مبطلات «ولایت» چیست؟ — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
شماره: ۶۳۸
عنوان: مبطلات «ولایت» چیست؟
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: سه شنبه، ۱ آذر ۱۴۰۱ | ۳:۵۲ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱ آذر ۱۴۰۱ | ۳:۵۶ ب ظ


برای پسر دلبند و نخبهٔ ایران‌زمین: کیان پیرفلک (شهید راه آزادی، ۲۶ آبان ۱۴۰۱) و رنگین‌کمان آرزوهایش

***

ولایت بر آن‌گونه اطاعت یا فرمانبرداری دلالت دارد که انسان‌ها در آن آزادی خود را همچنان نگه می‌دارند.

هانا آرنت

  • مبطلات «ولایت» چیست؟

از خدمت‌های بارز هانا آرنت به توسعه و تحول اندیشهٔ سیاسی یکی هم روشن‌سازی و تعریف دوبارهٔ مفاهیم و واژگانی است که فهم معنای آنها را همگان از جمله متخصصان و دانشوران و روشنفکران مسلّم پنداشته و کم‌تر دربارهٔ آنها به اندیشه یا پژوهش پرداخته‌اند. از جملهٔ این خدمت‌ها تعریف و روشن‌سازی مفاهیمی است مانند: «ولایت» (فرمانروایی) (“authority”) و «قدرت» (“power”) و «خشونت» (“violence”) و «زور» (“force”). و همچنین تفاوت «استبداد» (“despotism”)  و «مستبد» (“despot”) با «جبّاریت» (“tyrany”) و «جبّار» (“tyrant”) و «ولایت‌خواهی» (“autoritarianism”) و «ولایت‌خواه» (“autoritarian”) با «تمام‌خواهی» (“totalitarianism”) و «تمام‌خواه» (“totalitarian”). در اینجا نمی‌خواهم به‌طور مشروح دربارهٔ اینکه «ولایت» چیست، چه از نظر آرنت و چه در سنّت دینی و عرفانی و سیاسی جهان اسلام، بحث کنم و این دو را با هم مقایسه کنم. این کار را به‌طور مشروح و مستند در جایی دیگر خواهم کرد. اما یک نکته را برای فایده و کاربرد «اینجا و اکنون» بگویم که اگر ما معنای «ولایت» و «قدرت» و «خشونت» را با توجه به آنچه آرنت گفته است، و آنچه در سنّت اسلامی آمده است، در «اندیشهٔ سیاسی» و «سیاست»، یا دقیق‌تر بگوییم، «کشورداری»، فهمیده بودیم و مقایسه‌ای انجام داده بودیم و واژگان درست و مربوطی را برای ترجمهٔ آثار هانا آرنت برگزیده بودیم و آنها را خوب تعریف و شکافته بودیم، و مثلاً، “authority” (کلمه‌ای با معانی و معادل‌های گوناگون در سیاق‌های مختلف متن و کاربرد، از جمله: ولایت، اقتدار، مرجعیت، مرجع، صاحب‌نظر، حجّت، حجّیت، آمریت، سلطه) را به جای «اقتدار» (قدرت خود را به دیگران تحمیل کردن یا قبولاندن)، گرچه یک معنای این اصطلاح پُرمعنا هست، و به خودی خود غلط نیست، اما این کلمه، چنان‌که در بالا آوردم، مانند هرکلمهٔ دیگری می‌تواند در جای خود معانی و برابر‌گذاری‌های گوناگون داشته باشد، به «ولایت» (فرمان دادن، سرپرستی کردن، دوستی) ترجمه می‌کردیم، یا از روی ناتوانی در فهم و تقلید «اتوریته» نمی‌گفتیم، و این تمایزها را خوب فهمیده بودیم و به حاکمان‌مان گوشزد کرده بودیم، شاید اکنون نه «انقلاب ۵۷» را داشتیم و نه «خیزش انقلابی» کنونی را. 

واقعیت این است که از همان آغاز دوران نهضت ترجمه در جهان اسلام ترجمهٔ «فلسفه و اندیشهٔ سیاسی»، بجز بخش‌هایی گزینش‌شده، چندان در جهان اسلام مورد توجه نبوده است و همین طور تأویل و تفسیرهای فنّی و متنی متون به شیوه‌ای که انسان‌گرایی اروپایی با رجوع به متون یونانی و بعدها با توسعهٔ علم هرمنوتیک قادر به انجام آن شد. فلسفه‌ای که جهان اسلام از جهان یونانی شناخت به‌دلایلی سیاسی و اجتماعی «فلسفه‌ای بهداشتی» (سازگارشده با مقتضیات جهان اسلام یا حکومت و سنّت) یا «ناقص» و «ابتر» بود که «سیاست» و «اخلاق» جای چندانی در آن نداشت، چون نظام سفارش‌دهندهٔ حاکم خود را از ورود چنین اندیشه‌هایی به جهان زیر سلطهٔ خود بی‌نیاز می‌دید. بنابراین، ضعف تاریخی دانش فلسفی یا علوم انسانی، چه در ترجمه و چه در فهم متون، و چه در اندیشیدن، به‌ویژه در اندیشهٔ سیاسی، همچنان با ما باقی است و لازم است که همواره یا به یاری تأویل و تفسیرهای متفکران و دانشوران غربی یا همچون ابن رشد به کوشش و تلاش شخصی راهی برای بازخوانی متون و مفاهیم کهن بیابیم. نیاز کنونی وآیندهٔ ما و وظیفهٔ کنونی ما و نسل‌های ‌آیندهٔ ما بازخوانی و بازترجمهٔ همهٔ متون فلسفی از باستان تاکنون به‌شیوهٔ انسان‌گرایان اروپایی از عصر رنسانس به بعد است، چنان‌که متفکران جهان غرب همچنان در خواندن و بازخواندن و بازترجمهٔ متون یونانی و لاتینی و دیگر متن‌های فرهنگ جهانی همچنان غوطه‌ورند و هانا آرنت بی‌شک یکی از برجسته‌ترین این بازخوانان و بازاندیشان اندیشهٔ سیاسی در قرن بیستم است. برای اندیشیدن می‌باید همواره به آغاز بازگشت.     

اکنون ببینیم که به‌طور مجمل «ولایت چیست؟» و «مبطلات ولایت» چیست؟ هانا آرنت در کتاب «میان گذشته و آینده» جُستاری دارد به نام «ولایت چیست؟». او در همان آغاز می‌گوید که شاید بهتر بود عنوان جُستارش را می‌گذاشت «ولایت چه بود؟»، «چون ولایت از جهان جدید [غربی] یکسره رخت بربسته است» (Arendt, 91) (البته، او آن‌قدر زنده نماند که ببیند در «انقلاب ۵۷ ایران»، و به‌ویژه پس از آن، این مفهوم چقدر کژ و کوژ احیا می‌شود! شاید شگفتی و ذوق‌زدگی فوکو هم از همین «ولایت کژ و کوژ» بود که گمان می‌کرد «معنویتی» در آن نهفته است!؟ «جمهوری اسلامی ایران» خود را «ولایی» می‌خواند، اما ما باید ببینیم که آیا بر اساس «تعریف» هانا آرنت از «ولایت» او را می‌توان «ولایت‌خواه» نامید یا نام و عنوان دیگری همچون «مستبد» یا «جبّار» یا «تمام‌خواه» شایستهٔ اوست؟ ما نباید اینها را مترادف به کار ببریم، چنان‌که برخی «ولایت‌خواه» را با «تمام‌خواه» مترادف به کار می‌برند). به گفتهٔ آرنت، رخت بر بستن «ولایت» از جهان غربی، از نظر تاریخی، مرحلهٔ نهایی، اما تعیین‌کنندهٔ تحولاتی است که طی قرن‌ها نخست بنیان دین و سنّت را سست کردند. با این همه، از میان این سه، یعنی، دین و سنّت و ولایت، ولایت از آن دو دیگر جان‌سخت‌تربوده است (Arendt, 93). چون حتی خود دین هم بر «ولایت» (فرمانروایی و فرمانبرداری) مبتنی است، یعنی «ولایت» خدا بر انسان. به گفتهٔ آرنت، این اصطلاح اکنون در غرب آن‌قدر معانی پُراختلاف و پُرابهامی یافته است که دیگر نمی‌تواند معنایی مشترک نزد همگان داشته باشد. او مهم‌ترین نشانهٔ بیماری‌شناختی و وخامت بحران «ولایت» (فرمانروایی و فرمانبرداری) در «سیاست» یا «کشورداری» را در این می‌بیند که این مفهوم از عرصهٔ «سیاست» یا «کشورداری» به عرصه‌های پیشاسیاسی، یعنی «تربیت کودکان» و «آموزش» یا «تعلیم و تربیت» گسترش یافته است. و این البته چیزی است که پیش از این همواره بوده است. چون «ولایت» (سرپرستی) بر کودکان همواره به‌منزلهٔ ضرورتی طبیعی پذیرفته شده است. کودک هم به دلیل ناتوانی و نیازهای طبیعی به «ولی» یا سرپرستی نیازمند است که از او نگهداری و مراقبت کند تا رشد کند و هم بنا به ضرورتی سیاسی نیازمند آموزگارانی است که به او چیزی بیاموزند تا فرهنگ و سنّت جامعهٔ خود را بشناسد و آنها را حفظ کند و تداوم ببخشد، زیرا تنها در صورتی می‌توان از تداوم تمدنی جاافتاده و استوار اطمینان داشت که کودکان نوآمده به این جهانِ بیگانه به جهانی از پیش جاافتاده و استوار هدایت شوند. به همین دلیل «ولایت» (سرپرستی) والدین و آموزگاران بر کودکان در سرتاسر تاریخ اندیشهٔ سیاسی همواره سرمشقی بوده است برای انوع بسیار متفاوت حکومت‌های «ولایت‌خواه» (“authoritarian”). چون کودکان، در واقع، از همان کودکی، می‌باید فرمانبرداری را نیز از والدین و آموزگاران خود بیاموزند وگرنه یاغی و جامعه‌گریز یا جامعه‌ستیز خواهند شد. اما، از نظر آرنت، این حقیقت که حتی این «ولایت» پیشاسیاسی که بر روابط میان بزرگسالان و کودکان و آموزگاران و دانش‌آموزان، در جهان غربی، حاکم بود دیگر چندان استوار نیست بدین معناست که همهٔ استعاره‌ها و سرمشق‌های کهن برای توصیف روابط و مناسبات «ولایت‌خواه» توجیه خود را از دست داده‌اند. بنابراین، از نظر آرنت، ما غربیان، اکنون دیگر، «علاوه بر نظر در مقام عمل نیز، در موضعی نیستیم که بدانیم ولایت واقعاً چیست» (Arendt, 92).

هانا آرنت در ادامهٔ بحث خود می‌گوید که او مسلّم می‌گیرد که پاسخ به پرسش «ولایت چیست؟» را نمی‌توان در تعریف طبیعت یا ماهیت و ذات «ولایت به‌طور کلی» یافت. چون ولایتی که در جهان جدید از میان رفت، «ولایت به‌طور کلی» نبود، بلکه بیش‌تر صورتی بسیار خاص از آن بود که در طی دوره‌ای طولاتی در جهان غربی اعتبار داشت. از همین رو او می‌کوشد که این اصطلاح را به‌طور تاریخی بررسی کند تا ببیند که این مفهوم را یونانیان و رومیان و مسیحیان و متفکران عصر رنسانس و انقلابی‌های عصر جدید چگونه فهمیدند و به کار بردند و چگونه این اشتباه پیش آمد که «ولایت» (فرمانروایی و فرمانبرداری) را با صورتی از «قدرت» یا «زور» و «خشونت» یکی بپندارند. 

مبطلات «ولایت»

به گفتهٔ آرنت، از آنجا که «ولایت» (فرمانروایی) همواره بر اطاعت یا فرمانبرداری اصرار می‌ورزد، چون «ولایت» (در عربی) به معنای «فرمان راندن» یا «فرمان دادن» است (در انگلیسی ریشه و معنای لفظی کلمه متفاوت است، اما مراد یکی است. رجوع شود به: فروتر)، بدفهمی معمول این است که آن را صورتی از «قدرت» یا «خشونت» بپندارند. و حال آنکه چنین نیست. ولایت مانع از به کارگیری ابزارهای بیرونی اجبار یا وادارسازی است. ولایت، در جایی که زور به کار برده شود، دیگر محلی از اعراب ندارد (Arendt, 93). چون ولایت بر آن‌گونه اطاعت یا فرمانبرداری دلالت دارد که انسان‌ها در آن آزادی خود را همچنان نگه می‌دارند (Arendt, 105). ولایت/مرجعیت با اقناع نیز ناسازگار است، چون اقناع کردن یا متقاعد کردن مستلزم برابری است و اقناع وقتی کارگر است که از راه استدلال‌آوری انجام شود. بنابراین، در جایی که پای استدلال به میان آید دیگر از ولایت و مرجعیت نیز خبری نخواهد بود. به همین دلیل است که شما نمی‌بینید هیچ مرجعی برای مقلد یا مراجعه‌کنندهٔ خود استدلال کند یا با او احتجاج کند. او فتوا می‌دهد یا حکم می‌کند. همین گونه است رابطهٔ پزشک و بیمار. پزشک تجویز می‌کند و بیمار عمل می‌کند. بنابراین در برابر نظم برابری‌خواهانهٔ «اقناع» نظم ولایت‌خواه قرار می‌گیرد که همواره مبتنی بر سلسله‌مراتب است. بنابراین اگر بخواهیم «ولایت» و «مرجعیت» را تعریف کنیم آن را باید هم در تمایز و در تقابل با وادارسازی یا اجبار از راه زور و هم در تمایز و تقابل با اقناع از راه استدلال قرار دهیم. اما اگرچه «ولایت» و «مرجعیت» و «آمریت» مستلزم «نابرابری» (خدا و انسان، بالادست و زیردست، فرمانروا و فرمانبردار، پدر/مادر و کودک، آموزگار و دانش‌آموز، پزشک و بیمار و ...) است، مستلزم «زورگویی» و «خشونت» نیست. خشونت نابودکنندهٔ ولایت یا فرمانروایی است. به همین دلیل هیچ‌کس نمی‌تواند خود را به زور «ولی» کسی دیگر بخواند، و حتی در رابطهٔ نسَبی پدر و مادر با کودک‌شان که طبیعی است، هنگامی که کودک با آزار و شکنجهٔ والدین رو به رو شود این «ولایت» را می‌توان از آنان سلب کرد و به حکم عرف یا قانون به «ولی» یا «سرپرستی» دیگر واگذار کرد. در موارد دیگر «ولی» همواره از سوی شخصی که فرمان می‌برد برگزیده می‌شود. تعیین نمی‌شود. به آموزگار یا پزشک یا ناخدا یا فقیه یا هرکس دیگر خود مردم رجوع می‌کنند.    

اکنون آنچه تا اینجای بحث آرنت برای ما مهم است همین بحث از رابطهٔ «ولایت» و «خشونت» است و اینکه چگونه «خشونت» ولایت را نابود می‌کند. اکنون کاری به این نداریم که «اقناع» چگونه «ولایت» و «مرجعیت» و «آمریت» را نابود می‌کند، یا، در تحلیل‌ها و تبیین‌هایی دیگر، «خنده» و «تمسخر» و «توهین» نیز «ولایت» و «مرجعیت» و «آمریت» را نابود می‌کنند.

اما پیش از آنکه برویم به سراغ بحث از «ولایت» و «خشونت» کمی هم به معانی و ریشهٔ کلمات بپردازیم. کلمهٔ عربی «ولایت» به فتح واو یا به کسر آن (در آن اختلاف است) هم به معنای دوستی است و هم به معنای سرپرستی یا فرمانروایی. تمامی دعوای شیعه و سنی بر سر معنای «ولی» و «مولی» در ماجرای غدیر خم به همین معنای دوگانهٔ «ولی» باز می‌گردد. «ولی» می‌تواند هم به معنای «سرپرست» یا «صاحب» باشد، مانند وقتی که از «ولی دم» (صاحب خون) یا «ولی دانش‌آموز» (پدر یا مادر یا هرکس دیگری که سرپرست دانش‌آموز است) سخن می‌گوییم، و هم «دوست» باشد وقتی که از «اولیاءالله» (دوستان خدا) یا «ولی» («شیخ و پیر و مرشد و راهنما») در تصوّف سخن می‌گوییم. همچنین می‌تواند به معنای «فرمانروا» باشد، وقتی که از «ولی امر» یا «والی» (صاحب فرمان/متصدی حکومت) یا «اولواالامر» (صاحبان فرمان/فرماندهان/اولیای امور/مقامات/صاحب‌منصبان) یا «امیر» (فرماندهٔ ارشد) سخن می‌گوییم. اما کلمهٔ انگلیسی “authority” که ما در سیاق‌های مختلف متن می‌باید کلماتی مختلف برای ترجمهٔ آن بیاوریم، چنان‌که پیش‌تر گفتیم، به‌ گفتهٔ آرنت، برگردان کلمهٔ لاتینی “auctoritas” است که از فعل  “agere” به معنای «افزودن» یا «افزایش» گرفته می‌شود، و در اینجا مقصود از آن این است که آنچه والیان رومی یا کسانی که ولایت یافتند (در مصدر امور بودند) و بنیان شهر ابدی رُم را گذاشتند پیوسته در حال افزودن بر آن بودند بنیان شهر رُم بود. در جهان رومی، به آن کسانی ولایت بخشیده شده بود که از مهتران یا بزرگان بودند، یعنی اعضای مجلس «سنا»، یا «شیوخ» و «پیران» و «ریش‌سفیدان» (‌“patres”)، و آنان این ولایت را یا از راه اصل و نسب و تبار به دست آورده بودند و یا از راه واگذاری یا سپردن (tradition) از آن کسانی که بنیاد همهٔ چیزهایی را گذاشته بودند که خواهند آمد، و اینان نیاکانی بودند که رومیان آنان را «بزرگان» (“maiores”) می‌نامیدند (Arendt, 121-22). بنابراین، می‌باید توجه داشت که «ولایت» یا «فرمانروایی» در واقع از همان هنگامی در جامعه‌های بشری پدید آمد که رابطهٔ «خدا و انسان» و «بالادست و زیردست» و «مهتر و کهتر» یا «بزرگ‌تر و کوچک‌تر»، «دانا و نادان»، «پیر و جوان»، «مرد و زن» به رابطه‌ای تبدیل شد که یکی باید فرمان می‌داد و یکی می‌باید فرمان می‌برد، اما نه به دلیل برتری زور و قدرت، بلکه به دلیل احترام به برتری شخصی دیگر بر خود یا اتکای یکی به دیگری. از همین رو بود که در جامعه‌های قدیم «بزرگ‌تری» و سن و سال و ریش‌سفیدی و مردی ارج و احترام داشت، چون آن را نشانهٔ توانایی و تجربه و حکمت و دانایی و خویشتنداری و دوری از شهوات و عدالت می‌دانستند. بنابراین ولایت (فرمانروایی و فرمانبرداری) در جایی رواست که ما کسی را به سن و سال یا به دانایی از خود برتر می‌شمریم و به او احترام می‌گذاریم.    

اما اکنون برای اینکه ببینیم «خشونت» چگونه «ولایت» را نابود می‌کند کافی است به نخستین صورت‌های «ولایت» (فرمانروایی و فرمانبرداری) که خانواده‌ یا مدرسه باشد توجه کنیم. چرا کودکان از خانه یا مدرسه فرار می‌کنند؟ چرا بیش‌تر «دخترها» از خانه فرار می‌کنند تا پسرها؟ چرا پدرها بیش‌تر «دختران‌»شان را می‌کشند تا «پسران»‌شان را؟ اگر خانه و مدرسه جای «اجبار» و «تحمیل» و «زورگویی» و «کتک» و «فحش و دعوا» و «شکنجه» باشد، «کودک» چنین چیزهایی را تحمل نخواهد کرد و پا به فرار خواهد گذاشت. و اگر به زور بازگردانده شود، و وضع بر همان منوال سابق باقی باشد و بماند، یا خود را خواهد کشت یا پدر و مادرش را. پدران و مادران نیز بچه‌هایشان را می‌زنند یا می‌کشند، چون آنان را «نافرمان» یافته‌اند، اما چرا آنان نتوانسته‌اند کودکان‌شان را «اقناع» کنند یا به زبان خوش «فرمانبردار» کنند تا کاری را که از آنان خواسته‌اند انجام دهند؟ فرمان باید عادلانه، به اندازهٔ توانایی شخص، و از روی رضایت داده شود و شخص را به گونه‌ای متقاعد و اقناع و خشنود کند. فرمانروایی و فرمانبرداری اصل حاکم بر بسیاری یا همهٔ روابط اجتماعی است و گاهی برای حفظ هر اجتماعی، حتی به تعداد دو نفر الزامی است، اما البته هنگامی که عادلانه و براساس رضایت و خواست فرمانبرداران باشد. نمی‌توان به کسی تکلیف مالایطاق یا بیرون از توان کرد یا او را آزار و شکنجه داد یا به او محبت نکرد یا به او غذا نداد و تیمارش نکرد و بعد از او انتظار فرمانبرداری داشت. در غیر این صورت حتی کودکان و همسران نیز در درون یک خانه بر یکدیگر خواهند شورید و با هم زندگی نخواهند کرد. آنچه «ولایت» را در سنت دینی و عرفانی جهان اسلام از دیگر صورت‌های «فرماندهی و فرمانروایی» متمایز می‌کند این است که «ولایت» (فرمان دادن) بر «دوستی» (ولاء) و «بیعت» استوار است، و اگر کسی این حق را می‌یابد که به مؤمن (خدا و پیامبرش) یا سالک (پیر و مرشد) می‌تواند فرمان دهد، از این روست که او خود آن را خواسته است و بدان رضایت داده است و لاغیر. به قول حافظ: «گفت حافظ خود دل دادی به ما//ما محصِّل بر کسی نگماشتیم». ما در دین ولایت «به اکراه» هم نداریم، چه برسد «به ضرب و زور» و «به اجبار»، یا بدتر از آن «به کشت و کشتار و داغ و درفش». بادا که در سیاست و حکومت نیز نداشته باشیم. لعنة‌الله علی‌آلقوم‌الظالمین و اعوانهم و انصارهم اجمعین.     


منبع:


Hannah Arendt, “What is Authority?” Between Past and Future, New York: The Viking Press, 1961, pp. 91-141.

یکشنبه، ۲۹ آبان، ۱۴۰۱ / سه‌شنبه ۱ آذر، ۱۴۰۱          

 
       Telegram: @fallosafahmshk




يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / جمعه، ۱۰ فروردين ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org