پنجشنبه، ۹ فروردين ۱۴۰۳ | 
Thursday, 28 March 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۱۰۸۱۰۹

۱۱۰

۱۱۱۱۱۲۱۱۳۱۱۴۱۱۵۱۱۶۱۱۷۱۱۸>آخر

: صفحه


شماره: ۱۲۵
درج: دوشنبه، ۲۵ دی ۱۳۸۵ | ۳:۲۵ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۲۵ دی ۱۳۸۵ | ۳:۲۵ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • «زرنگی» حافظ!

نمی‌شود برخی چيزها را در اين صفحه‌ی مجازی خواند و به خنده يا خشم نيامد. يکی دو روز پيش که داشتم اين نوشته‌ی آقای دکتر نيکفر را در پايگاه «راديو زمانه» (پيوندی به «راديو زمانه» نمی‌دهم، چون نمی‌خواهم «فيلترشکن» خودم را به اين زوديها از دست بدهم. نمی دانم چرا حتی سايتهای «باز»ی هم که من به آنها پيوند می‌دهم «فيلتر» می‌شود!) می‌خواندم، هردو احساس را پيدا کردم. شما هم اين بند از آن را بخوانيد:   

زرنگی به‌عنوان فضیلت

نمی‌توان در یک نفس هم از فضایل ملت گفت هم از رذایل آن. از این یکی که بگوییم از آن دیگری غافل می‌شویم. زرنگی ایرانی بر این قاعده یک استثنا می‌گذارد، زیرا این صفت هم فشرده‌ی رذایل است هم فشرده‌ی فضایل.

«من این مُرَقّعِ پشمینه بهر آن دارم

که زیرِ خرقه کشم مِی، کسی گمان نبرد»

مِی‌کشیدن در زیر مرقع پشمینه زرنگی‌ای است سخت ستودنی. آفرین بر این "حافظِ" زرنگ ما باد!

این وجه دیگر از متناقض‌نمایی زرنگی ایرانی، یعنی این که هم فضیلت است هم رذیلت، شاید در روزگاری برآیندی مثبت داشته است. اما در روزگار ما که فضیلت در روشن‌بینی و صراحت و شجاعت مدنی است، به تباهی بیشتر می‌انجامد.

عجالتاً نمی‌خواهم چيزی درباره‌ی عنوان اصلی و مضمون تمامی نوشته‌ی ايشان بنويسم. فقط می‌خواهم بدانم اگر «زرنگی» فضيلتی برای «آدم» (“das man”) ايرانی است، چگونه می‌توان حافظ را هم جزو همين «آدم» شمرد؟ اين کار با کدام «معيار» در «علم تأويل» و «تفسير» شدنی است؟ من نمی‌دانم که اين دو جمله‌ای که آقای دکتر نيکفر از هم جدا نوشته‌اند مضمون کدام يک از ابيات حافظ ممکن است باشد و حوصله‌ای هم برای پيدا کردنش ندارم، هرقدر به حافظه‌ام فشار آوردم چيزی يادم نيامد. شايد هم آقای دکتر اين دوجمله را از ترجمه‌ی آلمانی ديوان حافظ به فارسی برگردانده‌اند! باری، ابياتی که من می‌توانم با اين مضمون فهرست کنم اينهاست:

خرقه‌پوشی من از غايت دينداری نيست/ پرده‌ای بر سر صد عيب نهان می‌پوشم؛ حاش‌لله که نيم معتقد طاعت خويش/ اين قدر هست که گه گه قدحی می نوشم؛ صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند/ عجب گر آتش اين زرق در دفتر نمی‌گيرد؛ حافظم در مجلسی، دُردی کشم در محفلی/ بنگر اين شوخی که چون با خلق صنعت می‌کنم!

آقای دکتر نيکفر که حافظ را «زرنگ» ناميده‌اند، چون (می‌گويد) در نهان و در زير خرقه باده می‌نوشد، آيا جز گفته‌ی خود شاعر دليلی ديگری هم برای اين اتهام دارند؟ آيا در جامعه‌ای دينی که عُرف آن چنين هنجاری را برنمی‌تابد از «زرنگی» است که کسی بدين کار اعتراف کند؟ آقای نيکفر می‌گويند «در روزگار ما که فضیلت در روشن‌بینی و صراحت و شجاعت مدنی است، (اين «زرنگی» حافظانه) به تباهی بیشتر می‌انجامد». آقای دکتر آيا (برفرض که حافظ در زير خرقه «می»‌ می‌نوشيده است) «همين اعتراف حافظ حاکی از روشن‌بينی و صراحت و شجاعت مدنی نيست؟» آيا همه‌ی کسان ديگری هم که در روزگار حافظ می‌زيسته‌اند و «می» می‌نوشيده‌اند جرأت چنين اعترافی را داشته‌اند؟ من ديگر نمی‌پرسم که اين «روزگار» شما کجاست و شما چرا «فريسيانه» چنين صفتی را برای خود و روزگارتان روا می‌دانيد، اما تاريخی و ملتی را محکوم به بی‌صداقتی و «زرنگی» حقارت‌بار می‌کنيد؟


۱۵۷۷

شماره: ۱۲۴
درج: چهارشنبه، ۲۰ دی ۱۳۸۵ | ۱۲:۴۲ ق ظ
آخرين ويرايش: چهارشنبه، ۲۰ دی ۱۳۸۵ | ۱۲:۴۲ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • چند پيوند

چندروزی است که هم مهمان دارم و هم چندتا مقاله برای تمام کردن. اما در اين چند روز چندچيز خوانده‌ام و ديده‌ام که برايم جالب بوده است. اول از همه خبری بدهم برای دوستان و دانشجويان علاقه‌مند به کلاس «فلسفه‌ی هگل» دکتر طباطبايی. انجمن علمی دانشکده‌ی علوم سياسی دانشگاه تهران از بهمن ماه و در روزهای چهارشنبه از ساعت ۱۷:٠٠ تا ۱۹:٠٠ کلاسهای دکتر طباطبايی را در دانشکده‌ی علوم سياسی برگزار می‌کند. ثبت نام در اين کلاسها برای عموم آزاد و شهريه‌ی ثبت نام هم ۵٠٠٠ تومان (قيمت يک وعده غذای ساده در يک رستوران متوسط!) برای يک نيمسال است. البته اين شهريه برای پرداخت دستمزد آقای دکتر طباطبايی نيست، بلکه برای پرداخت هزينه‌های جانبی کلاس است. اگر ۶٠ نفر در اين کلاس ثبت نام کنند شايد بتوانند کرايه رفت و آمد آقای دکتر را دست کم تأمين کنند! و اما خبرهای ديگر: دوست خبرنگاری از اهالی کردستان عراق عکسهايی از خود را در اينجا به نمايش گذاشته است. علاقه‌مندان به نقاشی نيز می‌توانند نقاشيهای خانم هلنا شين دشت گل را در اين مجموعه و اين مجموعه ببينند. و بالاخره، مصاحبه‌‌ی دکتر فرهاد خسرو خاور درباره‌ی «برابری جنسيتی» و نيز حکايتهايی واقعی از درون جامعه را بخوانيد که واقعيت کابوس‌واری است.     


۵۶۶

شماره: ۱۲۳
درج: سه شنبه، ۱۲ دی ۱۳۸۵ | ۱۲:۰۰ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۲ دی ۱۳۸۵ | ۳:۰۷ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • چهارسال سکوت

مدتهاست که دوستان از من می‌پرسند چرا چيزی منتشر نمی‌کنم؟ و مقصودشان کتاب است. من از جهاتی سالها پرکار بوده‌ام. با اينکه نشر تنها کارم نبوده است. و حالا مدتهاست که دست کم کتابی نداشته‌ام. آيا کاری نداشته‌ام يا کاری نکرده‌ام؟ در اين چهارسال دست کم ۱۲ کتاب می‌بايد منتشر می‌کردم، طبق برنامه‌ای که داشتم. و هميشه ناشری داشته‌ام که بخواهد با من قرارداد ببندد. در اين چندسال چقدر زيان مالی به خودم زدم. يا بهتر است بگويم در اين ۸ سال. يا حتی در اين ۱۵ سال. حال خودم را نمی‌فهمم. دوسال است که کتابی را به دست ناشرم داده‌ام و با اينکه طرح جلد آن آماده بود تا در اوايل پاييز ۸۳ منتشر شود، به بهانه‌ی بازبينی آن را نگه داشتم و اجازه‌ی چاپش را ندادم و ناشرم (دوست گرامی آقای ناصر ايجادی، فصيده‌سرا) با بردباری احترام‌برانگيزی با من کنار آمد و رعايت حالم را کرد. کتابهای ناتمام ديگرم نيز بسيار است. هريک با يکی دو هفته کار جدی تمام است. آيا افسرده شده‌ام؟ هرجا که مطلبی درباره‌ی «افسردگی» بوده است خوانده‌ام تا ببينم چه علائمی دارد و با خودم بسنجم. نمی‌دانم، شايد «افسردگی» من هم از نوع خودم باشد. به هر حال، کارم به دوا و دکتر نکشيده است. اما آيا همين چيزهايی که اينجا می‌نويسم حاکی از حالی خراب نيست يا فقط «بازی» است؟ «بازی» برای خراب کردن خود. نمی‌دانم. نمی‌دانم چرا برای کارهای طولانی حوصله ندارم و کارهای زياد اما ناتمام گردم را گرفته، تا حدی که گاهی گيج و ناتوان می‌شوم. و بعد همه چيز را رها می‌کنم. چطور می‌توانم فراموش کنم. اين قدر درد برای چه؟   

پی‌نوشت:

خب، «ناله فريادرس عاشق مسکين آمد». رفيقا، ميزبانا، در بگشای، دلتنگم. «مهدی» جان ممنون از «سيب»ات.  


۰

شماره: ۱۲۲
درج: جمعه، ۸ دی ۱۳۸۵ | ۱۰:۳۵ ب ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۹ دی ۱۳۸۵ | ۱۲:۳۷ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • عزت‌الله فولادوند سکته نکرده است

امروز عصر داشتم خبرهای «راديو زمانه» را می‌خواندم که ديدم در بالای صفحه‌اش پيوندی گذاشته با اين عنوان که عزت‌الله فولادوند دوران نقاهت را می‌گذراند. اين خبر را «راديو زمانه» از قول خبرگزاری ايسنا آورده بود. از خواندن خبر واقعاً تکان خوردم. فوراً صفحه را بستم و شماره‌ی خانه‌ی حامد فولادوند را گرفتم، چون فکر می‌کردم خود عزت‌الله حالا خانه‌اش شلوغ باشد يا کسی نباشد. تلفن حامد مشغول بود. شماره‌ی خود عزت‌الله را گرفتم. بعد از يکی دو زنگ خودش برداشت. نمی‌دانستم چه بگويم. گفتم آقای فولادوند حال شما خوبه! گفت آره، چطور مگه؟ جريان را به او گفتم. خنديد و گفت، می‌بينی که من سالم هستم. تازگی فقط يک آنفلونزای کوچک شده بودم. خيلی خوشحال شده بودم. نمی‌دانم اين شوخی بود يا جدی. کدام احمقی چنين خبری را مخابره کرده است؟

پی‌نوشت:

مقاله‌ای از دکتر اوليايی و مقاله‌ای درباره‌ی کنفرانس تهران

نيم ساعتی پيش نامه‌ای از دکتر اوليايی دريافت کردم که در آن پيوندی داده بود به نوشته‌‌ای انگليسی درباره‌ی کنفرانسی که چندی پيش در اقامتگاه سفير سوئيس برگزار شده بود. او همچنين مقاله‌ای از خودش را به زبان فرانسه فرستاده بود که در روزنامه‌ی «فيگارو» منتشر شده بود. اين مقاله‌ی او را هم که در فرمت «ورد» است می‌توانيد با فشار دادن بر روی اينجا برداريد.   


۰

شماره: ۱۲۱
درج: جمعه، ۸ دی ۱۳۸۵ | ۲:۳۰ ق ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۸ دی ۱۳۸۵ | ۲:۳۰ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • آفيس ۲٠٠۷

يکی دوهفته پيش در بازديد از سايتی برای خريد اينترنتی متوجه شدم که آفيس ۲٠٠۷ و نيز ويندوز «ويستا» به بازار آمده است. آفيس را چون قيمتش مناسب بود (۱۹٠٠ تومان) سفارش دادم، اما برای ويندوز «ويستا» دست نگه داشتم تا ارزانتر شود (۸ هزارتومان؟). روز بعد آفيس به دستم رسيد و نصبش کردم. زيبا بود و پرامکانات، اما بعد از چند روز کار متوجه شدم که آن قدر به کار با آفيس ۲٠٠۳ عادت کرده‌ام که برايم کار با آن سخت است. با اين حال، به کار با آن ادامه دادم تا اينکه اواخر هفته‌ی گذشته در ضمن ساختن «قالب» برای برخی نوشته‌هايم آن قدر کفرم را بالا آورد که تصميم گرفتم بگذارمش کنار و بروم سراغ همان قديمی. اما بعد دوباره برگشتم به سراغ خودش، چون چيزی که می‌خواستم حاصل نشد. باری، نتيجه آن شد که برخی از يادداشتهای خصوصی اين هفت هشت ده روزم از بين رفت. واقعاً، يکی از چيزهايی که با اين شتاب نوآوری آدم مجبور است از دست بدهد عادتهايش است و اين گاهی مرا کلافه می‌کند. حالا، تصميم دارم ديگر اين دستگاهم را «به روز» نکنم و برای کارهای شخصی‌ترم همين طور نگهش دارم و در عوض بروم يک «نوتبوک» بخرم و برخی کارهايم را با آن انجام دهم. خب، معلوم است که ديگر دارم پير می‌شوم. شايد هم شده‌ام و به روی خودم نمی‌آورم.       


۱۳۸۷

اول<۱۰۸۱۰۹

۱۱۰

۱۱۱۱۱۲۱۱۳۱۱۴۱۱۵۱۱۶۱۱۷۱۱۸>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۹ فروردين ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9