شریعتی: نام خیابان یا روشنفکری پُرتوان — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
شماره: ۳۴۷
عنوان: شریعتی: نام خیابان یا روشنفکری پُرتوان
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: پنجشنبه، ۳ آذر ۱۳۹۰ | ۳:۱۲ ق ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۳ آذر ۱۳۹۰ | ۳:۱۲ ق ظ


  • شریعتی: نام خیابان یا روشنفکری پُرتوان

دوشنبه ۲۷ تیر ۹۰

سه‌شنبه سوم خرداد، حدود ساعت ۲ بعد از ظهر، سوار در تاکسی از ولنجک به تجریش می‌آمدم. در آصف، خانمی میانسال سوار تاکسی شد. پس از لحظاتی از راننده پرسید: «جادۀ قدیم شمیران هم می‌روید؟» راننده کمی مردد به فکر فرو رفت و طوری من من کرد که گویی نمی‌دانست مقصود خانم از «جادۀ قدیم شمیران» کجاست! یا منظورش کدام قسمت از این جاده یا خیابان دور و دراز است. خواستم یادآوری کنم که منظور چیست. گفتم: «منظورشان خیابان شریعتی است». راننده گفت: «نه». خانم طوری که همه بفهمند به من گفت: «می‌دانستم نام جدیدش چیست، اما نمی‌خواستم دهانم نجس شود!» و بعد ادامه داد: «می‌دانستید که نام آن خیابان در قدیم کورش بود؟» سپس به ‌طوری که گویی سن مرا می‌داند، شرح داد: «البته شما جوانید و یادتان نمی‌آید؟» و باز ادامه داد: «دکتر هم نبود و خودش را دکتر معرفی می‌کرد». سپس خاموش شد و دیگر چیزی نگفت. هیچ یک از سخنان او واکنشی در من برنیانگیخت و من هرگز کلمه‌ای نگفتم. شاید خاموشی من رغبتی برای ادامۀ حرفهایش به او نبخشید — هرگز دوست ندارم در اتوبوس یا تاکسی با کسی حرف بزنم یا همکلام شوم (حتی همراهان یا دوستانم).

در این سی و اندی ‌سالی که در تهران و در شمیران زندگی می‌کنم، گرچه در سالهای قبل از انقلاب نیز در تهران و شمیران بوده‌ام، بسیار شنیده‌ام که کسانی همچنان بعد از سی و اندی سال نامهای قدیم خیابانها را صدا می‌زنند، مثلاً‍، عباس‌آباد و تخت‌طاووس به‌ويژه هنوز هرروز به گوش می‌خورد. اما در این سی و اندی سال هرگز نشنیده بودم که کسی خیابان شریعتی را «کورش» بنامد، «جادۀ قدیم» چرا (البته وقتی می‌گویند «جادۀ قدیم شمیران» گویی بیشتر منظور آن سر خیابان است که از خیابان انقلاب آغاز می‌شود و به پل سید خندان ختم می‌شود!)، اما «کورش» هرگز. آن خانم نیز خود چنین نگفت. باری، همۀ اینها مهم نبود. برایم آن نفرت و تحقیری عجیب بود که با کلمۀ «نجس» شدن دهان نثار نام «شریعتی» می‌شد. و بعد متهم کردن او به داشتن «دکترای قلابی». آیا همۀ عیب او این بود که «دکتر» نبود، اگر نبود؟ و اگر بود دیگر مشکلی در افکار و اندیشه‌هایش وجود نداشت؟ آن خانم سر و وضعی نداشت که بگویم آدم متعصب یا املی به نظر می‌آمد. به عکس، زنی کاملا فرهیخته و امروزی به نظر می‌آمد با عینکی آفتابی بر چشم و لباسی آسانگیرانه و تابستانی با رنگهای روشن بر تن.

به نظر می‌آید که شریعتی در این سی و اندی سال آماج عشق و نفرتی همزمان بوده است. برای برخی که از او متنفرند، او فریبکاری بزرگ بوده است که چهره‌ای انسانی و آزاداندیش و مترقی و مسئول و مردم‌دوست و عدالت‌طلب و زیبا از اسلام ارائه داده است، و حال آنکه در عمل آنان چیزی خلاف آن را دیده‌اند. برای برخی او براندازندۀ واقعی نظام پادشاهی بوده است و بنابراین به دورانی طلایی پایان داده است که آنان هنوز حسرتش را می‌برند. برای برخی نیز او هنوز نمایندۀ آن اسلام «دیگر»ی است که آنان هنوز بدان عشق می‌ورزند و زندگی‌شان را بر آن بنا می‌کنند. برخی نیز زمانی با او «آغاز» کرده‌اند، اما به همراه زمانه بزرگ شده‌اند و دیگر شریعتی کمتر چیزی برای گفتن به آنان دارند، مگر اینکه او را در مقام انسانی ستایش کنند که زندگی کرد آن طور که می‌خواست و جهاد کرد در راه آنچه می‌خواست و اگر به آنچه می‌‌خواست در حیاتش نرسید، دست کم یکی دو سال بعد به آنچه پیش‌بینی می‌کرد، و نه فقط آرزو، رسید. اما آنچه بعد از آن اتفاق افتاد داستان دیگری است که باید بازماندگان و «شاگردان» پاسخش را بدهند، نه او که «آموزگار» بود و گفته بود آنچه به فکرش رسیده بود.

نمونۀ شریعتی می‌تواند نمودار یکی از آن روشنفکران موفق جهان سومی باشد که کسانی همچون فردریک جیمسون حسرتش را می‌برند. مردی دانشگاهی که به جای رفتن به دنبال گرفتن ارتقا و مقام از نظام و خریدن خانه و زمین و ویلا و انباشت ثروت برای همسر و فرزند، راه زندان و اخراج و تبعید خودخواسته را به جان می‌خرد. آیا امروز کسی هست که بخواهد فرزندی همچون علی شریعتی داشته باشد؟ آیا کسی هست که بخواهد فرزندش راه علی شریعتی را بپیماید؟ آیا بهتر نیست آدم به جای «علی شریعتی»، «علی دایی» یا «علی کریمی» باشد یا هر علی دیگری؟ اگر امروز به قهرمانان مشهور مردم نگاه کنیم، کمتر کسی را خواهیم دید شباهتی به «شریعتی» داشته باشد، کمتر کسی را خواهیم دید که چنین نمونه‌ای از زندگی را شایستۀ زیستن بداند. شغلهایی هست که آدم می‌تواند هم محبوب مردم باشد، هم محبوب نظام، و هم خوب پول در بیاورد و هم خوب زندگی کند. وقتی هم که مرد جنازه‌اش را خوب تشییع می‌کنند و به خاک می‌سپارند و از راست و چپ و انقلابی و ضدانقلابی هم برای خانواده‌اش تسلیت می‌فرستند. این است نعمت دنیا و آخرت. اما آدمی مانند شریعتی شدن، یعنی در زندگی زندان رفتن، ارتقای شغلی نداشتن، محکوم به ممنوعیت انتشار، ممنوعیت سخنرانی، دشنام شنیدن از این و آن، تکفیر و تفسیق شدن، هر غلط و نادرست در سخن و اندیشه‌اش را به رخ کشیدن، با فقر و تنگدستی سر کردن و دست آخر هم در غربت و بی‌کسی مردن. البته، شاید بعد یک توفانی برخیزد. سخنرانیهایش را همه مانند نوارهای خوانندگان پاپ در هر جا گوش کنند، کتابهایش را صدهزار صدهزار ناشرانی گمنام منتشر کنند و سرمایه‌ای برای خود فراهم کنند، آدمهایی هم پیدا شوند و زندگی‌شان را فدا کنند تا دیگرانی آزاد و خوشبخت زندگی کنند، اما بعد همه به این نتیجه برسند که راه اشتباهی رفتند و زندگی‌شان را بیهوده تباه کردند. آن وقت باز آن «علی شریعتی» است که همه را گمراه کرده است و فریب داده است و باز اوست که باید دشنام بشنود و تحقیر شود. آیا این سرنوشت خوبی است؟ بهتر نیست فرزندانی داشته باشیم که کاری به کار هیچ چیز نداشته باشند، شهروندانی سرگرم کار خویش باشند، بزرگترین هدف‌شان در زندگی ارتقای شغلی، کسب ثروت و برخورداری از لذتهای زندگی باشد تا هیچ وقت پایشان به زندان باز نشود، تا هیچ وقت اخراج نشوند، تا هیچ وقت ممنوع‌الخروج و ممنوع‌الانتشار و محروم از کار و حقوق اجتماعی نشوند. آیا بهتر نیست فرزندان‌مان را فوتبالیست و خواننده و پزشک و مهندس و استاد دانشگاه و هر متخصص دیگری بار آوریم، و به او گوشزد کنیم کاری به کار سیاست نداشته باشد، و هر که خر است او هم باشد پالانش. آیا شریعتی نمونۀ خوبی نیست برای اینکه دیگر «شور»هایمان را جدی نگیریم و فقط به فکر زندگی خودمان باشیم؟ آیا راههای بهتری برای مشهور شدن و پول در آوردن وجود ندارد؟

* این یادداشت، در شهروند امروز، دوره جدید، ش ۱، شنبه ۱۱ تیر، ۱۳۹۰، ص ۷۳-۷۲، منتشر شده است.



يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۲۷ دی ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org