قمار شریعتی: اهمیت شریعتی بودن — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
شماره: ۲۳۶
عنوان: قمار شریعتی: اهمیت شریعتی بودن
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: پنجشنبه، ۲۳ خرداد ۱۳۸۷ | ۷:۴۱ ب ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۲۳ خرداد ۱۳۸۷ | ۹:۵۲ ب ظ


بیا تا کار این امت بسازیم
قمار زندگی مردانه بازیم

اقبال لاهوری

  • قمار شریعتی: اهمیت شریعتی بودن

برای هفته‌نامه‌‌ی امروز «اعتماد» چیزی درباره‌ی شریعتی نوشته‌ام. آن را در اینجا نیز منتشر می‌کنم. در چندروز آینده شاید باز چیزهایی درباره‌ی شریعتی نوشتم.

قمار شریعتی: اهمیت شریعتی - بودن


 

بیا تا کار این امت بسازیم
قمار زندگی مردانه بازیم

اقبال لاهوری

 

سی سال از مرگ دکتر علی شریعتی، روشنفکر و آموزگاری که گمان می‌رود تأثیرگذارترین روشنفکر عمومی ایران در سده‌ اخیر باشد، گذشته است. با این وصف، به نظر نمی‌آید که بحث از او یا اندیشه‌های او پایان یافته باشد، چرا که هنوز هستند کسانی که مدعی پیروی از اندیشه‌های اویند، هنوز هستند کسانی که درصدد برائت جُستن از اویند، و هنوز هستند کسانی که خواهان بدنامی و رسوایی اویند، و البته بر این دسته از افراد می‌باید کسانی را افزود که صرفاً خوانندگان و پژوهشگران آثار و اندیشه‌های اویند.

وقتی کسی چنین تأثیری در مخاطبان یک عصر گذاشته است، چندانکه به تغییری انقلابی و تاریخی در نظام سیاسی و فرهنگی کشوری انجامیده است، خواه ناخواه اهمیتی بسیار می‌یابد. شریعتی، چه دوستدارش باشیم و چه دشمنش، چه خواننده آثارش باشیم و چه رویگردان از آنها، بخشی مهم از تاریخ سرزمین ما را رقم زده است. بنابراین، چه برای پافشاری بر اندیشه‌های او، و چه برای چیرگی بر آنها یا برگذشتن از آنها، و چه برای خط کشیدن بر آنها، ناگزیر از فهم و نقد این اندیشه‌ها هستیم. در این میان، داوری در باب شخصیت فردی شریعتی نیز نمی‌تواند برکنار از این فهم و نقد باشد. البته، این مقاله نمی‌تواند به همه‌ی پرسشهایی که اکنون مطرح است پاسخ دهد، یا اصلاً مدعی پاسخی برای همه‌ی این پرسشها باشد، اما می‌کوشد دست کم طرحی را پیشنهاد کند که در مرتبه‌ی نخست «فهم» و در مرتبه‌ی دوم «نقد» اندیشه‌های شریعتی و در مرتبه‌ی سوم داوری درباره‌ی او تا اندازه‌ای امکانپذیر شود.

درباره‌ی شریعتی دوتصور متداول وجود دارد. (۱) او به‌گونه‌ای مبالغه‌آمیز کسی تصور می‌شود که نقشی تعیین‌کننده در سرنگونی نظام پادشاهی در ایران داشته است؛ (۲) او کسی تصور می‌شود که به احیای اندیشه‌های دینی پرداخته و، از این رو، سهمی بسیار در گسترش «اسلام‌گرایی» و «بنیادگرایی» داشته است. از همین رو، با توجه به حوادث تاریخی پیش آمده در بعد از درگذشت شریعتی، تصور می‌شود که اگر او نبود تاریخی غیر از آنکه امروز هست ممکن می‌بود.

۱. شریعتی: «تأثیرپذير» و «تأثیرگذار»

آثار هر نویسنده یا گوینده‌ای را می‌توان از یک سو بازتاب زمانه و جهان عصر او و از سوی دیگر واکنشی نسبت به آنها دانست. این سخن، چنانکه گاهی گمان می‌رود، به هیچ وجه بدان معنا نیست که نویسندگان یا متفکران موجوداتی پذیرا و بی‌اختیارند و همچون ظرفی‌اند که به‌ناگزیر پُر و خالی می‌شود؛ و، در این میان، آنچه اصالت دارد محتوای ظرف است و نه خود ظرف. از سوی دیگر، نمی‌توان انسان را موجودی شمرد که در هر لحظه‌ای از زمان و مکان و در هر محیطی قادر به تولید اندیشه یا واکنشهایی بدون تناسب و ربط به جهان اطراف خود است. آنچه تاکنون به تحقیق معلوم شده است گواه بر این است که انسان نسبتی دوسویه با جهان خود برقرار می‌کند: از سویی، تأثیر می‌پذیرد و، از سویی دیگر، تأثیر می‌گذارد. روند رشد و تحول انسان در روند تاریخ نشان‌دهنده‌ی این تأثیرپذیری و تأثیرگذاری دوسویه است. بنابراین، بهتر است ابتدا از شریعتی در مقام نویسنده و گوینده‌ای «تأثیرپذیر» سخن بگوییم تا «تأثیرگذار».

آیا شریعتی در مقام روشنفکری تأثیرگذار می‌توانست کسی غیر از آنکه شد باشد؟

۲. جهانهای تاریخی - فرهنگی شریعتی

شریعتی از تلاقی و برخورد سه جهان تاریخی - فرهنگی در وجود خود آگاه بود: (۱) جهان ایرانی؛ (۲) جهان اسلامی؛ (۳) جهان غربی. دو جهان نخست را می‌توانیم بخش «واقع‌بوده» یا غیراکتسابی وجود او بنامیم، بخشی که همچون میراثی به او رسیده بود و او فقط می‌توانست آن را بپذیرد یا نفی کند. اما جهان غربی برای او جهانی بیگانه بود که با آن مواجه شده بود، جهانی که از یک سو صورتی تخاصم‌آمیز داشت و از سویی صورتی مهرآمیز. جهان غربی یا تمدن اروپایی و امریکایی، از یک سو، استعمار و جهانگیری را به یاد او می‌آورد، و از سویی، فرهنگ و دانش جدید. جهان غربی هم زهر داشت و هم پادزهر. شریعتی «پادزهر» فرهنگ جدید غربی را خوب می‌شناخت و آن را ارج می‌گذاشت: آزادی و آگاهی. غرب با همین دو ويژگی بود که از قرون تاریک رهیده بود. و او با همین دو پادزهر بود که می‌خواست به احیای فرهنگ بومی خود بپردازد. از همین رو بود که او شناخت عمیق فرهنگ و تمدن اروپایی را مرحله‌ای ضروری در «بازگشت به خویشتن» می‌شمرد:

«بازگشت به خويش، يک نهضت عميق و دشوار خودشناسی و خودسازی است، لازمه‌اش شناختن تمدن و فرهنگ اروپاست، شناختن دنيای امروز با همه‌ی زشتيها و زيبايی‌هايش و نيز شناختن تاريخ تمدن و فرهنگ و ادب و مذهب و اصالت‌های انسان و عوامل انحطاط و ارتقای تمدن و اجتماع ما و تفاهم با توده‌ی مردم و تجانس با متن جامعه و بالاخره احيای آنچه انحطاط در ما کشت و استعمار از ما برد و در ميان ما نسخ کرد و قلب کرد(«ما و اقبال»، ص ۱۱۴)

کسی که براستی می‌تواند به عنوان يک «روشنفکر»، تقليد از اروپا را محکوم کند و غرب‌زدگی را از خود براند و «حق حرف زدن» پيدا کند و از فرهنگ و تاريخ «خويشتن» دم زند، کسی است که دو مرحله‌ی تکاملی را به واقع طی کرده باشد: يکی شناخت درست و عميق فرهنگ و تمدن اروپايی، دوم شناخت درست و عميق تاريخ و جامعه‌شناسی و فرهنگ و مذهب خويش» («بازگشت به خويشتن»، م.آ. ۴، ص ۲۵۴)

بدین گونه بود که شریعتی به جست و جوی اسلام رفت. و هم بدین گونه بود که می‌خواست از همه‌ی نظامهای فکری و فلسفی غرب تا جایی که امکان داشت چیزی بداند.

۳. چرا به «ایمان» نیاز است؟

بارها گفته شده است که شریعتی مردی «پرشور» بود. ما معمولا «شور» را با عقل و آگاهی در تقابل قرار می‌دهیم. گمان ما این است که عقل و آگاهی با «شور» منافات دارند و در جایی که «شوریدگی» هست جایی برای «عقل» نیست. اما از «عقل» بدون «شور» چه کاری ساخته است؟ هیوم و کانت و هگل و کی‌یرکگور و نیچه، از جمله، فیلسوفانی‌اند که بر تقدم «شور» بر عقل تأکید کرده‌اند. این جمله‌ی معروف کانت که «هیچ کار بزرگی بدون شور و شوق انجام نگرفته است» غالباً به نام هگل نقل می‌شود. اما شریعتی با اینکه بسیار پرشور سخن می‌گفت و عاشقانه بر سر هرچه داشت قمار می‌کرد، دعوت به «شوریدگی» نمی‌کرد. او همواره از آگاهی و شناخت علمی سخن می‌گفت و اندیشه‌های آزمایشی خود را نه تبلیغ دین بلکه راهی برای رسیدن به حقیقت می‌انگاشت:

من نه مبلغ مذهب هستم، نه مذهب ارثی را تبليغ می‌کنم و نه تعهدی دارم برای تبليغ دين. اين يک نوع تفکر علمی و تحقيقی من است که به جايی رسيده و آن را می‌گويم. اين اگر مورد قبول مذهبيها باشد يا مخالفين مذهب زياد فرقی نمی‌کند، زيرا اين برداشت شخصی من است، به عنوان شخصی که مطالعه می‌کند و چيزی به ذهنش می‌رسد. («جهان‌بینی و ايدئولوژی»، م. آ. ۲۳، ص ۱۳–۱۲).

... بنابراين، من از ايمان يا کفر و عدم ايمان صحبت نمی‌کنم، آن را کار ندارم. مسئله تحليل علمی قضيه است، نه تبليغ و تلقين. امروز ما به شناختن نيازمنديم، نه به اعتقاد و عدم اعتقاد — چه، غالباً معتقديم — برای آنکه دين بدون شناخت هيچ ارزشی ندارد. ما امروز به شناختن مذهب نيازمنديم، به شناختن علم، به شناختن جامعه و تاريخ، و شناختن شخصيتهايمان، نه به اعتقاد داشتن. اين همه اعتقاد، وقتی که با آگاهی توأم نباشد نه تنها هيچ فايده‌ای ندارد بلکه مضر است، برای اينکه همه‌ی انرژيهای انسانی را می‌گيرد. ايمان، به خودی خود بی‌ارزش است؛ آگاهی است که به ايمان ارزش می‌دهد. علی‌پرستی، محمدپرستی، قرآن‌پرستی و خداپرستی هيچ ارزشی ندارد و گاه عامل منفی و منحط و عامل بدبختی يک قوم است. علی‌ای را که نمی‌شناسيم، مثل رستم است که نمی‌شناسيم، مثل هرکس ديگری است که نمی‌شناسيم. در شناخت است که اينها با هم فرق می‌کنند، والا، در خود دوست داشتن و گريستن و ابراز احساسات کردن برای اين شخصيتهای مذهبی يا مذهب، چه فرقی می‌کنند؟ اسلام مجهول مساوی است با جادوگری. کتابی مثل مثنوی يا کتاب حسين کرد، اگر ما هردو را نشناسيم، چه فرقی می‌کند که به کدام يک معتقد باشيم. وقتی که آنها را باز کرديم و خوانديم، مسئله‌ی ارزشها، در دو سطح قرار می‌گيرند و دوجور روی ما اثر می‌گذارند.

مسئله اين است که ما وقتی مؤمن می‌شويم، می‌بينيم هيچ فايده‌ای ندارد؛ روشنفکر می‌شويم، می‌بينيم باز هم به هيچ جا نرسيديم. اينکه ما يک مفهوم واحدی را به نام مذهب يا به نام تصور مذهبی يا جهان‌بينی مذهبی در ذهن داريم و با اين مفهوم ثابت مشترک از مذاهب، در زندگی بشری، مخالفیم يا موافقيم، هردو غلط است. («جهان‌بینی و ايدئولوژی»، م.آ. ۲۳، ص ١۵–١۴).

با این وصف،از نظر شریعتی «ایمان» معجزه‌ای داشت که او آن را در نهضتهای آزادیبخش کشورهای افریقایی دیده بود.

«سيد جمال و عبده اشتباهشان اين بود که خواستند از دارندگان شروع کنند، و اين غيرممکن است، بايد از مردمی آغاز کرد که دارای نعمت محروميت‌اند؛ نه چيزی دارند که هراس از دست دادنش را داشته باشند و نه در پی دست يافتن به چيزی هستند، يکپارچه ايمان و عقيده‌اند، و هرگاه که رسالت‌شان اقتضا کند، بی هيچ قيد و شرطی، هرچه را که دارند فدا می‌کنند.

برای شروع يک مبارزه‌ی اصيل بايد از مردم، و بخصوص از نسل جوان و روشنفکران — به معنای کامل کلمه — چشم اميد داشت، چرا که اينان اگر عقيده و ايمانی بيابند، پاکباخته‌اش خواهند شد، و با سرعت به عناصر فعال و مجاهد و هستی‌باز و زندگی‌باز تبديل می‌شوند.

تجربه‌های انقلابی و فکری و اصلاحی نشان داده است که در جامعه‌ای فاسد که هر نوع فسادی در عمق جان و استخوانش ريشه کرده است و همه‌ی روشنفکران ظاهربين از آينده‌ی ملت و سرزمين نااميد بوده‌اند، ناگهان با يک جوشش اعتقادی و فکری آگاهانه همه‌ی پليديها پاک شده است و مردم همه از لباسهای چرکين در آمده‌اند.

من خود در اروپا شاهد بودم که افريقاييانی که از پليدترين عناصر بودند و به کثيف‌ترين مشاغل مشغول، همينکه به عقيده و ايمان دست می‌يافتند به صورت مجاهدينی پاکباخته و صميمی درمی‌آمدند، و در عرض چندماه چنان شخصيتی می‌يافتند که جا داشت تا مجسمه‌شان را در معبر آزادی به پا دارند.

سرزمين‌هايی در دنيای سوم که قمارخانه و فاحشه‌خانه‌ی غرب شده بود، و محل عياشی‌هايی که در فرانسه‌ی بی بند و بار نيز ممنوع است، و زن و مردش به پادوی کثيف عياشان دنيا تبديل شده بودند، يکباره با جرقه‌ای در روح و رسيدن به خودآگاهی اعتقادی و بيداری و هدف مشترک، چنان دگرگون می‌شدند که در ذهن‌های دنيا مظهر جامعه و مردمی آگاه و مترقی و متعهد و انسان معرفی می‌شدند.

... با يک خيزش فکری و آگاهی و ايجاد گرمای ايمان و احساس تعهد — در مردم بی‌تعهد و لاابالی — و يافتن هدف مشترک در همه‌ی گروهها و قشرهای مختلف است که چنين معجزه‌ای صورت می‌گيرد و مثل هر معجزه‌ای سريع و غيرقابل پيش‌بينی و غيرقابل تصور است. («اسلام‌شناسی (۱)»، م.آ. ۱۶، ص ۲۰۱–۲۰۰)

او، البته، درباره‌ی وضعیت بعد از انقلاب یا بعد از آزادی مستعمرات نیز چیزهایی شنیده بود: اینکه مردم آنچنان از وضع جدید ناراضی بودند که آرزوی بازگشت به وضع سابق را می‌کردند. اما او بر این گمان بود که شاید بتوان بر این تقدیر چیره شد. شاید بتوان چاره‌ای اندیشید تا انقلاب از انحراف مصون ماند. اما چگونه ممکن بود چیزی که تاکنون بارها در تاریخ بشر تکرار شده بود، باز هم تکرار نشود؟

۴. دعوت به اسلام مبارز

اسلام، برای شریعتی، مجموعه‌ای از تعالیم کلامی یا متافیزیکی یا عرفانی و معنوی نبود. او به اسلام به چشم آیینی می‌نگریست که نه تنها می‌تواند در جامعه حرکت به وجود بیاورد و به آزادی اجتماعی و سیاسی بینجامد بلکه می‌تواند راههای تازه زندگی را نیز بسازد. بنابراین، از نظر او، تنها راه موفقیت سریع جنبشی اجتماعی و سیاسی در ایران توسل به اسلام بود. اندیشه‌ای که او به صراحت بیان کرد، بعدها دستاویزی قرار گرفت تا گفته شود که او به اسلام به‌منزله‌ی وسیله می‌نگریست، نه غایت.

روشنفکر جامعه‌ی ما بايد اين دو اصل را بداند که اولا جامعه‌ی ما اسلامی است و ثانياً اسلام يک حماسه‌ی اجتماعی و متحرک است. اگر يک متفکر بتواند نهضت خود را برای بيداری و آگاهی و رشد اجتماعی و فرهنگی توده‌های ما بر اين پايه استوار کند موفقيتش حتمی و سريع است» («ما و اقبال»، م. آ. ۵، ص ۹۷)

نهضتی که به‌وسيله‌ی مصلحان اخير اسلامی در محيط اسلام، از چين گرفته تا خليج فارس و تا شمال افريقا، از نيمه‌ی دوم قرن نوزدهم تاکنون به وجود آمده، نهضتی است در ادامه‌ی نهضت تاريخهايی که فلسفه‌ی تاريخ اديان ابراهيمی بر آن استوار است. اين نهضت محصور در چهارچوبهای مسائل کلامی و فلسفی و متافيزيکی نيست. لبه‌‌ی تيز اين مبارزه، متوجه نظام عينی حاکم بر تاريخ و بر زندگی و بر مردم است. («ما و اقبال»، م. آ. ۵، ص ۵۵–۵۴)

اما شریعتی به تجربه‌ی تاریخی جهان اسلام در انطباق خود با محیطها و سنتهای متفاوت و دستاوردهای رنگارنگ و متکثر آن توجه داشت. او «بنیادگرا» یا «قشری‌گرا»یی نبود که اجرای ظواهر بنا به ادعا اسلامی را نشانه‌ی‌ مسلمانی بداند.

عبدالرحمن بدوی اصلا يک آدم اگزيستانسياليست است، يک آدم محقق آزادی است، می‌گويد که: «تنها از ميان اديان اسلام است که مثل يک روح در قالبها و بدنهای گوناگون تجلی متناسب با خودش می‌کند، و دارای ابعاد گوناگونی است که در هر قرن و هر زمان و با هر بينش تجلی می‌کند و تنها اين مذهب است که می‌تواند با تحول، تغيير فرهنگ، تفکر و تعقل و نياز و نظام اجتماعی سازگار باشد و به همه‌ی اين دردها و نيازها پاسخ بگويد. («سخنرانيهای سفر حج در سال ١٣٤٩»، در «ميعاد با ابراهيم»، م.آ. ٢٩، ص ٢٧٣)

از همین رو، او خود دست به کار شد تا نشان دهد که چگونه می‌توان به استخراج معانی عمیق انسانی از تاریخ و فرهنگ اسلام پرداخت. او برای این کار به سرمشق روشنفکران و فیلسوفان اروپایی نیز ارجاع می دهد.

چگونه امروز در کشورهای مترقی اروپا، کار فيلسوف و نويسنده‌ی بزرگ اروپايی اين است که حتی از ميتولوژی يونان و روم، از آن افسانه‌های خدايانی که در يونان قديم ٢۷٠٠ و ٢۶٠٠ سال پيش بوده‌اند، از داستان پرومته، سيزيف، زئوس، اطلس، لائوکون ... مفاهيم روشنفکرانه برای شناخت تاريخ انسان استخراج می‌کند؟ ما هم بايد همين کار را بکنيم. فرهنگ اسلامی سرشار از عميقترين و غنی‌ترين معانی انسانی است. («جهان‌بینی و ايدئولوژی»، م. آ. ۲۳، ص ١۷–١۶).

۵. ظهور اسلام مبارز

شریعتی چندان عمر نکرد تا شاهد ظهور آنچه در راه وصول به آن کوشیده بود باشد. اما او مانند هر جان آگاه دیگری از تقدیر خود نیک آگاه بود. از آنچه کرده بود و به آنچه رسیده بود. او جوانه زدن درختانی را که کاشته بود می‌دید، دست کم در یک سال بعد این جوانه‌ها شکوفه داد.

و اينک حرکتی آغاز شده است که در هيچ يک از اين قالبها نمی‌گنجد و با هيچ کدام از اين ضابطه‌ها قابل تفسير و يا تعريف نيست. هرچند آنان که هنوز چشمشان بدين نور تازه عادت نکرده است و چهره‌ی نور را دير می‌شناسند، نمی‌توانند اصالت آن را اعتراف کنند و اساساً ماهيتش را تشخيص بدهند، و طبق معمول هريک آن را بر اساس ضابطه‌های پيش‌ساخته‌ای که در ذهن دارد توجيه و تعريف می‌کند و طبيعی است که مرتجعها آن را «مدرنيسم» يا «مارکسيسم اسلامی» بنامند و مارکسيستها و مدرنيستها آن را نوعی «ارتجاع مدرن» يا «مذهب مدرنيزه».

اما کسانی که هوشياری آن را دارند که يک واقعيت را بر اساس خصلتهای ذاتی آن و با شيوه‌ای منطقی، تحقيقی، بی‌طرفانه و علمی بشناسند و تميز دهند، نمی‌توانند انکار کنند که آنچه اکنون در برابر خويش دارند، يک حرکت جديد و يک ايدئولوژی جديد [است] و آدمهايی با جهان‌بينی، روح، رفتار و اخلاق جديدی در جامعه پيدا شده‌اند، که ضابطه‌های خود را دارند، فرهنگ خود را، ايمان خود را و مسئوليتها و جهت‌گيری‌های خود را و اساساً زبان خاص خود را؛ و با آنکه جوانند عميق‌ترين و شديدترين تأثيرهای انقلابی را در تغيير ارزشها، چهره‌ها و رابطه‌ها در متن جامعه و در اعماق خانواده‌های سنتی نيز به جای گذاشته‌اند و وزن و حضور خويش را در سطح جهانی به اثبات رسانده‌اند، آن‌چنانکه قدرتها را نيز با وحشت متوجه خويش ساختند. («بازشناسی هويت ايرانی-اسلامی»، م.آ. ٢٧، ص ٢٣١)



يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۱۰ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org