داستان‌های بازگفته (١) — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
شماره: ۲۳۳
عنوان: داستان‌های بازگفته (١)
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: پنجشنبه، ۱۶ خرداد ۱۳۸۷ | ۳:۳۵ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۲۱ خرداد ۱۳۸۷ | ۶:۵۵ ب ظ


  • داستان‌های بازگفته (١)

از بخت‌یاری‌ها و عظمتهای مترجم یکی همین است که کاشف فروتن جانهای بزرگی باشد که در سرزمینهای دوردست می‌زیند. زنده‌یاد احمد میرعلایی از زمره‌ی همین بخت‌یاران و کاشفان فروتن بود که سه نویسنده‌ی بزرگ جهانی را به ما شناساند: بورخس، پاز، کوندرا. شادروان میرعلایی با ترجمه‌ی مجموعه‌های «الف و داستانهای دیگر» و «ویرانه‌های مدور» و «مرگ و پرگار» در سالهای آغازین دهه‌ی ۵۰ خدمتی بزرگ به ادبیات کشورش انجام داد. میرعلایی در همان سالها از دو دفتر نخست ترجمه‌‌های بورخس مجموعه‌ای در یک جلد منتشر کرد که «هزارتوهای بورخس» نام گرفت و زنده‌یاد هوشنگ گلشیری نیز مقدمه‌ای بر آن نوشت. اما، از بخت نامساعد روزگار، میرعلایی در سالهای بعد به سراغ دیگران رفت و اهتمامی به ترجمه‌ی همه‌ی آثار بورخس نکرد. او بر این اعتقاد بود که همه‌ی کارها را خودش نباید انجام دهد. او می‌یافت و می‌گذاشت برای دیگران. اما چه بد کرد. در این جور مواقع می‌باید خودخواه بود.

و، اما بعد، آدم می‌باید بسیار بخت‌یار باشد تا در نخستین سالهای جوانی خورخه لوئیس بورخس را همدم خود بیابد. برای من بورخس نشانه‌ای از «بازگشت به خویشتن» بود. بازگشتی که در همه جا مشهود بود. فقط آل احمد و شریعتی نبودند که از «بازگشت به خویشتن» سخن می‌گفتند. «ملکوت» بهرام صادقی و معصومهای گلشیری و «بره‌ی گمشده‌ی راعی» او نیز از این حس سرشار بودند. گویی شرقشناسی و رویکرد به مضامین شرقی در نویسندگان اروپایی و امریکای لاتین می‌توانست حسی از اعتماد به نفس به آدم ببخشد. حسی که می‌پنداشت مدتها از دست داده است.

باری، قصه‌ی زیر را از مجموعه‌ی «باغ گذرگاههای هزارپیچ: الف، ویرانه‌های مدور، مرگ و پرگار»، برگزیده‌ام که عنوان کلی داستانهای بازگفته را دارد و در ذیل آن بورخس چهار داستان برای ما می‌گوید: «جادوگر مردود»، «مرگ یک فقیه»، «آیینه‌ای از مرکب» و «تالار تندیسها» و «حکایت آن دوتن که خواب دیدند». «جادوگر مردود» در آن سالها برای من از این جهت بسیار جذاب بود که در همان سالهای دوره‌ی دبیرستان داستانی درباره‌ی شیخ بهایی و پیر پالان‌دوز شنیده بودم. شیخ بهایی در مواجهه‌ای که با پیر پالان‌دوز و درخواست آموزش علم کیمیا از وی دارد در آزمونی رؤیایی شکست می‌خورد و پیر به او نشان می‌دهد که او مردی نیست که وقتی به قدرت رسید بتواند به عهد خود وفا کند. این داستان را با همان مضمون اکنون از زبان بورخس می‌خوانیم.



يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / جمعه، ۱۱ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org