داستانی دربارۀ عضدالدوله و رفتارش با زنان — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
شماره: ۳۱۶
عنوان: داستانی دربارۀ عضدالدوله و رفتارش با زنان
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: يكشنبه، ۱ شهريور ۱۳۸۸ | ۸:۳۹ ب ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۱ شهريور ۱۳۸۸ | ۸:۳۹ ب ظ


  • داستانی دربارۀ عضدالدوله و رفتارش با زنان

عضدالدولۀ دیلمی (۳۷۲–۳۲۴/ ۹۸۳–۹۳۶) یکی از ستوده‌ترین پادشاهان ایرانی است و دستاوردهای نظامی و فرهنگی او در قرن چهارم/دهم ستایشگران بسیار داشته است. این پادشاه شیعی در ۱۳ سالگی به جانشینی عموی بی‌فرزندش عمادالدوله رسید و فرمانروای فارس، و کرسی آن در شیراز، شد. او پس از درگذشت عموی دیگرش، معزالدوله، در ۳۵۶/۹۶۷، تا سال ۳۶۱/۹۷۱ دامنۀ حکومت خود را تا عمان و کرمان و مکران گسترش داد. عضدالدوله همچنین توانست به مقرّ خلافت در عراق، بغداد، دست یابد. اما او به جای آنکه خود به خلافت نشیند ترجیح داد که خلیفه را دست‌نشاندۀ خود کند و برای خود از طریق او «مشروعیت» به دست آورد. در قرن چهارم/دهم، عضدالدوله تنها پادشاهی بود که ۹ مملکت را به زیر فرمان خود داشت. از همین رو، او، باز، نخستین کسی بود که خود را «شاهنشاه» یا «ملک‌الملوک» نامید. این پادشاه شیعی در میان روشنفکران و فیلسوفان ستایشگران بسیار داشت و «تحمل» فرهنگی او را بسیار ستوده‌اند. مورخان جدید نیز از این حیث به او بی‌التفات نبوده‌اند. جوئل ل. کرمر، در «انسان‌گرایی در عصر رنسانس اسلامی» (ص ۳۷۸)، از داستانی که برخی مورخان با شک و تردید دربارۀ او نقل کرده‌اند یاد می‌کند، داستان غرق کردن کنیزکی که دوستش می‌داشت اما او را غرقش کرد تا از کارهای جدی خودش بازنماند، و توجه می‌دهد که از این گونه داستانها دربارۀ پادشاهان دیگر نیز گفته شده است. با این همه، او باز یادآور می‌شود که «عضدالدوله در ترکیب عواطف بشری با بیرحمی سَبُعانه هیچ تفاوتی با غالب معاصرانش نداشت». یکی دو سال پیش که کتاب «لطائف‌المعارف» ثعالبی را به قصد نوشتن مقاله‌ای می‌خواندم به داستانی دربارۀ او برخوردم که تا مدتها گیج و منگ بودم. نمی‌دانستم چگونه دربارۀ این داستان داوری کنم و صحت و سقم آن را بیابم. تلاشی هم تاکنون برای این کار انجام نداده‌ام. خواننده آگاه است که البته قرار نیست هرچه در کتابها می‌نویسند درست یا مطابق با واقع باشد، اما شک و شبهۀ ریشه‌ای دربارۀ تاریخ نیز چیزی از این رشته به عنوان علم باقی نخواهد گذاشت. این داستان، چه درست و چه نادرست، چند چیز داشت که برای من از نظر تاریخی جالب توجه بود: ۱) ماجرای تجاوز پادشاهی شیعی به شاهدختی شیعی. ۲) ذکر آن در کتابی به قلم نویسنده‌ای معتبر: ثعالبی. ۳) انتقامگیری خواستگارانه از زنی که به خواستگارش «نه» گفت، به شیوۀ عصر جدید. ۳) مصادرۀ اموال و روسپیگری و خودکشی در قرن چهارم/دهم. ۴) سکوت علما و مراجع عصر در قبال چنین جنایتهایی.

از این داستان می‌توان فیلمنامه‌ای همچون «طومار شیخ شرزین» نوشت، البته اگر کسی هنرش را داشته باشد. این نوشته را از این کتاب برداشته‌ام: ثعالبی، «لطائف‌المعارف»، ترجمۀ علی اکبر شهابی خراسانی، انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۶۸، ص ۱۳۴–۱۳۲.

زنی حج گزارد که هیچ ملک و ملکه‌ای در بر پا داشتن خیرات به پایۀ او نرسیده‌اند

وی جمیله دختر ناصرالدوله ابومحمد حسن بن عبدالله بن حَمدان و خواهر ابوتغلب است. او در سال ۳۶۶ ه‍‍ مراسم حج به جا آورد و سال حج‌گزاری او مثل و تاریخ شد. دلیلش آن است که از وی در این سفر به اندازه‌ای آثار جوانمردی از بخشش اموال و انجام دادن کارهای نیک و ظهور بزرگواریها پدیدار شد که از وصف خارج است. حج او با حج دیگر دختران و خاندان و پادشاهی امثال زبیده و جز وی، بلکه با حج‌گزاری خلفا و ملوک قابل مقایسه نیست.
کسانی که مورد وثوق و اعتماد هستند برای من نقل کردند که او همۀ حاجیان را از شربت سویق آمیخته با شکر طبرزد و یخ سیراب کرد. به دستور او، خادمانش انواع سبزیهای خوردنی را با ریشه در ظرفهای سفالین بر روی شترها با خود همراه آورده بودند، علاوه از وسایل و اشیاء دیگر، پانصد شتر برای سواری حاجیان پیاده که با کاروان همراه نبودند نیز با خود می‌کشیدند. بر روی خانۀ کعبه ده هزار دینار پخش کرد. در مدت اقامتش در مکه، خانۀ خدا را با شمعهای عنبرین روشن می‌داشت، سیصد بنده و دویست کنیز آزاد کرد. مجاوران خانۀ خدا را با بخششهای فراوان بی‌نیاز ساخت. بر طبقات مختلف مردم پنجاه هزار جامه بخشید. با او چهارصد شادروان (عماریه) دیبا کشیده می‌شد و معلوم نبود خودش در کدام یک از آنها جایگاه دارد.

داستانی شگفت‌انگیز از همان زن

این بانو را داستانی است که در اینجا آورده می‌شود: چون او به مقر خود، موصل، برگشت دستخوش حوادث و بلیات روزگار گردید و عضدالدوله فنا خسرو بر اموال و قلعه‌ها و شهرهای خاندانش استیلا یافت، روزگار بر وی پشت کرد و دچار بینوایی و خواری شد و فقر و پریشانی بر او چیره گردید.

عضدالدوله پیش از آن از او برای خودش خواستگاری کرده بود ولی او به سبب بزرگ‌منشی همسری او را نپذیرفته بود، از این رو اکنون پس از چیرگی بر خاندان وی، در صدد شکنجه و آزار او می‌کوشید چنانکه وی را از جامه برهنه و هتک حرمتش کرد و سرانجام او را ملزم ساخت که یکی از دو کار را بپذیرد: یا اینکه باقیماندۀ مال و خواستۀ خود را با رضا تسلیم کند یا به جایگاه زنان روسپی رود و از مالی که در آنجا به دست می‌آورد بابت مصادره بپردازد. چون کار بر آن زن واژگون‌بخت به منتهای دشواری رسید و نزدیک بود به رسوایی و خواری کشد روزی پاسبانان را غافل کرد و خویشتن را به دجله انداخت و غرق شد. خدایش بیامرزاد!



يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org