تبارشناسی اخلاق — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
کد کتاب: ۱
نام کتاب:تبارشناسی اخلاق
نام لاتين کتاب: Genealogy of Morals
نويسنده: فريدريش نيچه
انتشارات: آگه
توبت انتشار: چاپ اول، ۱۳۷۷


تبارشناسی اخلاقيات٭

 

فريدريش نيچه (۱۹۰۰–۱۸۴۴) را زمانی، در انگليس و امريکا، ناقد محافظه‌کار فرهنگ می‌شمردند و زمانی مرجع موثق نظريه‌پردازان درباری آيين نازی و زمانی پهلوان تفکر بی‌باک به شيوه‌ی سقراط و امروز او را پدر و بانی پُست‌مدرنيسم و ناقد بنيادبرانداز مفروضات اخلاقی و مابعدطبيعی و زيربنايی سنّت غربی و شخصيتی پُرنفوذ در پرداخت سياست هويت و تفاوت و خودسازی می‌انگارند. امروز، هم کسانی که به پُست‌مدرنيسم حمله می‌کنند و هم کسانی که از آن دفاع می‌کنند، معتقدند که بايد آثار نيچه را خواند.

 

    اهميت اخلاق در فلسفه‌ی نيچه از چه روست و اين کتاب در ميان آثار او چه جايگاهی  دارد؟

*     نيچه خودش را «فيلسوف زندگی» می‌ناميد و آنچه در زندگی انسان برای او جالب توجه بود همين عمل ارزشگذاری انسان به صورت اخلاق بود که شکلهای مختلف حيات اجتماعی انسان و نيزاخلاق را می‌آفريد. به همين دليل، نيچه انسان را «ارزياب» تعريف می‌کند، يعنی: ارزشگذار. و هايدگر نيز به همين دليل معتقد است که نيچه «فيلسوف ارزش» است و آخرين تأويل فيلسوفان ارباب مابعدالطبيعه، که از نظر او نيچه آخرين آنان است، از «هستی» با مفهوم «ارزش» به بيان درآمده است.

نيچه در چهار مطالعه‌ی تاريخی مبادرت به افشای علم اخلاق (ethics) نهفته در زير چهار مفهوم شکل‌دهنده‌ی آگاهی انسان، در تاريخ، از خودش می‌کند: تاريخ، هنر، اخلاقيات (morality  يا morals)، دين. او در رساله‌ی درباره‌ی فوايد ومضار تاريخ برای زندگی به علم اخلاق تاريخ و در تولد تراژدی به علم اخلاق هنر و در تبارشناسی اخلاقيات به علم اخلاق اخلاقيات و در دجال به علم اخلاق دين می‌پردازد.

 تبارشناسی اخلاقيات او تکمله‌ای است برای روشن کردن آنچه پيشتر در ورای خير و شرّ گفته است. لذا می‌بينيم که شيوه‌ی خاص خودش، يعنی استفاده از سخنان نغز را کنار می‌گذارد و به شيوه‌ی فيلسوفان تحليلی انگليسی- امريکايی به تحقيق درباره‌ی خاستگاه اخلاقيات می‌پردازد. عنوان فرعی کتاب، «جدل‌نامه»، اشاره است به معارضه‌ی او با روان‌شناسان انگليسی که البته در کتاب به صورت افراد مشخص نامی از آنان نمی‌برد.

    استفاده از شخصيت «سرور- بنده» به چه منظوری صورت می‌گيرد و نيچه کدام يک را تأييد می‌کند؟

*      قصد نيچه راه بردن به خاستگاه  يا سرمنشأ «اخلاقيات» ما (اروپاييان) است و از همين جاست که پيشگفتارش را با کوبيدن پتکی سنگين بر سندان روح خواننده آغاز می‌کند: «ما خود برای خود ناشناخته‌ايم، ما اهل شناخت — و به دلايل درست. ما هرگز پی خود نگشته‌ايم —  پس چگونه تواند بود که روزی خود را بيابيم؟ و چه راست گفته‌اند با ما که "دل‌تان آنجاست که گنج‌تان آنجاست" (انجيل متّا ۶: ۲۱). و گنج ما آنجاست که کندوهای دانش ماست. ما از بهر آن هميشه در راه بوده‌ايم».

ارباب و برده نمودگار دو فرهنگی‌اند که تاريخ غرب را از نظر نيچه ساخته‌اند و لذا اين دو دو خاستگاه‌اند: يونان و مسيحيت. اما سخن گفتن از اينکه يونان يا مسيحيت چنين و چنان است، سخن گفتن درباره‌ی دو چيزانتزاعی است: واقعيت يونان يا مسيحيت در آدميانی ريشه دارد که اين دو فرهنگ و تمدن را ساختند و واقعيت اين آدميان در اخلاقيات، از نظر نيچه، يا ارزشگذاری‌هايشان ريشه داشت و واقعيات اخلاقيات اين آدميان نيزدر دل و جان‌شان ريشه داشت که از نظر زيستی موجوداتی با سرشت و فطرت و مقام و منزلت و موقعيت اجتماعی متفاوت بودند. بدين طريق، با اينکه ظاهراً بردگان پيروز شدند (مسيحيت) و به سروری رسيدند اما خلق و خوی (اخلاقيات) بردگی از ميان نرفت و برده‌ی يونانی و رومی (که مسيحی شده بود) به برّه‌ی کليسا تبديل شد و هيچ‌گاه از صفات سروری بهره‌مند نشد، يعنی خداوند سرنوشت خويش نشد: نتيجه، از نظر نيچه، انحطاط طبقه‌ی متوسط اروپايی بود که هيچ‌گاه نتوانست و اگر بر همين حال بماند هيچ‌گاه نمی‌تواند دستاوردی پُرشکوه چون فرهنگ يونانی داشته باشد. بنابراين نيچه می‌کوشد ما (اروپاييان) را به خودمان بشناساند و در اين راه و از اين راه او به « دل و جان» ايشان نظر می‌دوزد تا اين خاستگاه را بيابد. خاستگاه  اخلاقيات بردگی در دل‌آزردگی (ressentiment، نيچه از اين کلمه‌ی فرانسوی استفاده می‌کند چون در زبان آلمانی معادل دقيقی برای اين مفهوم وجود ندارد. همچنين دهن‌کجی اوست به واگنر و ديگر قوم‌پرستان آلمانی که خواستار پاکسازی زبان آلمانی از کلمات بيگانه بودند) نهفته است و خاستگاه اخلاقيات سروری در توانايی (آنچه نيچه درباره‌ی اخلاق سروری می‌گويد متکی به فلسفه‌ی افلاطون و ارسطوست). مهمترين فضيلت اخلاقيات سروری، از نظر نيچه، راستگويی است و دو فضيلت ديگر، دليری و سخاوت، گواه و ضامن آن. اما اخلاقيات بردگی موذيانه و پیچيده و مزوّرانه است، ناشی از وضعيت فرومرتبه‌ی برده. او از وضعيت حقارت‌آميز و زبونی خود دل‌آزرده است و توان آن ندارد که از «خود» خودش آشکار و صريح دفاع کند، لذا به کينه‌توزی يا انتقام (revenge — در ترجمه‌های آشوری اين اصطلاح با «دل‌آزردگی» آميخته شده و هردو به «انتقام» يا «کينه‌توزی» ترجمه شده است) می‌گرايد و اين کار را او با ارزشگذاری‌هايش انجام می‌دهد. مثلاً، زيبايی را با «بی‌عفتی» لکه‌دار می‌سازد، با برچسب زدن (می‌گويد: «زيبايان عفيف يا نجيب نيستند»، جمله‌ی مشهور هملت: «زنان چون زيبايند نجيب نيستند و چون نجيب‌اند زيبا نيستند» نمايانگر اين نگرش قرون وسطايی است)، شادی را «جلفی و سبکسری» و «عزّت نفس» را «غرور» و ... نام می‌دهند. به عبارت ديگر، در اخلاقيات بردگی هرچه از توانايی نشان دارد مذموم است و هرچه از ضعف نشان دارد محمود. برده از هرکس که از او زيباتر، سالمتر، تواناتر، باهوش‌تر و ثروتمندتر است بيزار است.

با اين همه بايد توجه داشت که نيچه بر اساس فلسفه خود  نمی‌تواند بگويد که اخلاقيات سروری «خوب» است و اخلاقيات بردگی «بد» (به دليل نظريه‌ای که درباره‌ی «حقيقت» دارد: منظرنگری). اما بی‌شک هرکس که توصيف او از اين دو نوع اخلاقيات را می‌خواند از اخلاقيات برده منزجر می‌شود.

   پس نيچه از اخلاقيات سروری طرفداری می‌کند؟

*     خير! او از اخلاق آفرينندگان (بخش اول، چنين گفت زرتشت) طرفداری می‌کند. نيچه در واقع توجه می‌دهد که ارزش اصلاً ارزش نيست مگر اينکه خلق شود و باقی و پايدار نيز نمی‌ماند مگر آنکه پيوسته خلق شود. (از نظر نيچه، ارزش اخلاقی درست مانند «ارزش پول» است، افزايش يا کاهش آن در قبال «ارزشهای/ارزهای ديگر» منوط به پشتوانه‌اش است: توليد/ خلاقيت).

    اگر از نظر نيچه امروز بردگی و سروری به شکل تاريخی آن از ميان رفته است و اخلاق سروری  نيز وجود ندارد و فقط اخلاق بردگی حاکم است، آيا راهی وجود دارد که برده  بتواند از اخلاقيات بردگی رها شود؟   

*    بله. وجود دارد. آنچه برده را به کينه‌توزی وا می‌دارد، دل‌آزردگی اوست و دل‌آزردگی از آنجا پديد می‌آيد که برده از «اين کسی که هست» خشنود نيست و می‌خواهد کسی ديگر باشد (موقعيت هر زيردستی نسبت به بالادستی). بنابراين، برده چون «خود» ندارد از ديگری انتقام می‌گيرد، او «خود» خودش را نمی‌خواهد، «خود» يک شخص ديگر را می‌خواهد و لذا نيچه اين اصل را برای رهايی پيشنهاد می‌کند: عاشق سرنوشت خود باش (amor fati).

اصل ديگری که نيچه پيشنهاد می‌کند، رها شدن از «حس گناهکاری» و «وجدان بيمار» (bad conscience) است. او می‌گويد که کسانی که بسيار رنج می‌کشند و خواسته‌ها و تمايلات انسانی خود را به افراط سرکوب می‌کنند(مانند کشيشان، و غالب متدينان)، نه اينکه خويشتنداری کنند، دست آخر شکنجه‌گر می‌شوند و می‌خواهند از همه‌ی کسانی که زندگی را زيبا و شاد و لذت‌بخش می‌يابند انتقام بگيرند. او، بنابراين، توصيه (چنين گفت زرتشت، «درباره‌ی رحيمان») می‌کند:

 هرچه بيشتر خود را شاد کنيم، آزردن ديگران و در انديشه‌ی آزار بودن را بيشتر از ياد می‌بريم.

 

٭    در تابستان ۷۷ به درخواست سردبير راه نو، اکبر گنجی، معرفی اين کتاب را به صورت گفت و گو، با خودم، برای چاپ آماده کردم. اين گفت و گو قرار بود در شماره‌ی ۲۰ چاپ شود، همان شماره‌ای که آخرين شماره بود و هفته‌نامه ديگر منتشر نشد.

 



يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / سه شنبه، ۱۳ آذر ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org