دربارۀ «سیاستمداری» در مقام «زمامداری»: «سوارکاری» یا «کشورداری»؟‏ — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
شماره: ۳۸۳
عنوان: دربارۀ «سیاستمداری» در مقام «زمامداری»: «سوارکاری» یا «کشورداری»؟‏
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: جمعه، ۲۲ فروردين ۱۳۹۳ | ۳:۴۵ ب ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۲۲ فروردين ۱۳۹۳ | ۴:۱۱ ب ظ


فلک به مردم نادان دهد زمام امور

  • دربارۀ «سیاستمداری» در مقام «زمامداری»: «سوارکاری» یا «کشورداری»؟‏

دیشب به مناسبتی که یادی از «اسب» و «سیاست» و «سوارکاری» رفت به یاد این نوشتۀ ‏قدیمم افتادم که در سایت قدیمم آمده بود. گفتم شاید بازنشر آن بی‌مناسبت نباشد. اما افزودن این ‏نکته هم شاید در اینجا بی‌مناسبت نباشد. «زمام» (‏rein‏) کلمه‌ای است عربی که برای دهنه یا افساری به کار ‏می‌رود که به دهان شتر یا اسب می‌بندند و سوارکار با «سفت کشیدن» یا «تنگ کشیدن» ‏‏(‏tightening‏) یا «شل کردن» (‏loosening‏ یا ‏laxation‏) آن حیوان را مهار و هدایت می‌کند. ‏ترکیب «زمامدار» فارسی است و شاید نتوان در انگلیسی برای آن معادلی یافت. اصطلاح ‏tightening the reins‏ که همین کلمات مربوط به سوارکاری در آن یافت می‌شود به معنای ‏‏«چارچشمی مراقب کسی یا چیزی بودن» است و معنای تحت‌اللفظی ندارد. به این جملۀ انگلیسی ‏توجه کنید: ‏

tighten the reins

to start to control something or someone more carefully (often + on ) She ‎has tightened the reins on her younger sons in an effort to curb their wild ‎behaviour before it's too late.

يکشنبه، ۱۸ خرداد ۱۳۸۲‏

‏ —— ، ۸ ژوئن ۲۰۰۳‏

 

فَصَاحِبُها کَراکِبِ الصَّعبَةِ ﺇن لَهَا خَرَمَ. و ﺇن أسلَسَ لَها تَقَحَّمَ.‏

سواری را مانست که بر بارگير توسن نشيند، اگر مهارش بکشد، بينی آن آسيب بيند، و اگر ‏رها کند سرنگون افتد و بميرد.[۱]‏

علی بن ابی‌طالب (ع)‏

 

عاقبت افتادن است: ديالکتيک سقوط

قاعده‌ی حاکم بر نظامهای سياسی در شرق استبدادی چيست؟ زمامداری. اما چرا به حاکم ‏گفته‌اند: زمامدار! مگر زمام آن دهنه‌ای نيست که بر دهان و بينی شتر و اسب می‌زنند. بلی. پس ‏آيين رفتار با مردمان را چه نسبت با حيوان؟

تجربه‌ی تاريخی و زبانی و فکری اقوام از يکديگر جدا نيست. کلمه‌ی «سياست» در زبان ‏عرب به معنای «رام کردن اسب» و مطيع کردن او به «تازيانه» است. از همين جاست که ‏معنای ديگر اين کلمه «مجازات» و «تنبيه» است و سپس تدبير اجتماع و کشور.‏

گيريم که کشورداری زمامداری باشد، کی است که زمامدار را سر بر سنگ است؟ آن گاه که ‏اسب او را می‌برد و او را نه آن چاره است که زمام امور به تنگی کشد و نه به آزادی رها کند! ‏سقوط او آن هنگام است. طلوع و افول دولتها در شرق غير از اين نيست. عمر يک حکومت ‏مدت زمانی است به اندازه‌ی عمر يک انسان از تولد تا ميان سالی: ۴٠ سال. و در اين ۴٠ سال ‏هر دهه را فرازی و فرودی که کشتی دولت نزديک باشد که در گردابها بشکند. در هر فراز و ‏فرود هستی نسلی به يغما می‌رود و زندگی مردمان در اين قبض و بسط ادامه می‌يابد تا سرنوشت ‏محتوم پا بر آستانه گذارد. اين است دور باطل دولتهايی که بيش از آنکه در انديشه‌ی حفظ اجتماع ‏باشند در انديشه‌ی حفظ خودند! آيا جامعه برای حکومت است يا حکومت برای جامعه؟ چرا در ‏شرق بايد حکومتها بخواهند به هر قيمتی ماندنی باشند و دست آخر نيز نتوانند؟

 يادداشت:‏

‏١) نهج‌البلاغه‌، «خطبه‌ی ٣»، ترجمه‌ی دکتر جعفر شهيدی.‏



يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org