Fallosafah.org ―
the Journals of M.S. Hanaee Kashani
جنگ چريکی نشانهشناختی*
اومبرتو
اکو**
ترجمهی
بابک سيدحسينی
هنوز خبری [چيزی؟] از آن زمان نگذشته است که
وقتی میخواستند قدرت سياسی را در دست بگيرند، کافی بود که ارتش و پليس را در
اختيار خود گيرند. امروزه، فقط در کشورهای عقبافتاده است که هنوز هم ژنرالهای
فاشيست در کودتاهايشان از تانکهای جنگی استفاده میکنند. کافی است که کشوری به
مرتبهی بالايی از صنعتی شدن رسيده باشد تا قضيه کاملاً عوض شود: فردای سقوط
خروشچف، مديران «پراودا»،
«ايزوستيا»
و شبکههای تلويزيون و راديو عوض شدند، ارتش هيچ حرکتی نکرد. امروزه، هرکشوری از آن
کسی است که ارتباطات را در دست دارد.
اگر درس تاريخ چنانکه بايد قانعکننده
نيست، میتوانيم از تخيل کمک بگيريم که به قول ارسطو بسيار حقيقتنماتر از واقعيت
است. سه فيلم امريکايی را در نظر بگيريم که جديداً عرضه شدهاند: «هفت
روز در ماه مه»
[Seven
Days in May]، «دکتر
استرنجلاو»
[Dr.
Strange Love] و «سيستم
ايمنی»
[Fail
Soif].
موضوع هرسه فيلم احتمال کودتای نظامی عليه دولت امريکاست. در هيچ
يک از فيلمها نظاميان سعی نمیکردند که با خشونت نظامی بر کشور مسلط شوند، بلکه
میکوشيدند با در اختيار گرفتن تلگراف، تلفن، راديو و تلويزيون اين کار را انجام
دهند.
من حرف تازهای نمیزنم. از اين پس
تودهی مردم هم مثل متخصصان ارتباطات درک میکنند که ما در عصر ارتباطات زندگی
میکنيم. همان طور که پروفسور «مک لوهان» گفته است، ديگر اطلاعات وسيلهای برای
توليد ثروت اقتصادی نيست، بلکه خود به مهمترين ثروت
[bien]
تبديل شده است. ارتباطات به صنايع سنگين تبديل شده است. وقتی قدرت اقتصادی از دست
صاحبان ابزار توليد خارج شود و به دست صاحبان اطلاعات بيفتد که به نوبهی خود
میتوانند کنترل ابزار توليد را تعيين کنند، مسألهی از خود بيگانگی نيز مفهومی
ديگر پيدا میکند. در برابر شبح شبکهی ارتباطات که در کل دنيا گسترش میيابد، هر
شهروند جهان به عضوی از پرولتاريايی جديد مبدل میشود. ولی هيچ بيانيهی انقلابی
نخواهد توانست به اين پرولتاريا پيام دهد که «پرولترهای جهان متحد شويد!» چراکه،
حتی اگر صاحب وسايل ارتباط جمعی، به عنوان وسايل توليد، عوض شود، در وضعيت انقياد
مردم تغييری ايجاد نمیشود. و حتی، کاملاً مجاز هستيم، تا به خود وسايل ارتباطی
بدگمان باشيم که موجب از خود بيگانگی میشوند، حتی اگر متعلق به مردم باشند.
روزنامه به دليل قدرت اقتصادی و سياسی ادارهکنندهاش (يا دست کم تنها به اين علت)
نيست که خطرناک است. از همان زمان که اولين شمارههای روزنامهها منتشر شد،
وسيلهای بود برای مشروط کردن نظر مردم. وقتی کسی مجبور باشد هرروز مقالههايی به
اندازهی فضايی که در اختيارش گذاشتهاند بنويسد، و طوری بنويسد که برای آدمهايی با
سليقهها، طبقات اجتماعی و تعليمات اجتماعی مختلف، در تمام قلمرو يک کشور، قابل درک
باشد، خود به خود آزادی نويسنده از بين رفته است: محتويات پيام به نويسنده بستگی
نخواهد داشت، بلکه به تصميمات فنی و جامعهشناختی رسانه وابسته خواهد بود.
از مدتها پيش، جديترين منتقدان فرهنگ جمعی همهی اينها را فهميده بودند که
میگفتند: «رسانهها منتقلکنندهی ايدئولوژی نيستند، بلکه خود يک ايدئولوژی
هستند». اين موضع که در يکی از کتابهايم آن را از نوع «پيشگويی فاجعه»[۱]
ناميدهام، اين استدلال را در خود مستتر دارد که وقتی مخاطب شما را مجموعهی
ارتباطاتی محاصره کنند که به طور همزمان و به صورت معينی، از کانالهای مختلف
میرسند، مهم آنچه میگوييد نيست، طبيعت اين اطلاعات اهميت چندانی ندارد، آنچه مهم
است، بمباران تدريجی و يکنواخت اطلاعات است، که در درون اين بمباران محتواهای
متفاوت يکنواخت بشوند و تفاوتهای خود را از دست بدهند.
ملاحظه خواهيد کرد که موضعگيری مشهور
«مارشال مکلوهان» در کتاب «فهم
رسانهها»[۲] نيز از همين نوع
است. با اين تفاوت که آن گروهی که «پيشگويان فاجعه» میخوانمشان اين عقيده را با
نتيجهی تراژيک آن تفسير میکنند و میگويند: از آنجا که مخاطب پيامها، از قيد
محتويات ارتباط آزاد شدهاند، از آن فقط يک درس ايدئولوژيک کلی فرا میگيرند و آن
روی آوردن به انفعال تخديری است. وقتی که رسانهها فائق شوند، انسان میميرد.
در عوض مارشال مکلوهان، از همين
مقدمات، به اين نتيجه میرسد که وقتی رسانهها فائق شوند، انسان «گوتنبرگی»[۳]
میميرد و انسان ديگری زاده میشود که جهان را طور ديگری «درک میکند». نمیدانيم
که اين انسان از سلف خود بهتر است يا بدتر. ولی میدانيم که انسان جديدی است، ولی
آنچه در اين ميان میگذرد، فرق چندانی با بحث ميان گياهخواری شريف و معتقد و يک
مصرفکنندهی «ال. اس. دی» (L.S.D.)
ندارد: به ديدهی اولی مصرف مادهی مخدر پايان عقل است، اما ديگری آن را آغاز
احساسی جديد میداند. هردو در ترکيب شيميايی اين مادهی روانپريشیزا با هم
موافقاند.
اما متخصص ارتباطات بايد اين مسئله را مطرح کند که آيا ترکيب شيميايی رفتارهای
ارتباطی يکی است؟
طبيعتاً هستند مربيان وارث عصر روشنگری که خوشبينی سادهلوحانهتری دارند. اينان
اعتقاد تزلزلناپذيری به محتوای پيام دارند و معتقدند که با تغيير برنامههای
تلويزيون و تغيير مقدار واقعيت در پيامهای تبليغاتی و با ارائهی اطلاعات درست در
روزنامهها میتوانند وجدانها را تغيير دهند.
میخواهم به اين گروه و همين طور به آنها که معتقدند «رسانه پيام است»[۴]، تصويری
را يادآوری کنم که در بسياری از «کارتونها» و «کميکها» ديدهايم. تصويری که تا
حدودی کهنه شده است و بفهمی نفهمی نژادپرستانه است، تصوير رئيس قبيلهی آدمخوارانی
که ساعت شماطهداری به گردنش آويزان کرده است!
فکر نمیکنم که هنوز هم رئيس قبيلهی آدمخوارانی باشد که خود را اين طور بيارايد،
اما هرکدام از ما میتواند اين مدل را جايگزين تجارب مختلف زندگی روزمرهاش کند.
دنيای ارتباطات مملو از آدمخوارانی است که يکی از وسايل اندازهگيری زمان را به
جواهرات گرانبها تبديل کردهاند.
اگر چنين است، پس اشتباه است که بگوييم «رسانه پيام است»: ممکن است که اختراع ساعت
ديواری که ما را عادت داده تا زمان را به صورت صفحهای تقسيمشده به قسمتهای مساوی
بشناسيم شيوهی درک بعضی از آدمها را تغيير داده باشد، ولی مطمئناً کسی وجود دارد
که برای او «پيام ساعت» معنی ديگری میدهد.[۵]
حال اگر چنين نيز باشد، اين درست نيست که با انجام عملی بر روی شکل و محتوای پيام
بتوان دريافتکنندهی پيام را عوض کرد، زيرا چنين به نظر میرسد که دريافتکنندهی
پيام از آزادی مطلقی بهرهمند است، يعنی آزادی خواندن به شيوهای متفاوت.
گفتم «متفاوت» و نه «غلط». بررسی اجمالی
عملکرد ارتباطات میتواند به ما اطلاعات دقيقتری در اين باره بدهد، هرشبکهی
ارتباطی مبدئی
[source]
دارد که از طريق فرستنده
[ٍémetteur]
علامتی [signal]
را روی کانال [canal]
میفرستد. در انتهای کانال، اين علامت از طريق گيرنده
[récepteur]
به پيامی [message]
برای مصرف مخاطب
[destinataire]
(يا مقصد) تبديل میشود. طبيعتاً اين شبکهی ارتباطی وجود نوعی پارازيت
[bruit]
را در طول کانال پيشبينی میکند و برای آنکه اطلاعات بهوضوح انتقال يابد، اين
پيام محتاج حشو[۶] است. اما جزء اساسی ديگر اين شبکه «رمز»
[code]
است که بايد در مبدأ و مقصد مشترک باشد. «رمز» نظامی از احتمالات از پيش تعيين شده
است. فقط به کمک رمز میتوان فهميد که آيا عناصر پيام عمدی هستند (يعنی اينکه به
خواست مبدأ ايجاد شدهاند) يا اينکه در نتيجهی پارازيت به وجود آمدهاند. به نظر
من تشخيص نقاط مختلف اين شبکه بسيار مهم است، زيرا وقتی به آنها بیتوجهی کنيم،
ابهامهايی به وجود میآيد که اجازه نمیدهد اين پديدهها را با دقت لازم بررسی
کنيم. مثلاً، بخش بزرگی از نظريهی مک لوهان، دربارهی طبيعت رسانهها، از اينجا
ناشی شده است که پديدههايی که او به طور کلی «رسانه» مینامد، گاهی کانال است،
گاهی رمز است و گاهی شکل پيام است. برای صرفهجويی، حروف الفباء امکانات اعضای
آواساز را کاهش میدهد و با اين عمل، رمزی برای انتقال تجربه فراهم میسازد. جاده
کانالی برای من فراهم میکند که میتوانم در طول آن ارتباط معينی را انتقال دهم.
بيان اين موضوع که حروف الفباء و جاده رسانه هستند به معنای اشتباه گرفتن رمز با
کانال است. بيان اينکه هندسهی اقليدسی و لباس رسانه هستند به اين معناست که رمز و
پيام را در يک مقوله جای دادهايم، عناصر اقليدسی شيوهای است در شکل دادن به تجربه
و قابل انتقال کردن آن (حال آنکه) هرنوع لباسی بر اساس رمزهای لباس پوشيدن — يعنی
قراردادهايی که جامعه آنها را پذيرفته — رفتار من نوعی را در برابر همنوعانم انتقال
میدهد. بيان اينکه نور رسانه است به معنی نفهميدن اين مطلب است که برای «نور»
لااقل سه معنی پذيرفتهشده وجود دارد. نور میتواند علامت اطلاعرسانی باشد (من از
برق استفاده میکنم تا «پالسهايی» را انتقال دهم که بر اساس رمز «مورس» پيامهای
خاصی را ابلاغ میکنند.)، نور میتواند پيام باشد (اگر معشوقهام چراغ را کنار
پنجره بگذارد، يعنی کسی در خانه نيست.)، و بالاخره ممکن است نور کانال باشد (اگر
چراغ در اتاقم روشن شود، به کمک نور میتوانم کتاب - پيام را بخوانم). در هريک از
اين موارد، اثر هرپديده بر پيکرهی اجتماع بر اساس نوع نقشی که در شبکهی ارتباطی
دارد متفاوت است.
در همين مثال نور، در هريک از سه مورد بالا مفهوم پيام به تناسب رمزی که برای تفسير
آن انتخاب شده است، فرق میکند. وقتی من از رمز مورس برای انتقال علائم نورانی
استفاده میکنم، مخاطب من حتماً بايد رمز مورس را بشناسد، اما اگر مخاطب نداند که
نور ”علامت“ است — و اين علامت چيزی جز نور نيست — بیاطلاعیاش در اين زمينه در
مقايسه با ضرورت آگاه بودن به رمز مورس چندان مهم نيست. مثلاً، اگر در مثال دوم،
معشوقهام از نور همچون علامتی استفاده کند و بخواهد با رمز مورس اين پيام را
برساند که «کسی در خانه است»، و در همان حال من به همان رمز قبلی پايبند باشم و بر
اساس آن ”چراغ روشن“ را به معنای ”کسی در خانه نيست“ بگيرم، آنچه رفتار مرا معين
میکند (با تمام نتايج ناگوار آن)، نه شکل پيام است و نه محتوای مورد نظر مبدأ
فرستنده بلکه رمزی است که به کار میبرم. نوع استفاده از رمز تعيينکنندهی محتوای
پيام - نور است. گذر از «کهکشان گوتنبرگ» به دهکدهی جديد ارتباطات اجتماعی، باعث
خواهد شد که رفتار خشن پدر سختگير معشوقهام تغيير کند.[۷]
بدين معنی، شبکهی ارتباطی که طرح آن را ريختيم، بايد به روش زير تغيير يابد:
گيرنده علامت را به پيام تبديل میکند، ولی اين پيام هنوز شکلی تهی است، که گيرنده
میتواند بسته به رمزی که به کار میبرد معانی مختلفی به آن بدهد.
اگر من جملهی
“No more” را بنويسم، کسی که آن
را تفسير میکند، با رمز زبان انگليسی واضحترين معنا را از آن خواهد فهميد، ولی به
شما اطمينان میدهم که، اگر يک ايتاليايی آن را بگويد، همين جمله به معنی «توت
نمیخواهم» يا «نه، من توت را ترجيح میدهم» خواهد بود، اما اگر مخاطب من به جای
تصور گياهشناختی تصوری حقوقی از قضيه داشت، مفهوم «مجهولالمکان» را از آن استنباط
میکرد، و اگر تصور او عاشقانه بود، همين جمله به معنی «نه، گندمگونها را» بود، در
جواب به سؤال «آيا آقايان موبورها را دوست دارند؟»
طبيعتاً در ارتباط عادی ميان دو انسان در زندگی روزمره اين ابهامها کمتر است، رمزها
از پيش مشخص شدهاند. با اين همه، موارد استثنايی هم وجود دارد. مثلاً، در درجهی
اول، ارتباطات زيباشناختی است که در آن پيام به عمد مبهم شده است، تا کسانی که در
مکانها و زمانهای مختلف، با اثر هنری در تماساند تشويق به استفاده از رمزهای مختلف
شوند.
اگرچه «ابهام» در ارتباطات روزمره پذيرفتنی نيست، در ارتباطات زيبايیشناختی امری
مطلوب است و در ارتباطات جمعی، ابهام، هرچند نادانسته، هميشه حاضر است. مثالی داريم
از ارتباطات جمعی، يعنی زمانی که مبدأ يکی است، مرکزی است و مطابق خصوصيات تشکيلات
صنعتی ساخته شده است، کانال وسيلهای فنی است که حتی روی شکل خود علائم هم تأثير
میگذارد، و مخاطبهای پيام همهی انسانها (يا تعدادی از انسانها) هستند که در نقاط
مختلف کرهی زمين تقسيم شدهاند. متخصصان امريکايی برداشتهای مختلف از يک فيلم عشقی
را مطالعه کردهاند که مخصوص زنهای حومهی شهر تهيه شده بود، اما در يک روستای جهان
سوم نشان داده بودند.
ولی در کشوری مثل ايتاليا، که در آن، پيام تلويزيونی تهيه شده در يک مبدأ صنعتی
مرکزی، بهطور همزمان به شهری صنعتی در شمال و روستايی کشاورزی در اعماق جنوب، يعنی
دو موقعيت جامعهشناختی با قرنها فاصله وارد میشوند، اين امر پديدهای است روزمره.
توجهی ساده به عکسالعملهای متضاد کافی
است تا ما اين حقيقت را بپذيريم. چندی پيش مجلهی «اروس»
[Eros]
در ايالات متحده آن عکسهای رنگی معروف زن سفيدپوست و مرد رنگينپوستی را چاپ کرد که
عريان همديگر را میبوسيدند. فکر میکنم اگر همان تصاوير را شبکهای تلويزيونی در
سطح وسيع پخش میکرد، تفسير پيام آن، برای حاکم «آلاباما»[۸] و برای «آلن
گينزبرگ»[۹] متفاوت بود. برای فلان روشنفکر راديکال ساکن دهکدهی هنرمندان و
نويسندگان[۱۰] اين تصوير به معنای نويد اتحاد جديدی بود، حال آنکه، همان پيام برای
طرفدار کوکلوسکلان به معنای خطر شديد تجاوز به عنف بود.
دنيای ارتباطات جمعی چنان مملو از چنين تفسيرهايی متفاوت است که به جرأت میتوانم
بگويم، متفاوت بودن برداشتها، قانون ثابت وسایل ارتباط جمعی است. پيامها از يک مبدأ
پخش میشود، و وارد بافتهای اجتماعی مختلفی میشود که در آنجا رمزهای متفاوتی وجود
دارد. به ديدهی کارمند بانک ميلان، آگهی تلويزيونی يخچال، تشويق او به خريدن است،
اما در چشم کشاورز بيکار «کالابر»[۱۱]، همان تصوير دنيای از ما بهترانی را نشان
میدهد که از آن او نيست و او بايد به آن دست يابد. به همين دليل، من معتقدم که در
کشورهای فقير، حتی آگهی تلويزيون هم کار يک پيام انقلابی را میکند.
مسألهی ارتباطات جمعی از اين امر ناشی میشود که تا به حال تفاوت برداشتها را از
پيش تعيين نکردهاند. هيچکس روش استفادهی مقصد از پيام را از پيش تعيين نمیکند
(مگر در موارد استثنائی و معدود). بدين ترتيب، تنها با جابجا کردن مسأله و با گفتن
اينکه «رسانه پيام نيست» بلکه «پيام به رمز بستگی دارد»، مسألهی عصر ارتباطات را
حل نکردهايم. به «پيشگويان فاجعه» که به ما میگويند «رسانهها منتقلکنندهی
ايدئولوژی نيستند، بلکه خود ايدئولوژی هستند، و تلويزيون شکل ارتباطی است که
ايدئولوژی جامعهی صنعتی پيشرفته را بر عهده دارد»، نمیتوانيم جز اين بگوييم که
«رسانه ايدئولوژيهايی را منتقل میکند، اما مخاطب آنها میتواند به رمزهايی متوسل
شود که زاييدهی وضعيت اجتماعی زندگی او، تعليم و تربيت او و وضعيت روانی و روحیاش
در آن لحظه است».
اگر آنچه گفتيم درست باشد، پديدهی ارتباطات جمعی تغييرناپذير است: ابزار بسيار
قدرتمندی وجود دارد که هيچکس هيچگاه نخواهد توانست آن را به رمز درآورد، وسائل
ارتباطیای وجود دارد که به عکس وسائل توليد نه ارادهی فردی و نه ارادهی جمعی
هيچيک نمیتوانند آن را در اختيار خود گيرد. و ما، از مدير شبکهی «سی بی اس» تا
رئيس جمهور ايالات متحده، از مارتين هايدگر تا فقيرترين کشاورز دلتای نيل، همهی ما
در برابر اين وسايل ارتباط جمعی و اين ابزار قدرتمند پرولتارياييم.
با اين همه، من فکر میکنم اشکال چنين نگاهی به مسأله در اين نهفته است که همهی ما
سعی میکنيم در اين نبرد (نبرد انسان در جهان فنی ارتباطات) با توسل به استراتژی
پيروز شويم.
معمولاً مردان سياسی و مربيان و متخصصان مسائل ارتباطات معتقدند که برای کنترل قدرت
رسانهها بايد دو مرحلهی شبکهی ارتباطی، يعنی مبدأ و کانال را کنترل کنند. تصور
میکنند که در اين حالت پيام را کنترل کردهاند، حال آنکه برعکس است، آنچه در اين
حالت کنترل میشود شکل تهی پيام است که هرکسی آن را با معناهايی پر خواهد کرد که
وضعيت مردمشناختی و الگوی فرهنگیاش به او القا کرده است. راه حل استراتژيک را
میتوان در اين جمله خلاصه کرد: «بايد ميز رئيس راديو و تلويزيون را تصرف کرد. «يا
اينکه» بايد ميز وزير اطلاعات و خبر را تصرف کرد. «يا اينکه» بايد ميز مدير مجلهی
فلان يا فلان را اشغال کرد. «من منکر نمیشوم که اين روش بتواند نتايج
فوقالعادهای را نصيب کسی کند که خواهان موفقيتهای سياسی يا اقتصادی است، ولی
میترسم آن کس که میخواهد در برابر پديدهی جهانی ارتباطات آزادی مختصری به مردم
بدهد، چندان سودی از آن نبرد.
به همين دليل است که از فردا بايد به عنوان استراتژی راه حلی چريکی به کار برد.
بايد در هر نقطه از جهان، اولين صندلی رو به روی هر دستگاه تلويزيون را اشغال کرد
(و مسلماً: صندلی رهبر گروه، رو به روی هرپردهی سينما، هر راديو ترانزيستوری و هر
صفحهی روزنامه بايد قرار گيرد) اگر به فرمولی احتياج داريد که اين همه عجيب و غريب
نباشد، میتوانيم بگويم که در نبرد به منظور زنده نگه داشتن انسان مسئول در عصر
ارتباطات، در مبدأ ارتباطات پيروزی ممکن نيست، بلکه بايد مقصد را در اختيار داشت،
من از جنگ چريکی حرف زدم چون سرنوشتی عجيب و سخت در انتظار ماست، و منظورم از ما،
متخصصين و تکنسينهای ارتباطات است: درست در همان زمانی که سيستمهای ارتباطی آنها يک
مبدأ صنعتی و تنها يک پيام را پيشبينی میکنند که به جمعيتی پراکنده در کل جهان
خواهد رسيد، ما بايد بتوانيم سيستمهای ارتباطی مکملی را تصور کنيم که دستيابی به
هرگروه انسانی و هر فرد از کل جمعيت را برايمان امکانپذير میسازد و بتوانيم، در
پرتو رمزهای نقطهی آغازين، دربارهی پيام در نقطهی وصول آن صحبت کنيم.
آن حزب سياسی که بتواند، با وسايل ظريفی به همهی گروههای بينندهی تلويزيون دست
يابد و آنها را به بحث دربارهی پيامی بکشاند که دريافت میکنند، میتواند مفهومی
را که مبدأ به اين پيام داده بود، تغيير دهد، يا دست کم اثبات کند که پيام را
میتوان به چندين روش تفسير کرد.
توجه کنيد که من شکل جديد و در نتيجه بسيار وحشتناکتر کنترل افکار عمومی را پيشنهاد
نمیکنم. پيشنهاد من کاری است در جهت کشاندن جمعيت به کنترل پيام و امکانات متعدد
تفسير آن.
اين عقيده که روزی بايد از دانشمندان و مربيان خواست که استوديوهای تلويزيونی يا
سردبيری روزنامهها را رها کنند تا در مقام محرکين برداشت انتقادی از پيام، جنگ
چريکی خانه به خانهای را شروع کنند، میتواند موجب هراس شود و خيال محض به نظر
آيد. ولی اگر عصر ارتباطات در همان جهتی پيش رود که امروز بيشتر از همه محتمل به
نظر میرسد، اين تنها راه نجات انسانهای آزاده خواهد بود. البته شکلهای مختلف اين
جنگ چريکی فرهنگی ما بايد بررسی شود. ممکن است که در روابط متقابل رسانهها، بتوان
از رسانهای برای ابلاغ يک دسته عقايد روی رسانهی ديگر استفاده کرد. اين، تا حدودی
همان کاری است که روزنامهای در نقد برنامههای تلويزيونی انجام میدهد. اما چه کسی
تضمين میکند که مقالهی روزنامه را با همان نگاهی که ما میخواهيم بخوانند؟ آيا
مجبور خواهيم شد که از رسانهی ديگری کمک بگيريم تا خواندن آگاهانهی روزنامه را
آموزش دهيم؟
امروز برخی پديدههای اعتراض جمعی
(هيپیها، «بيتنيک»ها[۱۲]،
«نوکوليان» [new bohemia]
يا حرکتهای دانشجويی) به نظر ما پاسخی است منفی به جامعهی صنعتی، اينان جامعهی
ارتباطات تکنولوژيک را برای يافتن شکلهای ديگری از زندگی مشترک نفی میکنند.
طبيعتاً با توسل به امکانات جامعهی تکنولوژيک (تلويزيون، مطبوعات، صفحه، ...) به
اين شکلها تحقق میبخشند. بدين ترتيب انسان، از اين دايره خارج نمیشود بلکه
بیآنکه بخواهد به جای اول بازمیگردد. معمولاً انقلابها به عجيبترين شکلهای ادغام
منجر میشوند.
اما ممکن است که آن شکلهای غيرصنعتی ارتباطات («لاو- اين»ها[۱۳]
در ميتينگهای
دانشجويی که در خوابگاه دانشجويان روی زمين نشستهاند) به شکلهای نبرد چريکی
آيندهی ارتباطات مبدل شوند، يعنی بروز پيامهايی که پيامهای ارتباطات فنی را تکميل
میکند، تصحيح مدام ديدها، بررسی رمزها، تفسير همواره نوی پيامهای جمعی. به اين
ترتيب چريکهای ارتباطی که بعدی «انتقادی» را وارد پيامگيری انفعالی میکنند، دنيای
ارتباطات را درخواهند نورديد. پس، اين اعلام خطر که «رسانه پيام است» میتواند به
رجعت مسئوليت فردی در برابر رسانه و پيام منجر شود. جواب ما در برابر الوهيت مجهول
ارتباطات فنی میتواند چنين باشد: «باشد که ارادهی ما برقرار گردد، و نه ارادهی
تو».
يادداشتها:
* اين مقاله برگرفته
است از
جامعهی
سالم،
سال يکم، شمارهی چهارم، اسفند ۱۳۷۰، ص ۵۱–۴۸. مترجم اين مقاله، بابک سيدحسينی،
دانشجوی دورهی دکترای فلسفه در فرانسه و پسر استاد بزرگوار، اديب و مترجم گرانقدر،
رضا سيدحسينی بود که در نوروز ۸۱ بر اثر سکتهی مغزی دار فانی را در پاريس وداع
گفت. روانش شاد و يادش ماندگار.
** سخنرانی در مجمع
“Vision 1967”
نيويورک، اکتبر ۱۹۶۷، که مجمع جهانی ارتباطات، هنر و علوم آن را ترتيب داده بود.
اين مقاله يکی از مقالات کتاب اومبرتو اکو است به نام «جنگ
تقلب»، منتشرشده به سال ۱۹۸۵:
Umberto Eco,
La Guerre du faux,
Ed. Grasset et Fasquelle.
۱)
Apocalyptique.
در برابر وسايل ارتباطی با دو نوع برخورد کاملاً متفاوت مواجهيم. گروهی به آنها با
ديد بسيار خوشبينانه مینگرند و دستهی ديگری نسبت به آيندهی آنها بسيار
بدبيناند. اکو نگرش دوم را
Apocalyptique
و صاحبان اين نگرش را
Apocalyptiques
يا «پيشگويان فاجعه» ناميده است.
۲)
Understanding Media،
کتاب مشهور مکلوهان.
۳) منظور از انسان گوتنبرگی انسان
دورهی چاپ و کاغذ است.
۴)
“The medium is the message”،
جملهی مشهور مکلوهان.
۵) مکلوهان معتقد است که همهی
اشياء حامل پيامی هستند که ديد ما را از جهان عوض میکنند. اين مثال برای اشاره به
نظر او آمده است.
۶)
Redondance
يا حشو نوعی حاشيهی احتياطی در زبان است که دريافت ما را از پيام آسان میکند.
مثلاً، در فارسی کلمهی «درس» را داريم ولی «دُرس» يا «دِرس» نداريم. در اصل ما از
بسياری از امکانات واژهسازيمان استفاده نمیکنيم و اطراف هرکلمهی بامعنی مقدار
زيادی کلمهی بیمعنی يا فضای خالی باقی گذاشتهايم. اين فضای خالی يک حاشيهی
احتياطی است و باعث میشود که اگر در پيام اشکالی پيش آمد يا همراه با پارازيت بود
بتوانيم آن را حدس بزنيم (برای توضيح بيشتر مراجعه شود به:
مسائل زبانشناسی نوين،
محمدرضا باطنی، نشر آگاه).
۷) به دليل رعايت موازين اخلاقی
تغيير کوچکی در اين مثال صورت گرفت.
۸)
Alabama،
يکی از ايالتهای امريکا.
۹)
Allen
Ginsberg، شاعر امريکايی که
مخالف تمدن امريکايی بود و از شخصيتهای مهم «بيتنيک»ها بود.
۱۰)
Village
يا Greenwich Village،
محلهای قديمی در نيويورک که محل تجمع روشنفکران، نويسندگان، روزنامهنگاران و
هنرمندان است.
۱۱)
Calabre
ناحيهای فقيرنشين در ايتاليا.
۱۲)
Beatniks،
گروههای جوانان غربی پيش از هيپیها که در اعتراض به جامعهی مصرفی با حداقل
امکانات و بدون مسکن معين زندگی میکردند.
۱۳)
Love-in،
نوعی گردهمآيی خاص جوانان غربی برای نشان دادن محبتهای متقابلشان نسبت به هم.


X
دوشنبه، ۶ مهر ۱۳۸۳
همهی حقوق محفوظ است.
E-mail:
fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
