جمعه، ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ | 
Thursday, 28 March 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<

۹۶

۹۷۹۸۹۹۱۰۰۱۰۱۱۰۲۱۰۳۱۰۴۱۰۵۱۰۶>آخر

: صفحه


شماره: ۱۹۵
درج: جمعه، ۱۴ دی ۱۳۸۶ | ۳:۱۷ ق ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۱۴ دی ۱۳۸۶ | ۳:۱۷ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • نان و عشق: عاقبت عاشق‌کُشی و شهرآشوبی

سالها قبل چن کايگه را با فيلمهای تار زندگی (۱۹۹۱) و بدرود مُتعه‌ی من (۱۹۹۳) شناختم و دوست داشتم. اما فيلمی مانند مرا نرم بکش (۲۰۰۲) از او مرا حيرت‌زده ساخت، حيرت‌زده از اينکه چگونه فيلمسازی در طی یک دهه می‌تواند اين قدر نزول کند، و چرا؟ باری، قول (۲۰۰۵) او شايد می‌باید نويد بازگشت به آن قلمروی را می‌داد که او در آن سلطان بود: چين و داستانهای کهنش. متأسفانه، در اين بازگشت گويا زرق و برق و جلوه‌های ويژه و خيل تماشاگر دل از چن کايگه ربوده و او به جای پرداخت شخصيتهای داستانش و عمق بخشیدن به آنها در روایتی که در پیش دارد فقط تماشاگر را می‌دواند تا بی‌تأمل به پايان ماجرا برسد. لذت تماشای فيلم با پايانش به پايان می‌رسد و کمتر چيزی می‌ماند که آدم بخواهد بعد به آن فکر کند. با اين همه، گمان می‌کنم تأملی در نگاه سنتی به «زن» در این فيلم چن کایگه جالب توجه باشد، شايد بد نباشد نقدی فمینیستی از این فیلم بکنیم!


۱

شماره: ۱۹۴
درج: پنجشنبه، ۱۳ دی ۱۳۸۶ | ۳:۲۰ ق ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۱۳ دی ۱۳۸۶ | ۳:۲۷ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

Frailty, thy name is woman
آه، زنها شما را باید عهدشکن نامید!

هملت

  • قول

هفته‌ی ‌گذشته دختر خانم دانشجويی پرسشی از من کرد که سالهاست دختران دانشجو از من می‌کنند: «چرا اين همه در فلسفه و ادبیات با زنان دشمنی هست؟» اين پرسش همواره با پرسشها و گلايه‌های ديگری نيز همراه است، دختران دانشجو نه تنها از سخنان فيلسوفان و هنرمندان درباره‌ی خود ناراحت می‌شوند، بلکه گاهی احساس می‌کنند «زن بودن» نفرينی است که نثار آنها شده است و بايد از اينکه زن به دنیا آمده‌اند و دارای چنين خصوصیات پليدی هستند از خود متنفر باشند. اين رانده شدن از خويش برای بسیاری از دختران جوان دانشجو مايه‌ی نوميدی است، به‌ويژه وقتی می‌بينند که فرزانه‌ترين و بلندمرتبه‌ترين و دانشمندترين و هنرمندترين مردان نيز به چشم خواری در آنان می‌نگرد! ريشه‌ی اين بدگمانی به «زن» و توصيفهای تحقيرآميز او در ميان مردان کجاست و آيا آنچه مردان درباره‌ی زنان می‌انديشند پندار است يا حقيقت؟ آيا مردان حق دارند چنين سخنان و انديشه‌هايی را به زبان آورند؟ يا بايد بعد از اين «زبان بهداشتی‌تری» برای نوشته‌های مردان انتخاب کرد و آنان را وادار به رعایت آن کرد؟ من اکنون فرصت آن را ندارم که به اين پرسشها پاسخ دهم، گرچه به دوست دانشجویم پاسخی دادم. پاسخ تحقیقی و مستند را می‌گذارم برای فرصتی دیگر. اما چه چيز بر آنم داشت که امشب اين چیزها را بنویسم.

جمعه‌ شب گذشته «سينما ۴» فيلم قول (۲۰۰۵) را از سينماگر برجسته‌ی چينی چن کايگه به نمايش گذاشت، و احتمالا اين فيلم فردا بعد از ظهر حدود ۱۵:۳۰ باز از شبکه ۴ پخش خواهد شد. دوست داشتم درباره چن کايگه مفصلتر بنويسم، چون از یکی دو فیلم او به‌ويژه خيلی خوشم آمده است. اما وقتی خواندم که درباره‌ی او ويژه‌نامه‌ای منتشر شده است، و آن را نديده‌ام، باز از نوشتن منصرف شدم. با اين همه، اکنون نمی‌توانم جلو خودم را بگیرم، به شما توصيه می‌کنم اگر اين فيلم را نديده‌ايد ببينيد. فرداشب چيزی درباره اين فيلم ‌می‌نويسم.


۰

شماره: ۱۹۳
درج: چهارشنبه، ۱۲ دی ۱۳۸۶ | ۱۲:۳۰ ق ظ
آخرين ويرايش: چهارشنبه، ۱۲ دی ۱۳۸۶ | ۱۲:۳۰ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • ناامنی روانی

اگر از من بپرسند، «چه چیز را "علت" مشکلات اقتصادی کشور می‌دانی؟» می‌گويم: «ناامنی روانی». و اگر باز بپرسند، «چه چیز را "علت" ناامنی روانی می‌دانی؟ می‌گويم: «بی‌ثباتی سياسی». و اگر باز بپرسند، «چه چیز را "علت" بی‌ثباتی سیاسی می‌دانی؟ می‌گويم: «نداشتن نظامی مشخص از حیث سياسی، چه به صورت استبدادی و چه به صورت دموکراتیک و چه به هر صورت دیگری؟» و اگر بگويند «اين حرف يعنی چه؟» آن وقت می‌گويم:

اگر در زمان حاضر در هر ساعتی از روز و شب تلویزیون این مملکت را باز کنيد و شبکه ۱ آن را ببینید، و شلیک خمپاره‌ها و موشکهای کاتیوشا و حرکت سربازان و کامیونها را مشاهده کنید و سرودهای حماسی را بشنوید، آن وقت اگر تازه به اين کشور قدم گذاشته باشید، پیش خود خیال می‌کنید که با کشوری در حال جنگ رو به رو هستید! این تصور شما شاید با واقعیت امروز ايران سازگار نباشد، اما با «حقيقت» آن سازگار است. بدین معنی که ما دست کم از سال ۵۹ به این سو به‌طور علنی و رسمی در حال جنگی فرسايشی و تمام عیار هستیم. این جنگ هرروز جبهه‌های تازه‌ای برای خود می‌گشايد: (۱) جنگ «پيروان خط امام» با «لیبرالها» و ديگر مخالفان و معاندان؛ (۲) جنگ با دانشگاه (انقلاب فرهنگی)؛ (۳) جنگ با دشمنان متجاوز بعثی؛ (۴) جنگ با تهاجم فرهنگی: رويش فرهنگ طبقه‌ی متوسط جدید؛ (۵) تجزيه و اختلاف در درون: جنگ با غيرخودی‌ها — ريزشها و رويشها؛ (۶) جنگ بر سر انرژی هسته‌ای؛ (۷) باز روز از نو روزی از نو: پايان چرخه‌ی اول و از سرگیری همان شعارها عليه خودی‌های دیروز و دشمنان امروز.

در این سی سال در قلمرو سیاست جنگی دائمی وجود داشته است از برای قدرت و اين قدرت نامطمئن از آينده‌ی خود، و اتباعش نامطمئنتر از او، فقط به يک چيز می‌انديشند: چگونه می‌باید از برای روز مبادا بيشتر اندوخت؟ هیچ‌کس به اين نمی‌انديشد که چرا اين روز مبادا بايد فرا رسد، و اگر قرار است فرا رسد چگونه می‌بايد جلو آن ایستاد؟ و از وقوعش مانع شد؟ هيچ‌کس نمی‌انديشد که اگر روز مبادا فرا رسد هيچ کدام از اين اندوخته‌‌ها گرهی از کار کسی نخواهد گشود؟ هرگز. 

پی‌نوشت: درباره فلسفه و فرهنگ (ايسنا)


۰

شماره: ۱۹۲
درج: سه شنبه، ۱۱ دی ۱۳۸۶ | ۱:۱۶ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۱ دی ۱۳۸۶ | ۱:۱۶ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • ويران می‌شويم به «حرف»

روزهای عيد فرصتی است برای ديدار خويشاوندان، به بهانه‌ای، يا به مناسبتی که مثلا بگویی می‌خواهم تکلیفی دینی يا آيينی انجام دهم، به جا آوردن به اصطلاح «صله‌ی رحم»، و مثلاً نمی‌خواهم مزاحم‌تان شوم يا خلوت‌تان را بر هم زنم، يا نمی‌خواهم لقمه‌ای از سفره‌تان بربایم، و به بازپيوستن پيوندهای خويشاوندی آمده‌ام! بدين گونه است که به ديدار کسانی می‌روی که از قديمترين زمانها يادشان در ذهنت مانده است، و در روزهايی دور روزهايی خوش را با آنان سپری کرده‌ای، در روزگاری که روزگاری نبود به پستی امروز.

روز عید را رفتم به دیدن سادات فامیل. اما عيد کجا بود، جشن کجا بود، هنوز اندکی ننشسته‌ای «این خلق پُرشکایت گریان»، چنان از زندگی می‌نالد که گويی يا به نان شب مانده است يا اثاث خانه‌اش را صاحبخانه به خیابان گذاشته است. نه، غصه‌ اين نيست که ندارند، غصه اين است: دارد از کف‌مان می‌رود! می‌بینی چه سودی دارند می‌برند! شش ماه پيش، دوستی به من گفت بیا ملکی بخریم به شريکی. دستم تنگ بود. ملکی داشتم می‌خواستم بفروشم و خريدار نداشت. او رفت شریکی ديگر پیدا کرد و آن ملک را خريد. می‌دونی، حالا بعد از شش ماه چقدر به او منفعت می‌دهند و او نمی‌فروشد: ۱۵۰ ميلیون. حالا، فکر می‌کنی چقدر سرمايه گذاشته است که در طی ۶ ماه اين‌قدر نفع می‌برد: ۱۸۰ ميليون؟ من سی سال است کار کرده‌ام ۱۵۰ ميلیون در نياورده‌ام. حالا، در عرض ۶ ماه يکی می‌آيد و ۱۵۰ ميلیون می‌زند به جيب.


۲

شماره: ۱۹۱
درج: چهارشنبه، ۵ دی ۱۳۸۶ | ۱۲:۰۶ ق ظ
آخرين ويرايش: چهارشنبه، ۵ دی ۱۳۸۶ | ۱۲:۰۶ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • فوتبال، دموکراسی و قداست

دیشب تا يک و نیم نشستم و بحث ديدنی فوتبال با صفایی فراهانی را از برنامه‌ی «۹۰» ديدم. چون صبح ساعت ۸:۰۰ کلاس داشتم ديگر طاقت نیاوردم تا آخر بنشینم، اما گمان هم نمی‌کنم چيز بيشتری در اين باره داشت. بايد بگويم بسيار خوشم آمد از متانت و بزرگواری و سنجيد‌ه‌گويی و ادب آقای صفايی فراهانی که واقعاً در ميان مديران «جمهوری اسلامی» نادر و حيرت‌انگيز بود! هفته‌ی پيش وقتی آقای رئيس جمهور درباره‌ی فوتبال سخن می‌گفت، اصلاً نفهميدم که منظورش چيست، وقتی از يک طرف می‌گفت «من به علی‌آبادی گفتم برود فوتبال را درست کند»، لابد مثل همه‌ی کارهای ديگری که در اين چندسال درست شده است، و وقتی از طرف ديگر می‌گفت، «علی‌آبادی اشتباه کرد که رفت خودش را نامزد کرد و من به او گفته بودم اين کار را نکند!» روز بعد از اين مصاحبه، با هرکس که صحبت می‌کردم می‌گفت واقعاً نفهميده است که ايشان چه می‌گويد: چون هرچه می‌گفت بعد رد می‌کرد يا پس می‌گرفت و معلوم نبود چگونه متوجه نمی‌شود اين همه تناقضها را.

باری، شگردهای تلويزيونی فردوسی‌پور و دبیر فدراسیون و سخنگويش هم جالب بود. با اينکه صفايی فراهانی خيلی زود روشن کرد که مصاحبه‌هايش بعد از عمل انجام‌شده‌ی رئیس تربیت بدنی به چه منظور بوده است، تنها کاری که آن دو مقام می‌توانستند انجام دهند «دروغگو» ناميدن صفايی فراهانی، بدون هيچ گونه پروايی از تبعات قضايی اين اتهام، و توسل به حرفها و مدارک آينده و مصلحت ندانستن اوضاع کنونی و... بود، اما معلوم نبود که اين همه صبر و اين همه تعجيل و اشتياق به «خدمت به مردم» چگونه می‌توانست جز با تکرار صدباره‌ی يک اتهام و اتهامهای بی‌شمار ديگر پايه و اساسی داشته باشد؟ در اين ميان «نود» هم با مصاحبه با اشخاص ناشناسی درباره‌ی وضعيت فدراسیون (فقط يک نفر معلوم بود که داريوش مصطفوی است و بقيه هيچ‌زيرنویسی مسئوليت و آگاهی آن اشخاص را در موضوع مورد بحث نشان نمیداد) فقط به تحريک عواطف می‌پرداخت و فردوسی‌پور هم که کم آورده بود فقط می‌خواست هرچه زودتر «تکليف» روشن شود.

خنده‌دارترين صحبت ديشب هم مانند هميشه به فيروز کريمی اختصاص داشت که می‌گفت «طالب‌لو باید در آينده از کيان فوتبال و "قداست فوتبال" ما دفاع کند!» بيچاره، اين قدر برای هماهنگی با نظام و دفاع از ارزشهایش عجله داشت که به شمار «مقدسات» در دست احداث «قداست فوتبال» را هم افزود!

باری، ماجرای اخير فدراسیون فوتبال می‌تواند موضوع جالبی برای تحقيق درباره‌ی رابطه‌ی «دموکراسی، فوتبال و جهانی‌شدن» باشد. شايد بد نباشد کسی به اين مسأله بپردازد.


۲

اول<

۹۶

۹۷۹۸۹۹۱۰۰۱۰۱۱۰۲۱۰۳۱۰۴۱۰۵۱۰۶>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / جمعه، ۱۰ فروردين ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9