دستهای آلوده: قدرت و پارسایی — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
شماره: ۳۲۰
عنوان: دستهای آلوده: قدرت و پارسایی
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: پنجشنبه، ۳ دی ۱۳۸۸ | ۷:۵۸ ب ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۳ دی ۱۳۸۸ | ۸:۰۰ ب ظ


  • دستهای آلوده: قدرت و پارسایی

یکی دو روز پیش با تنی چند از دوستان سخن می‌گفتیم. بحثی پیش آمد درباره‌ی قرون وسطی و پاپهایی که کاردینالها برمی‌گزیدند و بعد زد و بندهایی که میان آنها برای انتخاب پاپ درمی‌گرفت و بعد برخی پاپهایی که به قدرت می‌رسیدند و کاردینالها را یکی یکی کنار می‌گذاشتند و کاردینالهای دست‌نشانده‌ی خودشان را به جای آنان می‌گماشتند تا پسران (نامشروع) خودشان را جانشین خودشان کنند. همه‌ی این بحثها را درگذشت مرحوم منتظری سبب شده بود. کسی گفت: «او می‌توانست چندماهی سکوت کند تا بعد به قدرت برسد و اصلاحاتی به وجود آورد». اما کسی دیگر گفت: «آقای منتظری گفته بود من نمی‌توانستم بیشتر صبر کنم، چون شاید من زودتر از فلانی می‌مُردم! آن وقت جواب خدا را چی می‌دادم؟» منتظری سخنی حق گفته بود: آدم چگونه می‌تواند اجازه دهد که به انسانی ظلم شود، ظلمی که پس از وقوع آن شاید دیگر آن مظلوم زنده نباشد، تا بعدها در حق کسانی دیگر جبران کند؟ آدم خانه و ماشین نیست که هروقت وقتش بود به سراغش بروی و درستش کنی. کمی تأخیر یک آدم را کشته است و دیگر هیچ جبرانی برایش نیست. مضافاً که خود آدم هم هیچ تضمینی ندارد که آن‌قدر زنده باشد تا بعد بتواند جبران مافات کند. سخن بدین جا که رسید این پرسش را طرح کردم که اگر آقای منتظری به قدرت می‌رسید و می‌خواست که اصلاحاتی انجام دهد باز نمی‌توانست چنین کاری بکند و به احتمال بسیار کشته می‌شد. بعد از پاپهایی سخن گفتم که با خوراندن سم کشته می‌شدند. دوستان تصدیق کردند.

پس از پایان این بحث به یاد داستانی افتادم که در سالهای جوانی از نویسنده‌ی محبوبم اینیاتسیو سیلونه خوانده بودم: «ماجرای یک مسیحی فقیر» یا «ماجرای یک پیشوای شهید». برای همه‌ی ما که سیاست را به کثیفی و جنایتکاری می‌شناسیم و قدرت و همکاری با قدرت را معمولاً خوار می‌شماریم، گاهی اعتقاد به اینکه پاکی و صداقت و انسانیت و دیانت اصلاً بتواند جایی در این حوزه داشته باشد به یک معما تبدیل می‌شود. اما اگر واقعاً اعتقاد داشته بودیم یا داشته باشیم که سیاست چیز کثیفی است، چرا این‌قدر روشنفکران قرن بیستم به دنبال سیاست دویدند و این همه مرارت و سختی را برای تغییر حکومتها به جان خریدند و تازه بعد پی بردند صد رحمت به همان قبلی‌ها؟ آیا واقعاً «سیاست» را باید به «اهلش» واگذاشت و از جهان کناره گرفت یا مخاطراتش را شناخت و برای اصلاحش گام برداشت؟ خب، اینجا نمی‌خواهم وارد این بحثها بشوم. اما سیلونه در داستان خود زندگی یک پاپ واقعی را روایت می‌کند که آن‌قدر ساده و بی‌پیرایه بود که کاردینالها و اشراف تصمیم گرفتند او را «پاپ» کنند تا بهتر «اموال خلق» را بخورند، اما «پاپ» ساده‌دل آن‌قدر ساده نبود که هرچه از او بخواهند انجام دهد. بنابراین، طولی نکشید که از مقام خود دست کشید و آن را به اهلش واگذاشت.



يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org