ماجرای یک پیشوای شهید — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
شماره: ۳۹۵
عنوان: ماجرای یک پیشوای شهید
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: جمعه، ۲۸ آذر ۱۳۹۳ | ۲:۰۶ ب ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۲۸ آذر ۱۳۹۳ | ۲:۰۶ ب ظ


  • ماجرای یک پیشوای شهید

آیا آدم می‌تواند به رأس هرم قدرت برسد یا از خدمتگزاران نزدیک قدرتمندان باشد و «پاک» ‏باشد یا پاک «بماند»؟ برخی شاید پاسخ دهند، هرگز! اما اگر چنین چیزی ناممکن باشد، پس ‏چگونه می‌توان امید به اصلاح کار جهان داشت؟ آیا کناره‌گیری بسیاری از افراد وارسته از ‏قدرت خود سبب فساد بیشتر سیاست و آشفتگی کار مردم نخواهد شد؟ آیا وظیفه نداریم جهان را ‏به جای بهتری برای زیستن تبدیل کنیم؟ اما چگونه می‌توانیم به «قدرت» برسیم و «فاسد» نشویم ‏و از «فساد» جهان جلوگیری کنیم؟ افلاطون کوشید «فیلسوف» را آن‌چنان «فساد‌ناپذیر» سازد ‏که از عهدۀ این کار برآید، با عشق به زیبایی و حقیقت و خوار کردن لذات دنیوی در چشم او و ‏محروم ساختن حاکمان فیلسوف از همسر و فرزند و ثروت شخصی، اما اگر چنین کاری شدنی ‏هم باشد، باز این پرسش همچنان باقی است که چگونه چنین شخصی را می‌توان «شناخت» و به ‏‏«قدرت» رساند؟ و تازه، آیا مگر یک «تن» می‌تواند در برابر هر «فساد»ی در جامعه بایستد؟ ‏این پرسش‌ها، افلاطون را به طرح جامعه‌ای واداشت که در «ناکجا» (یوتوپیا) ممکن بود باشد، ‏اما این «جامعۀ افلاطونی» هم فسادها‌ی خود را داشت: سلب آزادی و اختیار انسان. اما افلاطون ‏پس از آن به تربیت فیلسوفان روی آورد تا رفته رفته فلسفه به اصلاح جهان یاری کند. اما او ‏گویا باز نمی‌دانست گسترش دانشگاه‌ها در آینده بیشتر به تربیت «دکتر» فلسفه ممکن است منجر ‏شود تا فیلسوف! باری، این پرسش‌ها همچنان باقی‌اند و کسی نمی‌تواند به راحتی دربارۀ آنها نظر ‏دهد، چون «در عمل» ممکن است «وضع» کاملا متفاوت باشد. گاهی «استوارترین» افراد نیز ‏تاب مقاومت در برابر «نعمت» را نداشته‌اند. مقاومت در برابر «محنت» و صبر بر آن بسیار ‏آسانتر از مقاومت در برابر «نعمت» و صبر بر آن است. این سخنی است که غزالی از قول ‏پیامبر (ص) آورده است. و این را بسیاری از مؤمنان و مجاهدان و روحانیان و انقلابیان در ‏گذشته و حال بارها به اثبات رسانیده‌اند! چه بسا زندانیان سیاسی «محنت»دیده‌ای که چون به ‏‏«نعمت» رسیدند، خود از بزرگترین شکنجه‌گران و زندان‌سازان جهان شدند! نمونه‌ها کم نیست. ‏دیده‌ایم که می‌گوییم!‏

یکی از بخت‌های بلند آدم در زندگی می‌تواند این باشد که در جوانی کتاب‌های خوب بخواند. این ‏کتاب‌ها شاید از جهتی سبب شوند آدم به‌اصطلاح در این «دنیا» به «جایی» نرسد، چون از همان ‏جوانی «حق» و «باطل» را می‌شناسد، و لازم نیست مدتی «عملۀ ظلمه» بشود تا بفهمد به چه ‏کسانی خدمت کرده است، یا سال‌ها برود عملۀ ظلمه بشود و «نانش» را بخورد و بعد که دید ‏ورق دارد برمی‌گردد به صف مخالفان بپیوندد تا هم دنیا را داشته باشد و هم آخرت را!‏

باری، یکی از کتاب‌های خوب جوانی من که مرا همواره از درگیری عملی در «سیاست» و ‏رفتن به دنیال این یا آن گروه یا آلت دست شدن این و آن باز داشته است و خوش‌بختانه به هیچ ‏کجا هم «نرسیدم»، کتاب «ماجرای یک پیشوای شهید» یا در عنوان اصلی «ماجرای یک ‏مسیحی فقیر»، از نویسندۀ محبوبم اینیاتسیو سیلونه، است. یکی از عسرت‌های روزگار ما هم ‏نبود نویسندگانی مانند سیلونه است. ‏

این کتاب حکایت تاریخی و واقعی راهب وارسته و گوشه‌نشینی است به نام پی‌یترو آنژه‌لری که ‏در سال ۱۲۹۴ او را با نام سلستن پنجم به مقام پاپی برمی‌گزینند. اما آن گونه که مترجم کتاب ‏زنده‌یاد محمد قاضی در پیشگفتار کتاب، انتشارات نیل، چ دوم، ۱۳۵۷، ص ۴–۳، او را معرفی ‏می‌کند: ‏

مریدان او گمان بردند که معجزه‌ای به وقوع پیوسته و برای نخستین بار رعایت جانب حق و ‏عددالت بر جنبه‌های سازشکاری و دروغ و دغل پیروز گشته است، اما در حقیقت چنین نبود، ‏بلکه انجمن انتخاب پاپ، مرکب از طبقات والای اشرافی، از خانواده‌های روسینی و کولونا و ‏کاتانی، که نه به دلیل فضیلت و تقوی بل به سبب قدرت و نفوذ خانواده‌های خود به آن انجمن ‏راه یافته بودند و تصدی مقام پاپی را همچون گوشت قربانی هرچندگاهی یک بار به نوبه بین ‏خود تقسیم می‌کردند، در آن زمان بیست و هفت ماه تمام بر سر انتخاب پاپ به توافق نرسیده ‏بودند و برای اینکه اولا وقفه یا به اصطلاح «راحت‌باشی» در مبارزۀ خود بدهند و ثانیاً سر ‏فرصت به سازشی که مورد رضایت همۀ طرف‌های ذی‌نفع بود برسند تصمیم به انتخاب پاپی ‏گرفته بودند که شریف و ساده‌دل و بیگانه با امور دنیوی و مطیع و سر به زیر باشد و در ضمن ‏به منافع مقرر و مرسوم کلیسا و روحانیان نیز احترام بگذارد، یا به قول نویسنده، «خودش ندزدد ‏ولی بگذارد کسانی که به حکم سنن و امتیازات خانوادگی مجاز به دزدیدن هستند به دزدی خود ‏ادامه بدهند».‏

سلستن پنجم سه ماه و اندی در مقام پاپی ماند و در آن مدت خواست تا آن‌گونه که همیشه بوده ‏است، یعنی پاکدامن و شریف، باقی بماند و از کارهای خلاف دین و اخلاق زیردستانش جلو ‏بگیرد، ولی موفق نشد و مخالفان عرصه را چنان بر وی تنگ کردند که او ناگزیر از قدرتی که ‏اعمال آن ملازمه با بندگی و سازشکاری و گاه نیز با ارتکاب اعمال خلاف اصول شرع و ‏عرف داشت چشم پوشید و تصمیم گرفت به همان عزلتگاه زهد و ریاضت خود برگردد، اما ‏جانشین او پاپ بنیفاس هشتم که آزادی وی را مخل به امنیت و اعمال قدرت خویش می‌دید ‏فرمان توقیفش را صادر کرد. پی‌یترو ساستن، پس از ماه‌ها گریز و تعقیب، آخر خود را تسلیم ‏نمود، به امر بنیفاس هشتم به زندان افتاد و در زندان به دستور او کشته شد.‏

این بود صورت ظاهر این داستان آموزنده و گیرا که به صورت مکالمه و به تعبیری نمایشنامه ‏نوشته شده است، اما آنچه در این کتاب مطرح است این است که آیا حفظ قدرت مستلزم ‏دست‌های آلوده نیست؟ آیا کسی که بر مسند اقتدار دینی یا حزبی نشست می‌تواند کماکان نسبت ‏به آرمان‌های پیشین متکی بماند؟ ظاهراً نه. پاپ سلستن پنجم از همان آغاز محکوم به شکست ‏بود، چون لازمۀ فرمان راندن این است که فرمانده آحاد فرمانبر خود را همچون اشیائی تلقی کند ‏که در اختیارش گذاشته شده‌اند و دیگر فرمانبران در نظر او انسان محسوب نمی‌شوند. اما ‏سلستن که نفرت دارد از اینکه با مسیحیان مثل اشیای بی‌جان، مثل سنگ، صندلی یا ابزار کار ‏و یا حتی مثل رعایا رفتار کند بجز ترک مقام خود چاره‌ای نمی‌بیند. قدرت، یک امر ماکیاولی ‏است و ماکیاول بهتر از هر فیلسوف دیگری تشخیص داده است که آن کس که قدرت را در ‏دست دارد برای حفظ آن به هر کاری مجاز است.‏

سلستن پنجم با رنج و تأسف فراوان درمی‌یابد که: «به تجربه بر من ثابت شد که مشکل است ‏انسان هم پاپ باشد و هم یک مسیحی مؤمن باقی بماند، و من واقعاً احمق بودم. قدرت را به ‏خدمت گرفتن؟ چه خیال خام و خطرناکی! این قدرت است که ما را به خدمت می‌گیرد. قدرت به ‏اسب سرکش می‌ماند: نه به آنجا که باید بلکه به هرجا که دلش می خواهد می‌رود ...».‏

جهان جدید این اندیشۀ قرون وسطایی را پشت سر گذاشت که جهان را باید به «ناپاکان» سپرد و ‏خود به گوشه‌ای پناه برد چون قدرت فاسدکننده است، اگر این ‌گونه بود همچنان در همان جهالت ‏و تاریکی قرون وسطی و حکومت روحانیان گرفتار بودیم، اما آن چنان هم خوش بین نبود که ‏می‌توان قدرت را به «معصوم» سپرد و از او توقع داشت که همه چیز را بر وفق مردمان ‏گرداند. جهان آزمون است و هرکس را می‌شود آزمود، نه برای آخرت، بلکه برای همین دنیا. به ‏هرکس مهلتی می‌دهیم تا آنچه در نظر دارد زیر نظر ما انجام دهد، بی‌آنکه قدرت مطلق داشته ‏باشد تا ما را از سر راه بردارد. اگر در ادارۀ نیکوی امور موفق بود عیش دنیا و آخرت به کامش ‏باد، اگر نبود ما را به او کاری نیست، اگر کاری خلاف نکرده باشد. دموکراسی‌های موفق ‏امروزی از همین جا سر بر آوردند، نه با حاکمان خوب و معصوم بلکه با مردمان و نهادهای ‏هشیار بیدار و ناظر بر کار قدرتمندان. اما آنچه در تاریخ برای عبرت‌ دیگر ملت‌ها ماند، این بود: ‏حکومت روحانیان یا حکومت‌های به اصطلاح دینی، بسی بیشتر از حکومت شاهان مستبد، ‏فرومایه و خونریز و دزد و غارتگر و فاسد و بی‌همه چیز و جنایتکار و ستمگرند و این را ‏ملت‌هایی که در تاریخ خود چنین تجربه‌ای نکرده بودند و گمان می‌بردند استثنا هستند، دیر یا زود ‏خواهند فهمید، اگر تاکنون نفهمیده باشند. آن وقت باید بر خود لعن و نفرین کنند که چرا این چنین ‏جاهل و غافل بودند از آموختن از دیگر ملت‌ها. ‏

 



يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org