بردباری و سازش‌جویی: ملاحظاتی در باب دموكرات بودن — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
شماره: ۱۷
عنوان: بردباری و سازش‌جویی: ملاحظاتی در باب دموكرات بودن
درج: سه شنبه، ۱ آذر ۱۳۹۰ | ۱۰:۱۹ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱ آذر ۱۳۹۰ | ۱۰:۲۲ ب ظ


تاریخ حقیقت‌هایی است كه بالاخره به افسانه تبدیل می‌شوند.

ژان‌ كوكتو

  • بردباری و سازش‌جویی: ملاحظاتی در باب دموكرات بودن

پنجشنبه ۷ بهمن ۸۹

تاریخ حقیقت‌هایی است كه بالاخره به افسانه تبدیل می‌شوند.
ژان‌ كوكتو

 

با آن قد و اندام كوچك، صدای معمولی، دستان نحیف و چهره و گفتاری كه نشانی از قهرمانی نداشت و از كاریزمایی حكایت نمی‌كرد، با سماجتی شگفت‌انگیز و با آرامش و خونسردی و وقار و اتكا به خود، به رویارویی با آدم‌ها و ایده‌هایی پرداخت كه در پی كسب هیولای قدرت مطلقه بودند. مثل همه روشنفكران بزرگ در دوره‌های طولانی از زندگی خود تنها و مطرود بود چرا كه در مقام وجدان بیدار و نقاد جامعه و سیاست منشاء آسودگی خاطر نبود. در سرتاسر دورانی كه فرهنگ به تبلیغات تبدیل می‌شد و كنترل اندیشه‌های آدمیان در دستور كار قرار می‌گرفت و كینه‌جویی همه را فرا گرفته بود او مرعوب نشد. در تقابل با گروه‌های متعارض، بارها به زمین خورد، اما هر بار بلند شد و هیچ‌گاه به زانو درنیامد. مشی او — در بدترین شرایط روزگار نیز— احساسی را برمی‌انگیخت كه به آن نیاز داشتیم: احساس سبك‌بالی، احساس اینكه دنیا به آخر نرسیده و در هر موقعیتی می‌توان لبخند زد و تسلیم محیط یأس‌آور اطراف نشد. این سبك‌بالی در راه رفتن عادی او نیز مشهود بود. در ۸۰ سالگی به‌‌زعم ظاهر شكننده‌ای كه پیدا كرده بود، وقتی به جوی یا رودی می‌رسید كه باید از آن عبور كند، یا كوهی كه از آن بالا رود سبكی حركتش را احساس می‌كردیم. گاه آخرین ماه‌های سالمندی‌اش را محلی می‌یافتیم برای بروز جلوه‌های پرشور كودكانه؛ در راه رفتن، در از ته دل خندیدن و در امیدوار زیستن.

در برابر جریان‌های نیرومندی كه در دوران حیات او شكل گرفت، از انقلابی‌گری تا غرب‌ستیزی، ناكجاآبادگرایی و چپ‌گرایی و ... او اسطوره ضد جریان بود، ضد گفتمان مسلط. چه كسی جز او می‌‌توانست در آن شرایط آشوب‌ناك در برابر دانشجویان انقلابی بایستد و با طعنه‌ای شور ساده‌دلانه آنها را به استهزاء بگیرد: «خط امام در جیب من است.» یا خود را در برابر هواداران دوآتشه شریعتی قرار دهد و گاه با گفتن این جمله كه «خوب، آقای مطهری مخالف شریعتی است. حالا چكار كنیم؟ بكشیمش؟» از مطهری در برابر آنان دفاع كند و گاه با ذكر اینكه «انتقام» و «امام امت» دو میراث عمده شریعتی است، به پیروان مفتون او نشان دهد كه چقدر از برخی از تاریكی‌های ذهن شریعتی به تنگ آمده است. چه كسی جز او می‌توانست در مقام نخست‌وزیر انقلاب و در دوران رواج غرب‌‌ستیزی، از پشت صفحه تلویزیون به میلیون‌ها بیننده هیجان‌زده خیره شود و نسبت خود را با غربیان مصداق آن سخن مشهور علی (ع) ‌ذكر كند: «هر كسی علمی به من آموخت مرا بنده خود ساخت» و بعد با بی‌قیدی اضافه كند كه برایش اهمیتی ندارد به خاطر این حرف او را غرب زده بنامند، بله یك مصدقی با سابقه بود اما برخلاف او «اجنبی» را مسبب بدبختی‌های ایران نمی‌دانست و بالاخره چه كسی جز مهدی بازرگان می‌توانست در آن دوره غلبه خشم و نفرت و فضای انباشته از مشت‌های گره كرده و فریادهای سهمگین كه خنده بر لب‌ها جراحی می‌شد با شوخی و طنزی كنایه‌آمیز با توده‌ها سخن بگوید و با ذكر زیركانه حكایت‌هایی از «ملا» فضای كینه‌توزانه را تلطیف و نشاط‌بخش كند. صراحت او چشمه لایزال واكنش‌هایش محسوب می‌شد.

عقل‌سالاری و آزادی‌خواهی‌‌اش جایی برای لنینیسم و رمانتی‌سیسم باقی نگذاشته بود، و دهه ۴۰ و ۵۰ عصر رمانتی‌سیسم ایرانی بود و حرف‌های بازرگان برای رمانتیك‌های جوان‌ كهنه و كسالت بار به نظر می‌رسید. بنیان‌گذاران سازمان مجاهدین خلق ایران در اواخر دهه ۴۰ او را به جلسه‌ای سری دعوت می‌كنند تا راز حركت مسلحانه خود و آموخته‌هایشان را از مائو و لنین با او در میان گذارند، اما از او برخلاف طالقانی، سخنی در تحسین خود نمی‌شنوند. بحث میان آنها بالا می‌گیرد و سعید محسن كه از مواجهة بازرگان آزرده شده بود زبان به اعتراض می‌گشاید: «شما برای كار ما پشیزی ارزش قائل نشدید» و بازرگان با بی‌اعتنایی شانه‌ای بالا تكان می‌دهد: «اینطور باشد».۱ همه چیز و همه كس را به زیر تازیانه‌ می‌گرفت و ما معمولا حرف‌هایش را قبول نمی‌كردیم. اما دوست‌داشتنی‌ترین بازرگان در این میانه شكل می‌گرفت.

آسمان بالای سر خود را آبی می‌دید و فرق داشت با كسانی كه آن را سیاه می‌دیدند. به مخالفان خود و به كسانی كه با آنها درمی‌افتاد از آن بالا می‌نگریست و دنیا و آدم‌هایش را «كبود» نمی‌یافت. همه را قربانی و خطاكار می‌دید و در دفاع از حقوق آنها تردید نمی‌كرد. به گفته صادق خلخالی: «دولت موقت تمام كوشش خود را به كار می‌بست كه حتی یك نفر، ولو ساواكی شكنجه‌گر هم اعدام نشود، زیرا آنها هم رژیم را مقصر می‌دانستند، نه شخصی را و این، همان فكر فرماسونی بود... و خدا می‌داند كه ما چه كشیدیم، تا توانستیم چند نفر از این مجرمین را اعدام كنیم.»۲

همراه با دوستش، یدالله سحابی، برای ممانعت از اعدام امیرعباس هویدا نزد رهبر انقلاب رفت. بازرگان خودش اهل گریه نبود اما كار سحابی به گریه كشید، اما نه حرف‌های بازرگان و نه اشك‌های سحابی سودی نبخشید. هویدا اعدام شد ولی تلاش بازرگان جنبه‌های انسانی او را مرتبت دیگری بخشید. نامة تسلیتی كه در پی فقدان سیدكاظم شریعتمداری به یكی از شیوخ قم نوشت قله‌اش را رفیع‌تر و دست‌نیافتنی‌تر كرد. تا پیش از این نامه، از هم‌صنفان آن مرجع پر آوازه كسی حاضر نشد با ذكر خیری از او خطر كند اما بازرگان در مكتوبی، ضمن گرامیداشت نام او به اولیای امر توصیه كرد در این مورد به علی‌بن‌ابی‌طالب اقتدا كنند كه بر مرگ زبیر گریست و او را با احترام خاك و از خدمات گذشته‌اش تجلیل كرد. سیاهه دفاع بازرگان از حقوق انسان‌ها پایانی نگرفت.

آزادی و دموكراسی مهم‌ترین مساله‌اش بود و هرچه در توان داشت در تثبیت آن گذاشت. در توصیفی از حق آزادی، جمله‌ای بر زبان راند كه در خاطرها ماند: «آزادی نه گرفتنی و نه دادنی است؛ آزادی یاد گرفتنی است.» از میان همه شرایط ساختاری دموكراسی او— بارها و بارها— منش و عادت‌های ذهنی و رفتاری اعضای یك جامعه را بنیادی‌ترین شرایط دموكراسی دانست و دهه‌ها كوشید تا این شرایط را در خود محقق كند و سال‌ها تمرین كرد تا در موقعیت‌های مختلف به شیوه‌ای خاص عمل كند: شیوه‌ای كه آن را دموكراتیك می‌نامند:

۱. شهروند جامعه دموكراتیك باید معترف به امكان خطا باشد. اگر انسان‌ها خطا كار نبودند دموكراسی لزومی نداشت و یك دموكرات لازم است ذهن خود را طوری پرورش دهد تا هیچ موضعی را— از عقاید و آراء گرفته تا رفتار و اصول اخلاقی— بی‌نیاز از تصحیح نیانگارد. بازرگان سال‌ها و دهه‌ها از لزوم تلفیق دین و سیاست دفاع كرد. دین را منبع سعادت دنیوی دانست و آن را واجد آموزه‌ها و روش‌هایی برای اداره جامعه یافت. اما چون وقوع خطا را در مهم‌ترین عقاید خود ممكن می‌دید، در آخرین سال‌های عمر به سادگی این هستة سخت عقاید خود را كنار گذاشت. بسیاری از دوستانش نتوانستند با او در این آخرین گام‌های راه طی شده همراه باشند. دورش را گرفتند و به بازی با الفاظ دلخوش كردند: «آخرت و خدا، تنها هدف بعثت انبیاء» نه؛ «تنهایش» را حذف كنیم. آن «تنها» حذف شد و اما در متن و معنا تغییری پدید نیامد. بازرگان دموكرات دیر زیست، و براساس درسی كه از گذشت زمان گرفت، یكی از مهم‌ترین عقاید خود را در عبور از بوته آزمون مردود دانست و به این خطا معترف شد. حال كدام رأیی را می‌توان برای جامعه تكلیف كرد كه امكان خطا در آن نباشد. پس باید راهی را برای بازگشت از مسیر انتخاب شده تصور كرد، گام به گام جلو رفت و هر جا كه دید راه اشتباه است آن را تغییر داد. «تجدیدنظر» طلبی كه در عقاید تمامیت‌خواهانه، یك ناسزا شمرده می‌شود برای دموكرات اگر فضیلتی محسوب نشود، دست‌كم یك امر عادی است. بدین‌سان بازرگان آموخت كه یك فرد دموكرات هم باید معترف به امكان خطا باشد و هم آزمون اندیش و آماده كنار گذاشتن ایده‌های خطای خود. و چنین فردی است كه از آزادی مخالفت كردن دفاع می‌كند، چون به امكان خطا بودن همه ایده‌ها و لغزش پذیر بودن همه مردم باور دارد.

۲. یك دموكرات باید واقع‌گرا باشد و بازرگان در عصر ناكجاآبادگرایی، با واقع‌گرایی به دنبال تحقق آرمان‌هایش می‌رفت و این واقع‌گرایی به جای ناامیدی در او روح امید می‌دمید. او تغییر را نه از اعتقاد به آرمانی در ذهن، بلكه از نگاهی به واقعیت موجود آغاز می‌كرد. می‌دانست كه برای مسائل اجتماعی راه‌حل نهایی وجود ندارد و فرآیند بهبود نهادهای بشری را پایانی نیست و چون می‌دانست هرگز به آرمان و جامعه ایده‌آل نخواهیم رسید، به زندگی در لوای حكومت ناقص اعتقاد داشت. از معدود كسانی بود كه توانسته بود میان آرمان و واقعیت تعادل ایجاد كند و این باعث می‌شد نه هیچ‌گاه در راه رسیدن به آرمان‌هایش ناامید شود و نه هیچ‌گاه واقعیت را از یاد ببرد و برای رسیدن به آرمانی هزینه‌ای گزاف بر دموكراسی‌خواهان تحمیل كند و یا به روش‌های خشونت‌بار توسل جوید. در «سازگاری ایرانی» بهره‌گیری از روش‌های آمیخته به «زور» و «زود» را شیوه دیرینه ایرانیان برای رسیدن به اهداف اجتماعی خود دانسته بود و رمز شكست را هم در این دو مقوله می‌دانست، اما خودش همواره یك دموكرات بود: كسی كه ایده‌ها و روش‌های دولتمردان را نمی‌پذیرد و برای تغییرات آرام و گام به گام تلاش می‌كند و در این راه هرگز امیدش را از كف نمی‌دهد: یك ناراضی پیوسته امیدوار.

۳. اما هیچ دموكراتی را نمی‌توان پیدا كرد كه اهل سازش نباشد. سازش‌جویی از این اعتقاد ناشی می‌شود كه هر اجتماع، واجد منافع و گرایش‌های متعارض انسانی است و به ندرت می‌توان این تعارض‌ها را چنان حل كرد كه همه را كاملا راضی كند. هیچ دموكراتی از «باید برود هیچ كس» سخن نمی‌گوید. دموكرات می‌كوشد برای اختلاف‌ها راه‌حل‌هایی بیابد كه گرچه رضایت كامل هیچ‌كسی را جلب نمی‌كند، دست‌كم برای همه قابل تحمل است. یك دموكرات، میانه‌ای با انقلاب ندارد و همیشه به راه‌حل میانه‌ می‌اندیشد. بازرگان اما در زمانه‌ای می‌زیست كه از سازش، به «تسلیم بی‌قید و شرط» تعبیر می‌شد و سازش‌كار، لقبی بود كه گروه‌های چپ‌گرا (اعم از مذهبی و سكولار) به او داده بودند. به عبارتی ۴۰— ۳۰ سال زمان لازم بود تا برخی از مخالفان روش او— با صرف هزینه‌های گزاف— به بلوغ سیاسی بازرگان برسند و همان روش را پی بگیرند كه او دنبال می‌كرد. سازش‌جویی بازرگان اما روشن بود و با ریاكاری و دست برداشتن از اصول تفاوت داشت. او حاضر به پذیرش راه‌حلی بود كه تمام خواسته‌های او را ارضا نمی‌كرد و چنین پذیرشی تنها در یك مناسبات سیاسی توسعه نیافته به صرف‌نظر كردن از اصول، تعبیر می‌شد. این را آیت‌الله خوب دریافته بود كه یك بار درباره نخست‌وزیر منصوبش گفت: اگر سازش‌كار بود نخست، با من سازش می‌كرد. بازرگان می‌دانست كه احتمال دست یافتن به حداكثر خواسته‌ها بر اثر یك رشته سازش‌ها در درازمدت بیشتر است تا تاكید جزمی بر مواضع خود در موقعیت‌های گذرا. او در حفظ اصول خود عزمی جزم داشت اما برای رسیدن به اهداف خود اهل جزم هم بود. بر این مبنا می‌توان مدعی شد كه انقلاب به مثابه یك روش بر بازرگان تحمیل شد. او حتی بعد از پیروزی انقلاب باكی نداشت تا از روش خود كه متضمن شركت در انتخابات مجلس شورای ملی بود دفاع كند و آن را راهی مفیدتر و كم‌هزینه‌تر برای رسیدن به هدف معرفی كند. روشی كه سه ماه پیش از پیروزی انقلاب در پاریس با آیت‌الله در میان گذاشت. مشی سیاسی آیت‌الله و گروه‌های سیاسی دیگر البته مبتنی بر آشتی‌‌ناپذیری بود و در آن شرایط كسی به نگرانی‌های یك لیبرال پیر وقعی نمی‌نهاد. اما مشی ‌مصالحه‌جویانه بازرگان حتی تا روزهای آخر حكومت شاه ادامه یافت. تا جایی كه كوشید بختیار را روانه پاریس كند و او را به مصالحه‌ای با آیت‌الله وادارد تا فرآیند تغییر حكومت، دست‌كم با صدمات كمتری انجام پذیرد و در این میان باكی نداشت كه شانس نخست‌وزیری خود را به خطر اندازد و بختیار، منتخب آیت‌الله واقع شود.

حمایت او از كاندیداتوری رهبر یكی از گروه‌های آن دوره، كه بعدها به فرقه‌ای ستیزه‌جو تبدیل شد، برای راهیابی به مجلس شورای اسلامی از همین روحیه سازش‌جویی نشأت می‌گرفت. اینكه گرایش‌های متعارض انسانی نمایندگان خود را به مجلس بفرستند تا این نمایندگان برای اختلافات راه‌حلی بیابند كه اگر هیچ كس را كاملا راضی نمی‌كند لااقل برای همه قابل تحمل باشد.

توصیف او از دولت خود و تشبیه آن به فولكس واگن در برابر بولدوزر انقلابیون، توصیف دقیق یك دولتمرد دموكرات از خود بود و تنها یك دموكرات كه با پوست و گوشت و استخوان خود دموكراسی را فهیمده باشد، می‌تواند چنین تباینی را میان حكومت دموكراسی و حكومت خودكامه در افكند. بولدوزر عظیم و شكوهمند است. حركتش سریع و جهتش بی‌ابهام است. صدایش همچون دریایی پرخروش است. به راننده‌اش احساس قاطعیت می‌‌بخشد. اما تنها برای زیر و رو كردن به درد می‌خورد و به هیچ مقصدی نمی‌رساند و ای بسا در این ویرانگری فاجعه‌ بیافریند. فولكس واگن اما نمادی از دولت دموكراتیك است. جلالی ندارد. آراسته نیست. آهسته راه می‌رود و گاه حوصله سرنشینانش را سر می‌برد، اما همین آهستگی امنیت آن را تضمین می‌كند. چند سرنشین دارد كه ای بسا در انتخاب مسیر و سرعت حركت و مقصد نهایی با هم اختلاف داشته باشند. اما از آنجا كه هر خواسته‌ای ناشی از گرایشات متعارض است احتمالا در طول سفر، سرنشین‌ها یاد می‌گیرند تا حدی به خواسته‌های یكدیگر احترام بگذارند و با هم سازش كنند و بحران‌‌های پیش‌آمده را تخفیف دهند.

۴. اعتماد بازرگان به مردم ویژگی دیگر بازرگان بود. لازمه این اعتماد، البته ایمان او به خردمندی توده‌ها نبود. در مرام او جایی برای گزافه‌گویی از مردم وجود نداشت. هیچ‌گاه نگفت كه هرچه مردم باور دارند یا هرچه مقرر می‌دارند صواب است. بلكه تنها معتقد بود مردم در درازمدت با افتادن و برخواستن‌های مكرر راه رفتن را می‌آموزند و خطاهای خود را تصحیح می‌كنند و تنها با دموكراسی است كه مردم به چنین استعدادی نائل می‌شوند. برخلاف شریعتی به تفكیك دموكراسی رأی‌ها— دموكراسی رأس‌ها معتقد نبود. از عقل سلیمی برخوردار بود كه مانع می‌شد آدم‌ها را به بهائم تشبیه كنند. چنان كه هیچ‌گاه همچون او از آزادی و دموكراسی غربی به «حجاب عصمت» بر «چهره فاحشه» یاد نكرد. شریعتی ظاهرا معتقد بود: «رهبر انقلاب و بنیان‌گذار مكتب، حق ندارد دچار وسوسه لیبرالیسم غربی شود و انقلاب را به دموكراسی رأس‌ها بسپارد.»۳ اما بازرگان برخلاف او، سخت به این وسوسه مبتلا بود و می‌دانست بهره‌گیری از دموكراسی مستلزم مهارت خاصی است كه تنها از طریق تمرین طولانی به دست می‌آید و مطمئن‌ترین دموكراسی آن است كه با رشدی آهسته و توسط نسل‌های مختلف شكل گرفته باشد.

۵. به علاوه، در مشی بازرگان عرصه سیاسی تنها محل تمرین برای دموكرات بودن نیست. در منظر او دموكراسی از خانه شروع می‌شود و چگونگی مناسبات در خانواده و تمرین‌های درون خانه بهترین محل برای پرورش آدم‌های دموكرات است. نرمش جویی، مصالحه، معترف بودن به خطا، اعتماد و امثال آن قبل از اجتماع باید در خانه و بازار و كارخانه و دانشگاه و اداره تمرین شود. اگر مجالی بود شاید ذكر مثال‌هایی از نحوه سلوك دموكراتیك او در میان خانواده و در محیط كار این نوشته را غنا می‌بخشید.

۶. جمعی عمل كردن، چارچوب فعالیت حزبی را محترم شمردن و رأی دیگران را در عمل ارزشمند تلقی كردن، خصیصه همیشگی او بود. به یاد بیاوریم دیدار او در پاریس با رهبر انقلاب را كه نه پیش و نه پس از دیدار— به‌رغم اصرار عده‌ای— به صدور اعلامیه‌ای از جانب او منجر نشد. خیلی ساده هرگونه اطلاعیه را به تصویب اعضای حزبی منوط كرد كه در تهران بودند و او نیز عضو آن حزب بودو و مقایسه كنیم عملكرد او را با رفتار مردان سیاسی آن دوره كه سال‌ها از دموكراسی سخن گفته بودند: كریم سنجابی كه چه زود خود را باخت و بی‌توجه به الزامات حزبی، اعلامیه تسلیم را در همان دهكده صادر كرد. شاید كه منصوب امام واقع شود و شاهپور بختیار كه در آن ۳۷ روز چه بازی ناشیانه غیردموكراتیكی انجام داد. به محض اینكه پیشنهاد نخست‌وزیری را از پادشاه گرفت به جبهه ملی و الزامات كار سیاسی مشترك پشت پا زد و برخلاف نظر حزب نخست‌وزیری شاه را پذیرفت و از حزب خود خواست دنباله‌روی او باشد. و جلوتر برویم، حتی سید محمود طالقانی كه دیگر در جلسات حزب خود شركت نكرد اظهار داشت كه با توجه به موقعیت جدیدی كه در انقلاب برای او مهیا شده، نقش سیاسی‌ای فراتر از نقش یك عضو حزب خواهد داشت.

۷. بردباری ویژگی دیگر بازرگان، در مقام یك دموكرات بود و این بردباری آنجا اهمیت می‌یابد كه فراموش نكنیم او عمیقا دین‌دار بود. بردباری دموكراتیك بازرگان در سطوح مختلف خود را نشان می‌داد: در تحمل آراء و عقاید دیگران و در بردباری نسبت به صورت‌های مختلف زندگی انسان‌ها. در پروژه سیاسی او جایی برای یك جور اندیشیدن و یك جور عمل كردن و یك جور زیستن نبود. در دوران مدیریت‌اش بر اداره آب تهران یك بهائی را به عنوان معاون خود برگزید و در دوران صدارتش صریحا می‌گفت حتی از معاونان وزرای زمان شاه نیز می‌توان در دوران پس از انقلاب استفاده كرد، بی‌آنكه نحوه زیست آنها برایش اهمیتی داشته باشد. چنان‌كه در همان دوره، ماركسیستی را به استانداری كردستان گمارد. در یك جامعه غیردموكراتیك البته ناهمگونی در اندیشه و نحوه زیست می‌تواند با نفرت توده‌ها مواجه شود. اما یك دموكرات نمی‌تواند با فشار قانونی یا خارج از حوزه قانون برای متعارف كردن نحوه زیست و اندیشه آدم‌ها موافق باشد. ایستادگی او در برابر موج تصفیه‌ها— آن هم به بهای مخالفت با دغدغه‌های رهبر انقلاب— و مشاركت او در ائتلاف با گروه‌های غیرمذهبی— جبهه ملی و جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر— در دوره‌هایی كه امكان فعالیت سیاسی فراهم بود، از همین بردباری دموكراتیك نشأت می‌گرفت، از اینكه می‌‌توانست رفتار ناهمنوا را تحمل كند. احتمالا او بخشی یا كل آراء یا نحوه زیست این مخالفان خود را بر خطا می‌دید. اما به سان یك دموكرات می‌دانست كه باز هم باید با این مخالفان زندگی كند و لذا آنان را تشویق می‌كرد در فرآیند سیاسی جامعه نقش ایفا كنند. چرخ نظام دموكراسی با این بردباری‌ها می‌گردد و حذف یا نادیده گرفتن یك مخالف در مقام عمل— هر نوع مخالفی كه باشد— پایان عمر دموكراسی محسوب می‌شود. بازرگان در سرتاسر عمر خود مبشر عزمی بود برای زیستن با مخالف و صدای او از این حیث شریف‌ترین آوایی بود كه تاكنون در این مرز و بوم پیچیده است. باور كردنی نیست كه چگونه او در بحرانی‌ترین موقعیت‌ها توانست این قدر ظریف و این سان ماهرانه نقش خود را در مقام یك دموكرات ایفا كند. صدای او البته در آن دوره در بازار صدایی كه راه افتاده بود گم شد. باد شرطه‌ای هم نوزید و او به گونه‌ای غم‌انگیز تقریبا تنها ماند. از منظری در تحقق ایده‌هایش ناكام ماند. اما اگر مقیاس خود را كمی بلندتر بگیریم شاید بتوان او را كامیاب دانست. دست‌كم در مقام ارائه الگویی به یادماندنی از یك دموكرات واقعی و روشنفكری كه از پرنسیپ‌های خود عدول نمی‌كند و بردبار است و امیدوار و سازش‌جو. نمونه‌ای كه در تاریخ ایران سخت كمیاب است. چنین است كه می‌توان گفت مهندس، رنج پیوستن به اسطوره‌ها را از سر گذراند، بی‌آنكه البته تمایلی به این كار داشته باشد.

یادداشت‌ها:

* مهرنامه، سال اول، ش ۸، دی ۱۳۸۹، ص ٧۳-٧۲.

۱. بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیك سازمان مجاهدین خلق ایران، بی‌نا، بی‌تا، ص ۲۹۱-۲۸۱. مقایسه شود با خاطرات تراب حق‌شناس، نشریه «نقطه»، ص ۶۶.

۲. خاطرات آیت‌الله صادق خلخالی، نشر سایه، ص ۴۰۳.

۳. علی شریعتی، امت و امامت، ص ۶۰۴ و ۶۳۲.



يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / شنبه، ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org