جمعه، ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ | 
Friday, 19 April 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۱۱۵۱۱۶۱۱۷

۱۱۸

۱۱۹۱۲۰۱۲۱۱۲۲۱۲۳۱۲۴۱۲۵>آخر

: صفحه


شماره: ۸۵
درج: دوشنبه، ۹ مرداد ۱۳۸۵ | ۱۱:۳۶ ب ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۹ مرداد ۱۳۸۵ | ۱۱:۳۶ ب ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • مرگ نمادين: مرگ سپيد

چند ساعت پيش مهدی خلجی به گفته‌ی خود عمل کرد و «بلاگ - سايت»ش را فرستاد هوا. اکنون پرده سفيد است و هيچ سياهی بر آن به چشم نمی‌خورد. بجز نشانی بر بالای نوار هيچ باقی نيست. نه حتی کتيبه‌ای — که ديگر اينجا نيست. او چند روز قبل از آنکه اعلام «احتضار» کند از «اسفار اربعه»ی خود خبر داده بود و به خوانندگانش گفته بود که به سفری دور و دراز به چند شهر اروپايی می‌رود و بنابراين منتظر نباشند که تا مدتها چيزی منتشر کند. البته او چندماهی بود که چيزی منتشر نکرده بود، جز يکی دو نوشته که به کار جاری‌اش در مؤسسه‌ی واشنگتن اختصاص داشت — در اين چند ماه حتی در سايت بی بی سی هم چيزی منتشر نکرده بود! فقط پيوندهايی که هراز گاهی به جايی می‌داد و حاشيه‌ای که گاهی می‌زد حضورش را اعلام می‌کرد. مهدی خلجی معمايی در پيش روی ما گذشته است — چگونه تأويلش کنيم؟ آيا او (۱) خانه‌اش را آتش زده است يا (۲) خودش را يا (۳) خرقه‌اش را؟ کار او را چگونه بايد تأويل کرد؟ آيا کار او شبيه «پی‌يرو خله» است که مغزش را با ديناميت منفجر کرد يا شبيه به نويسندگانی که آثارشان را قبل از مرگ می‌سوزانند يا وصيت می‌کنند (کافکا) بسوزانند؟ مهدی دست کم چنين وصيتی نکرد. اما تأويل من.

نابود کردن گذشته تنها سه وجه ممکن است داشته باشد: (۱) يا از گذشته‌ی خو د شرمگينيم و به موقعيتی رسيده‌ايم که ديگر نمی‌خواهيم از گذشته‌ی ما کسی چيزی بداند و دستاويزی داشته باشد — آيا، مثلا، مهدی می‌خواهد «رئيس جمهور» شود يا «نوبل» بگيرد؟ — گمان نمی‌کنم چنين چيزی در خصوص مهدی صادق باشد، او آن قدر شجاع بود که از گذشته‌ی خود هراسی نداشته باشد و آن را همواره به دوش بگيرد. (۲) يا چنان زندگی برای ما بی‌معنا شده است که ديگر حتی آفريده‌هايمان نيز موفقيتی برای زندگی‌مان محسوب نمی‌شود. گاهی ممکن است رويارويی با مرگ ما را به چنين يأسی بکشاند. مرگی قريب‌الوقوع همچون يک بيماری مرموز، سرطانی مرگبار. (۳) يا چنان تحولی در زندگی فکری ما روی داده است که ديگر گذشته‌ی ما به «جاهليت» تعلق دارد. اين کار سالک «خرقه‌سوز» است. نمی‌دانم. اکنون فقط يک نشانه است و قراينی نيست. تا شب آبستن چه باشد. برای مهدی آرزوی شادکامی و سلامتی و موفقيت دارم در هر حالی که باشد.


۳۱۰۷

شماره: ۸۴
درج: يكشنبه، ۸ مرداد ۱۳۸۵ | ۲:۳۳ ق ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۸ مرداد ۱۳۸۵ | ۲:۳۹ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • به ياد سيد احمد کسروی

امشب يکی دوتا مطلب درباره‌ی مرحوم سيد احمد کسروی خواندم و بسيار ناراحت شدم. يک مطلب از آقای خسرو ناقد بود و ديگری از آقای پرويز داورپناه. اما ناراحتيم بيشتر از اين بابت بود که نام کسروی مرا به ياد پدرم انداخت. آشنايی من با نام کسروی از ديدن کتابهايی شروع شد که در کودکی در خانه‌مان يافتم. اين کتابها به پدرم تعلق داشت و بيشتر از همان جزوه‌هايی بود که در تبليغ «آيين پاک» بود: مانند «صوفيگری»، «بهائيگری»، «شيعيگری». اين کتابها را آن موقع نمی‌فهميدم و ظاهراً در زمانی که يادم نمی‌آمد جلدها و صفحات برخی از آنها را به دست خودم پاره و با خودکار بر صفحات آنها خط کشيده بودم. بزرگتر که شدم، در دوره‌ی دبيرستان، و کسروی را که شناختم، همان پاره‌ها را سعی کردم به يادگار نگاه دارم، کتابهايی را که به دهه‌ی ۲۰ تعلق داشت. در سالهای قبل از انقلاب نمی‌توانستم قضاوت درستی درباره‌ی کسروی داشته باشم. پدرم هم نمی‌توانست کمکی به من بکند. آموزگارانم هم رفتاری دوگانه داشتند، همچون پدرم. امروز مسلماً می‌توان درباره‌ی او درست‌تر و راحت‌تر قضاوت کرد.    


۱۱۵۳

شماره: ۸۳
درج: پنجشنبه، ۵ مرداد ۱۳۸۵ | ۱:۳۷ ق ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۵ مرداد ۱۳۸۵ | ۱:۳۷ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • هديه‌ی تولد

عادت به گرفتن جشن تولد ندارم، و تاکنون چنين جشنی نداشته‌ام، و حتی يادآوری آن به خودم که چه روزی به دنيا آمدم (۱۸ تير). اما گويا اين هم از رسوم زمانه‌ی جديد است و رسمی برای زندگی اجتماعی و اجتماعی شدن. حتی ديده‌ام که چگونه همکارانی در اداره يا شرکتی برای همکارشان جشن تولدی بر پا کرده‌اند، و چگونه برای بسياری کودکان فقدان اين مراسم مايه‌ی اندوه يا برپايی‌شان مايه‌ی شادکامی بوده است. باری، از صدقه‌ سری اين «روزنامه» اکنون دوستانی دارم که تولدم را هر سال به من يادآوری می‌کنند و کلامی محبت‌آميز يا کارتی به يادبود می‌فرستند. امسال دوستی شعری برايم سرود تا آينه‌ای باشد در برابرم از آنچه روزها و شبهای من است. اين بهترين هديه‌ای است که تاکنون از کسی گرفته‌ام:


امشب
دوازده که بگذرد
برایت شمعی روشن خواهم کرد
پشت پنجره‌ات بنشین
و تمام ستاره‌های سعد را رصد کن
و صبح فردا
به قدم زدن که برخاستی
فقط نگاه کن به درخت‌ها
که پیرند
و غمگینند
و تمام این سال‌ها
عاشقانه سایه‌گستر خیالات عاشقانه تو بوده‌اند
گوش کن
شب ــ که روانداز تنهایی توست ــ
گیسوان بلند زنی‌ست
و خورشید
بوسه‌ی آسمان
برای شروع هر روز تو.


۱۱۲۲

شماره: ۸۲
درج: دوشنبه، ۲ مرداد ۱۳۸۵ | ۳:۱۹ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۲ مرداد ۱۳۸۵ | ۳:۱۹ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • استاد مجتبائی

امشب لذت بردم از سخنان عالمانه و فاضلانه‌ی استاد مجتبائی. شما هم اگر دوست داريد بخوانيد، البته ممکن است فيلتر باشد و شما دسترسی نداشته باشيد. گمان می‌کنم اين مصاحبه در روزنامه‌های اينجا هم طی همين چندروز تجديدچاپ شود.


۱۱۳۸

شماره: ۸۱
درج: يكشنبه، ۱ مرداد ۱۳۸۵ | ۱:۳۲ ق ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۱ مرداد ۱۳۸۵ | ۲:۴۷ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • ميکی اسپيلين و آغاز جوانی من

ميکی اسپيلين هفته‌ی پيش مرد. نويسنده‌ای که همه‌ی کتابهايش را دزدکی خواندم و پولی هم بابت خريدن کتابهايش ندادم ميکی اسپيلين بود. کتابهای ميکی اسپيلين کتابهای آبرومندی نبود. کتابهای او را در قطع جيبی و با عکسهايی تحريک‌آميز و جنسی در روی جلد چاپ می‌کردند (در سالهای چهل و پنجاه) و معمولا در باجه‌های روزنامه‌فروشی می‌فروختند و البته در فروشگاههای کتابهای کهنه و دست دوم يا بساط دستفروشان نيز پيدا می‌شد. بخشی از بيداری جنسی پسربچه‌های دبيرستانی در آن سالها مرهون کتابهای او بود. همه‌ی پسرها عاشق «ولدا» منشی مايک هامر (کارآگاه خصوصی و قهرمان آثارش) بودند، با آن توصيفهايی که او از اين زن می‌کرد. عکسهای روی جلد اين کتابها آن چيزی را که هر پسربچه‌ی دوازده‌ساله‌ای می‌خواهد داشت: «هفت تير و زن». پسر يکی از همسايه‌های کوچه‌مان تمام کتابهای او را داشت. آنها را از او می‌گرفتم و دور از چشم پدر و مادرم يک نفس می‌خواندم. اما خيلی زود ذائقه‌ام عوض شد چون همان چيزها را می‌شد در کتابهای ديگر با شأنی بالاتر نيز خواند و ديد. «جيمز باند» را که شناختم «مايک هامر» ديگر فراموش شد. اما يک چيز باعث شد که در دوره‌های بعدی زندگی‌ام هيچ گاه از خواندن اين گونه کتابها پشيمان نباشم. دبير ادبيات‌مان که مرد بسيار روشنفکری بود و به گردن همه‌ی ما بسيار حق داشت (آقای معصومی) می‌گفت شما کتاب بخوانيد هرچه می‌خواهيد بخوانيد! مهم نيست ابتدا چی می‌خوانيد، مهم اين است که عادت کنيد «بخوانيد». او اتفاقا از همين کتابهای اسپيلين نام می‌برد. کتابهای پرفروش را معمولا نويسندگان و ناقدان روشنفکر می‌نکوهند و جدی نمی‌گيرند، اما حتماً امروز ديگر فهميده‌اند که بدون اين کتابها کسی کتابخوان نمی‌شود. اين جهان برای هرکسی جايی دارد و چه بسا برای آنان که در نازلترين سطح اند بهترين جا را داشته باشد. اين است روال زندگی.

پيوندگاه:

ميکی اسپيلين (گاردين)

زندگينامه

سخنان

ويکی پديا

شکارچيان دختر (اين فيلم را در سالهای ۶٠ در يکی از سينماتک‌های تهران ديدم. خود میکی اسپيلين نقش «مايک هامر» را بازی می‌کرد).


۱۵۱۰

اول<۱۱۵۱۱۶۱۱۷

۱۱۸

۱۱۹۱۲۰۱۲۱۱۲۲۱۲۳۱۲۴۱۲۵>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / جمعه، ۳۱ فروردين ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9