دفتر يادها
|
فلُّ سَفَه |
Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani
|
||
|
ساختن قلاع و سوختن کتب کار مشترک همهی سلاطين است؛ تنها خصوصيت ويژهی «شی هوانگ تی» عمل کردن در مقياسی چنين وسيع است.
بورخس
![]() |
دفتر يادها: انقلاب به سبک چينی |
پيشرفت اجتماعی و نظامهای سياسی مشرقزمين برای همهی کسانی که از بيرون به سرزمينهای اين ناحيه از کرهی خاک مینگرند همواره اعجابانگيز است. قرن بيستم با آنکه شاهد تکانهايی در شرق نيز بود، اما خيلی زود پی برد که حتی انقلاب هم نمیتواند اين جوامع را از حيث ساختار اجتماعی و نظام سياسی متحول کند. انقلاب فرهنگی چين برای بورخس مضمونی شده است تا وجه مشترک نظامهای سياسی شرقی را با همهی رنگ و لعابهايی که به خود میدهند برملا کند. اين قصه را از مجموعهی باغ گذرگاههای هزار پيچ، ترجمهی احمد ميرعلايی، نشر رضا (تهران، ۱۳۶۹) برداشتهام. اما اين قصه، استثنائاً در اين مجموعه، به قلم استاد ابوالحسن نجفی است که از افاضل اديبان و مترجمان و اهل فرهنگ در اين روزگار است. زندگانیاش دراز و ثمرهی وجودش پربارتر باد.
ديوار چين و کتابها
خورخه لوئيس بورخس
ترجمه ابوالحسن نجفی
در ايام اخير چنين خواندم که مردی که دستور ساختن آن ديوار تقريباً بیانتهای چين را داد همان «شی هوانگ تی» نخستين امپراتوری بود که نيز مقرر داشت تا همهی کتابهای پيش از او سوخته شود.
اينکه اين عمليات دوگانهی عظيم — نصب پانصد تا ششصد فرسخ سنگ در برابر وحشيان و نسخ بیچون و چرای تاريخ، يعنی نسخ گذشته — از يک تن واحد ناشی شده و بر روی هم جزو صفات او باشد بیدليل مرا خرسند کرد و در عين حال نگران. جستجوی علل بروز اين احساس هدف يادداشت فعلی است.
از نظر تاريخی، هيچ رازی در اين اقدام دوگانه نيست. «شی هوانگ تی» پادشاه «تسينگ» که معاصر با جنگهای «هانيبال» است شش حکومت را به زير سلطهی خود آورد و دستگاه خانخانی را برانداخت؛ ديوار بزرگ چين را برافراشت زيرا ديوار در آن زمان از وسايل دفاعی بود؛ کتابها را سوخت زيرا مخالفان با استناد به آنها امپراتوران گذشته را میستودند.
ساختن قلاع و سوختن کتب کار مشترک همهی سلاطين است؛ تنها خصوصيت ويژهی «شی هوانگ تی» عمل کردن در مقياسی چنين وسيع است. اين نکته را برخی از چينشناسان نيز تلويحاً تذکر دادهاند، اما احساس من اين است که در شواهدی که آوردم چيزی هست بيش از افراط و يا غلو در اقدامی متداول.
محصور کردن جاليز با باغ امری است عادی و عام، اما نه محصور کردن يک امپراتوری. و نيز اراده کردن که سنتپرستترين نژادها از خاطرهی گذشتهاش، چه اساطيری و چه تاريخی، دست بردارد مزاح و تفنن نيست.
چينيان در آن زمان سههزار سال تاريخ مدون در پشت سر داشتند (و نيز در آن زمان «امپراتور زرد» و «چوانگ تسو» و «کنفوسيوس» و «لائوتسو» را داشتند) که آنگاه «شی هوانگ تی» دستور داد تا تاريخ از زمان او آغاز شود.
شی هوانگ تی مادرش را به گناه فسق و فجور تبعيد کرده بود؛ در عدالت سخت او علمای مذهبی چيزی جز کفر نديدند؛ شی هوانگ تی شايد از آن رو خواست تا کتابهای قانون را براندازد که اين کتابها او را گناهکار میشمردند؛ شی هوانگ تی شايد از آن رو میخواست تا همهی گذشته را منسوخ کند که فقط يک خاطره را از ميان بردارد: فضيحت مادرش را. (بر همين نهج، يکی از شاهان يهود همهی کودکان را نابود کرد تا تنها يک کودک را از ميان بردارد.)
اين حدس موجه است، اما مسئلهی ديوار، يعنی روی دوم اين اسطوره را حل نمیکند. بنا بر گفتهی مورخان، شی هوانگ تی قدغن کرد که از مرگ سخن رود و به جستجوی آب حيات برآمد و در کاخی نگارين بست نشست که عدد حجرههايش با عدد روزهای سال برابر بود. از اين شواهد چنين برمیآيد که ديوار در مکان و آتش در زمان سدهايی جاودانه در برابر پيشروی مرگ بودهاند.
«باروخ اسپينوزا» نوشته است که همهی چيزها میخواهند در هستی خود دوام آورند. شايد امپراتور و جادوگرانش گمان کردهاند جاودانگی امری باطنی و «درونذاتی» است و فساد نمیتواند در مداری بسته داخل شود. شايد امپراتور خواسته است مبدأ زمان را از نو بيافريند و خود را «نخستين» ناميده است تا واقعاً نخستين شود و خود را «هوانگ تی» ناميده است تا حتیالمقدور هوانگ تی شود، يعنی امپراتور افسانهای که خط و قطبنما را اختراع کرد.
اين امپراتور اخيرالذکر، به موجب «کتاب شعائر» نام درست اشياء را بر اشياء نهاد. بر همين نهج، شی هوانگ تی، در کتيبههايی که هنوز هم باقی است لاف زد که همهی اشياء در روزگار او نامی شايسته يافتند. آرزو کرد که سلسلهای جاودان پايه گذاری کند و دستور داد که جانشينانش امپراتور دوم، امپراتور سوم، امپراتور چهارم ناميده شوند و هکذا الی غيرالنهايه ....
من از نيتی جاودانه سخن گفتم. نيز شايسته است که فرض کنيم که ساختن کتب و سوختن کتب اعمالی همزمان نبودهاند. اين نکته (برطبق ترتيبی که ما به کار برديم) تصوير پادشاهی را در نظر میآورد که از ويران کردن آغاز کرد و سپس به نگه داشتن گردن نهاد، يا تصوير پادشاهی مأيوس را که آنچه قبلاً از آن دفاع میکرد از ميان برداشت.
اين دو حدس تأثرانگيز است، اما تا آنجا که من میدانم متکی بر سندی تاريخی نيست: «هربر آلن ژيل» [Herbert Allen Giles] روايت میکند که بر کسانی که کتابها را پنهان کردند داغ زدند و محکومشان کردند که تا روز مرگ، آن ديوار بيکران را بسازند. اين نکته مجاز يا مقبول میدارد که تفسير ديگری بکنيم: شايد ديوار، استعارهای بوده است، شايد شی هوانگ تی کسانی را که «گذشتهپرستی» میکردند به کاری محکوم کرد که به اندازهی گذشته وسيع بود و به همان اندازه ابلهانه و به همان اندازه بيهوده.
شايد ديوار در حکم دعوت به مبارزه بوده و شی هوانگ تی با خود انديشيده است: «مردم گذشته را دوست دارند و من با اين دوستی برنمیآيم و دژخيمان من با آن برنمیآيند، اما روزی کسی خواهد آمد که همانند من حس کند و آن کس ديوار مرا نابود خواهد کرد همچنانکه من کتابها را نابود کردم و آن کس ياد مرا محو خواهد کرد و سايهی من و آيينهی من خواهد شد، و خود اين را نخواهد دانست».
شايد شی هوانگ تی از آن به گرد امپراتوری ديوار کشيد که امپراتوری را ناپايدار میدانست و از آن رو کتابها را نابود کرد که آنها کتابهای مقدس بودند، يعنی به عبارت ديگر کتابهايی بودند که چيزی را تعليم میدادند که سراسر آفاق يا شعور هر انسان تعليم میدهد.
شايد سوختن کتابخانهها و ساختن ديوار اعمالی باشند که به شيوهای مرموز يکديگر را نفی میکنند.
اين ديوار پابرجا که، در اين زمان و در همهی زمانهای ديگر، بر زمينهايی که هرگز نخواهيم ديد دستگاه سايهاش را میافکند سايهی قيصری است که فرمان داد تا احترامگذارندهترين ملل گذشتهی خود را بسوزد. بعيد نيست که اين نکته به خودی خود، و خارج از هرگونه حدس جايزی، ما را متأثر کند. (خاصيتش ممکن است در همين تضاد ميان ساختن و سوختن به مقياسی عظيم باشد.)
اگر اين مورد را کليت بدهيم میتوانيم نتيجه بگيريم که همهی «صورت» (فرم)ها خاصيت خود را در خود دارند و نه در «محتوا»ی فرضی خود. و اين نکته با نظريهی «بندتو کروچه» نيز وفق میدهد. و نيز «پاتر» در سال ١۸۷۷ میگفت که همهی هنرها آرزوی رسيدن به وضع موسيقی دارند که چيزی نيست مگر صورت.
موسيقی، حالات وجد، اساطير، چهرههای شکسته از زمان، بعضی از شفقها و بعضی از جاها، میخواهند چيزی به ما بگويند يا چيزی به ما گفتهاند، که هرگز نمیبايست آن را فراموش کرده باشيم، يا در شرف آنند که چيزی به ما بگويند. اين حالت قريبالوقوع کشفی که هرگز رخ نخواهد نمود شايد همان رمز زيبايی و هنر باشد. | link |
|
||
|
دنبال ايدهآلهای بزرگ مرويد که نوکر آخوندها خواهيد شد.
* * *
اشخاص را نبايد در مقام دولتی به خاطر آنکه در همان مقام تجربه دارند نگه داشت. اين اشخاص بايد ياد بگيرند تجربهی خود را منتقل کنند، نه اينکه از آن ملکی برای خود بسازند.
برتولت برشت
![]() |
دفتر يادها: انديشههای مِتی |
مارکسيسم را بايد «دين» قرن بيستم ناميد. اما اين دين هم مانند همهی اديان، علاوه بر پيامبر، حواريون يا صحابه و آخوندهايی نيز داشت. اندک بودند و هستند کسانی که بتوانند آثار مارکس و انگلس را بخوانند و بفهمند، يا حتی رغبتی به خواندن آنها داشته باشند. اما مارکسيسم بهسرعت به دست شاعران و رماننويسان و نمايشنامهنويسان به نيروی فرهنگی عظيمی تبديل شد که کمتر کسی میتوانست اهل فرهنگ باشد، اما از تأثير آن برکنار بماند. اين تأثير در کشورهای عقبافتاده و در حال توسعه البته بيشتر بود. من، از آنجا که آموزش ديگری ديده بودم و بيش از همه مرتدان کمونيست (مرتد از کمونيسم) در افکارم تأثير گذاشته بودند طبعاً نمیتوانستم علاقهای به مارکسيسم داشته باشم. اما مارکس و هنرمندان مارکسيست را دوست داشتم و دارم و آنان را بخشی چشمپوشیناپذير از فرهنگ بشری میدانم. برشت در ميان اين نويسندگان جايگاه بسزايی دارد. با اينکه او را بسياری مواقع شعاری میيابی، اما انديشهوری سطحی نيست. انديشههای مِتی او که قبل از انقلاب چاپ شده است برايم بعد از انقلاب جاذبهی بسياری داشت. اين کتاب چند سال پيش تجديد چاپ شد (برتولت برشت، انديشههای مِتی، ترجمهی بهرام حبيبی، چ اول (ويراست دوم)، انتشارات آگاه، ١٣۷۷) و من چون به چاپ اول دسترسی ندارم از اين چاپ استفاده میکنم. من رسمالخط و برخی اندک از افزودههای مترجم را که لازم نمینمود حذف کردهام و جملهای را که مترجم در ويراست دوم تغيير داده بود، به صورتی که از چاپ اول به خاطر داشتم نقل کردم. چنانکه خود از متن در میيابيد اين پرمعناتر است.
انديشههای متی
برتولت برشت
ترجمهی بهرام حبيبی
بازجويی نيکان
جلو بيا! میشنويم که مرد نيکی هستی.
خودت را نفروختهای، اما صاعقه هم
که به خانه میزند خريدنی نيست.
به حرفت پايبندی، خوب، حرفت چه بوده است؟
راستگو هستی، عقيدهات را میگويی.
کدام عقيده را؟
شجاعی؟ دشمنت کيست؟
خردمندی؟ برای که؟
چشم بر منافع خود ندوختهای؟
پس در پی منافع که میروی؟
دوستی خوب هستی،
آيا با مردم خوب هم دوستی میکنی؟
اينک گوش کن:
ما میدانيم
که دشمن مايی. به اين علت میخواهيم نابودت کنيم.
ولی به ملاحظهی خدمتها،
و صفتهای خوب تو،
ديواری نيکو انتخاب کردهايم که تو را بر آن واداريم،
و با تفنگی اعلا، رگباری از گلولههای خوب،
نثارت میکنيم و دفنت میکنيم
با يک بيل خوب در خاکی مرغوب. (ص ۴٠)
انواع مختلف قتل
قتل انواع گوناگون دارد. میشود با چاقو شکم کسی را پاره کرد يا نانش را بريد يا بيماريش را علاج نکرد. میتوان کسی را در دخمهای جا داد و يا تا حد مرگ به کار کشيد. ممکن است کسانی را هم به خودکشی مجبور کنند يا به جنگ بفرستند و از اين قبيل. فقط بعضی از اين نوع قتلها در کشور ما ممنوع است. (ص ۴٣)
در رد اخلاق رسمی
متی میگفت: بيش از مرگ بايد از زندگی بد ترسيد. شايد گاهی لازم شود که زندگی بدمان را به خطر اندازيم تا زندگی بهتری به دست آوريم. ولی هرگز نبايد به استقبال مرگ حتمی رفت. (ص ۵٢)
کا- مه و بنای نظام بزرگ
کا- مه به کارگران میگفت: از کسانی که موعظه میکنند شما بايد نظام بزرگ را به وجود آوريد پرهيز کنيد. اينها به دنبال خيالات واهی نسبت به شما قصد خاصی دارند: يک بار بینظمی بزرگ را به گردنتان میاندازند و بار ديگر میگويند نظام بزرگ را به وجود آوريد. در واقع، کار شما اين است که زندگی خود را سامان دهيد. در حالی که به اين کار مشغول هستيد نظام بزرگ را هم ساختهايد. تجربههای تلخی که بینظمی بزرگ به شما آموخته، و علاوه بر آن، چند تجربهی خوب که همقطاران شما در بعضی قيامها اندوختهاند، راهنمای شما خواهند بود. اما بهتر است خانهی مطلوب را در مغزتان تا آخرين ميخ نسازيد. کاری کنيد که تا آنجا که ممکن است دستتان باز باشد. چه هنگام طرح نقشه آسانتر میشود بحث کرد تا هنگام پياده کردن آن. هنگام ساختن، بسياری چيزها به ذهن میرسد که به وقت طرح نقشه از نظر پنهان بوده است. مواظب باشيد که بندهی ايدهآلها نشويد وگرنه بهزودی نوکر موعظهگران خواهيد شد. [به دنبال ايدهآلهای بزرگ مرويد که نوکر آخوندها خواهيد شد] (ص ۷٠)
در رابطهی کشورها
اگر به کشورها در روابطشان با هم بيش از آنچه در روابط انسانها مجاز و قابل تحمل است، اجازه دهيم و يا تحميل کنيم، توليد فساد میشود. اگر برای دستگاه کشوری قانونها يا بیقانونیهای خاصی قائل شويم که فقط برای خود دستگاه معمول باشد، دستگاههای اداری مملکت را به صورتی غيرانسانی، به صورتی فوق بشری در آوردهايم. دولت حق ندارد مافوق انسان باشد! برخی دولتها میگويند برای ملت، و نه برای خود، عمل میکنند و به اين طريق جنايتها و بیقانونیهای خود را مجاز قلمداد میکنند. اما جنايت به اين بهانه که برای ديگری صورت گرفته، به عمل پسنديدهای مبدل نمیشود. دولتی که بیقتل و دزدی نابود میشود، بايد نابود شود! (ص ۷٢)
زندگينامهی افراد
میدانيم که ملتها از ثبت تاريخ خود چه بهرههايی میبرند. همان مزايا نصيب افراد انسانی هم میشود اگر تاريخ زندگی خود را ثبت کنند.
متی میگفت: خوب است هرکس مورخ خود باشد. در اين صورت با دقت بيشتر و خواستههای پرارجتری زندگی میکند. (ص ۷٣)
عادتهای ناپسند
متی میگفت: رفتن به جايی را که با رفتن به آن نمیرسيم، بايد ترک کنيم و بحث دربارهی موضوعهايی را که با بحث کردن فيصله نمیيابند بايد کنار بگذاريم و انديشيدن دربارهی مسائلی را که با انديشيدن حل نمیشوند بايد از سر دور کنيم. (ص ۷۴)
می – ان – له میگفت: بايد چون واقعيت قاطع و خشن بود
می – ان – له هميشه از خشونت و تهور کوبندهی حکام مثال میآورد. میگفت: نگاه کنيد خود را به چه خطرهايی میاندازند و چطور تعهدات را زير پا میگذارند و مقدسات خود را رها میکنند و آرام ندارند تا منافعی به دست آورند و از ضررها بکاهند. حکومت کردن را از آنها ياد بگيريد.
متی به شاگردان آموخت: انقلاب در بنبستها صورت میگيرد. (ص ۷۵)
آنچه متی نمیپسنديد
متی دوست نداشت سال نو را جشن بگيرد و وداع کند و به کسی هديهی تولد بدهد. ديدن مردم بدبخت را نمیخواست و برای آينده نقشه نمیکشيد. دوست نداشت از شيرينی موفقيتها لذت برد و از ناکامیها گلايه کند و از دقايق کوتاه بهرهمند شود. بدون آمادگی و بدون موضوع سخنرانی نمیکرد. دوست نداشت توجهش را به زيباييهای طبيعت جلب کنند. میگفت: درک شروع تحولهای واقعی آن قدر مشکل است که توجه به چيزهای ديگر ممکن نيست. (ص ۷۵)
دربارهی کشورهايی که فضايل خاصی در مردم میپرورانند
متی میگفت: بسياری کسان کشورهايی را میستايند که فضايل خاصی چون شجاعت، فداکاری، عدالتدوستی و شبيه آن در مردم میپرورانند. ولی من به چنين کشورهايی شک میبرم. وقتی میشنوم که ملوانان يک کشتی بايد قهرمان باشند، میپرسم: مگر کشتی پوسيده يا کهنه است. اگر يک مرد مجبور شود کار دو نفر را انجام دهد يا شرکت کشتيرانی ورشکسته شده و يا میخواهد پيش از وقت به ثروت برسد، و يا اگر لازم باشد که ناخدا حتماً نابغه باشد، پس دستگاههای کشتی قابل اعتماد نيست. (ص ۷۷)
کشاورز و گاو
متی میگفت: هو- ای از مردم میخواست دلاور و قهرمان باشند. هرچه مغز زارع ضعيفتر است گاوش بايد زورمندتر باشد.
شهرت صفات ناپسند
گاه پيش میآيد که در کشوری صفات ناپسند به شهرت میرسد. صفاتی چون وحشیگری، تعصب، اجحاف، بهرهکشی، جنگجويی، خودپرستی ملی، قبول بیانتقاد و شبيه آن تا اندازهای مطلوب همگان میشود، حتی مطلوب تودهی مردم. همه افسوس میخورند ولی اقرار میکنند که اين صفات خبيث لازم است. اگر بپرسی چرا لازم است میگويند: مدتهای زيادی خصلتهای ناپسند در کار بوده است. مثل تنپروری بالاييها، خودخواهی و حماقت بزرگان و از اين قبيل. بیشک در چنين وضعی برای کشوری که مفلوکش کردهاند صفات فوقالعادهای لازم است؛ ولی، بهتر است پليديهای کهنه را موقوف کنند. و نيز شرايطی که آنها را به وجود آورده از ميان بردارند. نه اينکه صفتهای زشت جديدی را به کار گيرند.
اوضاعی که فضايل خاص لازم دارد
يک بار، وقتی متی به کشورهايی میتاخت که فضايل خاصی طلب میکنند، شاگردانش پرسيدند: پس اگر خواستند صاحب صفات ممتاز باشيم بايد اعتصاب کنيم؟ متی بیدرنگ جواب داد: مردم چارهای ندارند جز اينکه صفات ممتاز خود را به کار گيرند. تا وقتی که ملت در چنگ حاکمان است به ناچار بايد با صفات ممتاز پيش بيايد. مجبور است فضايلی به کار گيرد تا آنها را براندازد. عشق به آزادی، عدالتخواهی، تهور، پاکی عمل، فداکاری و انضباط، همه لازم است تا کشوری چنان سامان گيرد که برای زيستن احتياج به فضايل خاصی نباشد. میتوان گفت همان شرايط نکبتبار است که تلاش فوقالعادهی اخلاقی را واجب میکند.
بینيازی از فضايل اخلاقی
کشوری که در آن مردم کارها را خود به دست گرفته باشند و زورگويی ممکن نباشد، عشق به آزادی لازم نيست. وقتی به مردم ظلمی نرسد، حس عدالتخواهی آنها چندان تکامل نمیيابد. جايی که احتياج به جنگ نباشد احتياجی به دلاوری نيست. اگر دستگاه اداری خوب باشد لزومی نيست که مردم فوقالعاده خوب باشند. البته در آن صورت اگر کسی خواست میتواند فوقالعاده خوب باشد، هرکس به ميل خود میتواند آزاده، عادل و دلاور باشد بیآنکه به خود يا ديگران آسيب رساند.
پرداخت حقوق دولتی به شاعران
متی میگفت: مواجبی که دولت بهطور افتخاری به بعضی شاعران میپردازد مرا بدبين میکند. اين در صورتی بلامانع است که شاعر با توليد اثری، خدمت فوقالعادهای به دولت کرده باشد. منظورم خدمت به دولت است نه به ملت.
پرداخت حقوق در ازای خلق آثار ادبی زيبا، بهطور معمول، موجه نيست. دولت نبايد بیآنکه خدمتی دريافت کند هديهای بدهد. دولت نمايندهی ملت در امور فرهنگی نيست و بايد از آن احتراز جويد. شاعران هم نبايد، بیآنکه خدمتی انجام داده باشند، از دولت پول قبول کنند؛ وگرنه به وضع خطرناکی به دولت، يعنی به ادارهی مربوطه، وابسته میشوند. اما دولت میتواند برای تأمين معاش شاعران پول ترجمههای آنها را بپردازد. ترجمه کاری است که مهارت فنی میخواهد و بازرسی آن آسان است. اين بازرسی فهم هنری را بالا میبرد. به اين ترتيب برای شاعران ممکن میشود هرقدر لازم میدانند تجدد در شعر خود وارد کنند بیآنکه به اين علت به گرسنگی محکوم شوند (مثلاً به اين بهانه که کسانی عاشق آثار هنری قديماند). ممکن است مقداری از تجربههای جديد شاعران هم در ترجمه وارد شود ولی اندازهی آن محدود و به خصوص قابل بازرسی خواهد بود. از اين راه شاعران امکان پيدا میکنند آثار خود را با کارهای ساير شاعران، از زمانها و زبانهای ديگر بسنجند و پولی که میگيرند در مقابل خدمت مفيدی است که برای مردم انجام میدهند؛ زيرا اهميت ترجمههای خوب برای ادبيات زياد است. بهعلاوه، در اين کار زبانهای خارجی را میآموزند که اين هم مفيد است. مثلاً، از اين راه که زبان خود را بهتر ياد میگيرند. دولت میتواند با پرداخت پول ترجمه کمک کافی — و نه زياد — به ايجاد کارهای تازه بکند. (ص ۸١–۷۷)
پردهپوشی جنايتهای دولتی
جنايتهای هولناکی که به دست حاکمان انجام میشود، همينکه وارد زندگی روزمره شد، ظاهری عادی به خود میگيرد و تقريباً به چشم نمیآيد. دستگاه علاوه بر جنايتهايش تمام کارهای ديگر را هم که لازم و غيرقابل تأخير است، رو به راه میکند. يعنی دولت حق انجام کارهای مفيد را هم به انحصار خود درآورده است. علاوه بر اين، دستگاه دولت متشکل از انسانهاست و اين در پايان روز که دستگاه تعطيل میشود معلوم است. ما با اين آدمها خويشاوند و منسوب و دوست هستيم. قاضی دستهای آلوده به خون خود را میشويد، زير همان شير آب و در ميان ديگرانی که در غروب دست میشويند تا آثار کار را از آن پاک کنند. کسی که پيپش را روشن میکند جنايتکاری نيست که پس از انجام عمل شنيع پکی به دود میزند (چنين برداشتی البته نيشدار و گزنده است) بلکه آدمی است عادی که پيپ میکشد و بر حسب اتفاق جنايتی از او سرزده (که البته باعث تأسف است). (ص ۸١)
فرسايش اعتماد
متی میگفت: اعتماد مردم وقتی سست میشود که بر آن تکيه شود. (ص ۸۸)
دادگاههای نی-ان
متی، نی-ان را سرزنش میکرد که در محاکمهی دشمنان حزبیاش تکيهی بسيار به اعتماد مردم میکرد. میگفت: اگر از من بخواهند مطلب قابل اثباتی را بیمدرک قبول کنم مثل این است که خواسته باشند مطلب غیرقابل اثباتی را باور کنم. چنين کاری را من نمیکنم. ممکن است نی-ان با برکنار کردن دشمنانش در حزب، به مردم خدمتی کرده باشد. اما به هر حال اين را اثبات نکرده است. محکوميت آنها بیمدرک و دليل به صلاح مردم نيست. او که معمولاً آن قدر مفيد بود میبايست به مردم ياد میداد که مدرک بخواهند، بخصوص از او. (ص ۹٣)
در رهبری مردم
در موقعيتهای حاد بحث را قطع کردن، به جای ايجاد شوق اطاعت خواستن، به جای سرعت در کار سراسيمه شدن و مسئوليت ديگران را دزديدن، اينها همه جنبههای رهبری غلط است. (ص ۹۷)
آزاد کردن و آزاد زيستن
کا- هوش از متی پرسيد: مگر نه اين است که انقلاب بزرگ بر اثر عشق به آزادی به وجود میآيد؟ متی تأييد کرد که چنين است. کا- هوش ادامه داد: پس چطور است که انقلابيون بعد از انقلاب از آزادی کمتری برخوردارند؟ متی در جواب گفت: قبل از انقلاب مبارزه داوطلبانه بود. هيچکس مردم را به مبارزه مجبور نمیکرد و نحوهی مبارزه هم آزادانه بود.... (ص ۹۸–۹۷)
ملی کردن تجربهها
اشخاص را نبايد در مقام دولتی به خاطر آنکه در همان مقام تجربه دارند نگه داشت. اين اشخاص بايد ياد بگيرند تجربهی خود را منتقل کنند، نه اينکه از آن ملکی برای خود بسازند. (ص ١٠١)
کا- مه و فو- ان و فلسفه
ما- ته میپرسيد: آيا میتوان کا- مه و فو- ان را فيلسوف ناميد؟ متی در جواب گفت: کا- مه و فو- ان میخواستند که هدف فلسفه فقط تعبير [تأويل] جهان نباشد بلکه به تغيير آن هم بپردازند. اگر اين را قبول کنيم میتوانيم آنها را فيلسوف بدانيم. ما- ته پرسيد مگر دنيا تنها از راه تعبير [تأويل] قابل تغيير نمیشود؟ متی گفت: نه، اکثر تعبيرها توجيهند. (ص ١٠٣)
در برخورد با فيلسوفها
متی میگفت: استاد کا- مه در دورههای مختلف زندگيش برخورد متفاوتی با فيلسوفها داشت. ابتدا مثل فيلسوفها به آنها نزديک شد و حرفهايشان را از ديدگاه خود آنها حلاجی کرد. سپس رفتاری غيرفيلسوفانه با آنها در پيش گرفت و خودشان را مثال آورد و نشان داد که زيستن برای فلسفه، به جای آن که فلسفه را در خدمت زندگی درآورند، چه بيهوده است. بعد از آن هم ديگر کاری با فيلسوفها نداشت و به تحقيق امور عملی پرداخت، در حالی که گهگاه فيلسوفها را چون مگس مزاحم از خود میراند. (ص ١١٠)
شرف مرد در زمانهای پيش
حفظ سلامت فکر هنگامی که ديگران گيج شدهاند؛
اعتماد به خويشتن وقتی ديگران از آدم روی گرداندهاند و با اين همه شک آنها را مجاز
دانستن؛
صبر داشتن و از انتظار خسته نشدن؛
دروغ شنيدن و در دروغگويی شرکت نکردن؛
منفور بودن ولی بهانهای که سبب نفرت شود به دست ندادن و در عين حال نه زياد
برازنده گشتن و نه زياد عاقلانه سخن گفتن؛
توانايی به رؤيا فرو رفتن و در آن غرق نشدن؛
توانايی تفکر و تفکر را هدف نساختن؛
درک پيروزی و ناکامی و اين هردو را به يک چوب راندن؛
تحمل واژگون ديدن حرف حق خود که اوباش از آن دامی برای سادهلوحان ساختهاند؛
حاصل عمر را در هم شکسته ديدن و فرود آمدن و باز آن را با وسايل فرسودهشده به هم
پيوستن؛
گرد کردن تمام بهرههای زندگی و داشتن اين توانايی که همه را بر سر طاس گذاشتن و
باختن و باز از نو شروع کردن و خم به ابرو نياوردن! [...] (ص ٢١–١٢٠]
|
link
|
|
||
|
در حقيقت اين نيز بخشی از خوشبختی من است که سعی کنم که بسياری ديگر نيز همان چيزهايی را که من میفهمم بفهمند تا فهم و خواهشهای آنها کاملاً مطابق با فهم و خواهشهای من باشد. برای حصول اين مقصود [نخست] لازم است که از طبيعت شناختی کافی داشته باشيم تا بتوانيم به اين طبيعتِ [انسانی برتر] دست يابيم؛ سپس لازم است که جامعهای چنانکه بايد بسازيم که بيشترين افراد آن بتوانند با سهولت و اطمينان هرچه تمامتر به اين غايت نايل آيند.
اسپينوزا
![]() |
دفتر يادها: اصلاح فاهمه |
باروخ (بنديکت) اسپينوزا (١۶۷۷–١۶٣٢) در آمستردام و از تباری اسپانيايی – پرتغالی به دنيا آمد. او ابتدا به مدرسهی علوم دينی يهودی رفت تا ربّن شود. اما در ١۶۵۶ به اتهام الحاد و آزادانديشی از کنيسه اخراج شد. او از ٢۴ سالگی همّ خود را صرف تدوين فلسفهاش کرد. برای امرار معاش، فقط تا جايی که ضروريات زندگی را فراهم کند، به تراشيدن عدسی عينک میپرداخت و اين در حالی بود که میتوانست از ثروت خانوادگی خود استفاده کند. اما آن را به خواهرش بخشيد، البته بعد از اينکه مانع از پايمال شدن حق خودش شد و دادگاه حق او را استيفا کرد. او مدافع راسخ آزادی انديشه و بيان بود و به دليل ابتلا به بيماری سل بيش از ۴۴ سال در اين جهان نماند. از آثار مهم اوست: اصول فلسفهی دکارتی (١۶۶٣)؛ رسالهی کلامی – سياسی (١۶۷٠)؛ اخلاق، رسالهی سياست، رساله در اصلاح فاهمه و رسالههای کوتاه دربارهی خدا، انسان و مصلحتش. اين چهار کتاب آخر بعد از مرگ او منتشر شدهاند.
اسپينوزا، گرچه فلسفهاش دشوار به فهم در میآيد، يکی از دوستداشتنیترين فيلسوفان است. او انديشهای وحدت وجودی دارد و خدا را يگانه حقيقت هستی میبيند. از همين رو، او را «مست خدا» ناميدهاند. قطعهی زير را از اين کتاب برداشتهام: باروخ اسپينوزا، رساله در اصلاح فاهمه، ترجمهی اسماعيل سعادت، مرکز نشر دانشگاهی، ١٣۷۴، ص ٢٢–١۵.
رساله در اصلاح فاهمه
و بهترين راه برای رسيدن به شناخت حقيقی چيزها
اسپينوزا
ترجمهی اسماعيل سعادت
[١. در باب چيزهايی که مطلوب اغلب مردم است]
[١]. پس از آنکه به تجربه دريافتم که آنچه معمولاً در زندگی اجتماعی روی میدهد همه باطل و بيهوده است، و ديدم که هيچيک از چيزهايی که موضوع يا مايهی خوف من است فینفسه نه خيری در بر دارد و نه شرّی، مگر تا آنجا که نفس از آنها متأثر شود، سرانجام بر آن شدم که به جستجو برآيم تا بدانم آيا چيزی نيست که خير حقيقی باشد و بتواند خود از خود خبر دهد و [چنان باشد که] نفس جز آن از هيچ چيز ديگر متأثر نشود: به سخن ديگر، آيا چيزی نيست که کشف و کسب آن به من سعادت دائم و عالی و بیپايانی ببخشد. [٢]. گفتم: «سرانجام بر آن شدم»، زيرا در بادی امر به نظر غيرعاقلانه میآمد که بخواهم از چيز متيقنی به اميد رسيدن به چيزی که هنوز متيقن نيست چشم بپوشم. میديدم که شهرت و ثروت مزايايی دارد که، اگر بخواهم جداً در جستجوی چيز ديگری متفاوت با آنها باشم، ناگزير بايد از سعی در وصول به آنها دست بردارم. و اما، میديدم که اگر اتفاقاً سعادت حقيقی در شهرت و ثروت باشد، در آن صورت، ناگزير از آن محروم خواهم شد، و به عکس، اگر در آنها نباشد و من همّ خود را مصروف آنها کنم، باز هم از اين سعادت محروم خواهم شد. [٣]. پس با خود انديشيدم که آيا ممکن نيست که بدون تغيير رفتار و تغيير شيوهی معمول زندگی خود بتوانم به اين طرح نو تحقق بخشم، يا لااقل، به يقينی بودن وجود آن دست يابم. برای نيل به اين هدف نيز بسيار کوشيدم، ولی به نتيجهای نرسيدم. زيرا چيزهايی که مردم در زندگی معمولی خود (چنانکه از اعمالشان برمیآيد) آنها را عالیترين خير میدانند در سه مقولهی ثروت و شهرت و شهوت خلاصه میشود. نفس چنان مجذوب اين سه چيز است که بهندرت میتواند دربارهی خير ديگری بينديشد. [۴]. مثلاً چنان پایبند شهوت است که در آن آرامش میيابد، چنانکه گويی به خير اعلا نايل شده است، تا آنجا که به کلی از انديشيدن دربارهی چيزهای ديگر باز داشته میشود. ولی ارضای شهوت اندوهی عميق در پی دارد که اگر [فعاليت] نفس را متوقف نکند، باری آن را آشفته و ناتوان میکند. طلب شهرت و ثروت نيز در فريفتن نفس کم از طلب شهوت نيست، خاصه اگر نفس اين چيزها را مِنْ حيث خودشان طلب کند؛[١] اگر نفس آنها را من حيث خودشان طلب کند، بهمنزلهی آن است که آنها را در جايگاه خير اعلا نهاده باشد. [۵]. اما جاذبهی شهرت برای نفس بيشتر است، زيرا شهرت را همواره خير فینفسه و هدف غاييی میدانند که همهی اعمال انسان متوجه نيل به آن است. به علاوه، ثروت و شهرت مانند شهوت نيست که کيفر خود را در خود داشته باشد، بلکه هرچه ثروت يا شهرت بيشتری به دست آوريم، لذت ما هم بيشتر است، و در نتيجه بيشتر ترغيب میشويم که بر ميزان آنها بيفزاييم. از سوی ديگر، شهرت مانع نيرومندی [در جستجوی خير حقيقی] است، از اين جهت که برای وصول به آن ناگزير بايد از چيزهايی که معمولاً مردم از آنها پرهيز میکنند پرهيز کرد و در جستجوی چيزهايی بود که مردم معمولاً در جستجوی آنهايند.
[۶]. و اما چون ديدم که همهی اينها مانع از آن است که من به جستجوی چيز ديگری برآيم، و حتی به قدری در تضاد با آن است که من ناگزير میبايست يا از آنها صرف نظر کنم يا از اين؛ ناچار از خود پرسيدم که کدام يک برای من مفيدتر است: زيرا، چنانکه گفتم، مانند آن بود که بخواهم چيز متيقنی را برای رسيدن به چيز نامتيقنی از دست بدهم. باری پس از آنکه اندکی دربارهی اين موضوع انديشيدم، نخست به اين نتيجه رسيدم که با ترک چيزهايی که مردم معمولاً در طلب آناند، و در طلب چيز ديگری برآمدن، خيری را ترک میگويم که، چنانکه به وضوح از آنچه گفتيم برمیآيد، از جهت طبيعت خود نامتيقن است و به جستجوی خيری برمیآيم که آن هم نامتيقن است، ولی نه از جهت طبيعت خود (چه من در جستجوی خير ثابتی بودم)، بلکه فقط از جهت امکان وصول به آن. [۷]. پس از تأمل مستمر دريافتم که، به شرط آنکه بتوانم عميقاً مصمم شوم، میتوانم شرهای متيقنی را ترک کنم و به خير متيقنی دست يابم. در حقيقت میديدم که در خطر بزرگی فرورفتهام و مجبورم که به جستجوی دارويی، ولو نامتيقن، برآيم؛ مانند بيماری بودم که به بيماری مهلکی مبتلا شده باشد و بداند که مرگ متيقنی در انتظار اوست، مگرآنکه دارويی به کار برد، و مجبور است که با همهی توان خود آن را طلب کند، ولو داروی نامتيقنی باشد، زيرا همهی اميد او به آن بسته است. و اما همهی چيزهايی که مردم برای رسيدن به آنها میکوشند نه تنها متضمن دارويی برای حفظ وجود ما نيست، بلکه حتی مانع حفظ آن است، چه اين چيزها غالباً باعث هلاک کسانی است که آنها را در تصرف دارند و همواره باعث هلاک کسانی است که در تصرف آنهايند.
[۸]. در حقيقت نمونههای بسياری هست از کسانی که به سبب ثروتشان آزار ديدهاند و حتی هلاک شدهاند، و نيز از کسانی که برای کسب مال خود را در معرض خطرهايی افکندهاند و سرانجام بهای حماقت خود را با زندگی خود پرداختهاند. و کمتر نيست شمار نمونههايی از کسانی که در راه کسب يا حفظ شهرت آزارهای سخت بيرحمانه تحمل کردهاند. و سرانجام مواردی بیشماری هست از کسانی که بر اثر افراط در شهوت مرگ خود را تسريع کردهاند. [۹]. اين شرور در نظر من تنها ناشی از اين امر است که خوشبختی يا بدبختی ما بسته به کيفيت چيزی است که به آن دل میبنديم. اگر چيزی چنان باشد که کسی به آن دل نبندد، هيچ نزاعی بر سر آن روی نمیدهد، از دست رفتن آن غمی بر جای نمیگذارد، کسی بر دارندهی آن حسد نمیبرد، هيچ بيمی، هيچ نفرتی، و در يک کلمه، هيچ آشفتگی خاطری پديد نمیآورد. به عکس، همهی اينها از عشق به چيزهای فناپذير، مانند چيزهايی که پيش از اين از آنها سخن گفتيم، حاصل میشود. [١٠]. ولی عشق به چيزی جاودانه و بیپايان روح را از شعف محض قوت میدهد که فارغ از هرگونه اندوهی است؛ به همين سبب بسيار خواستنی است و بايد با همهی توان خود به جستجوی آن برآمد. و اما بیجهت نبود که من کلمات «به شرط آنکه بتوانم عميقاً مصمم شوم» را به کار بردم. در حقيقت، با همهی آنکه بهوضوح میدانستم که چه میخواهم، نمیتوانستم به کلی از حرص به مال، لذت جسمانی و شهرت دست بردارم.
[٢. در باب حقيقت و خير اعلا]
[١١]. فقط میديدم که، مادام که روح مشتغل به اين انديشههاست، از [خيرهای کاذب] روی میگرداند و همّ خود را سخت مصروف طرح نو [جستجوی خير حقيقی] میکند. و اين برای من مايهی دلگرمی بسيار بود، زيرا میديدم که چنان نيست که اين شرها را نتوان درمان کرد. و هرچند در آغاز، فاصلههای زمانيی [که در آنها روح از خيرهای کاذب روی میگرداند]، بهندرت پيش میآمد و مدت بسيار کوتاهی طول میکشيد، معالوصف، پس از آنکه رفته رفته بيشتر به خير حقيقی پی بردم، اين فاصلهها مکررتر و طولانیتر شد، مخصوصاً پس از آنکه دريافتم که کسب مال يا لذت جسمانی يا شهرت تنها هنگامی زيانآور است که آنها را لنفسه طلب کنيم نه به عنوان وسيلهای برای رسيدن به چيزی ديگر. به عکس، اگر آنها را به عنوان وسيله طلب کنيم، در استفادهی از آنها اندازه نگاه خواهيم داشت و از آنها زيانی نخواهيم ديد، سهل است، چنان که در جای خود نشان خواهيم داد، به ياری آنها حتی بهتر به هدفی که برای نيل به آن میکوشيم خواهيم رسيد.
[١٢]. در اينجا من فقط به اختصار میگويم که مرادم از خير حقيقی و خير اعلا چيست. برای اينکه اين نکته خوب دريافته شود، بايد توجه کرد که خير و شرّ تنها به نحو نسبی به کار میرود، تا آنجا که يک چيز واحد ممکن است، برحسب اينکه از چه نظر به آن نگريسته شود، خوب دانسته شود يا بد؛ همچنين است کامل و ناقص. هيچچيز را نمیتوان از لحاظ طبيعت آن کامل يا ناقص خواند، خاصه اگر بدانيم که هرچيزی که پديد میآيد مطابق با نظم ابدی و قوانين معيّن طبيعت پديد میآيد. [١٣]. ولی چون ضعف بشری در انديشهی خود از اين نظم پيروی نمیکند، و با آين همه انسان طبيعتی انسانی را بسيار قویتر از طبيعت خود میداند و در عين حال میبيند که چيزی نيست که او را از کسب چنين طبيعتی باز دارد، ترغيب میشود که به جستجوی وسايلی برآيد که او را به چنين کمالی برساند، از اين رو هرچيزی را که وسيلهای برای وصول به آن باشد «خير حقيقی» مینامد. و اما خير اعلا برای انسان آن است که او بتواند، در صورت امکان همراه با مردمان ديگر، از چنين طبيعت [برتر]ی برخوردار شود. اينکه اين طبيعت چيست آن را در جای خود نشان خواهيم داد و خواهيم گفت که عبارت از شناخت اتحاد موجود ميان روح و کل طبيعت است.[٢] [١۴]. اين است غايتی که من مدّ نظر دارم و عبارت است از کسب چنين طبيعت [برتر]ی و سعی در اينکه بسياری ديگر نيز با من به کسب آن نايل آيند. در حقيقت اين نيز بخشی از خوشبختی من است که سعی کنم که بسياری ديگر نيز همان چيزهايی را که من میفهمم بفهمند تا فهم و خواهشهای آنها کاملاً مطابق با فهم و خواهشهای من باشد. برای حصول اين مقصود[٣] [نخست] لازم است که از طبيعت شناختی کافی داشته باشيم تا بتوانيم به اين طبيعتِ [انسانی برتر] دست يابيم؛ سپس لازم است که جامعهای چنانکه بايد بسازيم که بيشترين افراد آن بتوانند با سهولت و اطمينان هرچه تمامتر به اين غايت نايل آيند. [١۵]. آن گاه بايد همّ خود را مصروف فلسفهی اخلاقی و علم تربيت کودکان کنيم؛ و چون تندرستی نيز برای وصول به اين غايت وسيلهای است که نمیتوان آن را ناديده گرفت، پزشکی شرافتمندانهای را هم بايد به حساب آورد. به علاوه، چون بسياری از چيزهای دشوار را میتوان به ياری صنعت آسان کرد و در نتيجه وقت و فراغت بسيار به دست آورد، دانش مکانيک را هم نبايد ناچيز شمرد. [١۶]. ولی قبل از هرچيز بايد، تا آنجا که در آغاز کار ممکن است، وسيلهای برای درمان فاهمه و پالايش آن يافت به قسمی که بتواند چيزها را آسان و به دور از خطا و به بهترين نحو ممکن دريابد. بنابراين، از همين جا میتوان دريافت که من میخواهم همهی علوم را به يک غايت و مقصود واحد[۴] هدايت کنيم، تا بتوانيم به کمال عالی انسانی که از آن سخن گفتيم برسيم. از اين رو، هرچه در علوم ما را به سوی غايت پيش نمیبرد بیفايده است و بايد آن را به دور افکند؛ فیالجمله، همهی اعمال و افکار ما بايد متوجه اين غايت باشد.
[٣. بعضی قواعد زندگی]
[١۷]. ولی چون ضمن اينکه میکوشيم تا به غايت خود برسيم و فاهمه را به راه راست بازگردانيم، بايد به زندگی خود نيز ادامه دهيم، ناگزير بايد قبل از هرچيز بعضی قواعد زندگی، يعنی قواعد زير را قبول داشته باشيم:
١) موافق فهم مردم سخن بگوييم و هر راه و رسمی را که مانع از وصول ما به مقصود نباشد بپذيريم. زيرا با اين کار میتوانيم فوايد بسيار حاصل کنيم، به شرط آنکه سعی کنيم که، تا آنجا که میتوانيم، خود را با فهم آنها وفق دهيم؛ به علاوه به اين طريق میتوانيم گوشهای شنوايی برای شنيدن حقيقت بيابيم.
٢) از لذات تا آنجا متمتع شويم که برای حفظ سلامت لازم است.
٣) و فقط تا آنجا در طلب پول يا بضاعت ديگر باشيم که بتوانيم با آنها زندگی و سلامت خود را حفظ کنيم و خود را با آن سته از آداب معمول در جامعه که مغايرتی با مقصود ما نداشته باشد، وفق دهيم.
يادداشتها:
١) اين نکته را میتوان مفصلتر و روشنتر شرح داد؛ مقصودم اين است که میتوان ميان طلب ثروت مِنْ حيث خودش يا برای کسب شهرت يا وصول به شهوت يا برای تأمين سلامت و پيشرفت علم وهنر تفاوت قائل شد؛ ولی اين سخن در جای خود خواهد آمد، زيرا اينها را نمیتوان در اينجا به دقت بررسی کرد.
٢) اين را در جای خود به تفصيل بيشتر شرح خواهيم داد.
٣) توجه کنيد که من در اينجا به برشمردن علومی که برای وصول به غايت لازم داريم اکتفا میکنم و سلسلهی توالی آنها را در نظر نمیگيرم.
۴) علوم يک غايت واحد دارند که همه بايد بدان روی آورند. | link |
پنجشنبه، ۲۴ بهمن ۱۳۸۱
همهی حقوق محفوظ است.
E-mail: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org