آخرین فیلم ملویل: «سرکار» — فلُّ سَفَه
پنجشنبه، ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Thursday, 25 April 2024 | 
شماره: ۴۳۸
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: يكشنبه، ۲۲ شهريور ۱۳۹۴ | ۷:۴۰ ب ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۲۲ شهريور ۱۳۹۴ | ۷:۴۰ ب ظ
موضوع: نقد فيلم

  • آخرین فیلم ملویل: «سرکار»

دیشب آخرین فیلم ژان پی‌یر ملویل را می‌دیدم، با عنوان: Un Flic. نام فیلم را نمی‌توان با همۀ بارهای معنایی‌اش به فارسی ترجمه کرد. «فلیک» معادل «کاپ» در انگلیسی است، نامی برای افسران پلیس که عامۀ مردم یا تبهکاران به آنها داده‌اند، با این تفاوت که در زبان فرانسه این نام در نزد تبهکاران به معنای «خوک» (آدم کثیف) نیز هست! آجان (که خودش همان «آژان» فرانسوی به معنای «مأمور» است) و پاسبان این بارهای معنایی را منتقل نمی‌کنند. شاید «محتسب» معادلی بهتر باشد، با بارهایی که در ادییات فارسی یافته است. به هر حال، «سرکار» را در اینجا از همه مناسب‌تر دیدم. فیلم محصول ۱۹۷۲ است و ملویل هم یک سال بعد از آن در ۵۷ سالگی در اثر حملۀ قلبی درگذشت. این فیلم را نمی‌توان از بهترین کارهای او شمرد، اما باز هم دلمشغولی‌های او در آن هویداست: تبهکاران سخت تنها، علاقه‌مند به زندگی پرزرق و برق، بیزار از زندان و گشوده به روی مرگ در صورت انتخاب، و مهمتر از همه نه چندان بد یا بدتر از دیگران که بتوانی به‌راحتی محکوم‌شان کنی یا به آسانی دربارۀ آنها قضاوت کنی!

ملویل بعد از دو فیلم «سامورایی» (۱۹۶۷) و «دایرۀ سرخ» (۱۹۷۰) در «سرکار» (۱۹۷۲) سومین فیلم خود را با آلن دلون می‌سازد. اما او این بار به جای نقش «تبهکار» نقش «مرد قانون» و «بازدارنده از تبهکاری» را به دلون می‌دهد، نقشی که به نظر من اصلا به او نمی‌آید و او در ایفای آن کاملا ناتوان است. قهرمان اصلی این فیلم، برخلاف عنوان به ظاهر اصلی‌اش، همان تبهکاری است که با مأمور قانون دوستی دارد و اتفاقاً با دوست دختر او نیز روابط عاشقانه دارد. در این مثلث عشقی، تبهکار نیز دست بالا را در همراه کردن «دختر فتانه» با خود دارد. باری، چیزی که در این فیلم چشمگیر است «تبهکاری» مرد قانون است که رفتارش با تبهکاران یا متهمان و مجرمان خشن و زننده است. دست بزن دارد و از زدن سیلی به صورت زنان نیز شرم نمی‌کند! شاید عنوان فیلم از این جهت گویا باشد: تبهکار واقعاً کیست؟ بهترین صحنۀ فیلم در هنگام بازجویی از یکی از تبهکاران گرفتارشده به نمایش در می‌آید. صحنه‌ای که تبهکار در محاصرۀ مأموران و بازپرسان باید «حرف» بزند، با وجود آنکه خودش و دوستانش مطمئن‌اند که او حرف نمی‌زند! این را ملویل به ما نمی‌گوید و نشان نیز نمی‌دهد که او چگونه به حرف زدن واداشته می‌شود، اما وقتی مرد به سربازرس می‌گوید که «حرف نمی‌زند» و سربازرس به او می‌گوید که «مطمئنی»! ما می توانیم حدس بزنیم که او چگونه به حرف آمده است! بهترین صحنۀ فیلم پایان آن است. بازرس و همکارش در ماشین خود نشسته و در شانزه لیزه می‌رانند، هردو مغموم، ساکت و متفکرند. لحظاتی طولانی می‌گذرد و موسیقی حزن‌انگیزی که به گوش می‌رسد مرثیه‌ای برای مردی تبهکار و مرد قانونی است که هردو چندان فرقی با هم ندارند، اما یکی دست کم شجاع‌تر بود، چون هرطور که خواست زندگی کرد و مرگ را بر زندان ترجیح داد! و دومی شاید دارد به این فکر می‌کند که این چه زندگی است که او دارد؟ هردو می‌خواهند به هرقیمتی در کارشان موفق شوند، یکی در دزدی و دیگری در گرفتن دزد! در این میان، اخلاق و انسانیت و رحم و شفقت و نوعدوستی و هرچیز دیگری مانع است. تنها چیز مهم موفقیت در کار است. شاید همین است آن چیزی که ما را هرروز بیش از پیش بی‌احساس و بی‌عاطفه می‌سازد؟



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=438
مشاهده [ ۲۸۷۵ ] :: دنبالک [ ۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9