چرا مسلمانان جنگجویانی خوب، اما دارای دولتها و ‏جامعه‌هایی بدند؟
www.Fallosafah.org
شماره: ۳۷
عنوان: چرا مسلمانان جنگجویانی خوب، اما دارای دولتها و ‏جامعه‌هایی بدند؟
نويسنده: محمدسعيد حنايی کاشانی
درج: جمعه، ۲ آبان ۱۳۹۳ | ۳:۵۰ ق ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۲ آبان ۱۳۹۳ | ۵:۴۴ ق ظ


چرا مسلمانان جنگجویانی خوب، اما دارای دولتها و ‏جامعه‌هایی بدند؟

محمد سعید حنایی کاشانی


 

در بعد از ظهر ۲۶ آوریل ۲۰۱۴، در وینچستر، از توابع همپشایر، انگلستان، رهبر حزب راست ‏افراطی «آزادی بریتانیای کبیر»، پل وستون، بازداشت شد. دلیل بازداشت وستون خواندن ‏عباراتی از کتابی از وینستون چرچیل با عنوان «جنگ رودخانه: گزارشی تاریخی از فتح دوبارۀ ‏سودان» برای حاضران بود. اتهامی که برای بازداشت او عنوان شد خودداری از متفرق کردن ‏جماعت و ادامۀ کارش، با وجود درخواست پلیس برای متوقف کردن کار، و آماده کردن فضا ‏برای آشوب دینی بود. ‏

سخنانی که وستون از کتاب «جنگ رودخانه» (۱۸۹۹) چرچیل برگزیده بود دربارۀ اسلام بود. ‏از انتشار کتاب چرچیل ۱۲۵ سال می‌گذرد. اما این سخنان، گرچه ممکن است به مذاق برخی از ‏مسلمانان متعصب خوش نیاید، ارزش خواندن و شنیدن و اندیشیدن بسیار دارد، البته نه برای ‏اروپاییان، که ممکن است از جهتی به «اسلام‌هراسی»‌شان بیفزاید یا متعصبان دینی و ملی آن را ‏دستاویزی برای برپایی «فتنه» و «آشوب» سازند، بلکه برای خود مسلمانان، تا از چشم ‏‏«دیگری» یا «غربی» به خود بنگرند و به حال و آیندۀ شوم جامعه‌هایشان و نگونبختی‌ها‌یشان ‏اندکی بیشتر بیندیشند.‏

چرچیل این کتاب را بر اساس خاطرات خودش در جنگهای سودان نوشت که در همان سالها ‏میان نیروهای انگلیسی و درویشان به رهبری خلیفه عبدالله بن محمد در جریان بود. چرچیل در ‏آن زمان افسر ارتش بریتانیا بود و ۲۴ سال داشت. کتابش یک سال بعد منتشر شد. ‏

اما چه بود آن سخنان ناخوشایند چرچیل در حال و هوای سیاسی امروز بریتانیا که ممکن بود ‏‏«اسباب فتنه» شود. چرچیل، افسر بیست و چند سالۀ ارتش بریتانیا، با چشمان تیزبین فیلسوف و ‏مورخ و جامعه‌شناس، در چند سالی که در هند و افریقا فرصت تماشای جامعۀ اسلامی را از ‏نزدیک داشته است، به حال و روز فلاکت‌بار مسلمانان می‌نگرد. او جنگاوری و برخی ‏خصوصیات شخصی مسلمانان را می‌ستاید، اما خطر این جنگجویی را برای تمدن مسیحی نیز ‏عظیم می‌بیند و از واپس‌گرایی دینی‌شان که سرچشمۀ این جنگاوری و نیز ارزشهای حاکم بر ‏جامعه‌شان است و آن را تباه می‌کند و از پیشرفت باز می‌دارد انتقاد می‌کند: ‏

تک تک مسلمانان ممکن است که خصائل شخصی درخشانی از خود نشان دهند. هزاران تن از ‏آنان سربازان دلیر و باوفای ملکۀ بریتانیا می‌شوند و جملگی می‌دانند چگونه بمیرند. اما نفوذ ‏دین توسعۀ اجتماعی کسانی را که از آن دین پیروی می‌کنند فلج می‌کند. نیرویی واپس‌گراتر و ‏قویتر از دین در جهان وجود ندارد. آیین محمد ایمانی مبارز و مؤمن‌ساز است که پیروان ادیان ‏دیگر را به دین خود درمی‌آورد و بنابراین حاشا که رو به مرگ باشد. این آیین اکنون در ‏سرتاسرافریقای مرکزی منتشر شده است و در هرجا جنگاورانی بی‌باک پدید می‌آورد و اگر نبود ‏که مسیحیت در بازوان نیرومند علم سنگر گرفته است — همان علمی که مسیحیت بیهوده به ‏نبرد با آن برخاسته بود — تمدن جدید اروپا نیز همچون تمدن روم باستان سقوط می‌کرد.‏

به‌راستی، شگفت‌انگیز است! آنچه چرچیل جوان به معاینه دریافته است بعد از گذشت بیش از ‏یک قرن هنوز حقیقت دارد! هر گزارۀ این سرباز و افسر جوان در این عبارات از عمق مشاهده ‏و بینش و دانش او همچون فردی کارشناس در علوم انسانی و اجتماعی حکایت دارد. می‌توانیم ‏این گزاره‌ها را بدین گونه مرتب کنیم:

 

‏۱. تک تک مسلمانان ممکن است خصائل شخصی درخشانی داشته باشند. در این حرفی ‏نیست.‏

‏۲. آنان می‌توانند سربازانی باوفا برای ملکۀ بریتانیا هم باشند. چه خوب!‏

‏۳. آنان جنگاورانی خوب‌اند و از مردن باکی ندارند. البته!‏

‏۴. اما این خصوصیات که از دینداری آنان برمی‌خیزد، چون توجیه دینی دارد، به سود ‏آنان نیست. از آن رو که نفوذ «دین» در اندیشۀ آنان مانع توسعۀ زندگی اجتماعی آنان ‏می‌شود. و این البته فقط منحصر به «اسلام» نیست. هر «دینی» چنین است. چرچیل ‏تعصب دینی ندارد و له یا علیه دینی خاص موضع نمی‌گیرد.‏

‏۵. دین اساساً نیرویی واپسگراست، هرچند در نیرومندی آن در قلوب مؤمنان شکی ‏نیست.‏

‏۶. اسلام دین تبلیغی است و دائم در پی افزایش گروندگان تازه است.‏

‏۷. بنابراین، نیروی اسلام از حیث شمار و جنگندگی با مسیحیت قابل مقایسه نیست.‏

‏۸. آنچه سبب شده است جهان مسیحی در برابر نیروی تهاجمی مسلمانان تاب آورد، ‏‏«علم» است و البته این علم فقط «نظامی» نیست.‏

 

چرچیل سپس در ادامۀ سخن خود به توصیف همان «دینی» می‌پردازد که مسلمانان با الهام از آن ‏جان خود را فدا می‌کنند. او نگونبختی آنان را از اعتقادات دینی‌شان می‌داند. ‏

چه وحشتناک است این نگونبختی‌هایی که آیین محمد بر دوش پیروانش می‌گذارد! علاوه بر ‏جنون تعصب، که در انسان همان‌ اندازه خطرناک است که ترس از آب در سگ، کرختی ‏ترسناک در اعتقاد به قضا و قدر در این آیین است. عادت به بی‌قیدی نسبت به آینده، نظام‌های ‏هردمبیل کشاورزی، روش‌های کُساد تجارت، و ناامنی مالکیت در هرجا که پیروان پیامبر ‏حکومت می‌کنند یا زندگی می‌کنند وجود دارد. شهوت‌پرستی حقیرانه این زندگی را نخست از ‏لطف و پیراستگی متمدنانه‌اش تهی می‌کند و سپس کرامت و قداست آن را می‌زداید. این نکته ‏که در شریعت محمد هر زن باید ملک طلق مردی باشد — چه در مقام فرزند، یا همسر، یا ‏مُتعه — تا ایمان به اسلام هنوز در میان انسان‌ها قوی باشد نابودی نهایی بردگی را به تأخیر ‏می‌اندازد.‏

اما چرا، به عقیدۀ او، این اعتقادت دینی هیچ پیشرفتی را در زندگی اجتماعی نصیب آنان نمی‌کند، ‏چون:‏

 

‏۱. به جای «اندیشیدن» به «تعصب» دچارند. تعصبی جنون‌آمیز که نابودکنندۀ زندگی ‏اجتماعی و هر توسعه و پیشرفتی است. ‏

‏۲. به جای «توکل» به «تسلیم» دچارند.‏

‏۳. به «آینده» نمی‌اندیشند، در نتیجه «آمادۀ رویارویی» با مصایب و مشکلات فردای ‏شخصی یا اجتماعی، مانند بلایای طبیعی و یا بحرانهای اجتماعی، نیستند.‏

۴. کشاورزی‌شان از «علم» بی‌بهره است.‏

‏۵. تجارت‌شان بی‌رونق و کساد است، چون «علم» در آن راه ندارد.‏

‏۶. اساس مالکیت در سرزمین‌های اسلامی متزلزل است، چون سلطۀ دیرپای نظام‌های ‏استبدادی به سلب حقوق و مالکیت توجیهی دینی نیز داده است. فاقد «حقوق مدنی و ‏اجتماعی»اند. ‏

‏۷. اما بعد، «شهوت‌پرستی» مسلمانان زیر لوای «شریعت» است. تلقی آنان از زندگی ‏و نعمتهای آن عاری از هرگونه «ذوق زیباشناختی» و صرفاً «شهوانی» است. از این ‏رو، حیوانی و نامتمدنانه است.‏

‏‏۸. و سرانجام، مسألۀ «زن» است که در این جامعه‌ها موجودی «وابسته» به مرد ‏تصور و تعریف می‌شود که چه همسر باشد و چه فرزند و چه معشوقۀ شرعی (مُتعه) ‏هیچ گونه استقلال «شخصیتی» و «انسانی» برای او تصورپذیر یا ممکن نیست، چون ‏زن «ملک طلق» مرد و «وابسته» و «مایملک» او محسوب می‌شود و نه انسانی مستقل ‏با خواستها و آرزوها و اندیشه‌های خاص و مطابق با فردیت انسانی خود. ‏

 

در صد و پنجاه سال اخیر متفکران و مصلحان جهان اسلام از سید جمال تا اقبال و شریعتی ‏هرکدام به نحوی درصدد حل این معما برآمده‌اند که «چرا جهان اسلام پیشرفت نمی‌کند؟» آنان، ‏البته، پاسخهایی داده‌اند، اما پاسخهایی که آنان داده‌اند امروز نادرستی‌اش بیش از هر زمان دیگر ‏اثبات شده است، چون آنان نیز به مانند بسیاری از مؤمنان عامی جهان اسلام نه به شناختی علمی ‏از جهان گذشته و تاریخی خود دست یافتند و نه حتی توانستند توصیف دقیقی از جهان امروز به ‏دست دهند. نتیجه آنکه، امروز ما حتی پاکستان عصر اقبال و مصر عصر اسدآبادی و ‏شاگردانش و ایران عصر شریعتی را نیز نداریم و حال و روز این کشورها حتی از روزگار خود ‏آنان نیز واپس‌مانده‌تر و واپس‌گراتر است!

اکنون بازگردیم به پرسشی که این نوشتار را با آن آغاز کردیم، پرسشی که عبارات چرچیل نیز ‏به گونه‌ای با همان آغاز شد: «چرا مسلمانان با وجود برخی خصائل شخصی خوب و آمادگی ‏برای نبرد و مرگ از ساختن جامعه‌ای انسانی و سعادتمند، جامعه‌ای قانونمند و عدالت‌محور، ‏جامعه‌ای عاری از فساد دولتی و دیوانی، جامعه‌ای عاری از تضادهای اجتماعی فلاکت‌بار، ‏جامعه‌ای رو به توسعه و پیشرفت، جامعه‌ای به دور از استبداد فردی یا گروهی، ناتوان‌اند؟

پاسخ مسلمانان را باید در همان دلیلی جست که به گفتۀ چرچیل مسیحیت را در مقابل نیروی ‏مرگ‌آفرین مسلمانان حفظ کرده است: علم! ‏

مسلمانان خوب می‌توانند «بمیرند»، اما نمی‌توانند «خوب» زندگی کنند، آنان خوب می‌توانند ‏‏«بکشند»، اما نمی‌توانند خوب «بیافرینند»، چون از «اندیشه» و «علم» بدورند! آنان نمی‌توانند ‏‏«بیندیشند»، چون قادر نیستند به ارزیابی اعتقادات و آیین‌های سنتی جامعه‌شان بپردازند، چون ‏همان‌طور که روزی یونانیان به کشتن سقراط برخاستند و به دنبال آن رفته رفته سرچشمۀ ‏اندیشه و علم انسانی را در کشور خود خشکاندند، مسلمانان نیز آن چند قرن محدودی را که در ‏علم و دانش جهانی پیشرفت داشتند با «شریعت‌گرایی» سلفی‌ها و اهل حدیث و حاکمیت فقیهان و ‏سلاطین تاخت زدند. از این رو به فتوای فقیهان‌شان به کشتن فیلسوفان و صوفیان دست یازیدند ‏تا هرچه بیشتر در جهان بستۀ خود زندگی کنند و دنیای فقیهان و خودکامگان و شهوت‌پرستان را ‏رنگین کنند. ‏

از همین رو، امروز همچون گذشتۀ آغازین‌شان، آنان افرادی حریص، آزمند و شهوتران‌اند که به ‏جهان همچون «غنیمتی» می‌نگرند که می‌باید آن را به «تاراج» ‌برد و از این رو یا کشته ‏می‌شوند و یا می‌کشند و پندار «تنعم» اخروی را نیز با خود به گور می‌برند! از همین روست که ‏امروز این بزرگترین شعار آنان است: زنده باد مرگ! پس چه جای شگفتی است که اکنون باد ‏مرگ و ویرانی بر همۀ سرزمین‌های آنان وزان است! مگر آنان جز این خواسته‌اند؟





يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۱ آذر ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org