«مرگ -ِ مرگ» در عاشورا: من «مرگ» را سرودی کردم* — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
شماره: ۳۲۱
عنوان: «مرگ -ِ مرگ» در عاشورا: من «مرگ» را سرودی کردم*
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: دوشنبه، ۷ دی ۱۳۸۸ | ۱:۵۱ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۷ دی ۱۳۸۸ | ۱:۵۸ ق ظ


تاریخ آن چیزی است که انسان با مرگ انجام می‌دهد.

هگل


برای احمد زیدآبادی و عبدالله مؤمنی

  • «مرگ -ِ مرگ» در عاشورا: من «مرگ» را سرودی کردم*

از نخستین لحظه‌ای که قدم به جهان هستی می‌گذاریم، بزرگترین چیزی که از آن هراسانیم «مرگ» است. در کودکی، والدین‌مان بزرگترین مراقبت را از ما می‌کنند تا نمیریم. با رسیدن به بزرگسالی می‌آموزیم چگونه از خود مراقبت کنیم تا نمیریم. همه‌ی تلاشهای ما در زندگی، آموزش و کسب و کار، ساختن و ویران کردن، ازدواج کردن و بچه‌دار شدن، اندوختن ثروت و به ارث گذاشتن همه برای این است که نمیریم. از همان نخستین دم که پا به جهان هستی می‌گذاریم بسیار چیزها می‌میرند تا ما زنده بمانیم. ما می‌خوریم و می‌نوشیم و این خوردنیها و نوشیدنیها همه می‌میرند و نابود می‌شوند، چه حیوان باشند و چه گیاه و چه خاک و آب و هوا، تا ما زنده بمانیم. در جهان زندگی اجتماعی نیز ما می‌آموزیم که چگونه فرصتها را از کف دیگران برباییم تا خود زنده بمانیم و بیشتر و بهتر زندگی کنیم، بسیاری می‌بازند تا برخی ببرند. از همین رو، بزرگترین رنج یا زیانی که تصور می‌کنیم به سراغ کسی می‌آید «مرگ» است. ما می‌کوشیم تا می‌توانیم این رنج یا زیان را به تأخیر بیندازیم. البته، گاهی نیز خواستار آن می‌شویم. شاید از آن رو که آن قدر رنج می‌کشیم که «مرگ» را آسودگی می‌پنداریم. ما بزرگترین مجازاتی را که برای یک انسان در اجتماع در نظر می‌گیریم «مرگ» است. «دولت» یا «اجتماع» بزرگترین مجازات خود را برای فرد مطرود از جامعه «مرگ» قرار می‌دهد. فرد یا اجتماع نیز دشمنان خود را چه دولت باشد چه هر مقام دیگر با فریاد «مرگ» بدرقه می‌کند. بنابراین، چنین به نظر می‌آید که «مرگ» شومترین چیزی است که می‌تواند نصیب کسی شود، اما اگر واقعاً چنین است، چگونه است که برخی انسانها به استقبال «مرگ» می‌روند و آن را نه همچون چیزی شوم، بلکه به عنوان بزرگترین امکان یا امتیاز خود برمی‌گزینند؟ مرگ برای چه کسی «شوربختی» و برای چه کسی «نیکبختی» است؟ ما در کجا «مرگ» را گرامی می‌داریم، و در کجا او را خوار می‌شماریم؟ مرگ چه کسی یا چه چیزی برای ما «شادی» است و مرگ چه کسی یا چه چیزی برای ما «اندوه» است؟

چه امروز، چه دیروز، وقتی می‌خواهند دولتهای بیدادگر و نامردمی را از دولتهای دادگر و مردمی متمایز کنند به رواج و افزایش «اعدام» و «شکنجه» و «زندان» و «محرومیت از حقوق اجتماعی» در آن دولتها اشاره می‌کنند. در واقع، اینها مهمترین و مؤثرترین ابزارهایی است که «دولت»ها برای سرکوب «فرد» نافرمان و بیرون رفته از زیر فرمان «دولت»، یا «اجتماع»، یا شورشگر بر آن در اختیار دارند. «دولت» یا «اجتماع» گاهی بدون این ابزارها قادر به حفظ خود نیست. اما «دولت» یا «اجتماع» بیدادگر بدون این ابزارها هرگز قادر به حفظ خود نیست، حتی در مدتی کوتاه. بنابراین، «مرگ»، در این میان، بزرگترین و آخرین ابزاری است که هر دولت یا اجتماعی برای حفظ «خودش» و سرکوب «فرد» در دست دارد. اما افراد دو دسته‌اند: «فروتر» از اجتماع و «برتر» از اجتماع. افراد «فروتر» از اجتماع آن کسانی‌اند که قواعد بازی اجتماعی را برای برخورداری از امتیازات اجتماعی و ارضای امیال رعایت نمی‌کنند و سعی می‌کنند بازی را بر هم زنند و از هر راه ممکن به تمایلات خود دست یابند و آنها را ارضا کنند: لذتها و امتیازات نامشروع. مجرمان و جنایتکاران از این دسته‌اند. اما افراد «برتر» از اجتماع آن کسانی‌اند که از چیزهایی حمایت می‌کنند و به چیزهایی می‌پردازند که با معیاری فراتر از فهم متعارف یا ارزشهای متعارف اجتماع به قضاوت درمی‌آیند: اندیشه‌ها و ارزشهای نو. پیامبران، متفکران، فیلسوفان، روشنفکران، مصلحان و سیاستمداران ترقی‌خواه از این دسته‌اند. اینان نیز همواره با تهدید «مرگ» از سوی «اجتماع» یا «دولت» رو به رو هستند، اگر دولت یا اجتماعی نخواهد از آداب و رسوم و اندیشه‌های نامعقول و رفتارهای ستمگرانه‌ی خود دست بردارد. از همین رو، در تاریخ کم نبوده است روزگارانی که «دولت» یا «اجتماع» صاحب اندیشه یا پیامی را همان گونه مجازات کرده ‌است که جنایتکاری و مجرمی را، و البته حتی بسیار شدیدتر. به‌طور نمونه، مرگ و شکنجه و تکه تکه کردن اعدام‌شدگان و محو کردن قبور آنان بیشتر در خصوص صاحبان اندیشه و مخالفان سیاسی مصداق داشته است تا مجرمان و جنایتکاران عادی اجتماع. به طور نمونه، برخی انبیای بنی اسرائیل در میان قوم خود، سقراط در یونان باستان، حسین بن علی (ع) در خلافت یزید، حلاج و سهروردی و عین‌القضات همدانی در ایران بعد از اسلام، تامس مور و جوردانو برونو و بسیاری دیگر در جهان مسیحی گاهی به بدترین شکل به قتل رسیدند. بنابراین، می‌باید پرسید: (۱) چرا دولتها چنین خشونتی را به افراد اجتماع تحمیل می‌کنند و از آن چه چیزی به دست می‌آورند؛ (۲) چگونه چنین خشونتی را می‌توان از میان برد یا در مقابل آن ایستادگی کرد؟

«دولت» یگانه قدرتی است در جامعه که حق انحصاری اعمال زور را از آن خود ساخته است. اما، این انحصار از دو راه می‌تواند به دست آمده باشد، یا این انحصار خود از راه اعمال زور گروهی بر جامعه به دست آمده است (دولت سلطانی)، یا این انحصار از راه تبلور اراده‌ی همگانی و انتخاب آزاد مردمان و به نمایندگی از آنان حاصل شده است (دولت مردمی). بنابراین، در هر دولتی اعمال زور و خشونت می‌تواند «مشروع» یا «نامشروع» باشد. اعمال زور و خشونت وقتی برای یک دولت «مشروع» است که خود نخست «به‌طور مشروع»، یعنی آنچه مردمان یک جامعه بر اساس اعتقادات دینی و اخلاقی و سیاسی خود می‌پذیرند، بر سر کار آمده باشد و هدف از این اعمال زور در وهله‌ی نخست حفظ «اجتماع» یا «اصلاح» فرد باشد. اما این اعمال زور، در صورت موجه بودن، هرگز نمی‌تواند فراتر از اصول مسلم اخلاقی باشد. مثلاً، دولت می‌تواند حکم «اعدام» را برای فردی محکوم در دادگاههای صالح اجرا کند، اما نمی‌تواند فرد محکوم به اعدام را شکنجه یا آزار دهد یا چیزی فراتر از آنچه در قوانین آمده است بر وی روا دارد. بنابراین، تعداد روزافزون حکم «مرگ» و رواج «شکنجه» و «زندان» و «محرومیت از حقوق اجتماعی» نمی‌تواند بیانگر تلاش «دولت» برای حفظ «اجتماع» باشد، چون اگر دولت برای حفظ «اجتماع» چنین احکامی صادر می‌کند، یعنی حتی افرادی را می‌کشد که به دزدی و جنایت و اختلاس و ارتشاء و دیگر مفاسد اجتماعی دست می‌زنند، وقتی این احکام رو به فزونی دارد، خود دلیلی است بر «ناتوانی» آن دولت در از میان بردن انگیزه‌های فردی و علل اجتماعی این گونه مفاسد، چون در دولتی باکفایت و اجتماعی سالم چنین اموری با چنین شدتی بروز نمی‌کند، مگر دولتی بی‌کفایت عهده‌دار امور باشد.

اما، در خصوص سیاست یا اندیشه، مسأله به گونه‌ای دیگر است. کسی که با دولت مخالف است، کسی که اندیشه‌ای خلاف اجتماع یا جماعت دارد، به جنگ کسی نیامده است. حق اندیشیدن و انتخاب شدن و انتخاب کردن برای هرکسی در اجتماع محفوظ است. چرا مردم نباید حق داشته باشند اندیشه و دین و مذهب و حکمران خود را برگزینند؟ چه کسی و به چه حقی می‌تواند این «حق» را از آنان بازستاند؟ «دولت» یا «اجتماع» ستمگر بر این گمان است که تنها نیاز انسان «نان و آب» است. از همین رو اخراج می‌کند، محاصره می‌کند، مصادره می‌کند، به زندان می‌افکند، شکنجه می‌کند و سرانجام می‌کشد و حتی می‌‌کوشد هر اثری از مقتول را از روی زمین محو کند. چنین دولتی انسان را به عنوان «روح» نمی‌شناسد. چنین دولتی «آزادی» را «نیاز» انسان نمی‌شناسد. چنین دولتی «انتخاب» را نیاز انسان نمی‌شناسد. چنین دولتی انسان را فقط حیوانی نیازمند به «غذا» می‌شناسد. چنین دولتی با «انسان» همچون حیوان رفتار می‌کند و گمان می‌کند «کشتن» یگانه راه گرفتن «زندگی» اوست. اما انسان حیوان نیست. انسان «روح» است. انسان تنها به نان زنده نیست. انسان کلمه‌ی خداوند است. انسان در مقام روح آزاد است. انسان به کلمه‌ی خداوند زنده است. دولت می‌کشد. اما انسان آزاده با تن دادن به مرگ است که مرگ را می‌کشد. و بر دولت پیروز می‌شود. حسین بن علی (ع) با گفتن نه به دولت بر حق انتخاب و آزادی و حرمت انسان پای فشرد. او مرگ را کشت و بر مرگ پیروز شد. پیروزی بر مرگ پیروزی بر دولت است. چون دولت آخرین چیزی که دارد «مرگ» است. اما «مرگ» شکست‌دادنی است. حسین بن علی (ع) این را به ما نشان داد.

یادداشت:

١. عنوان دوم برگرفته از شعری با همین عنوان از احمد شاملوست.



يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org