شنبه، ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Saturday, 20 April 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۱۰۴

۱۰۵

۱۰۶۱۰۷۱۰۸۱۰۹۱۱۰۱۱۱۱۱۲۱۱۳۱۱۴>آخر

: صفحه


شماره: ۱۵۰
درج: پنجشنبه، ۹ فروردين ۱۳۸۶ | ۲:۵۸ ق ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۹ فروردين ۱۳۸۶ | ۳:۰۱ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • اين روزها

عجب هوای فرحبخشی است اين روزها و شبها. از قدم زدن برمی‌گردم (۲۱:۳٠). خيابانها پر رفت و آمد است، اما در کوچه‌ها کسی قدم نمی‌زند. قيطريه امشب حتی خلوت‌تر از شبهای زمستانی بود. پاييز و زمستان گذشته هوا خوب بود. و بهارش هم همين طور. مدتها بود که پوشيدن ژاکت را از ياد برده بودم. امسال تمام زمستان و حتی عيد را با ژاکت گشتم. گمون نمی‌کنم هوای سال گذشته و امسال در اين ده پانزده سال سابقه‌ای داشته باشد. شايد اينها از برکت سال «خوک» باشد. هرچه اسمش زشت است، خيرش زياد است.

امسال عهد کرده بودم که نشينم پای تماشای فيلمهای سينمايی تلويزيون. اما نتوانستم عهدم را نگه دارم. چندتايی را ديدم. گمون می‌کنم شبکه‌های ۱ و ۲ و ۴ تا اينجا از همه بهتر بودند، البته بقيه را تعقيب نکردم، و برخی از فيلمها را هم فقط بخشی از ابتدايشان را ديدم. و البته شبکه‌ی ۲ فيلمهايش خيلی بهتر بود. اين دو سه روز در اين هوای ابری و مه‌آلود، سه تا فيلم غم‌انگيز ديدم که دوتاش آلمانی بود. فيلم ژاپنی «شينوبی» (۲٠٠۵) جذاب بود و لطيف و غم‌انگيز. و فيلم ديشب شبکه ۲، «زوفی شل» (۲٠٠۵)، و فيلم امروز شبکه ۴، «ناپولا» (۲٠٠۴)، هردو آلمانی، نفس‌گير بود و تلخ. اين دو فيلم آلمانی را امروز ديدم. ديشب تلويزيونم تصويرش رفت و آخر شب در خماری ماندم. امروز ظهر تعميرکار آمد و ظرف چنددقيقه درستش کرد. برای من هيچ چيز تسکين‌دهنده‌تر از راه رفتن و فيلم ديدن نيست: دو حالت متناقض در حرکت. خب، عيد هم به نيمه رسيد. و هنوز ...     


۰

شماره: ۱۴۹
درج: دوشنبه، ۶ فروردين ۱۳۸۶ | ۳:۵۷ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۶ فروردين ۱۳۸۶ | ۴:۰۸ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

ای انسان، هشدار!
نيمشب ژرف چه می‌گويد؟
«خفته بودم، خفته بودم —
«از خواب برخاسته‌ام:
«جهان ژرف است؛
«و ژرفتر از آن که روز تصور کرده است
«رنج آن ژرف است
«لذت — ژرفتر از محنت
«رنج می‌گويد: گم شو!
«اما هرلذتی جاودانگی می‌خواهد —
«جاودانگی ژرف ژرف را!

نيچه

  • تکرار ۸۳

اين مطلب را در بهار ۸۳ نوشته بودم. مثل اينکه زياد تغييری نکرده‌ام.

 

بهار: زندگی در بازگشتی جاودانه 

در زمانی که «آب بی ‌فلسفه می‌خوردم»، «نوروز» چه زيبا بود، چه شيرين بود. اما هرچه از کودکی فاصله گرفتم و به جوانی نزديکتر شدم «نوروز»ها کمرنگ‌تر و کمرنگ‌تر شد، تا اينکه رفته رفته محو شد. شايد برای «کودک» است که همه چيز زيباست، شاد است و پرخاطره، جهانی است پر از بازيهای بی‌پايان. به هر حال، امروز برای من عادت شده است که هرچيز «زيبا» و «شاد» را در «آن سالها» بيابم. و بر هرچه در «اين سالها» چشم ببندم. بادا که باز «کودک» شويم، ما کودکانی که هيچ‌گاه جوان نبوديم و ناگهان به پيری رسيديم. «ما» اکنون «پير»ترين ملت جهان هستيم. صد سال به سالهايی روشنتر و بهتر از «اين سالها»!

يکی از دستاوردهای جهان نو «مفهومی ساختن» چيزهايی بوده است که شايد هيچ گاه برای گذشتگان مفهومی نداشته است و تنها حقيقتی بوده است که زندگی بدون آن ممکن نمی‌‌بوده است. بسياری از جشنها و آيينهايی که از قديم مانده است از همين گونه است. اين جشنها در بادی نظر بهانه‌های ساده‌ای هستند برای شادی، بهانه‌هايی که شايد بتوان هميشه در زندگی جايی برای آنها پيدا کرد. اما واقعيت اين است که اين جشنها در پشت سر خود مابعدالطبيعه‌ای نيز دارند و با وجود تمام تغيير و تحولاتی که در طول تاريخ، با فرو ريختن نظامهای اجتماعی و سياسی و تغيير ايدئولوژيها و آمدن اديان و پيدا شدن مذاهب رخ داده است، هنوز نيز کم و بيش اين مابعدالطبيعه را در پشت سر خود دارند، چه ما به آن توجه کنيم و چه توجهی نکنيم. يکی از دستاوردهای جهان نو همين برگرداندن توجه ما به سوی آنهاست.

جهان نو به‌طور متناقض‌نمايی به بازشناسی سنتها و احيای آنها کمک کرده است و حال آنکه در وهله‌ی نخست شعار خود را نابودی هرچه کهنه و نامعقول يا خرافی اعلام کرده بود. اما آيا اين عجيب است؟ جهان نو مسلماً ديگر نمی‌تواند «نامعقول» را بپذيرد، اما آيا هرچيز «نامعقولی» همواره نيز نامعقول خواهد ماند؟ رشد فلسفه و علوم انسانی در اين دو سده‌ی اخير به‌ويژه نشان داده است که چگونه می‌توان معقوليتها را بازيافت. اما قبل از پرداختن به «معقوليت» نوروز در اسطوره‌شناسی جديد بهتر است به يکی از کاشفان جديد «بازگشت جاودان» اشاره کنيم: نيچه.


۰

شماره: ۱۴۸
درج: چهارشنبه، ۱ فروردين ۱۳۸۶ | ۱۰:۲۳ ب ظ
آخرين ويرايش: چهارشنبه، ۱ فروردين ۱۳۸۶ | ۱۰:۲۳ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

ای دل همه اسباب جهان خواسته گير
باغ طربت به سبزه آراسته گير
وآنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم
بنشسته و بامداد برخاسته‌ گير

خيام

  • امروز، نوروز

سالهاست که حس «نوروز» را از دست داده‌ام — درست از همان سالهايی که کودکی را پشت سر گذاشتم، هرچه گذشت ديگر «نوروز»ی نبود که پيشتر بود. شايد «نوروز» در کودکی شيرينتر باشد، مانند هر چيز ديگری که در کودکی چنين است. معصوميت و بی‌گناهی است که به همه چيز شکوه می‌بخشد. و اکنون نيز شايد «نوروز» برای کودکان به همان شيرينی باشد که زمانی برای من بود. دوست دارم سال جديد آغاز کودکی‌ام باشد، آغاز دگرديسی‌ام به آنچه می‌خواهم باشم. دوست دارم فراموش کنم تمام اين سالها را — از ۴۹ به بعد، از زمانی که به دبيرستان رفتم. می‌خواهم دوباره به مدرسه بروم و باز کودک شوم. امسال کودک خواهم شد و فراموش خواهم کرد تمام اين سالها را. شادی من در «کودکی» است.      


۲۰۶

شماره: ۱۴۷
درج: سه شنبه، ۲۹ اسفند ۱۳۸۵ | ۴:۳۲ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۲۹ اسفند ۱۳۸۵ | ۵:۲۷ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • چرا يونانيان ايرانيان را شکست دادند؟

اين چندروز ماجرای فيلم ۳٠٠ (۲٠٠۶) و واکنشهايی که برانگيخت ذهنم را بسيار مشغول کرد. و از آنجا که ماجرای «خشايارشا» و «يونانيان» برای من هميشه جالب توجه بوده است و بخشی از تحليل رشد فلسفه در جهان يونانی و انتقال از بينشهای اسطوره‌ای به نگرش عقلی و تاريخی و فلسفی و علمی با همين مثال در کتابهای تاريخ فلسفه بحث شده است، تصميم گرفتم بحثهای قبلی خودم را عجالةً به بعد از نوروز موکول کنم و در اين باره سخن بگويم.

من فيلم را نديده‌ام و درباره‌ی فيلم سخن نمی‌گويم. سخن من درباره‌ی «خشايارشا» و «تاريخ» است و اينکه ما چگونه تاريخ خود را می‌فهميم و آيا همين فهم تاريخی درس‌خواندگان و روشنفکران‌مان که امروز در «اينترنت» و ديگر کتابها و مجلات شاهدش هستيم می‌تواند نشان از پيشرفت فکری ما، بنا به معيارهای انديشه‌ی تاريخی و فلسفی و علمی دنيوی يا سکولار، داشته باشد يا نه، و آيا ما با وجود همه‌ی ادعاهايی که داريم هنوز در عصر اساطير زندگی نمی‌کنيم؟ من، طبعاً، يونانی‌دوست (Hellenophile) هستم و دو ميراث بزرگ فرهنگ و تمدن يونانی را بيش از هرچيز ديگری ارج می‌گذارم: «تراژدی» و «فلسفه». ابتدا گزارشی تاريخی می‌دهم از کتابی مرجع از خودمان و آنچه مورخی از خودمان درباره‌ی خشايارشا نوشته است و بعد به پاسخ اين پرسش می‌پردازم که «چرا خشايارشا شکست خورد؟» و «آيا خوب بود که شکست خورد يا بد بود؟» و «يونانيان شکست خشايارشا را چگونه فهميدند و تأويل کردند؟» و بالاخره، «آيا امروز جنگ سرد شرق و غرب از اسلام به ايران کشيده شده است؟»

ديشب که از پياده‌روی شبانه به خانه بازگشتم، شماره‌ی ۵۷ «بخارا» را در کنار در ديدم. بعد از رفتن به درون آپارتمانم آن را از درون پاکت پلاستيکی‌اش در آوردم و ورقی زدم. از صفحه‌ی ۲۴۹ تا ۲۶۹ به گزارشی از رونمايی کتاب پانزده‌جلدی امير مهدی بديع اختصاص داشت که در سه‌شنبه سی‌ام آبان در تالار ناصری خانه‌ی هنرمندان برگزار شده بود. دو گفتار جالب توجه از خانم دکتر ژاله آموزگار و دکتر تورج دريايی، از جمله، نوشته‌های مربوط به اين روز بود. آن دو را خواندم و به سايت «بخارا» هم رفتم تا به آنها «پيوند» دهم، اما گويا اين مقالات هنوز برای قرار گرفتن در روی سايت آماده نيست. من ترجمه‌ی احمد آرام از دفترهای اول و دوم «يونانيان و بربرها» را ديده‌ام، اما آنچه در اينجا می‌خواهم به آن بپردازم چيزی ديگر است. علاقه‌ی من به چگونگی واقعه‌ای تاريخی و انعکاس راست يا دروغ آن نيست: صرف تحليل و فهم برای من مهم است.

خواننده‌ای که اين روزها نام «خشايارشا» را می‌خواند و می‌شنود حق دارد از خود بپرسد او که بود و چه کرد. اما آيا در ميان اين همه سايت و روزنامه با خبرنگاران و سردبيران حرفه‌ای، چه در داخل چه در خارج، کسی به اين فکر افتاد که پاسخی به اين پرسش خواننده بدهد؟ بله، من هم نوشته‌ای در «راديو زمانه» ديدم با اين عنوان «شاهی با تازیانه یا شاخه نیلوفر؟». نويسنده‌ی متخصص در اين نوشته خواسته بود با استناد به نگاره‌های تخت‌جمشيد «تصوير»ی از خشايارشا به دست خواننده‌ی ناآگاه بدهد و او را به تفاوتی که اين تصوير با «تصوير» فيلم دارد متوجه سازد. و در پايان نتيجه گرفته بود:

در زمان این پادشاه، چند نبرد معروف بین ایرانیان و یونانی‌ها به وقوع پیوست و آتن برای مدتی به تصرف ارتش ایران درآمد به همین دلیل مورخان یونانی و به خصوص هردوت از این پادشاه چندان دل خوشی ندارند و چهره او را با اغراق فراوان تصویر می‌کنند.

هردوت در صحنه ای معروف، خشایارشا را در حالی نشان می‌دهد که پس از غرق شدن کشتی‌هایش، از خشم به دریا تازیانه می‌زند. در حالی که در حجاری‌های تخت جمشید تصویر او را با شاخه‌ای نیلوفر در دست می‌بینیم. کنار زدن ابهامات تاریخی و انتخاب میان یکی از این دو تصویر متضاد، کاری است بسیار دشوار.

بی‌گمان تصويرهای فيلمسازان و مورخان می‌تواند اغراق‌آميز و گزاف باشد، اما نتيجه‌گيری‌ای که نويسنده‌ی متخصص «راديو زمانه» از مقايسه‌ی «نقش» تخت‌جمشيد با «توصيف» هرودوت می‌کند نه تنها «غيرمنطقی» بلکه خنده‌دار است: آيا شاهنشاه (تازه در اين «نقش»، به گفته‌ی نويسنده، خشايار هنوز «شاه» نيست و «وليعهد» است!) در دربار خود همان گونه رفتار می‌کند که در ميدان جنگ و در سرزمينی بيگانه و در حال مشاهده‌ی نابودی سربازان و کشتيهايش؟ کدام شاهی در ميدان جنگ «نيلوفر» به دست می‌گيرد و در مجلس بزم «تازيانه»؟ انتخاب ميان اين دو تصوير دشوار نيست.


۴۴

شماره: ۱۴۶
درج: چهارشنبه، ۲۳ اسفند ۱۳۸۵ | ۳:۲۶ ق ظ
آخرين ويرايش: چهارشنبه، ۲۳ اسفند ۱۳۸۵ | ۳:۳۸ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • «زن» همچون «خرد»

چنين که دوستی گزارش می‌کند، چهارشنبه ۲٠ اسفند ۸۲ بود که انتشارات قصيده‌سرا و انتشارات روشنگران به طور مشترک، در پاتوق فرهنگی - هنری تهران (شريعتی، رو به روی بهار شيراز)، جلسه‌ای را درباره‌ی نقد و بررسی کتاب «زن در تفکر نيچه» برگزار کردند. نويسنده‌ی کتاب خانم نوشين شاهنده بود و اين کتاب رساله‌ی کارشناسی ارشدش در دانشگاه علامه طباطبايی. من که چندان راغب به شرکت در اين گونه جلسات نبودم و نيستم، هم به علت دعوت ناشرم و هم از روی کنجکاوی در اين جلسه شرکت کردم و در پايان جلسه هم به عنوان يکی از پرسش‌کنندگان در ميان شنوندگان چندکلمه‌ای درباره‌ی تفسير نيچه از زن سخن گفتم. کتاب را هم از ناشرم به رايگان هديه گرفتم و به خانه بردم، اما تا همين يکی دوهفته پيش که دوستی وجود آن را به من يادآوری کرد، آن را به‌طور کامل نخوانده بودم.

يکی از يادبودهای گرانقدر آن جلسه برای من آشنايی و دوستی با حامد فولادوند بود که بسيار دريغ می‌خورم چرا پيش از اين با او آشنا نشده بودم. طبع گوشه‌گير و منزوی من يکی از چيزهايی را که از من دريغ داشته است، دوستانی همچون او بوده است. باری، من امشب متنی از اين کتاب را منتشر می‌کنم و در نوبتی ديگر به بررسی آن می‌پردازم. همچنين يادآور می‌شوم که کتاب خانم شاهنده در طی ۲ سال به پنج چاپ رسيده است، گرچه شايد شمارگان آن در هرنوبت بيش از هزار نسخه نبوده است: نوشين شاهنده، زن در تفکر نيچه، روشنگران - قصيده‌سرا، چ اول، ۱۳۸۲؛ چ پنجم، ۱۳۸۴. از خانم شاهنده در سال ۸۵ نيز ترجمه‌ای منتشر شده است: کريستين دوپيزان، شهر زنان، ترجمه‌ی نوشين شاهنده، روشنگران، ۱۳۸۵. قضاوت خودم درباره‌ی اين کتاب را پس از پايان بررسی اين متن در نوبت بعد می‌آورم.


۱۱۳

اول<۱۰۴

۱۰۵

۱۰۶۱۰۷۱۰۸۱۰۹۱۱۰۱۱۱۱۱۲۱۱۳۱۱۴>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / شنبه، ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9