«چاشنی» فلسفه — فلُّ سَفَه
سه شنبه، ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Tuesday, 23 April 2024 | 
شماره: ۲۹
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: چهارشنبه، ۲۰ مهر ۱۳۸۴ | ۳:۳۹ ق ظ
آخرين ويرايش: چهارشنبه، ۲۰ مهر ۱۳۸۴ | ۳:۴۷ ق ظ
موضوع: روشنفکری

[حالا] همه قُد قُد می‌کنند، اما کيست که هنوز بخواهد در لانه بنشيند و جوجه‌‌ها زا از تخم‌ در آورد!

نيچه


  • «چاشنی» فلسفه

يکی دو روز پيش وقتی در «سيبستان» مهدی، در يادداشتی با عنوان «آسيب‌شناسی روشنفکران»، خواندم: «روشنفکر در يک معنا کسی است که از نقد کردن باز نمی ايستد، بت پرست و بت ساز نيست . به تعبير شريعتی و با الهام از سنت ابراهيمی بت شکن و به تعبير دريدايی شالوده شکن است»، ابتدا حيرت کردم و به خنده افتادم، اما بعد ناراحت شدم و با خودم گفتم اين چه اشتباههای احمقانه‌ای است که دوستم می‌کند. آيا آنچه در سنت ابراهيمی «بت‌شکنی» گفته می‌شود با آنچه دريدا “deconstruction” می‌گويد يکی است؟ «بت‌شکنی» واقعی پيامبری در هزاره‌ی سوم قبل از ميلاد را با نظريه‌ی فيلسوفی قرن بيستمی درباره‌ی «معنا» چه نسبت؟ اگر همه‌ی انبيا و روشنفکران از هزاره‌ی سوم ق م به بعد «شالوده‌شکن» (به ترجمه‌ی نادرست بابک احمدی) ‌بوده‌اند پس کدام روشنفکران‌اند که «شالوده‌شکن» نبوده‌اند؟ آيا بايد از اين سخن نتيجه بگيريم که پس کسی که «شالوده‌شکن» نيست «روشنفکر» نيست؟ اصلاً، چه نيازی ما را وا می‌دارد که «بت‌شکنی» ابراهيم در هزاره‌‌ی سوم قبل از ميلاد را با انديشه‌ی فيلسوفی اروپا‌يی در «نقد ادبی» مقايسه کنيم؟ حتی اگر «شالوده‌شکنی» به همان معنای «بت‌شکنی» باشد، که البته نيست.

نمی‌دانم در نوشته‌های برخی نويسندگان و روزنامه‌نگاران و روضه‌خوانان و واعظان و مجريان راديو و تلويزيون و وبلاگ‌نويسان چه اصراری است که از اصطلاحات فلسفی استفاده شود. آيا استفاده از چاشنی يا «سُس» فلسفه نوشته و گفته را مطبوعتر می‌کند يا زيوری است که به آن عظمت و شکوه می‌بخشد؟ برای ديگران هرچه باشد، برای من هيچ چيز تهوع‌آورتر از بحث فلسفی در روزنامه و راديو و تلويزيون و ... حتی با دوستان نيست. من مصاحبت با «شيرين‌دهنان» را به همه چيز ترجيح می‌دهم و از هرکس که بخواهد وقتم را با بحثهای فلسفی تباه کند می‌گريزم. اما حالا ناگزيرم بنويسم که چرا اين قدر نويسندگان و خوانندگان ما دوست دارند کلماتی را به کار ببرند که معنايشان را نمی‌دانند. ضمناً اصلا هم دوست ندارم که ناقد باشم. 

در قرن بيستم سه متفکر بزرگ اواخر قرنهای نوزدهم و اوايل بيستم را به معنايی استعاری «بت‌شکن» (iconoclast) گفته‌اند: مارکس، نيچه، فرويد. هرسه تن با «دين» مخالف بودند، اما «بت‌شکن» گفته شدند، چون با انديشه‌های مقبول و رايج و اعتقادات عمومی درافتادند (یعنی: دين به‌منزله‌ی ايدئولوژی حاکم). در زبانهای اروپايی اصطلاح «بت‌شکن» از عمل ابراهيم گرفته نشده است، بلکه از عمل مسيحيان پاکدينی گرفته شده است که «شمايل» (icon) عيسی را پاره می‌کردند، چون آن را «بت‌پرستی» می دانستند. (بنابراين ترجمه‌ی تحت‌اللفظی “iconoclast” «شمايل‌پاره‌کن» است.) ژاک دريدا فيلسوف فرانسوی نظريه‌ای درباره‌ی «معنا»ی متون دارد که “deconstruction” گفته می‌شود (معادل مطلوب من به پيروی از مهندس معصومی همدانی: «واسازی». و به دلخواه خودم: «اوراق‌سازی»). اما دريدا خود مدعی است که اين اصطلاح نه به تعريف درمی‌آيد ونه ترجمه می‌شود. چون تعريف و ترجمه‌ی آن مغاير با مقصود اوست. دريدا در نامه‌ای به توشيهيکو ايزوتسو گفته است که “deconstruction” نه ابزار تحليل است و نه ابزار نقد و نه روش است و نه عمل و نه عملی که فاعل شناسنده بر روی متن انجام دهد. اين اصطلاح از همين رو نه به تعريف درمی‌آيد و نه ترجمه می‌شود. چون هرچه بخواهيد با تعريف يا ترجمه‌ی اين اصطلاح بگوييد مغاير با مقصودی است که از آن شده است. خب، پس مقصود دريدا چيست؟ مقصودش اين است که اين اصطلاح می‌خواهد بگويد «اين است» يا «آن نيست» همه کشک است. شما درباره‌ی هیچ چيزی که نشانه‌ای در يک متن باشد نمی‌توانيد بگوييد «اين است» يا «آن است». معنای هر نشانه (واژه) در يک متن، مثلاً در ساختمان يک جمله، بر ما معلوم می‌شود. اما ساختمان جمله آن قدر تغييرپذير است، و رابطه‌ی اجزاء اين ساختمان نيز، که هيچ معنای ثابتی برای هيچ چيز باقی نمی‌ماند. به همين دليل، چيزی به نام «درون متن» و «بيرون متن» نيز وجود ندارد و معنای متن آن قدر تکثير می‌شود که شما نمی‌توانيد هيچ معنای مشخصی را برای هيچ چيزی قائل شويد. مسائلی ديگر نيز در کار است. از جمله «تأخير» معنا در متن به واسطه‌ی غيبت نويسنده و تضادهايی که ميان مفاهيم برقرار است، يعنی تقابلهای مفهومی. پس، با يک مثال بومی، هرکس مدعی شود که «حافظ اين را می‌گويد يا آن را می‌گويد» يا «بالاخره کشف کرده است که حافظ چه می‌گويد» خر است. حالا، چطور می‌شود گفت دريدا به معنای ابراهيمی «بت‌شکن» است؟

مدتی پيش وقتی بر سر مسأله‌ای با مهدی به بحث پرداختم از پاسخی که به من داد (در واقع اصلاً پاسخی به من نداد، بلکه توپ را انداخت تو زمين من و به جای آنکه از نوشته‌ی خودش دفاع کند و حرف خودش را به کرسی بنشاند، نوشته‌ی مرا به پرسش گرفت، آن هم با پرسشهايی که برای من واقعاً خنده‌دار بود) چنان سرخورده شدم که تصميم گرفتم ديگر نوشته‌ی کسی را در اين فضای مجازی نقد نکنم. در اين مدت مهدی باز بسيار چيزها نوشته است که مرا تحريک به نوشتن کرده است. اما باز بارها به خودم گفته‌ام برو به کار خودت برس. به تو چه که کی چی فکر می‌کند؟ اما باز نتوانستم. حالا، تصميم دارم اين کار را انجام دهم. چون او خودش خواسته است بی‌باکانه نقد شود.

به گمان من، يکی از بدبختيهای تاريخی ما اين است که خيلی عجله داريم زود همه‌چيز را بدانيم و همه‌ی کارها را بکنيم. اما فکر نمی‌کنيم برای هرکاری آدم بايد «وقت» بگذارد و مطالعه کند و حتی صبر کند تا فهمش برسد. از آن مهمتر تحقيق کند و چند و چون چيزها را خودش بفهمد. ما هنوز چهارتا کتاب درست و حسابی ترجمه نکرده، هنوز سر يک اصطلاح بحث نکرده، «ترجمه» را تحقير می‌کنيم و بر رونويسيهای پرشتاب خودمان يا حرفهای من در آوردی‌تر خودمان يا فهم ناقص خودمان از انديشه‌های ديگران نام «تأليف» می‌گذاريم. واژگان قلنبه و سلنبه‌ای مثل «پسامدرن» و «گفتمان» و ... را چنان در روزنامه‌ها و راديو تلويزيون و حتی نماز جمعه به کار می‌بريم که گويی همه‌ی اين مردم نان شب‌شان «فلسفه» است. همه‌ی اين کارها برای چيست؟ چرا اين قدر می‌خواهيم «روشنفکر» و «متجدد» باشيم؟ اما صبر لازم را برای «شدن»اش نداريم.   



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=29
مشاهده [ ۶۹۰۴ ] :: دنبالک [ ۳۱۷۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / سه شنبه، ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9