مقالات

 

فلُّ سَفَه

Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani

 

 تعليم لاک و هيوم و کانت در باب عينيت

 

نوشته‌ی ساموئل م. تامپسون

ترجمه‌ی محمد سعيد حنايی کاشانی

 (قسمت دوم)

و چون هرچيز ادراک‌شده، در حکم شرطی برای اينکه وجود آن ادراک شود، بايد متعلق به نظام متحد و يگانه‌ی اشياء و وقايع باشد، پس نتيجه می‌شود که هيچ کدام از دو واقعه‌ای که متعلق تجربه‌ی من است ممکن نيست به‌طور مطلق جدا تجربه شود.[٢۴] مگر اينکه چنان مرتبط به ادراک درآيند که اصلاً درک نشوند. لذا، ادراک آنچه واقعه‌ای واحد می‌ناميم ادراک چيزی اصالتاً واحد نيست، به معنای موجود فی‌نفسه و بنفسه. ادراک هرچيزی که، بنفسه صورت گيرد، ناقص و ناکامل و وابسته است. برای اينکه بتوان صفت تشخيص‌پذيری برای شناسنده‌ی آگاه قائل شد بايد آن را برحسب نظام يگانه‌ای از موضوعات تجربه‌ی ممکن، و نيز متعلق به آن، تأويل کرد. هيوم ادعا کرده بود که ميان دو واقعه‌ای که علت و معلول می‌ناميم ارتباط ضروری وجود ندارد. و در اصل، پاسخ کانت آن است که اگر ما وقايع را بنفسه بپنداريم، در آن صورت ادعای ما در قول به ارتباط ضروری موجه نمی‌تواند باشد. وقايع فقط در رابطه‌هايشان به‌منزله‌ی اجزاء مقوّم نظام ارتباط ضروری دارند. پس، مسئله‌ی واقعی اين است که آيا می‌توان وقايع را بنفسه پنداشت يا اينکه آيا آنها بايد به صورت متحد در يک نظام ادراک شوند. راه حل کانت از اين مسئله، در استنتاج استعلايی، اين بود که نشان دهد وقايع را نمی‌توان به‌منزله‌ی وقايع ادراک کرد، مگر اينکه آنها متعلق به يک نظام ادراک شوند.[٢۵]

اما استدلالی که در استنتاج استعلايی آمده، روشن می‌سازد که مقولات، به‌منزله‌ی صور ترکيبی، حالاتی هستند که کانت تصور می‌کند ارجاع به موضوعات به وسيله‌ی آنها صورت می‌گيرد.[٢۶]

استدلال استعلايی درصدد است نشان دهد که چنين ارجاعی برحسب مقولات عَرَضی و تحکّمی نيست بلکه شرط ضروری هر آگاهی از موضوعات است.[٢۷] تصور کانت از قضايای ترکيبی يکی از طرق بيان انديشه‌ی مرجع عينی است. اين پرسش که احکام ترکيبی پيشينی چگونه می‌توانند به موضوعات ارجاع دهند. اما وقتی که کانت به ملاحظه‌ی اين مسئله پرداخت، دريافت که اين متضمن مسئله‌ی گسترده‌تری است، مبنی بر اينکه چگونه هر «تصور» (ايده‌)ی می‌تواند ارجاعی به يک موضوع داشته باشد. احکام ترکيبی پسينی در ابتدا هيچ مشکلی برای او پديد نياوردند. اما او به معاينه دريافت که ارجاع به موضوعات را نمی‌توان صرفاً برحسب عناصر موجود تجربه تلقی کرد.[٢۸]

لاک در عمل ادراک نوعی انفعال را به ذهن نسبت داده بود. و اگر اين به معنای آن بود که موضوعات فقط داده‌اند، پس نتايج هيوم به دنبال می‌آمد. اما انفعالی که لاک مدعی آن بود صفت محدودی داشت و فقط به همان آگاهی مفروض يا ترکيب فکری در عمل ادراک اطلاق می‌شد. او در تميز گذاشتن ميان اين انفعال و انفعال مطلق ناکام ماند و گاهی به اين انفعال محدود چنان اشاره می‌کرد که گويی مطلق بود. ناکامی او در تشخيص فعاليتی که آگاهی را مبنای تجربه قرار می‌دهد محتملاً نتيجه‌ی اين فرض قبلی اوست که هيچ‌چيز در ذهن وجود ندارد که ذهن از آن آگاه نباشد.[٢۹] کانت با آشکار کردن ضعف فرض لاک، مبنی بر اينکه هيچ‌چيز در ذهن وجود ندارد که ذهن از آن آگاه نباشد، قادر شد فعاليتهای استعلاييی را که لاک از پيش فرض کرده بود، ولی در بررسی خود از تصور ما از موضوعات به تشخيص آنها نرسيده بود، به‌طور صريح به ما نشان دهد. بدين طريق، استدلال کانت از نقطه‌ای که لاک از آنجا آغاز کرده بود فراتر می‌رفت و اين با تمايزی ممکن شد که کانت ميان فعاليتهای سازنده‌ی مندرج در تجربه و تجربه‌ی آگاهی به‌منزله‌ی محصول اين فعاليتها قائل شد.[٣٠]

اگر در اين اعتقاد محق باشيم که يکی از کارهای مهم استنتاج استعلايی کانت به کرسی نشاندن دوباره‌ی آن جنبه‌ای از تحليل لاک از تجربه بود که هيوم رد کرده بود، آن‌گاه می‌توان اين پرسش را مطرح کرد که آيا لاک به راهی نمی‌رفت، و اگر آن را تا انتها می‌پيمود، که ديگر استنتاج استعلايی کانت ضرورت وجود خود را از دست می‌داد. شايد گفته شود که مکتب اسکاتلند نيز در همين جهت کوشيده بود، ولی موفقيتی اندک به دست آورده بود. لذا، استدلال کانت بود که آنچه را انتقاد هيوم اسکاتلندی فاقد بود، فراهم آورد. زيرا کانت فقط آنچه را هيوم از تصورات حسی لاک برگرفته بود دوباره به جای خويش بازنگرداند، بلکه ضرورتی را هم که از آن گرفته بودند باز آورد و بر ضرورت وجود مرجع عينی برهان اقامه کرد.

[تامس] ريد [Reid] کوشيد تا با توسل به اين پرسش که مقدمات نتايج هيوم از کجا نتيجه می‌شوند به هيوم پاسخ دهد. و از آنجا که هيوم يک جنبه از نظريه‌ی معرفت لاک را بسط داده بود و گرايش رايج در آن ايام بحث از تصورات به‌مثابه‌ی تمثلات صرف بود، ريد نيز جنبه‌ی ديگری از نظريه‌ی لاک را بسط داد که گرايش به بحث از تصورات به‌منزله‌ی تصديقات بود. نتيجه، تشخيص ريد بود مبنی بر اينکه وجود نسبتها ذاتی آن چيزهايی است که لاک تصورات می‌نامد. لذا ريد ادعا کرد که ادراک حسی از همان ابتدا مرجعی عينی دارد.[٣١] با اين همه، ريد از رسيدن به کُنه مسئله‌ای که هيوم طرح کرده بود و از انجام دادن وظيفه‌ای که تحليل هيوم آن را واجب ساخته بود، درماند. کافی نبود که نشان دهد انتقاد هيوم به نتايجی مغاير با معنايی منجر می‌شود که از روی تجربه ادعا شده بود و نيز بسنده نبود که نشان دهد می‌توان با شروع از تحليلی متفاوت با اين نتايج اجتناب کرد. آنچه مورد احتياج بود برهانی بود مبنی بر اينکه آن عواملی که تحليل هيوم حذف کرده شرايط ذاتی آن چيزی‌اند که هيوم به‌منزله‌ی آغازگاه خود پذيرفته است. تبيين «فرض» به‌مثابه‌ی معلول «تقوّم اصلی طبيعت ما»، چنانکه ريد کرده بود، نتايج هيوم را فقط با گفتن واقعيت مزعومی که متضمن تقابل است، رد می‌کند.[٣٢] نکته‌ای که بايد بگوييم اين است که تجربه‌ی آگاهی از اين رو با حکم آغاز می‌شود که اذهان ما چنين تقوّم يافته‌اند و يقيناً چيز ديگری که بايد نشان داد اين است که آگاهی از توالی در زمان، خود از پيش، ارجاع به موضوعات مندرج در حکم را فرض می‌کند. و همينکه هيوم در حق ما در دعوی مرجع عينی برای تصورات‌مان ترديد کرد، بر ما واجب شد تا اين ادعا را توجيه کنيم.

روش کانت در برآورده ساختن اين مقصود متضمن دفاع از شهود اصلی لاک در خصوص صفت عينی ادراک حسی بود. هيوم نشان داده بود که تحليل تجربه به آحاد ارتسامات حسی ِ به‌طور انفعالی پذيرفته‌شده با هر دعوی مرجع عينی برای آن تجربه ناسازگار است. اين، فی‌نفسه، گام ارزشمندی در حل اين مسئله بود و انتقاد از لاک نيز همين بود، تا بدان حد که کوشيده بود دو تحليل متضاد از تجربه را با هم ترکيب کند. اما، کانت، خودِ ناسازگاری اين دو تصور از تجربه را که کشف آن يکی از ارزشمندترين نتايج کار هيوم بود، برضد نظريه‌ی سازنده‌ی خود هيوم مورد استفاده قرار داد. زيرا اگرچه هيوم صريحاً دعوی مرجع عينی برای داده‌های ابتدايی تجربه را رد کرده بود، ولی کانت اين قول او را که گفته بود ما از توالی ارتسامات آگاه هستيم متضمن قبول قبلی مرجع عينی يافت که او رد کرده بود. برای هيوم ممکن نبود که آگاهی از توالی را بی‌آنکه امکان تمايزگذاری ميان ارتسامات حسی مختلف را از ما بگيرد انکار کند؛ زيرا، بدون اين امکان، اين ارتسامات خود هرگز نمی‌توانستند به‌منزله‌ی آحاد بسيط مفارق تشخيص داده شوند.

۴

نتيجه‌گيری هيوم آن بود که تجربه‌گرايی به‌ناگزير به نابودی عينيت معرفت منتهی می‌شود. کانت به نتيجه‌گيری هيوم حمله کرد و نشان داد که تجربه‌گرايی هيوم تجربه‌گرايی منسجم نبود، بلکه مسبوق به فرض عنصری پيشينی بود که هيوم آن را تشخيص نداده و تصديق نکرده بود. به هر تقدير، کانت با پيشکش کردن يک قربانی عينيت معرفت را دوباره به کرسی نشاند. از نظر کانت، موضوعات معرفت فقط برحسب پديدارگراييی که ما را کاملاً از معرفت به جهان اشياء فی‌نفسه دور می‌کند، عينيت دارند. اما، مسئله‌ای که اکنون مدّ نظر ماست، در کوشش برای فهم رابطه‌ای که کار کانت با لاک و هيوم دارد، اين است که آيا اين تمايز ميان پديدارها و اشياءِ فی‌نفسه، چنانکه در استنتاج استعلايی به نظر می‌آيد، ذاتی استدلال اصلی اوست و ضرورت دارد يا اينکه مبتنی بر ملاحظات ديگری است که در استدلال اصلی او وارد نمی‌شود.

کانت از موفقيت آشکار علوم رياضی و فيزيکی در به ثمر رساندن کوششهای خود برای علم به طبيعت بسيار شگفت‌زده شده بود. و چون در مکتب عقل‌گرايانه‌ی لايب‌نيتس و ولف تربيت يافته بود، از هرچيزی که دعوی قوام بخشيدن به معرفت داشت يقين و ضرورت کامل می‌طلبيد.[٣٣] او با بيان مسئله‌ی خود بر حسب امکان احکام ترکيبی پيشينی متقاعد شده بود که هم هندسه و هم فيزيک سرشار از نمونه‌های منعدد چنين قضايايی است.[٣۴] کانت با مفروض قرار دادن اين امر که ما قادريم در هندسه و فيزيک قضايای ترکيبی پيشينی بيان کنيم، از شرايطی پرسيد که در آن معرفت و تجربه‌ اين امر را ممکن می‌سازد. بدين طريق، او از همان ابتدا مجبور بود به نتيجه‌ای برسد که صفت اساسی اين علوم محسوب کرده بود و در اين صورت بود که پژوهش او کاملاً موفق شمرده می‌شد.

کوشش کانت در فراهم آوردن ضمانت نهايی اعتبار هندسه‌ی اقليدسی و فيزيک نيوتنی او را به ساختن طرحی پيشينی کشاند که از صور ثابت و ساکن تأليف شده بود. استدلال او فقط در صورتی موفقيت‌آميز می‌بود که اعتبار همين صور خاص را اثبات می‌کرد و در اين صورت ممکن بود که بگويند او مقصود کامل خود را برآورده کرده است. با اين همه، از اين گفته نتيجه نمی‌شود که ناکامی او در تحقق بخشيدن به اين مقصود بر کار پرمشقت و نبوغ‌آميز او داغ شکست می‌نهد. در آنچه به دنبال می‌آيد می‌خواهم نشان دهم که کانت اعتبار علوم رياضی و فيزيکی را فقط با فرض آنچه مطرح کرد قادر بود اثبات کند. و در جنبه‌ی مثبت می‌خواهم نشان دهم که اين مفروضات به استدلال اصلی استنتاج استعلايی خدشه‌ای وارد نمی‌کنند و نتايجی که اين استدلال اثبات کرده همچنان پابرجاست.

در ميان شارحان کانت مباحثه‌ی مهمی وجود داشته است در خصوص اينکه آيا استدلال اصلی او، به‌ويژه در حسيات استعلايی و در استنتاج مقولات، منطبق با روش تحليلی و قهقرايی او مطرح می‌شود يا برطبق روش ترکيبی و مترقی او.[٣۵] معضلی که بر سر تأويل اين مسئله پيش آمده در درجه‌ی اول اهميت است، زيرا ارزيابی استدلال کانت در کل منوط به آن است و مادام که استدلال صرفاً تحليلی يا قهقرايی است صدق مسئله مسلم فرض می‌شود. بی‌آنکه درصدد مرور اين مباحثه باشم، می‌خواهم راه حلی پيشنهاد کنم که دست کم ‌اين استحقاق ظاهری را دارد که دو ديدگاه مختلف را با هم آشتی دهد. نظر من، به‌طور مفيد و مختصر، صرفاً آن است که کانت در استدلال بنيادی استنتاج استعلايی، و در برخی مراحل حسيات استعلايی، از روش ترکيبی برهان استفاده می‌کند؛ اما در اين تأويل او نتايج را تا جايی که به آنها رسيده گرفته و لذا به استفاده از روش تحليلی فرو افتاده است.

در تبيين مابعدطبيعی مکان، برهان کانت، مبنی بر آنکه مکان پيشينی است، بر وفق روش ترکيبی ساخته شده است. در اينجا از مزيتهای اين استدلال بحث نمی‌کنم، چون اين به‌طور مستقيم به مسئله‌ی ما مربوط نيست. اما در تبيين مابعدطبيعی مکان اين برهان تحليلی است و اعتبار هندسه‌ی اقليدسی به‌منزله‌ی مقدمه فرض شده و ادعا شده است که چون مکان بايد پيشينی باشد تا معرفت پيشينی بر تجربه‌ی ترکيبی منطوی در هندسه ممکن باشد، پس نتيجه می‌شود که مکان پيشينی است.[٣۶] اين بخش از استدلال، در صورتی که بنفسه لحاظ شود، به‌طور آشکار دوْری است، مادام که به کار اثبات نتيجه‌ای می‌آيد که قبلاً به آن رسيده، حائز اعتبار است.[٣۷]

به هر تقدير، پذيرفتن اين امر به‌منزله‌ی تصويری از نسبت حقيقی موجود ميان دو استدلال دشوار است. اگر بپرسيم که مقصود کانت از مکان چيست و مکان چه خصوصيتی دارد، درمی‌يابيم که کانت در تبيين مابعدطبيعی در اين باره بسيار اندک با ما سخن گفته است. در مقام مثالی از يک شهود پيشينی بايد بگوييم که خصوصياتی که مکان واجد است فقط با تحليل تجربه‌ی خارجی ما دريافته می‌شوند. برهان واقعی مبنی بر پيشينی بودن مکان، چنانکه به‌طور مستقل از فرض کانت در خصوص هندسه بسط‌ يافته، مبتنی بر اين ادعاست که مکان شهود پيشينی صرف است، که مقدار آن برحسب فرض نامتناهی است و اينکه تمثل مکان در کل بايد مقدم بر تمثل اجزاء مکان باشد.[٣۸] و مهمتر از همه اينکه، خصوصيات مشخص مکان متعين نيست. بدين طريق، گرچه می‌پذيريم که مکان بايد به صورت شهودی پيشينی نشان داده شود، ولی اين بدان معنا نيست که مکانی که بايد به صورت شهودی پيشينی نشان داده شود همان نوع مکانی است که هندسه‌ی اقليدسی وصف می‌کند. آنچه کانت در اينجا فرض می‌کند صرفاً اين است که مکان نشان داده شده (در مقام مقداری که غيرتجربی و نامتناهی فرض ‌شده و از پيش متضمن فرض تمثل مقدار نامتناهی و مکانی است) بايد پيشينی باشد و لذا او مکان اقليدسی را پيشينی نشان داده است. اين فرض، تا جايی که به استدلال کانت مربوط می‌شود، بی‌اساس است، زيرا او هيچ ارتباطی را ميان مکان به‌مثابه‌ی شهود صرف و مکان اقليدسی اثبات نکرده است. اين امر که مکان مقدم بر تجربه است، با اين فرض که آن به‌طور مستقل اثبات شده است، اعتبار و صحت هندسه‌ی اقليدسی را در صورتی و فقط در صورتی اثبات می‌کند که ثابت شود چنين صورتی از شهود پيشينی همان خصوصياتی را دارد که هندسه‌ی اقليدسی به مکان نسبت می‌دهد. همان گونه که پروفسور کمپ اسميت خود می‌گويد: «اين را که خط مستقيم کوتاهترين فاصله ميان دو نقطه است، با توسل صرف به شهود نمی‌توان ثابت کرد. اين حکم وقتی صادر می‌شود که بتوان فرض کرد که مکان خصوصيتی اقليدسی دارد و برای توجيه اين فرض بايد نشان داده شود که مفاهيم اقليدسی برای تأويل داده‌های شهودی ما کافی‌اند. اما در صورتی که مکان (فضا) منحنی باشد، قضيه‌ی بالا احتمالاً به‌طور کلی از اعتبار خواهد افتاد. مکان داده‌ای بسيط و تحليل‌ناپذير نيست. و با اينکه به شهود ادراک می‌شود، برای تعيين دقيق آن به تمامی قواعد علم هندسه نياز می‌افتد».[٣۹] به اين سخن می‌توان اين را نيز افزود که در برهان مستقل کانت مبنی بر اينکه مکان شهودی پيشينی است، مکان اصلاً با خصوصيتی نشان داده می‌شود که مغاير با امکان منحنی بودن آن است. و با اينکه اين گفته می‌تواند درست باشد که «برای تعيين دقيق مکان به تمامی قواعد علم هندسه نياز می‌افتد»، اين نتيجه به دنبال نمی‌آيد که هندسه‌ی اقليدسی تنها علم هندسی ممکن است. لذا نتيجه‌گيری ما آن است که گرچه برهان کانت مبنی بر اين است که مکان پيشينی است و اين پيشينی بودن از روش ترکيبی دقيق نتيجه می‌شود، ولی نتيجه‌گيری مهمتر آن است که اين فقط مکانی را که خصوصيت اقليدسی دارد اثبات نکرده است.

وقتی که به استنتاج استعلايی توجه می‌کنيم وضعيت تا اندازه‌ای متفاوت است، گرچه برای عقيده‌ی کانت به اينکه موفق شده است اصول علم طبيعی را ضمانت کند نيز درست به همان اندازه توجيه اندک است. شايد صحيح باشد که فيزيک نيوتنی اصولی را که کانت در استنتاج مقولات اثبات می‌کند از پيش مفروض می‌گيرد، اما کانت هيچ‌کجا نشان نمی‌دهد که فيزيک نيوتنی نتيجه‌ی ضروری نتايجی است که او در استنتاج مقولات به آنها رسيده است. اين دو استدلال اين تفاوت بسيار مهمتر را دارند که با اينکه اصول هندسی به‌طور مستقيم در استدلال حسيات استعلايی وارد می‌شود، ولی در استنتاج استعلايی مقولات اصول علم طبيعی درج نشده‌اند. حتی در تحليل اصول آنجا که، بر طبق طرح کانت، متوقع يافتن آن اصول توسعه‌يافته به‌منزله‌ی نتايج استنتاج مقولات هستيم، آنهايی که واقعی به نظر می‌آيند نه اصول علم طبيعی‌اند و نه با روشی که کانت به کار می‌گيرد همه با برهان آشکار می‌شوند. عقيده‌ی کانت آن بود که نيوتن «اصول و روشها و حدود پژوهش علمی را به‌طرزی کامل و نهايی تعيين کرده بود».[۴٠] بدون اعتماد به نظام فيزيکيی که پيشتر بيان شده بود، دشوار می‌توان دريافت که چگونه کانت توانسته با صرف تکيه به استدلال خود نتيجه بگيرد که فيزيک متضمن شناسايی ترکيبی پيشينی است.

استدلال واقعی استنتاج استعلايی مستقل از مفروضات کانت در خصوص اعتبار و صحت علم طبيعی است. کانت فقط اين امر را که ما از توالی در زمان آگاهيم مقدمه‌ی خود قرار می‌دهد و استدلال می‌کند که اين متضمن فرض قبلی «وحدت استعلايی ادراکی»[۴١] است که روندهای ترکيبی آن شرايط ضروريی هستند که بدون آنها هيچ آگاهيی از موضوعات وجود نخواهد داشت، و لذا هيچ‌گونه آگاهيی از خويش نيز، و همين طور هيچ گونه آگاهيی از توالی در زمان. اين استدلال تا وقتی که به تحليل اصول نرسيم تا تعيين اصول پيشينی مشخصی امتداد می‌يابد که برحسب روندهای ترکيبی خودشان را در علم ما به موضوعات آشکار می‌کنند.[۴٢]

هنگامی که استدلال تحليل اصول را می‌آزماييم، به‌ويژه استدلال دو تمثيل اول را، درمی‌يابيم که اصولی که اين مقولات را پديد می‌آورد «همان اصولی‌اند که امکان علوم تحققی در گرو آن است».[۴٣] با اين همه، هيچ برهانی هم وجود ندارد که علوم تحققی، چنانکه کانت آنها را می‌شناخت و به صورتی که او نهايی می‌شمرد، فقط رواياتی از شناسايی علمی‌اند که اين اصول را ممکن می سازند. مشکل مهمتری که وجود دارد اين است که برهان تمثيل اول بسيار ناخشنود‌کننده است.[۴۴] بيان دوباره‌ی کانت از اين اصل در طبع دوم، آنجا که آن را با اصل بقای ماده يکی می شمرد، نشان می دهد که او تا چه حد مصمم بود بکوشد تا ارتباطی مصنوعی و ناممکن ميان استدلال خود و آنچه اصول علم طبيعی می‌شمرد ايجاد کند. موضوع واقعی تمثيل اول با اصل بقای ماده هيچ ارتباطی ندارد.[۴۵]

با اينکه از استدلال تمثيل دوم انتقاد مشابهی نمی‌توان به عمل آورد، ولی طرفدارانه‌ترين حکم در خصوص اعتبار و صحت اين استدلال نيز ما را در گرفتن اين نتيجه محق نمی‌سازد که کانت در استقرار نظام علم طبيعی مشخصی موفق شد.

اصل علت و معلول اصلی علمی نيست، بلکه علم آن را از پيش مفروض گرفته است. پيش از آنکه کانت را بتوان در اين اعتقاد محق دانست که نظام فيزيکی خاصی را بر بنياد محکمی نشانده است و اينکه آن را در برابر هر اعتراض ممکنی حمايت کرده است بر او واجب بود که نشان دهد که آيا هيچ نظام ديگری از علم فيزيکی ممکن است. حتی «علوم طبيعی کلی يا محض» مصطلح کانت، که در آن اصول جوهر و علت و معلول می‌تواند درج شود، «واقعاً مابعدالطبيعه‌ی درونذاتی [immanent metaphysics] است، و لذا قضايای مربوط به جوهر و عليت را بايد در رديف قضايای مابعدالطبيعه شمرد».[۴۶]

چنانکه پيشتر خاطر نشان شد، ناکامی کانت در ضمانت اعتبار و صحت هندسه و فيزيک متأثر از استدلال استنتاج استعلايی نبود. اين مفروضات که اساس نقد معمولی در کل‌اند و در تأويل کانت از نتايج استدلالش تأثير می‌کنند، در سرتاسر استنتاج استعلايی مورد غفلت قرار گرفته‌اند. آن استدلال به بنياد خود قائم است و يکسره مستقل از هر فرضی است که کانت می‌توانسته در خصوص شناسايی پيشينی ترکيبی بکند.

اگر استدلال اصلی کانت را مستقل از آن مفروضات خاصی بشماريم که در تأويل خود او از آن مؤثر بوده، نتيجه‌ی آن را تجربه‌ای متضمن صورت مفهومی پيشينی می‌شناسيم که به آن هم وحدت می‌دهد و هم مرجع عينی. اين مقولات هرچه باشند، بايد اين شرط بنيادی را به جا آورند. کانت فهرست مقولات خاص خود را نهايی می‌شمرد، چون آن دسته از مقولاتی در آن درج شده بود که علوم هندسه و فيزيک، به گونه‌ای که در روزگار او وجود داشتند، آنها را از پيش مفروض قرار داده بودند. اما اصولی که کانت از اين مقولات اخذ کرد، دست بالا، پيشفرض شناخت علمی و از قبيل شرايط صرفاً محدودند. مهمترين چيزی که به واقع کانت با استدلال خود به کرسی نشاند نشان دادن اين امر بوده است که فقط تا آن حد که ما پيش پيش تجربه می‌کنيم تا همان حد مجبوريم که اطلاق‌پذيری به موضوعات تجربه‌ی مفاهيمی را که برحسب آنها پيش‌يابی خود را بيان می‌کنيم فرض کنيم، و نيز مجبوريم فرض کنيم که موضوعات تجربه‌ی ممکن به نوعی از نظم متعلق‌اند که ساختار کلی آن با آن مفاهيم آشکار می‌شود و اين فرض در صورتی ممکن است باطل از کار درآيد که در آن مورد ما سعی کنيم که مفاهيمی متفاوت داشته باشيم؛ اما، به هيچ وجه، نبايد به مفاهيمی محدود باشيم که نوعی ساختار يکپارچه را به موضوعات نسبت می‌دهند. بنابراين، می‌توانيم فرض کانت را مبنی بر داشتن شناسايی ترکيبی پيشينی، با خصوصيتی که او ادعا می‌کرد، رد کنيم و با وجود اين استدلال او هنوز چيز مهمی برای گفتن دارد. اين استدلال نشان می‌دهد که حتی اطلاق پيشينی و آزمايشی مفاهيم مشخص يا تعميمها بايد شرايط کلی وحدت و انسجام را برآورده سازند. و بدين طريق، مبنای مابعدطبيعی (به معنای مابعدالطبيعه‌ای درونذاتی) اطلاق ملاکهای منطقی ما را به تجربه نشان می‌دهد. چون اشياء فی‌نفسه نتوانسته بود اين شرط را برآورده سازد و در عين حال کانت در آراستن دسته‌ای واحد از صور پيشينی مشخص به‌منزله‌ی صور نهايی محق بود و مجبور بود تا موضوع تجربه را صرفاً پديداری محسوب کند. بنابراين، اگر درصدد اين هستيم که دعوی يقين نسبت به موارد مشخص شناسايی علمی را کنار بگذاريم جدايی پديداری و واقعی ديگر ضرورتی ندارد. 

يادداشتها:

٢۴) «اگر هريک از تمثلات با تمثل ديگر کاملاً بيگانه بود و برکنار از آن می‌ماند، اين چنين شيئی هيچ‌گاه به شناخت در نمی‌آمد. زيرا شناسايی (بالذات) کلی است که در آن تمثلات با يکديگر مورد مقايسه قرار می‌گيرند و با هم مرتبط‌اند» (Ibid., p. 130 [A 97]). «يک تجربه‌ی واحد وجود دارد که در آن همه‌ی ادراکات در ارتباطی فراگير و منظم متمثل می‌شوند» (Ibid., p. 138 [A 110]). همچنين رجوع شود به:

Ibid., p. 136 [A 107], 137f. (A 109f.), 141f. (A 116).

٢۵)  به‌ويژه رجوع شود به:

Ibid., pp. 130f. [A 97ff.], 136 (A 107), 138 (A 110), 141ff. (A 116ff.).

٢۶)  «تبيين نحوه‌ای را که در آن مفاهيم می‌توانند بدين گونه به صورت پيشينی به موضوعات مربوط شوند استنتاج استعلايی آنها می‌نامم» (Ibid., p. 121[A 85-B 116]). مقولات «مفاهيم بنيادينی هستند که به وسيله‌ی آنها ما موضوعات را به کلی جزو نمودها محسوب می‌کنيم و لذا به صورت پيشينی (برای اين موضوعات) اعتبار عينی داريم»:

Ibid., p. 138 (A 111). Cf. ibid., pp. 130 (A 96f.), 134ff. (A 104ff.), 156f. (B 137f.).

٢۷)  مقولات «از روی ضرورت و به صورت پيشينی به موضوعات تجربه مربوط می‌شوند، به اين دليل که فقط به وسيله‌ی آنها می توان هرچه را که متعلق به تجربه باشد به انديشه درآورد»:

Ibid., p. 126 (A 93-B 126). Cf. Ibid., pp. 125f. (A 96=B 125), 156f. (B 138).

28)  Ibid., pp. 142ff. (A 116ff.; A 123ff.), 159 (B 142).

29)  Locke, op. cit., BK. I, Chap. i, Secs. 5, 22, 24, BK. I, Chap. iii, Sec. 21; BK. II, Chap. ix, Secs. 1 and 4; BK. 11, Chap. x, Sec. 7.

گيبسون خاطر نشان می‌کند که لاک «فعاليت ذهن» را با «عمل ارادی» يکی می‌دانست و «انفعال آن در پذيرش تصورات بسيطش را به اين معنا نمی‌دانست که اين تصورات کلاً از خود آن تعيّن نيافته‌اند، بدون هيچ‌گونه همکاری غيرانفعالی از خود آن».

«يک کارکرد ذهنی — که فقط با حضور محرکی خارجی به وجود آمده است، برای لاک تنها نشانه‌ی «قوه‌ی انفعال» در ذهن است که برای کار آن اطلاق لفظ فعاليت نادرست خواهد بود» (Gibson, op. cit., pp. 58f.). «پس، هرچه با انفعال ذهن مشخص شده، به لحاظ نسبتی که با تصورات بسيط آن دارد، دارای اين ويژگی است که طبيعت اين محتويات در درجه‌ی اول مستقل از اراده‌ی ماست» (Ibid., p. 60). مقايسه شود با:

Ibid., pp. 55 and 277.

 30) Kant, op. cit., pp. 112 (A 78= B 103), 141ff. (A 116ff.), 151ff. (B130). Cf. Kemp Smith, op. cit., pp. 273f. and 276f.                 

٣١)  مقايسه شود با:

Sorley, A History of English Philosophy (New York, 1921), pp. 199ff.

٣٢)  «برخی مبادی وجود دارند ... که شکل طبيعت ما، ما را به اعتقاد به آنها رهنمون می‌شود، و مجبوريم آنها را در مسائل عام زندگی مسلّم بگيريم، بی‌آنکه قادر باشيم دليلی برای آنها اقامه کنيم — اينها آن چيزهايی هستند که مبادی حس مشترک می‌ناميم»:

Johnston, Selections from the Scottish Philosophy of Common Sense [Chicago, 1915], p. 50.

33)  Kant, op. cit., pp. 11 (A xv) and 43f. (B3f.). Cf. Kemp Smith, op. cit., pp. xxx and 601ff.

34)  Kant, op. cit., pp. 46f. (A 4=B 8), 55f. (B 20), 79f. (A 38f.).

٣۵)  رجوع شود به:

Kemp Smith, op. cit., pp. 44ff.

٣۶)  کانت ردّ کامل اين نظر را که مکان و زمان روابط نمودها هستند اين امر واقع می‌داند که کسانی که چنين نظری دارند «حتماً بايد انکار کنند که تعاليم پيشينی رياضی نسبت به اشياء واقعی صحتی داشته باشند (به‌طور نمونه، مکاناً)، يا دست کم اتقان قطعی آنها را انکار کنند ... آنها نه می‌توانند امکان شناسايی رياضی پيشينی شمرده شوند، و نه قضايای تجربی را در توافق ضروری با آن قرار دهند»:

Kant, op. cit., p. 81 (A 40f.= B 57f.).

«اگر اين تمثيل مکان مفهومی پسينی کسب کرده، و به‌طور کلی از تجربه‌ی خارجی گرفته شده بود، مبادی اول تعيين رياضی چيزی نمی‌بود جز ادراکات. بنابراين، آنها همه در صفت امکانی ادراک شريک‌اند؛ اينکه ميان دو نقطه فقط يک خط مستقيم وجود خواهد داشت، ضروری نخواهد بود، بلکه فقط آنچه تجربه همواره تعليم می‌دهد ... بنابراين ما فقط می‌توانيم بگوييم که، از آنجا که تاکنون مشاهده شده، هيچ مکانی يافت نشده است که بيشتر از سه بعد داشته باشد» .(Ibid., pp. 68f. [A 24]) رجوع شود به:

Kemp Smith, op. cit., pp. 112 and 566.

37)  Kemp Smith, op. cit., pp. 48f.

38)  Kant, op. cit., pp. 68ff. (A 23ff.= B 38ff.).

39)  Kemp Smith, op. cit., p. 41.

40)  Kemp Smith, op. cit., p. 17.

۴١)  چون همه‌ی تمثلات ما بايد به حس درونی متعلق باشد، پس «همه‌ی شناخت ما سرانجام تابع زمان، شرط صوری حس درونی، است. در اين حس، آنها همه بايد منظم و مرتبط و در نسبت با يکديگر باشند» .(Kant, op. cit., p. 131 [A 99]) مقايسه شود با:

Ibid., pp. 141 (A 115f.) and 146 (A 124f.).

۴٢)  «تحليل مفاهيم هيچ برهانی برای اعتبار مقولات جزئی به دست نمی‌دهد، بلکه فقط برهانی بسيار کلی برای صور وحدت، از آن قبيل که در هر حکمی وارد می‌شود، که امکان ادراک نيازمند آن است فراهم می‌کند. دلايل گذشت‌ناپذيری مقولات خاص نخست در تحليل مبادی به دست داده شده‌اند»:

Kemp Smith, op. cit., p. 343.

مقايسه شود با:

Ibid., pp. 333.

43)  Ibid., p. 344.

۴۴)  «پس، ما بايد نتيجه بگيريم که کانت هيچ استنتاج يا تبيين کافی از مقوله‌ی جوهر و عرض عرضه نمی‌کند، و چون در جايی ديگر نيز چنين نمی‌کند، نتيجه می‌گيريم که او از استفاده‌ی آن در تجربه، يا دست کم آشتی دادن آن به طرزی مناسب با اصل عليت، ناتوان بوده است:

Ibid., pp. 363.

45)  Ibid., pp. 361f.

46)  Kemp Smith, op. cit., pp. 66f.

وقتی که کانت در نقد اول از لفظ «مابعدالطبيعه» استفاده می‌کند، تقريباً همواره مابعدالطبيعه‌ی متعالی است که به آن اشاره می‌کند.                               

      صفحه‌ی اول بالا

 X

 چهارشنبه، ۲۵ دی ۱۳۸۱

همه‌ی حقوق محفوظ است.

 E-mail: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org