جمعه، ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ | 
Friday, 29 March 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۹۹۱۰۰۱۰۱۱۰۲۱۰۳

۱۰۴

۱۰۵۱۰۶۱۰۷۱۰۸۱۰۹>آخر

: صفحه


شماره: ۱۵۵
درج: جمعه، ۷ ارديبهشت ۱۳۸۶ | ۳:۳۱ ق ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۷ ارديبهشت ۱۳۸۶ | ۳:۳۹ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • بگير و ببند

بنا به عادت معهود و مألوف، بعد از مصاحبه‌ای تلفنی، رفتم قدمی بزنم. گفتم بروم تا قلهک و برگردم. در رفت و برگشت که از ساعت ۱۹ تا حدود ۲۱ به طول کشيد خيابانها را به نحوی غريب خالی و خلوت ديدم. در پشت ميزهای رو به خيابان غذاخوری‌های شيشه‌ای حاشيه‌ی خيابان شريعتی کمتر کسی نشسته بود و از ازدحام هميشگی در جلو سينما فرهنگ در شبهای جمعه خبری نبود. تقريباً برای همه‌ی نوبتهای نمايش فيلم در امشب بليت وجود داشت. با خودم فکر می‌کردم که دليلش چه می‌تواند باشد؟ بعد به يادم آمد که در تمام طول راه کمتر زن يا دختری را ديدم. خب. شايد دليلش همين سر و صداهای اخير است. بله، عجالة بگير و ببند است. تا چندروز ديگر «اين نيز بگذرد». هفته‌ی ديگر باز مثل هميشه خواهد بود. فقط آزارش به ياد می‌ماند و خاطره‌ای تلخ و محونشدنی برای آنهايی که توهين ديده‌اند و زجر کشيده‌اند. هفته‌ی پيش که با يکی از همکاران به خانه برمی‌گشتم ماجرای غم‌انگيزی را شنيدم. می‌گفت: «در اواخر سالهای شصت خواهرزن جوانی داشتم که در خيابان او را به جرم بدحجابی گرفتند و به کميته بردند. در آنجا آن قدر به او توهين کرده بودند و با تسبيح به سرش کوبيده بودند که بعد از آنکه به خانه برگشت تا چندروز گريه می‌کرد. آن وقت پدرش تصميم گرفت که او را به خارج بفرستد تا اين ماجرا را فراموش کند. او حالا مدتهاست که در فرانسه زندگی می‌کند. در آنجا ازدواج کرد و دوتا بچه دارد». به او گفتم: «بازجويانش مرد بودند.» گفت: «بله. می‌دونی در آن سالها تمام آن زندانها و بازداشتگاهها مأموران مرد داشت و چه فجايعی که در آنها اتفاق نمی‌افتاد». گفتم: «خب، باز عاقبت به خير شد. نشنيدی ماجرای کسانی را که هزار ناراحتی روحی می‌گيرند يا خودکشی می‌کنند يا هزار بلای ديگر آنجا به سرشان می‌آيد». گفت: «حالا هم شايد چندان بهتر نباشد. وای بر اين جمهوری اسلامی روزی که ديگر نباشد، آن روز چنان تاريخی برايش بنويسند که جز شرم و سرافکندگی حاصلی برای مسلمانان نداشته باشد».     


۱۱۳

شماره: ۱۵۴
درج: جمعه، ۳۱ فروردين ۱۳۸۶ | ۲:۵۷ ق ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۳۱ فروردين ۱۳۸۶ | ۴:۰۱ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

-- History, Stephen said, is a nightmare from
which I am trying to awake.


From the playfield the boys raised a shout. A
whirring whistle: goal. What if that nightmare gave you a back kick?


-- The ways of the Creator are not our ways, Mr Deasy said. All history moves towards one great goal, the manifestation of God.


Stephen jerked his thumb towards the window, saying:


-- That is God.


James Joyce, Ulysses

  • «شکست» خشايارشا: برای «ايرانيان»، برای «يونانيان»

امروز وقتی به تاريخ گذشته می‌نگريم، شايد بسياری چيزها به‌راحتی تبيين‌پذير بنمايد. اما وقتی به زمان وقوع همان رويدادها و تأويلهای بعدی از آنها رجوع می‌کنيم، می‌بينيم که اين کار چندان هم ساده نبوده است. مثلاً، اگر امروز کسی مانند شادروان دکتر عبدالحسين زرين‌کوب، بعد از ۲۵٠٠ سال، بخواهد درباره‌ی خشايارشا سخن بگويد، از همان متنی که پيشتر نقل کردم، در قضاوت در خصوص اين جنگ به دنبال دلايلی عقلی برای آغاز و پايان آن می‌گردد، و در جست و جوی اين دلايل به‌راحتی می‌تواند ميان آنچه «معقول» و «نامعقول» است تميز دهد. برای انسان بعد از «روشنگری» تمايز «معقول» از «نامعقول» کاری نسبتاً آسان است، چون معيارهای مشخصی دارد، اما آيا اين تمايز همواره آسان بوده است؟ من همان طور که در بخش نخست اين نوشته گفتم، در ماجرای خشايارشا و شکست يا ناکامی او در هلاس، به آن چيزی علاقه‌مندم که دستاورد انديشه‌ی يونانی است، يعنی چيزی که هم تفاوت «نظام سياسی» ايرانی و يونانی را معلوم می‌کند، و «راز» شکست خشايارشا را توضيح می‌دهد، و هم «سير» و «روند»ی را معلوم می‌کند که رفته رفته انديشه‌ی فلسفی را از انديشه‌ی اساطيری متمايز می‌کند و علم دنيوی يا سکولار را به وجود می‌آورد. من عجالة دلايلی را مشخص می‌کنم که زرين‌کوب برای تاخت و تاز و ناکامی خشايارشا به دست می‌دهد. او اين دلايل را برای آغاز و پايان جنگ پيشنهاد می‌کند:


۱۳

شماره: ۱۵۳
درج: پنجشنبه، ۳۰ فروردين ۱۳۸۶ | ۴:۲۱ ق ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۳۰ فروردين ۱۳۸۶ | ۷:۵۱ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • استخر

دل‌مان خوش بود که می‌توانيم با خيال راحت يک استخری برويم. اما گويا قيد اين را هم بايد بزنيم. امشب با دوستم به يکی دوتا از استخرهای نياوران و پاسداران که هميشه می‌رفتيم سری زديم، اما نتوانستيم وارد شويم: ظرفيتها پر بود! دوشنبه که خودم به تنهايی رفتم استخر متوجه شلوغی عجيب استخر شدم. بدتر از همه در جلو ميز فروش بليت بود که عده‌ای کارت به دست ايستاده بودند و به اصرار می‌خواستند کارت‌شان را به پول تبديل کنند. نمی‌دانم کدام نهادی «کارت استخر» پخش کرده است که حالا همه «استخری» شده‌اند! سال گذشته که استخر می‌رفتيم چهار پنج نفری بيشتر در استخر نبوديم. اما بعد از مدتی سر و کله پيرمردها پيدا شد و معلوم شد که به عده‌ای «کارت منزلت» داده‌اند و حالا هم اين قدر شلوغ شده است که استخرها چند جلسه در روز شده است و با اين همه اين قدر شلوغ است که ديگر نمی‌شود راهی به داخل پيدا کرد. خب، يا بايد بعد از اين قيد استخر را هم بزنيم و يا برويم از اين استخرهايی که جلسه‌ای ده پانزده‌ هزارتومان می‌گيرند، اگر پيدا بشود اين اطراف، و يا برويم از اين استخرهايی که سالی يکی دو ميليون حق عضويت می‌گيرند! واقعاً ديدن دارد آدمهايی که می‌توانند سالی دو ميليون فقط برای استخر بپردازند! می‌گويند اين استخر باشگاه فرمانيه چنين جايی است. ياد فيلمهای ايتاليايی و سران مافيا می‌افتم.


۰

شماره: ۱۵۲
درج: سه شنبه، ۱۴ فروردين ۱۳۸۶ | ۸:۰۸ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۴ فروردين ۱۳۸۶ | ۸:۴۵ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • بامزه‌ترين نامه

در ميان نامه‌هايی که قبل از نوروز و بعد از نوروز برای شادباش نوروزی دريافت کردم، يک نامه‌ از همه بامزه‌تر بود و، علاوه بر شادی حاصل از دريافت هر نامه‌ای، لبخندی هم از ظرافت و ذوق نامه‌نگار بر لبم نشاند. نامه اين طور شروع می‌شد:

آنهايی را که می‌توانم ببوسم می‌بوسم.

آنهايی را که نمی‌توانم ببوسم، دست‌شان را به گرمی می‌فشارم.

آنهايی را که نه می‌توانم ببوسم، و نه می‌توانم دست‌شان را بفشارم، نمی‌دانم چه کارشان کنم.... به آينده وامی‌گذارم.

نامه برای خانمها و آقايان به‌طور مشترک فرستاده شده بود.


۱۱۳

شماره: ۱۵۱
درج: شنبه، ۱۱ فروردين ۱۳۸۶ | ۱:۴۲ ق ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۱۱ فروردين ۱۳۸۶ | ۱:۴۲ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • نگاه از بيرون

امروز صبح از دوستی ناشناس ای ميلی به دستم رسيد که يک وبلاگ خواندنی را به من معرفی می‌کرد: «نگاه از بيرون». نويسنده‌ی اين وبلاگ همکاری دانشگاهی، سعيد پيوندی، است که در فرانسه زندگی می‌کند و تجربه‌ی زندگی خود در خارج از کشور و نگاهش به مسائل داخل کشور را شرح می‌دهد. اين وبلاگ، در نگاهی اجمالی، به نظرم خواندنی آمد و به‌ويژه مطلبی از او با عنوان «نماد اخلاق و پاکی» بسيار توجهم را جلب کرد. بخشی از آن را در اينجا می‌آورم و بقيه را می‌توانيد در صفحه‌ی اين همکار گرامی دنبال کنيد:

دیروز با دوست و همکار دانشگاهی ایرانی صحبت میکردم که ساکن فرانسه است و بسیار فعال در زمینه پژوهش درباره ایران. بیش از یک سالی است که تماسی با هم نداشتیم. در بحث ها او را بسیار نوامید و سرخورده دیدم. میگوید که ما در ایران دچار سیر قهقرایی هستیم و هر بار که امیدی به تحول پیدا میشود زمستانی از راه میرسد و شکوفه های نورسته را نابود میکند. حالت روحیش برایم عجیب است. حتی کار مطالعه روزنامه ها و اخبار ایران را هم کنار گذاشته است. برایش ایران به جامعه غیر قابل درک تبدیل شده و حرف های و سیاست های رهبرانش بی خردانه و عاری از واقع بینی و نگرش علمی و مسئولانه. برایم میگوید که دوستان و همکاران ایرانی اش هم به این درد نومیدی دچار شده اند و دستشان به کار جدی پژوهشی نمیرود. یادم هست که سه سال پیش پس از سفرش به ایران با هم دیداری داشتیم در پاریس در حضور دوست خبرنگار و فرهیخته ای که برای سفری کوتاه به فرانسه آمده بود بسیار راضی بود از تجربه بازگشت به ایران و امیدوار بود به آینده ایران و تولید فکری و علمی در کشور و شور و اشتیاق دانشگاهیان. از آن هیجان و امیدواری چیز زیادی باقی نمانده است. میگوید که در حال باز اندیشی و بازنگری و فکر کردن است و نمی خواهد خواندن مطالب رسانه های ایرانی به این روند درونی فکری او اسیب بزنند.

بعد از صحبت تلفنی به فکر فرو میروم. این اولین باری نیست که در ماه های اخیر با چنین روحیه ای برخورد کرده ام ولی حرف های بسیار صمیمانه و از ته دل همکارم حسابی مرا تکان داد. چند ماه پیش در کنگره ای دانشگاهی با دوستان ایرانی بحثی درباره اوضاع ایران داشتم. آنها هم بسیار نومید بودند و سرخورده از نتایج انتخابات و بسیار نگران از آینده کشور و دانشگاه. یکی از آنها به من میگفت در ایران بازار عوامگرایی تا آن اندازه رایج شده که کلمات مهم حتی معنی خود را از دست داده اند. برای مثال کسانی میتوانند براحتی از آزادی و باور به آن سخن بگویند ولی در عمل بی دغدغه بیشترین دشمنی را با آزادی داشته باشند. کسانی میتوانند از اقتصاد سخن بگویند بی انکه شناخت انچنانی از این حوزه داشته باشند. او میگفت که حس میکنیم رفتار مردم همه به همین شکل متفاوت شده است و آنها زندانی این دایره مسدود باطل و پوچ هستند.

خبرنگار ایرانی دیگری که بطور منظم به ایران سفر میکند برایم میگفت که در همه جای جهان حس میکنید نسل های جدیدی بروی کار میایند با اندیشه های جدیدی که بازتاب تغییرات جامعه هستند. در ایران هر بار کفگیر انتخابات از ته دیگ سیاست بخش های پس زده شده و بازمانده از درک جهان را به سطح جامعه میاورد.


۲

اول<۹۹۱۰۰۱۰۱۱۰۲۱۰۳

۱۰۴

۱۰۵۱۰۶۱۰۷۱۰۸۱۰۹>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / جمعه، ۱۰ فروردين ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9