انسانی ناکام، یا خوکی کامروا: کدام یک؟ — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
شماره: ۳۴۸
عنوان: انسانی ناکام، یا خوکی کامروا: کدام یک؟
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: پنجشنبه، ۳ آذر ۱۳۹۰ | ۳:۱۵ ق ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۳ آذر ۱۳۹۰ | ۳:۱۷ ق ظ


  • انسانی ناکام، یا خوکی کامروا: کدام یک؟

چهارشنبه ۲۹ تیر ۹۰

سالها پیش در بحثی از معنای اخلاق در فلسفۀ سقراط از دانشجویان پرسیدم: اگر مجبور باشید میان انسانی ناکام بودن یا خوکی کامروا بودن، یکی را انتخاب کنید، کدام یک را برمی‌گزینید؟ پاسخ شگفت‌آور بود: خوک کامروا! اول خیال کردم بچه‌ها دارند سر به سرم می‌گذارند و دوست دارند سخن بر خلاف عرف بگویند، اما بعد دیدم نه، قضیه خیلی هم جدی است. برای آنها «ناکامی» بدترین چیز در زندگی و «کامروایی» مهمترین چیز در زندگی بود، نه «انسان» بودن یا «خوک» بودن. تو گویی «انسان» یا «خوک» کلماتی انتزاعی بیش نیستند. فقط دو نام برای دو حیوان. و این البته برای جوانان عجیب نیست، جایی که میل و ارضای امیال فوریترین چیزی است که گاهی ممکن است آنان به آن بیندیشند. و جالب آنکه بخشی از دانشجویان کلاس از دختران جوان بودند و برخی از آنها بی هیچ شرمندگی و با شجاعت و سماجت چشمگیری پای این حرف می‌ایستادند — در فلسفه هیچ چیز مهمتر از دلیری شخص برای بر زبان آوردن اعتقادات واقعی‌اش نیست، حتی اگر این اعتقادات در نظر عموم سخیف و ناپسند بنمایند، زیرا در غیر این صورت چه راهی برای رسیدن به حقیقت و تصحیح خطاها وجود دارد، اگر نتوانیم آنچه را در دل بدان اعتقاد داریم بر زبان آوریم؟ تکرار سخنان مشهور و به‌ظاهر پسندیده همواره قانع‌کننده نیستند، به‌ويژه وقتی که افراد خود خلاف آنچه موعظه می‌کنند عمل می‌کنند. از این جهت همواره لازم است که آدم چه دانشجو باشد و چه نباشد واقعاً حرف دلش را بی‌ترس و واهمه بزند. این تنها راه پیشرفت برای هر جامعه‌ای است. ‌اما، به‌راستی، چه چیزی می‌تواند انسان را ملزم کند که از ارضای امیال غریزی و طبیعی و خشنودی حاصل از آن دست بردارد و به مفهومی انتزاعی از انسانیت دل خوش کند که نه تنها حرمان و ناخوشی در زندگی نصیبش می‌کند بلکه حتی گاهی مرگ نیز برایش به ارمغان می‌آورد؟

زندگی انسان با دوراهه‌های عجیبی رو به رو است. انسان از یک سو حیوانی است با خواهشهای غریزی و طبیعی که ضامن بقایش است، و از سوی دیگر، موجودی است با استعدادهای فکری و روحی که او را از حیوانات دیگر متمایز می‌کند و به او توانی برای تحمل رنج و آفریدن «معنا» و «ارزش» برای آن می‌بخشد. اگر چیزی به نام تمدن و فرهنگ بشری وجود داشته است، دست کم بخشی مهم از آن، حاصل همین «معنا آفرینی» و «ارزشگذاری» و مفهوم‌پردازی انتزاعی بوده است، مفهوم‌پردازیی که در طی هزاران سال با حکمت و عرفان و دین و فلسفه «ارزشهایی» برای زندگی ساخته است، ارزشهایی که گاهی انسانها به خاطر آنها هر رنج و دردی را تحمل می‌کنند و حتی تن به مرگ می‌دهند، وگرنه اگر انسانها می‌توانستند یا می‌خواستند همچون خوکها بزیند، حاشا که از انسانیت نامی و نشانی بود. البته، در تاریخ شواهد برای وجود انسانهای خوک‌صفت بسیار است، اما مسأله این است که این انسانهای خوک‌صفت هیچ‌گاه «خوک‌صفتی» را به همگان توصیه نکرده‌اند، چرا که می‌دانسته‌اند، اگر همگان «خوک‌صفت» باشند، دیگر امکانی برای «خوک‌صفتی» خودشان وجود نخواهد داشت، چون جامعه‌ای بشری وجود نخواهد داشت که برخی بتوانند «خوک‌صفت» در آن بزیند.

اما باز گردیم به «کامروایی». نه تنها بر جوانان بلکه بر هیچ انسانی عیب نیست که «کامروایی» را در زندگی مهم بداند، اما مسأله این است که اگر «کامروایی» شخصی ما به مهمترین ارزش و تنها هدف زندگی ما تبدیل شود، آن هم به هر قیمتی، آن وقت چه جامعه‌ای و چه وضعیتی خواهیم داشت؟ این پرسشی اساسی است که هر فرد و جامعه‌ای می‌باید از خود بپرسد. در طی این هزاران سالی که «انسان هوشمند» بر کرۀ خاک بوده است، شاید هیچ پرسشی تا این اندازه ذهن انسان را به خود مشغول نکرده باشد. پرسشی که اخلاق و دین و قانون هریک به طریقی کوشیده‌اند آن را برای انسانها حل کنند. انسان نمی‌تواند با ناکامی زندگی کند، اما مگر انسان می‌تواند در زندگی به هرچه آرزو کرد و میل داشت دست یابد؟ کامیابیها و ناکامیها را چگونه باید قانونمند کرد؟ ناکامان را چگونه باید راضی کرد تا تن به حرمان دهند و به هرکاری برای رسیدن به مقصود دست نیازند؟ آیا می‌توان جهانی داشت که انسان در آن به کام دل آسان برسد؟ این شاید جهانی باشد که انسان همواره آرزوی آن را کرده باشد، چه بر زمین و چه در جایی دیگر. اما همواره موانعی بر سر راه آن وجود دارد. اگر انسان بتواند تمامی موجودات جهان را به اشیائی در دسترس برای خود تبدیل کند، باز یک چیز را نمی‌تواند همواره و به آسانی به شیء تبدیل کند و آن «انسانی دیگر» است، انسانی که همانند خود او میل و خواست دارد، انسانی که می‌تواند در برابر میل او مقاومت کند، انسانی که اطاعت نمی‌کند و سر می‌پیچد. داستان خونبار تاریخ بشر از هابیل تا امروز داستان همین مقاومت است. «خشونت» از همین جا سرچشمه می‌گیرد که یا ما می‌خواهیم «شخصی را به زور مطیع خود کنیم» یا «شخصی می‌خواهد ما را به زور مطیع خودش کند». و این فقط داستان سیاست نیست، بلکه داستان روابط «بین شخصی» ما نیز هست. آیا فجایع خونین جنسی و عشقی که امروز در جامعۀ ما بیداد می‌کند، غیر از این می‌تواند دلیلی داشته باشد که ما «حق دیگری» را برای «انتخاب» همسر و معشوق خودش نمی‌پذیریم؟ چرا فکر می‌کنیم مهم است که ما به امیال خودمان برسیم، اما میل دیگران مهم نیست؟ چرا فکر می‌کنیم که می‌توانیم با ارضای امیال خودمان کامروا باشیم؟ پرسشی که سقراط چهارصد و اندی سال قبل از میلاد مسیح درافکند هنوز می‌تواند برای ما معنادار باشد. جامعه‌ای که روز به روز مادیتر و در شکاف فاصله‌های طبقاتی عظیم فرو می‌رود، البته با موعظه و وعد وعید اصلاح نخواهد شد، اما دست کم دانشجویانش نیاز دارند فهمی از زندگی داشته باشند که به آنان کمک کند در این گرداب هائل خویشتنداری از کف ننهند و به حضیض ذلت در نغلتند. فلسفه و علوم انسانی در زمانۀ ما اگر رسالتی داشته باشند، همین برانگیختن اندیشه دربارۀ مسائلی است که «بی‌فکری» و «نیندیشیدن» به بار آورده است.

* این یادداشت، در شهروند امروز، دوره جدید، ش ٤، شنبه ۱مرداد، ۱۳۹۰، ص ٧۱، منتشر شده است.



يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org