چرا «استقلال»: انقلاب ۵۷ «اسلامی» بود یا «ملی»؟ (۲) — فلُّ سَفَه
جمعه، ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ | 
Friday, 29 March 2024 | 
شماره: ۶۳۰
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: پنجشنبه، ۲۶ آبان ۱۴۰۱ | ۱:۴۶ ب ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۲۶ آبان ۱۴۰۱ | ۲:۵۶ ب ظ
موضوع: سیاست

  • چرا «استقلال»: انقلاب ۵۷ «اسلامی» بود یا «ملی»؟ (۲)

چرا «استقلال» باید نخستین بخش از شعار «سه جزئی» انقلاب ۵۷ و نخستین بخش آن باشد؟ مگر ایران کشوری «مستعمره» یا «اشغال‌شده» بود؟ چرا «جمهوری اسلامی» این‌قدر بر «مستقل» بودن خودش و بر «وابسته بودن» نظام پبشبن یا «خاندان پهلوی» تأکید می‌کند؟ چرا «جمهوری اسلامی» این‌قدر بر «دشمنی» با «امریکا» اصرار می‌ورزد، تا جایی که کشور را تا اعماق پرتگاه جنگی دائمی اما اعلام‌نشده برده است؟ چرا «جمهوری اسلامی» امریکا را «استکبار جهانی» یا «شیطان بزرگ» می‌نامد؟ آیا «امریکا» واقعاً «طاغوت» است؟ «طاغوت واقعی» کیست؟

خمینی دوست داشت بگوید که «ما هرچه داریم از اسلام داریم»، اما واقعیت این است که خمینی و «جمهوری اسلامی»، آن‌گونه که خمینی دوست داشت بگوید همه‌چیز را از «اسلام» ندارند، بلکه هرچه دارند از «امریکا» دارند، یعنی از «دشمنی با امریکا». بدون «دشمنی با امریکا» و بدون جا انداختن این ادعا یا واقعیت که «رضا شاه انگلیسی» و «محمدرضا شاه امریکایی» بود، به گمان من، چیزی به نام «انقلاب ۵۷» و با نام «انقلاب اسلامی» امکان برخاستن نداشت. در واقع، آنچه مخالفان شاه یا انقلابی‌های ایرانی، اعم از ملی یا مذهبی یا چپی، بعد از ۲۸ مرداد ۳۲، توانستند از شاه سلب کنند «استقلال او» و چسباندن بحق یا ناحق برچسب «وابستگی» و «دست‌نشاندگی» به او و «مشروعیت‌زدایی» از او بود، وگرنه «دیکتاتور» در خاورمیانه و جهان کم نبود، و «شاه» گرچه «مستبد» بود، اما از جهتی شبیه به «دیکتاتور سنگاپور» بود تا دیکتاتورهای دیگر خاورمیانه  و افریقا و امریکای لاتین. «۲۸ مرداد» و دخالت امریکا و انگلیس در بازگشت شاه، که البته با تأیید و همراهی برخی از «وعاظ» و «مراجع» شیعی ضد مصدق صورت گرفت، و مخالفت خمینی با «کاپیتولاسیون» و «دخالت شاه در سرکوب چریک‌های ظفار»، گواهانی بر این ادعا قرار گرفتند که شاه «نمایندهٔ امریکا» در منطقه و «ژاندارم» آن بود، در برابر «نفوذ شوروی و کوبا» در خاورمیانه، که از یمن تا عراق و لیبی و سوریه و فلسطین را در بر می‌گرفت.. اما شاه عمان ماند، و شاه ایران رفت. و نه تنها «شاه رفت»، که در پی آن «پادشاهی» هم رفت. در واقع، خمینی با مخالفت با «کاپیتولاسیون» و گرفتن موضع امریکایی‌ستیزی از چشم‌انداز بیگانه‌ستیزی بود که «زاده» شد و توانست علاوه بر مذهبی‌های ضدشاه توجه ملی‌ها و چپی‌ها را نیز جلب کند، تا جایی که دیگر ادعاهای او دربارهٔ زنان و «حکومت اسلامی» و مسائل دیگر از چشم آنها یا نادیده ماند یا نادیده گرفته شدند. بنابراین، می‌باید بپرسیم که چرا باید «استقلال» نخستین «شعار» از شعار سه بخشی «انقلاب ۵۷» باشد؟ مگر «نظام پهلوی» دولتی «دست‌نشانده» یا ایران «مستعمره» بود؟ پاسخ به این پرسش به ما خواهد گفت که چرا «انقلاب ۵۷» در مرتبهٔ نخست و در آغاز انقلابی ملی بود و نه آن‌گونه که بعدها بدین نام خوانده شد «اسلامی»! آن انقلاب در مرتبهٔ نخست «استقلال» و «آزادی» را مقصود داشت، اما «جمهوری اسلامی»، نظامی که به عنوان جایگزین «نظام شاهنشاهی» پیشنهاد شد و جایگزین آن شد نخست «آزادی» و «عدالت» را سر برید، و دست کم بعد از یکی دو سال، دیگر حتی در صورت هم «جمهوری» نبود، و البته به تفسیری حتی «اسلامی» هم نبود.    

«انقلاب ۵۷» برای این صورت نگرفت که در کشور «بی‌حجابی اجباری» برقرار بود و مردم می‌خواستند «حجاب» داشته باشند و «نظام» مانع از آن بود، یا می‌خواستند «احکام شریعت» را برپا دارند، و تازیانه زدن و گردن زدن و سنگسار کردن و قصاص و قطع عضو را اجرا کنند، و سینماها و مشروب‌فروشی‌ها را ببندند و جلوی موسیقی یا آوازخوانی زن‌ها را بگیرند و «نظام» مانع از آن بود، چنین چیزهایی هرگز نه در مطالبات ملی‌ها و مذهبی‌ها بود و نه حتی آخوندها ـــ بازرگان و حتی خمینی در آغاز خواهان بازگشت شاه به قانون اساسی و آزادی زندانیان سیاسی و حقوق بشر بودند. همهٔ «احکام اسلامی» یا «شرعی» البته بعد از انقلاب صورت قانونی گرفت، اما هیچ روشنفکر دینی و حتی هیچ آخوندی از چنین چیزهایی نه قبل از انقلاب و نه در بحبوحهٔ انقلاب به عنوان «مطالبات مردمی یا انقلابی» سخن نمی‌گفت، گرچه برخی از متعصبان دینی و دانشجویان «تازه مسلمان انقلابی» چنین چیزهایی در سر داشتند و در بحبوحهٔ انقلاب به سینماها و مشروب‌فروشی‌ها حمله می کردند. این از بخت بد مردم ایران بود که در هنگام «انقلاب ۵۷» اسلام‌‌گرایانی به نام «طالبان» یا «القاعده» یا «داعش» در مقام «پیشگامان حکومت اسلامی» هنوز پدید نیامده بودند تا مردم نمونه‌ای از «حکومت اسلامی معاصر» را به چشم خود ببینند. در واقع، طالبان و القاعده و داعش «فرزندان راستین» انقلاب «اسلامی‌شدهٔ» ایران یا نسخه‌های دست دوم آن‌اند، و سرهای دیگری برآمده از پیکر «اژدها»یی واحد. دشوار بتوان تصور کرد که بدون ظهور «جمهوری اسلامی ایران» چیزی به نام «شریعت‌گرایی» و «اسلام‌گرایی» و «امارت یا خلافت اسلامی» یا «آخوندسالاری» در جهان اسلام امکان برخاستن و فراگیر شدن داشت. «اسلام‌گرایی شیعی» به پشتوانهٔ ثروت ملی ایرانیان و به قصد تقویت گروه‌های شیعی و به اصطلاح صدور (مسلحانهٔ) انقلاب چنان در پی تقویت خود برآمد که به‌ناگزیر دشمنان سنتی و همتایان «سنّی و عربی» خود را نیز پدید آورد، با همان شعارهای شریعت‌گرایانه و البته ضدامریکایی. تصادفی نیست که همهٔ اسلام‌گرایان از «خمینی» تا «طالبان» و «القاعده» و «داعش» همگی «ضدامریکایی» و با این همه ضدیکدیگرند و یکدیگر را به «امریکایی» بودن نیز متهم می‌کنند. 

«انقلاب ۵۷» به این دلیل نیز رخ نداد که «نظام پادشاهی» آن‌قدر در زندگی خصوصی و رفتار و گفتار و کردار مردم «دخالت» می‌کرد که مردم دیگر از «دخالت‌» او به جان آمده بودند، یا وضعیت اقتصادی آن‌قدر بد بود که مردم دیگر هیچ امیدی به «آینده» نداشتند و همه «آرزومند» مهاجرت به خارج از کشور بودند! «انقلاب ۵۷» انقلاب کارگران و پرولتاریا، یا آن‌گونه که بعد از انقلاب رسم شد بگویند «انقلاب پابرهنه‌ها» و «مستضعفین» (مستضعفین هرگز انقلاب نمی‌کنند، چون نمی‌توانند!) نیز نبود. دوران پهلوی عصر تورم‌های نجومی جمهوری اسلامی نیز نبود و به هیچ‌کدام از نظام‌های سیاسی خاورمیانه یا امریکای لاتین یا افریقا که بر ‌آنها «نظامیان» فرمان می‌راندند شباهتی نداشت، هیچ «تیمسار» و «سرلشکر»ی آن‌گونه که در «نظام مقدس جمهوری اسلامی» مرسوم است در دوران شاه در تصمیم‌گیری‌ها و سیاست گذاری‌ها و تهدیدها و ارعاب‌ها خودمختاری نداشت و سخنرانی نمی‌کرد و بیانیه نمی‌داد. کشور فقط یک «شاه» داشت و بس. و البته تلویزیون‌های ماهواره‌ای و شبکه‌های اجتماعی مجازی و اینترنتی هم در کار نبود که بخواهند «نظام» را بی‌آبرو یا سرنگون کنند. پس مسأله چه بود؟ چه چیزی سبب شد نظامی در اوج دوران قدرت و شکوفایی اقتصادی و فرهنگی و ثروت فراوان نفت در هم شکند و به آسانی برافتد؟ 

پاسخ‌های بسیاری به این پرسش داده‌اند که البته برخی بسیار آسان است. من در جایی دیگر می‌کوشم «داستان» خودم از «چرایی انقلاب ۵۷» و علل و دلایل برافتادن نظام «پادشاهی» را به‌تفصیل روایت کنم، اما آنچه به نظر من یکی از مهم‌ترین علت‌ها و دلایل انقلاب بود «بحران مشروعیت» خاندان پهلوی بود. «آخرین شاه» ایران برافتادن خود را بیش از هر چیز وامدار «میراث برجای مانده از پدرش» در حافظهٔ تاریخی ایرانیان از «واقعهٔ مسجد گوهرشاد و کشف حجاب» و «سرکوب روشنفکران» (مجسم در رمان‌های مشهور «۵۳ نفر» و  «چشمهایش» که بزرگ علوی آن را جاودانه کرد)  و «بی‌سیاستی» و «بی‌کفایتی» خود در «ترمیم آبروی از دست رفته‌اش در ۲۸ مرداد» و «نزدیکی به امریکا» و «دشمنی با روشنفکران» بود که «امریکا» را در بحبوحهٔ جنگ سرد و انقلاب‌های مارکسیستی جهان سوم و جنگ ویتنام و کودتای شیلی به یکی از «منفورترین» کشورهای جهان در چشم روشنفکران تبدیل ساخته بود. در واقع، بزرگ‌ترین چیزی که به «حیثیت شاه ایران» ضربه زد «نزدیکی به امریکا» و سپس «ایدئولوژی‌های انقلابی» و «ضدامپریالیستی» دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی بود که تمامی اروپا و جهان سوم را در بر گرفته بود و «روح زمانه»ای را ساخته بود که کمتر کسی توان دور ماندن از تأثیرهای آن را داشت. اینکه بسیاری از مردم «روشنفکران» را «عامل اصلی» انقلاب ۵۷ می‌دانند تصور ناروایی نیست. شاه همان گونه که نمی‌دانست چگونه روابط خود با «امریکا» را به مردم توضیح دهد و برای آن دلیل یا توجیهی در جهت حفظ «منافع ملی» در برابر «جهانگیری» یا «امپریالیسم» بنا به ادعا انقلابی کمونیستی بیاورد، در «گفت و گو» با «رشنفکران» نیز ناتوان بود. در نتیجه، سانسور و اختناق و خفقانی که در عرصهٔ فرهنگ و هنر برقرار کرد و تقلیدی که از «رهبران شبه‌سوسیالیست» جهان سومی، همچون صدام و حافظ اسد و قذافی، برای برقراری نظامی تک‌حزبی کرد (حزب «رستاخیز» نامی شبیه به حزب «بعث» داشت!)، بر سر او آورد آنچه آورد. «

انقلاب اسلامی» نتیجهٔ واگذاری «رهبری» بی‌چون و چرای «انقلاب ۵۷» به «خمینی» بود، با این تصور که «رهبری واحد» انقلاب را سریع‌تر به پیروزی می‌رساند. و البته این تصور درست بود. اما اگر این نظر درست بود که سپردن «رهبری» به یک تن برای پیروزی کارگرتر است، این تصور هم درست از آب در آمد که سپردن همه چیز به دست یک تن امکان نابودی و سرقت آن را بیش‌تر افزایش می‌دهد. همه‌ٔ تخم‌‌مرغ‌ها را نباید در یک سبد گذاشت، اندرز درستی است. آنچه در عمل اتفاق افتاد آن بود که همان کسی «استقلال» و «آزادی» و «عدالت» را از انقلاب گرفت که نه فهمی از «استقلال» و «آزادی» و «عدالت» و «دولت» و «حکومت» و «کرامت انسان» داشت، و نه آنچه «انقلاب» به‌راستی در پی آن بود. او از حکومت فقط «حسبت»، یعنی اجرای احکام شریعت، «تازیانه» و «سنگسار» و «حجاب» و «قصاص» و «فرودستی زنان»، را می‌‌فهمید. از همین روی بود که «مجلس» او هم «ملی» نبود و حتی نام مصدق هم دیگر روا نبود که حتی بر یک خیابان بماند. انقلابی که مصدق در واقع نهال آن را کاشته بود، میوه‌اش را به دشمن دیگرش داد. شاه و خمینی در هرچه با هم اختلاف نظر داشتند، در یک چیز اتفاق نظر داشتند: نام مصدق نباید در خاطره‌ها زنده بماند.


شنبه، ۷ آبان، ۱۴۰۱

@fallosafahmshk   




آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=630
مشاهده [ ۷۴۰ ] :: دنبالک [ ۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / جمعه، ۱۰ فروردين ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9