جمعه، ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ | 
Friday, 29 March 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۱۲۱۱۲۲۱۲۳۱۲۴

۱۲۵

۱۲۶۱۲۷۱۲۸۱۲۹۱۳۰۱۳۱>آخر

: صفحه


شماره: ۴۸
درج: شنبه، ۲۶ آذر ۱۳۸۴ | ۱۲:۴۶ ق ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۲۶ آذر ۱۳۸۴ | ۱۲:۴۶ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • مقاله‌ای از هانا آرنت

امشب ترجمه‌‌ی مقاله‌‌ای خواندنی از هانا آرنت را که چندی پيش در فصلنامه‌ی «اشراق» منتشر شد در بخش «مقالات» سايت گذاشتم. عنوان اين مقاله چنين است: «دين و سياست». شرح درباره‌ی آن شايد وقتی ديگر.


۴۲۰۰

شماره: ۴۷
درج: سه شنبه، ۲۲ آذر ۱۳۸۴ | ۱۲:۳۳ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۲۲ آذر ۱۳۸۴ | ۱۲:۳۳ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • ماهيت «شرق» و «بلاهت آسيايی»

سرمقاله‌ی ديروز «شرق» را خانم سوسن شريعتی نوشته بودند: «سرحدات اضطرار». اين نوشته ظاهراً می‌خواست پرسشهايی مطرح کند، پرسشهايی مبنی بر اينکه چگونه درک و استفاده‌ی «شرقی» از «تکنيک غربی» کژ و کوژ است. اما من هرچه فکر کردم نتوانستم بفهمم اين «شرقی» کيست و به کجا متعلق است، آيا مقصود از اين «شرقی» ساکنان سرزمينی‌اند که امروز به «ايران» مشهور است يا اين تعبير وسعت جغرافيايی بيشتری دارد، و همه‌ی سرزمينهای آسيايی را در بر می‌گيرد که از ژاپن تا چين و کره و هند و سرزمينهای عربی و آسيای مرکزی تا بخشی از روسيه امتداد دارد؟ تعبير «انسان شرقی»، چه «جغرافيايی» باشد و چه «فرهنگی»، ظاهراً اين ويژگی را دارد که همه‌ی خصوصياتی را توضيح دهد که نويسنده می‌خواهد برای ساکنان امروز «ايران» برشمرد، وقتی می‌نويسد: «مى بينى چه مى شود؟ تكنيك غربى كه به دست انسان شرقى بيفتد؟ ... و اين شرقى آرام باطمأنينه دوستدار طبيعت و همدل با زمان، كه اصلاً رسيدن برايش نوعى تعليق بود، مطرح نبود، چه رسد به زودتر رسيدن، موفقيت را در هارمونى مى ديد نه در به دست آوردن و خوشبختى را همنشينى با طبيعت و نه تسلط بر آن وقتى مى رسد به سرحدات اضطرار؛ وقتى مرگ همسايه و هم خانه هميشگى اش مى شود و اضطراب مردن در هر لحظه و هر ثانيه، در هر دم و بازدم، هم نفسش مى گردد؛ وقتى مى بيند زمان بى اراده، بى عقل يا بى عشق او مى گذرد؛ براى زنده ماندنش دو راه بيشتر نمى ماند: يا دم غنيمتى مى شود، يا عارف. اگر از غنيمت شمردن دم بترسد، استعدادش را نداشته باشد و امكاناتش را، لذت را مسخره بداند و سرخوشى را سبكسرى، مى شود عارف». اما توصيف از اين قالبی‌تر و سطحی‌تر از «شرق» نمی‌شود — و شايد برای همين است که در «شرق» چاپ می‌شود!
           


۲۷۷۰

شماره: ۴۶
درج: دوشنبه، ۲۱ آذر ۱۳۸۴ | ۲:۳۸ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۲۱ آذر ۱۳۸۴ | ۲:۴۰ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • ۱۶ آذر در همدان

چهارشنبه ۱۶ آذر را در همدان بودم تا به مناسبت اين روز در مراسمی که به اهتمام انجمن اسلامی دانشکده‌ی علوم دانشگاه همدان برای بزرگداشت روز دانشجو برگزار می‌شد درباره‌ی «آزادی آکادميک» سخنرانی کنم. يکی دو هفته پيش بود که آقای پهلوانی، دبير انجمن، از همدان زنگ زد و برای اين روز دعوتم کرد، و با اينکه چهارشنبه‌ها بايد به «دانشگاه مفيد قم» می‌رفتم پذيرفتم که به همدان بروم و اين غيبت را در هفته‌ی ديگر جبران کنم. روز سه‌شنبه هم با اينکه طبق برنامه کار موظفی نداشتم گرفتار شدم و به هيچ کار درست و حسابی نرسيدم. صبح به تکميل برنامه‌ی نيمسال آينده گذشت و بعد از ظهر به گردش در بازار برای خريد سومين ساعت مچی عمرم. عصر هم که به خانه رسيدم با دوستم قرار داشتم برای رفتن به استخر. در استخر بود که از دوستم شنيدم چه اتفاقی افتاده است و چگونه هواپيمايی ارتشی سقوط کرده است. دوستم متعجب بود که چگونه از چنين چيزی خبر ندارم. به او گفتم که مواقعی پيش آمده که صبح از خانه بيرون آمده‌ام و سر کار رفته‌ام، در حالی که شب قبل تلويزيون آن روز را تعطيل اعلام کرده بود. گاهی از کم رفت و آمدی مشکوک صبحها متوجه شده‌ام که امروز يک خبری بايد باشد. اگر شبی تلويزيون فوتبال نداشته باشد، آن شب تلويزيونی در خانه‌ی من روشن نخواهد شد. برای من شنيدن اخبار از راديو و تلويزيون، و ديدن مجموعه‌های ايرانی، يکی از بزرگترين شکنجه‌هاست. و البته يکی از چندش‌انگيزترين صداها برای من شنيدن حرفهای مجريان راديو در تاکسی است. بارها پيش آمده که به راننده گفته‌ام يا آن راديو را خفه کن يا نگهدار من پياده بشوم            


۳۲۲۳

شماره: ۴۵
درج: سه شنبه، ۱۵ آذر ۱۳۸۴ | ۳:۳۷ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۵ آذر ۱۳۸۴ | ۱۰:۱۱ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • چرا «ادونيس»؟

اين يکی دو روز در مطالبی که در روزنامه‌ها و خبرگزاريها و سايتهای اينترنتی ايرانی درباره‌ی شاعر عرب «ادونيس» منتشر می‌شد چيزهايی وجود داشت که واقعاً مايه‌ی تمسخر بود و شاهدی بود بر اينکه وقتی پای نوشتن مطالب تخصصی و مصاحبه با شخصيتهای فرهنگی و ادبی در ميان باشد «روزنامه‌نگاری» در اين ديار تا چه اندازه فقير و نازل و حقير است. روزنامه‌نگاران ما در حيطه‌ی سياست و اجتماع گاهی خوب قلم می‌زنند، اما وقتی کار به نوشتن درباره‌ی ادبيات و هنر و فرهنگ و فلسفه و اين قبيل چيزها می‌شود سطح نوشته‌های آنان آن قدر نازل است که آدم بی‌اختيار به اين فکر می‌افتد که چرا گاهی در محافل علمی با لفظ تحقيرآميز «ژورناليستی» از نوشته‌ای به ظاهر علمی ياد می‌کنند. در «ژورناليسم» يا «روزنامه‌نگاری» چه چيزی وجود دارد که آن را حقير و مبتذل و بی‌مايه می‌کند؟ گمان می‌کنم اين بحثی باشد که بيارزد به آنکه وقتی ميان ارباب قلم در مطبوعات و استادان «روزنامه‌نگاری» در دانشگاهها و ارباب قلم در رشته‌های تخصصی علوم انسانی و ديگر علوم و نيز اصحاب فرهنگ و هنر و ادب به طور عام مطرح شود. و اما يکی دو نکته‌ در باب «ادونيس».

ديروز وقتی نيمی از صفحه‌ی اول روزنامه‌ی «شرق» به «ادونيس» اختصاص يافت، مانند ديگر مواردی در اين سالها که اين روزنامه صفحه‌ی اول خود را به واقعه‌ای فرهنگی اختصاص می‌داد، همچون روز قبل از آن در خصوص شجريان، حس ناخوشايندی به آدم دست می‌داد از تظاهر و تفاخر (snobbism) فرهنگی و در عين حال عامه‌پسندسازی شخصيتهای فرهنگی با بت‌پرستيها و بت‌سازی (fetishism)های متداول در کارهای تبليغاتی. ستون وسط روزنامه که در آن تصويری از چهره‌ی ادونيس، با سيگار برگ و دود غليظ حاصل از آن، قرار گرفته بود نوشته‌ای داشت از سام فرزانه، شاعر بزرگ عرب در ايران. البته عنوان بالاتری هم برای اين عنوان وجود دارد و آن اينکه ادونيس ديروز «مهمان شرق بود». نوشته با پذيرش و ارائه‌ی قالبهای رايج و عوامانه از شاعر آغاز می‌شود:


۴۵۲۵

شماره: ۴۴
درج: دوشنبه، ۱۴ آذر ۱۳۸۴ | ۱:۰۹ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۱۴ آذر ۱۳۸۴ | ۱۱:۱۴ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • حرفه‌ای‌ها

سه‌شنبه شب هفته‌ی گذشته تا ديروقت از خانه بيرون بودم، با دوستی رفته بودم رستوران شانديز، در خيابان جردن، تا غذايی «مشدی» بخورم. به خانه که آمدم ساعت نزديک ۲۲:۳۰ بود. تلويزيون را روشن کردم تا ببينم امشب فوتبالی هست يا نه. کانالها را يکی يکی می‌زدم که به کانال ۲ رسيدم. با ديدن چهره‌ی لی ماروين خشکم زد. بعد سر و کله‌ی برت لنکستر و کلوديا کارديناله و جک پالانس هم پيدا شد. فيلم رو به پايان بود. در پايان فيلم نامش هم آمد: حرفه‌ای‌ها. از فيلمهای ريچارد بروکس بود — کارگردان و فيلمنامه‌نويس فيلمهايی مانند «گربه روی شيروانی داغ» و «در کمال خونسردی» و «گلوله را گاز بگير». خب اين هم از خاطرات بچگيهايم بود. داشتم حسرت می‌خوردم که چرا نتوانستم فيلم را ببينم که «تکرار» برنامه در نوار زير صفحه آمد: پنجشنبه ۱۲:۵۰. خوشحال شدم و در روزنامه‌ی پنجشنبه‌ام يادداشت کردم که فيلم را حتماً ببينم. جز برخی فوتبالهای باشگاههای اروپا، و برخی فيلمهای «سينما ۴» و گاهی «سينما ۱»، هيچ برنامه‌ی ديگری را از تلويزيون تماشا نمی‌کنم و گاهی حتی اينها را هم فراموش می‌کنم. به هر حال، پنجشنبه هم از راه رسيد.
   


۵۹۹۸

اول<۱۲۱۱۲۲۱۲۳۱۲۴

۱۲۵

۱۲۶۱۲۷۱۲۸۱۲۹۱۳۰۱۳۱>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / جمعه، ۱۰ فروردين ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9