فلسفۀ نیچه در «سیر حکمت در اروپا»ی فروغی — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
شماره: ۳۳۵
عنوان: فلسفۀ نیچه در «سیر حکمت در اروپا»ی فروغی
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: شنبه، ۲۸ آبان ۱۳۹۰ | ۱:۰۲ ق ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۲۸ آبان ۱۳۹۰ | ۱:۰۲ ق ظ


  • فلسفۀ نیچه در «سیر حکمت در اروپا»ی فروغی

دوشنبه ۱ آبان ۸۹

نیچه اولین بار چگونه و از چه طریق به ایرانیان شناسانده شد؟ چه کسی نخستین بار نام او را در ایران به زبان آورد یا به زبان فارسی دربارۀ او و اندیشه‌هایش سخن گفت؟ نمی‌دانم و در این خصوص تحقیقی نکرده‌ام و نیز ندیده‌ام کسی چنین تحقیقی کرده باشد، اما شاید آنچه محمد علی فروغی در دهۀ ۱۳۱۰ شمسی/۱۹۳۰ دربارۀ او نوشته است از نخستین نوشته‌ها و پرمایه‌ترین آنها باشد، اگر نخستین آنها نباشد. در اینجا می‌کوشم نگاهی معاصر به روایت فروغی از فلسفۀ نیچه بیفکنم، روایتی که شاید هنوز برای برخی کسان معتبرترین روایت باشد، گرچه مانند آن نیز در کتابهای دیگر نویسندگان فلسفی اروپایی کم نیست، چه در نیمۀ اول قرن بیستم و چه در دورۀ معاصر. با این همه، روایت فروغی ويژگیهای ایرانی – اسلامی خود را نیز دارد.

آشنایی بسیاری کسان با اندیشه‌های فلسفی و فیلسوفان نخستین بار از رهگذر کتابهای تاریخ فلسفه فراهم می‌شود. از همین رو، آنچه در این کتابها دربارۀ برخی اندیشه‌های فلسفی و فیلسوفان نوشته می‌شود، شاید پایدارترین تأثیر را در ذهن آنان بگذارد و خوشنامی یا بدنامی برخی فیلسوفان و خوشایندی از این اندیشه‌ها یا بیزاری از آنها را برای بیشینۀ عمرشان سبب شود. اما این کتابها تا چه اندازه می‌توانند منابع موثق و معتبری برای این آشنایی باشند؟ بی‌گمان آشنایی با هر چیزی می‌باید از جایی شروع شود، اما این آشنایی ضرورتاً همواره نه از عمق شروع می‌شود و نه در نخستین مراحل می‌تواند عمیق باشد. با این همه، حتی برای سطحی بودن هم باید درجاتی در نظر گرفت. فلسفه، نیز، مانند هرچیز دیگری می‌تواند دارای سطح و عمق باشد، و معرفی اندیشه‌ای فلسفی نیز به همین سان می‌تواند سطحی یا عمیق باشد، هرچند گاهی برخی معرفیها حتی سطحی نیز نیستند! به هر تقدیر، این سطح و عمق همواره یکسان نیست و در طی زمان تغییر می‌کند. و، از همین روست، که نیاز به نگارش تاریخ فلسفه‌ای جدید، دست کم در هر ٢٠ سال، ضروری است.

از نگارش و انتشار سیر حکمت در اروپای محمد علی فروغی که میان سالهای ١٣١٠ و ١٣٢٠ شمسی /١٩٤١–١٩٣١ در ٣ جلد نوشته شد (برتراند راسل تاریخ فلسفه غرب خود را در ۱۹۴۵ منتشر کرد)، نزدیک ٨٠ سال گذشته است. این کتاب که نخستین تلاش ادیبی ایرانی، فرهیخته و زباندان و فلسفه‌دان و آشنا با علوم قدیم و جدید، برای نگارش تاریخ فلسفه‌ای به زبان فارسی از نخستین سده‌های آغاز اندیشۀ فلسفی تا اوایل قرن بیستم است، همچنان بی‌همتا مانده است و حتی برای برخی کسان که با این کتاب با فلسفه آشنا شده‌اند و زبان و دانش نویسنده را در حوزه‌های گوناگون پسندیده‌اند، و متأخران را فاقد چنین دانش یا زبانی دیده‌اند، هنوز مرجع است. اما اکنون بعد از گذشت سالها جای آن است که برخی از فصول این کتاب را بخوانیم و با آنچه امروز از فلسفه‌ها و فیلسوفان می‌دانیم مقایسه کنیم. شاید این کار نه تنها به فهم محدودیت دانش و قضاوتهای نادرست بزرگان اندیشه‌مان بلکه به فهم محدودیت و دانش خود ما نیز کمک کند.

فصل پنجم از جلد سوم سیر حکمت به حکمای آلمان در نیمۀ دوم سده نوزدهم اختصاص دارد و در این فصل از فلسفه‌های فخنر و لُتسه و هارتمان و نیچه بحث می‌‌شود. فروغی قبل از آنکه بحث خود دربارۀ نیچه را آغاز کند با این کلمات خواننده را به سوی او می‌خواند: «اینک این فصل را با بیان اجمالی از فلسفۀ نیچه که نغمۀ تازه‌ای است و غوغا بر پا کرده است پایان می‌دهیم». و اما چیست اندیشه‌های نیچه و غوغایی که او در انداخته است.
فروغی روایت خود از زندگی و اندیشه‌های نیچه را به شیوۀ مألوف با شرح حال او آغاز می‌کند و در چند جملۀ مختصر او را چنین معرفی می‌کند:

نیچه در سال ١٨٤٤ به دنیا آمد. خانوادۀ پدر و مادرش همه کشیشان پروتستان بودند و او را به تحصیل الهیات گذاشتند، اما او از الهیات بلکه از مسیحیت روگردان شد (سیر حکمت در اروپا، ص ٧١٦، انتشارات هرمس، چاپ اول، ١٣٨٣).

فروغی نیازی نمی‌بیند دربارۀ محل تولد نیچه و مرگ پدرش در هنگامی که او کودک بود و یا دیگر مسائل خانوادگی او به خواننده بیش از این آگاهی بدهد، یا شاید منابعی که او در اختیار داشته و آنها را خلاصه می‌کرده، فاقد چنین اطلاعاتی بوده‌اند. به هر تقدیر، آنچه در همین یکی دو سطر می‌توان به نادرستی آن اشاره کرد این است: نیچه دانشجوی الهیات نبوده است و به‌واسطۀ خواندن الهیات از الهیات یا از مسیحیت بیزار نشده است. نیچه در سالهای ۱۸۶۴–۱۸۵۸ به شولپفورتا، مدرسه‌ای شبانه‌روزی و پروتستان، می‌رود و در سال ۱۸۶۴ در دانشگاه بُن در رشته زبان و معارف لاتین و یونانی نام نویسی می‌کند (ج. پ. استرن، نیچه، ترجمۀ عزت‌الله فولادوند، طرح نو، ۱۳۷۳، ص ۲۷). نیچه در ژوئن ۱۸۸۱، در نامه‌ای به اووربک، دربارۀ نگرش خودش به مسیحیت می‌نویسد: «در مورد نگرش من نسبت به مسیحیت ... من حقیقتاً در قلبم هرگز قدر آن را پايين نیاورده‌ام و از روزهای کودکی، بارها در درونم با کوشش تمام خواسته‌ام به سوی آرمانهای آن گام بردارم، منتها در چند سال اخیر، همیشه برخورده‌ام به اینکه این کار محال است» (همان، ص ۵۵).

فروغی در ادامۀ گفتار خود از نوشته های نیچه یاد می‌کند و می‌نویسد:

نیچه تصانیف متعدد دارد، ولیکن از همه نامی‌تر که خود او نیز آن را حاوی کل فلسفۀ خویش می‌دانست کتابی است به این عنوان: زردشت چنین می‌گفت، زیرا که اغراض خویش را به صورت افسانه‌ای در آورده است که موضوعش زردشت است و سخنان خود را از زبان او می‌گوید.

در پایان این سخن، فروغی یادداشتی در حاشیه ضمیمه می‌کند تا به خواننده بگوید که مقصود نیچه از زردشت چیست و اندیشۀ اصلی او کدام است. او می‌نویسد:

به هیچ وجه نباید تصور کرد که مندرجات این کتاب شباهتی به تعلیمات حقیقی زردشت داشته باشد. مقصود از زردشت اینجا در واقع خود نیچه است. اما اینکه زردشت را حامل پیغام خود قرار داده به سبب آن است که معتقد بوده است که ایرانیان نخستین قومی بوده‌اند که معنی حقیقی زندگی را دانسته‌اند. پس پیغمبر ایرانی را نمایندۀ افکار خود قرار داده است و نیز به سبب اینکه ایرانیان عقیده داشته‌اند که مدار عالم بر ادوار است و هر دو هزار سال قائدی دارد. در واقع، نیچه مانند بابا طاهر می‌گوید:

به هر ألفی الف قدی برآید/ من آن سروم که در الف آمدستم

و نیچه هم معتقد به ادوار است.

خوانندۀ امروزی که با اندیشه‌های نیچه از منابعی دیگر آشنا باشد بی‌گمان از این مقایسه‌ها و تفسیرها لبخندی بر لب خواهد آورد و شاید با خود خواهد گفت که اگر این چیزها که نیچه گفته است دیگران نیز گفته‌اند، پس سخن تازۀ او چیست؟ هیچ. او فقط سخنوری توانا بوده است و بس. فروغی به ما می‌گوید که نیچه «معتقد بوده است که ایرانیان نخستین قومی بوده‌اند که معنی حقیقی زندگی را دانسته‌اند»، اما او به ما نمی‌‌گوید که این «معنا» چه بوده است؟ همچنین نیچه از «بازگشت جاودان همان» سخن می‌گوید و نه فقط از «بازگشت جاودان» طبیعت در دوره‌هایی مشخص. علاوه بر این، اندیشۀ آمدن «مجدد» دینی در هر صد سال، یا نجات‌دهنده در هر هزاره، با اندیشۀ بازآمدن طبیعت در بازگشتی جاودانه چه ارتباطی دارد؟ و نیچه در کجا خود را با زردشت یا نجات‌دهنده‌ای که در پایان هر هزاره می‌آید یکی دانسته است یا حتی برای آمدن «نجات‌دهنده» استدلال کرده است؟ فروغی در ادامۀ همین بحث خود از کتاب دیگری از نیچه نام می‌برد که ناتمام مانده است:

کتاب مهم دیگرش که ناتمام مانده به این نام است: خواست توانایی.

فروغی هر اشتباه یا رونویسی اشتباه دیگری هم که در گزارش فلسفه نیچه کرده باشد در اینجا ترجمه‌ای از عنوان این کتاب ناتمام و در واقع مجموعه یادداشتهای نیچه می‌کند که ما آن را از روی ترجمۀ انگلیسی‌اش به اشتباه خواست قدرت یا ارادۀ معطوف به قدرت ترجمه می‌کنیم. نیچه از (Macht/might) یا توانایی سخن می‌گوید و نه از قدرت (Reich/power) به معنای سیاسی آن. با این همه چنانکه در ادامه خواهیم دید، فروغی در تفسیر همین اندیشه نیز از گفتارهای رایج در آن دوره، در زبانهای اروپایی، در تفسیر نیچه پیروی می‌کند. فروغی در ادامه بحث خود به این امر می‌پردازد که آیا

نیچه را شاعر باید گفت یا حکیم زیرا که سخنش نثر است اما پر از شور و مستی و تخیل شاعرانه و تعبیرات کنایه‌آمیز است ... چنان که لحن کلام حکیم ندارد بلکه شبیه به کلمات ارباب ادیان و به شیوۀ بعضی از کتب آسمانی است، اما مطالبی که در آن سخن می‌گوید از موضوعات فلسفه و حکمت عملی می‌باشد و منظورش تغییر افکار و احوال مردم از جهت روش زندگانی بوده است. از این رو نه حکیمی تمام است و نه از شعرا به شمار می‌رود.

برای کسی که امروز از تفاوت «فلسفه» (philosophy) و «حکمت» (wisdom) و «فیلسوف» (philosopher) و «حکیم» (sage) آگاه باشد، سخنی که فروغی در باب «حکیم» یا «شاعر» نامیدن نیچه می‌گوید سخت نادرست می‌نماید، چراکه امروز یکی از بحثها درباب نیچه دقیقاً این است که او را باید «فیلسوف» نامید یا «حکیم». او از خود با هردو عنوان سخن می‌گوید و بحثهای او هم موضوعات فلسفی را شامل می‌شود و هم موضوعات حکمی. در واقع، آنجا که نیچه استفاده از سخنان نغز و کلمات قصار و پرمعنی و کنایه‌آمیز را برمی‌گزیند بر سیرۀ حکماست و آنجا که به تحلیل و نقد و جستارنویسی می‌پردازد بر سیرۀ فیلسوفان. فروغی حتی در برگزیدن نام «حکمت» برای گزارش خود از تاریخ فلسفه از آغاز تا قرن بیستم راهی بس اشتباه را می‌پیماید که حاصل برخی مترادف‌سازیها و بومی‌سازیهای بی‌سرانجام و بی‌حاصل است. مترادف دانستن «حکمت» و «فلسفه» در جهان اسلام، نتیجۀ تلاش آن دسته از فیلسوفانی بود که می‌خواستند نامی «بومی» برای «فلسفه» یونانی در سرزمین اسلام بیابند و آن را بدین وسیله از گزند بدخواهان و دشمنانش مصون بدارند. اما، متأسفانه، این بومی‌سازی هم به زیان «فلسفه» تمام شد و هم به زیان «حکمت».

به هر تقدیر، فروغی در ادامه گزارشی از فلسفۀ نیچه به دست می‌دهد که خلاصۀ آن چنین است: نیچه تعالیمی دارد که خلاف اعتقاد همگان است و اگر کسانی هم باشند که با برخی اصول او موافق باشند با طرز بیان او موافق نیستند. او اخلاقی را پیشنهاد می‌کند که با اخلاق شخصی خود او منافی است. او خودپرستی را حق دانسته و رحم و شفقت را عیب، خواست توانایی را ستوده و از رأی داروین تنازع بقا را نتیجه گرفته، صلاح عامه و حق عموم را خوار پنداشته و جماعت قلیل یعنی خواص را ذی‌حق شمرده است. او حقوق مساوی مردم و ملتها را منکر است و می‌گوید مردم باید دو دسته باشند: یکی زبردستان و خواجگان و یکی زیردستان و بندگان. حاصل سخن فروغی در ادامۀ این گفتار این است که نیچه مذهب سوفسطاییان یونان را تجدید کرد که در امر اخلاق می‌گفتند میزان نیکی و بدی شخص انسان است، هرچه نفس انسان خواهان است و می‌پسندد خوب است و خلافش بد است. و این همان مذهبی است که دو هزار و سیصد چهارصد سال پیش از این سقراط و افلاطون در معارضۀ آن مجاهده کردند و پیش بردند و از این روست که نیچه سقراط را از تباه‌کنندگان زندگی بشر می‌خواند. فروغی از این سخنان نتیجه می‌گیرد که نتیجۀ مذهب نیچه مذهب انفراد (individualisme) است، یعنی، هر فردی خود را بخواهد و بر دیگران برتری دهد و حفظ حسن روابط با دیگران را منظور نکند و همواره خود را توانا و نیرومند سازد. فروغی پس از نگارش این سخنان می‌گوید اینکه غرض از نیرومندی چیست درست معلوم نیست. ظاهر کلام نیچه این است که توانایی برای این است که به دیگری بتوان تجاوز کرد و برتری نمود و معنای زندگانی همین است. فروغی اندیشۀ نیچه در خصوص «بازگشت جاودان همان» را نیز همان چیزی می‌داند که بعضی از حکمای پیشین قائل بودند، یعنی قول به ادوار. فروغی خلاصۀ خود از سخنان نیچه را باز با این هشدار به پایان می‌برد که

این بود خلاصۀ بسیار مختصری از فلسفۀ نیچه اگر بتوان این سخنان را فلسفه نامید. ولیکن اگر جا داشتیم و جملاتی چند از عین عبارات او را به فارسی در می‌آوردیم می‌دیدید که بیان حکیمانه نیست شاعرانه است، بلکه عربدۀ مستانه است. از روی شور و مستی سخن گفته و حق این است که در نویسندگی مقامی بلند یافته و از این رو گفته‌هایش محل توجه و خواندنی است.

قضاوتهای فروغی دربارۀ اندیشه‌های نیچه و شرح او از این اندیشه‌ها، گرچه گاهی با چاشنی فرهنگ ایرانی – اسلامی همراه می‌شود، یکسره دلبخواهی نیست. در واقع، اندیشه‌های نیچه تا مدتها، دست کم بیش از نیم قرن، به همین منوال تأویل و تفسیر می‌شد و هنوز نیز برخی همین اعتقادها را دربارۀ او دارند. با این همه، امروز بعد از ۱۱۰ سال از درگذشت او، کمتر فیلسوف برجستۀ اروپایی را می‌توان یافت که تأثیری از اندیشه‌های او برنگرفته باشد یا سهم او را در پیدایش جهان جدید فرهنگ غربی منکر باشد.

* این نوشته با عنوان «نیچه: فیلسوفی که "حکیم" شد»، در مهرنامه، سال اول، آبان ۸۹، ش ۶، ص ۴۷-۴۶، منتشر شده است.



يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org