چون بسی ابلیس آدم‌روی هست... — فلُّ سَفَه
www.Fallosafah.org
شماره: ۶۸۱
عنوان: چون بسی ابلیس آدم‌روی هست...
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: سه شنبه، ۱۲ دی ۱۴۰۲ | ۲:۵۹ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۲ دی ۱۴۰۲ | ۲:۵۹ ق ظ


حرف درویشان بدزدد مرد دون
تا بخواند بر سلیمی او فسون
صد نشان نادیده از ره می‌دهند
تا گمان آید که ایشان زان دهند
چون بسی ابلیس آدم‌روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست

مولوی

  • چون بسی ابلیس آدم‌روی هست...

از جمله مسائلی که دین و عرفان و فلسفه و سیاست از قدیم با آن دست به گریبان بوده‌اند افراد شیاد و دغلگاری است که خود را «دیندار» و «عارف» و «صوفی» و «سیاستمدار» و «حکیم» و «فیلسوف»، و امروز «روشنفکر» و «فرهیخته» و «فرزانه»، می‌نامند یا مردم آنان را به این نام‌ها می‌شناسند، چون تبلیغاتچی‌های روزنامه‌ها و شبکه‌های اجتماعی چنین چیزی را برساخته‌اند، اما آنان در واقع شیادان و فریبکارانی دغلکار و فرومایه بیش نیستند و معمولاً هنگامی مردم پی به شیادی و دغلکاری این افراد و تبلیغاتچی‌های مزدور یا نامزدور آنان می‌برند که دیگر کار از کار گذشته است. اما چرا فریبکاری و شیّادی در دین و فلسفه و حکمت و عرفان و سیاست و ادبیات و روشنفکری بیش از هر علم یا فن و پیشهٔ دیگری چنین آسان و چنین زیانبار است؟ 

ما پزشک و مهندس و فیزیکدان و ریاضیدان و خیاط و نقاش و نوازنده و بازیکن و ورزشکار و تعمیرکار قلابی و هرچیز دیگری که فن و مهارتی خاص یا دانشی تجربی یا منطقی و علمی در آن باشد کم داریم یا شاید گاهی اصلاً نداریم. دلیل آن هم روشن است: پزشک و مهندس و ریاضیدان و فیزیکدان و تعمیرکار و خیاط و نانوا و آهنگر و نجار و هر صاحب فن یا علم قلابی و دروغین دیگر بس زود ناشیگری یا فریبکاری و شیادی او بر عموم مردم آشکار می‌شود و او هرکاری هم بکند تنها به افرادی اندک آسیب می‌رساند. اما هنگامی که به دین و عرفان و حکمت و فلسفه و سیاست و روشنفکری و ادبیات و اخلاق و چیزهایی از این قبیل، یا به طور کلی علوم انسانی، می‌رسیم که با اندیشه و زندگی و احساسات عموم مردم سر و کار دارند و همهٔ مردم ظاهراً از این چیزها سر در می‌آورند تا دل‌تان بخواهد نه تنها افراد متظاهر به دینداری و دین‌شناسی و عرفان و تصوف و حکمت و فلسفه و روشنفکری و فرهیختگی و فرزانگی و سیاستمداری و ادبیات، و اکنون پژوهشگری و کارشناسی و تحلیل‌گری مسائل اجتماعی و سیاسی، بسیار داریم، بلکه حتی در میان آنان افرادی داریم که تنها از «علم» یا «فن» عاری نیستند، بلکه از ‌«شرف» و «مردمی» نیز عاری‌اند و نامردمان و ناکسانی خدعه‌گر و بی‌همه‌چیز و خبیث و فرومایه‌اند. اما، به‌راستی، چرا؟ چون به نظر می‌آید که در میان این افراد متظاهر و دغلکار نمی‌توان به‌راحتی مچ کسی را گرفت یا مشت کسی را باز کرد، و تازه وقتی هم که این کار بشود باز چندان راه به جایی نمی‌برد، چون کیست که بخواهد بفهمد؟ 

دلیل یا علت این وضعیت شاید یک چیز بیش‌تر نباشد، این افراد بیشتر «حرف» می‌زنند تا اینکه «عمل» کنند یا دانشی داشته باشند که به نحوی آشکار بتوان آن را آزمود، هنگامی هم که «عمل» کنند و «خراب» کنند باز هزار جور «حرف» می‌زنند و «مغالطه» و «افترا» و «بهتان» در کار می‌اورند، یا «سکوت» می‌کنند، تا همه چیز را «توجیه» یا «ماست‌مالی» یا «حاشا» کنند! هیچ پزشک و مهندس و تعمیرکار و خیاط و نانوا و آهنگری نمی‌تواند تنها با «حرف» یا «مغالطه»، یا «سکوت»، سر مشتری خود را شیره بمالد. و بس زود رسوا و خوار می‌شود، چون چیزی عینی و تجربی یا منطقی و علمی هست که او را رسوا می‌کند. از همین روست  که حتی رسوایی افراد به‌ظاهر «اهل نظر» و «حرف»، از جمله «دینداران» و «سیاستمداران» و «شاعران» و «نویسندگان» و «فیلسوفان» و «حکیمان» و «روشنفکران» و حتی «دٔوستان»  (دغل دوستان) متظاهر را نیز می‌باید به «عمل» جست. چنان‌‌که حافظ به نیکی گفته است:  

خوش بود گر محک تجربه آید به میان 

تا سیه‌روی شود هرکه در او غش باشد 

ما بسیاری از دوستان و دشمنان خودمان را از همین راه است که به‌خوبی می‌شناسیم. اما به‌ظاهر فقیهان و صوفیان و سیاستمداران و فیلسوفان و روشنفکران شیاد و فرومایه تا دل‌تان بخواهد «حرف» و «حرف» می‌زنند، یا حتی «سکوت» می‌کنند، آنجا که ناتوان از اقناع و پاسخ باشند، و هزار جور «آسمان و ریسمان» به هم می‌بافند تا «باطلی» را «حق» جلوه دهند و «حقی» را «باطل»! و البته چه بسیار که موفق هم می‌شوند، و دلیل آن هم انبوه خلق یا شاگردان و مریدان‌ و رفیقان‌ فریب‌خورده یا همدست با این فرومایگان‌اند که از این افراد «دزد» و «شیاد» و «فریبکار» و «احمق» تا آخرین لحظه حمایت می‌کنند و نام این را هم تازه می‌گذارند «ایمان» و «وفاداری» و «رفاقت» و «مردانگی» و «پایداری» و «ایستادگی»! و انگار نه انگار که چیزی هم به نام «حق» و «ناحق» و «درست» و «خطا» و «عدالت» و «انصاف» هم در این جهان هست و آدمی باید تکلیف خودش را با این چیزها هم روشن کند! ما از «دزد» و «عوامفریب» و «دروغگو» و «بهتان‌زن» و «جنایتکار» حمایت می‌کنیم، اگر «رفیق» یا «همدین» و «هم‌مذهب» و «همکار» و «هم‌حزب» و «هم‌دستهٔ» ما باشد، یا به‌طور کلی، «با ما» باشد و از «حق» و «فضیلت» و «انصاف» روی بر می‌گردانیم، اگر «با دیگران» باشد! آیا غیر از این است؟ 

باری، می‌توان گفت که در علوم انسانی دو مشکل هست: یکی اینکه در این علوم بیشتر پای خود ما و احساسات ما و اندیشه‌های ما در میان است و ما به‌ندرت راضی می‌شویم خودمان را «فدا»ی «حقیقت» کنیم، چون پای «آبرو» و «عزت» و «منفعت» و «قدرت» خودمان در میان است و بنابراین کم‌تر کسی حاضر می‌شود بیاید بگوید: من «دروغ» گفتم و «تهمت» زدم و «نمی‌دانستم» و «احمق» بودم و «ظالم» بودم و کذا و کذا. بنابراین شخص فرومایه و دروغگوی پست فطرتی که از راه دروغ برای خود آبرو و اعتبار و منافعی کسب کرده است همچون رانندگان «بزن و در رو» هر دروغی خواست به نام «نقد» یا «امر معروف و نهی منکر» می‌گوید و به هر کسی «حمله» می‌کند و هر مغلطه‌ای خواست انجام می‌دهد و هر مطلبی را خواست از هر جایی بر می‌دارد و به نام خود می‌زند و پیوسته در حال نقل قول از این و آن است تا به اصطلاح به دیگران «راه» بنماید یا «فضل» و «دانش» خویش را به رخ دیگران کشد، و اگر هم مشت او باز شود، باز به کسی «پاسخگو» نیست، چون کیست که بخواهد گریبان چنین فرومایه‌ای را بگیرد؟

دوم اینکه، بسیاری از حرف‌ها را نمی‌توان بدون عمل سنجید و وقتی هم به عمل برسد و سیه‌رویی پیش‌آید دیگر کاری نمی‌توان کرد. عمر رفته و سرمایه سوخته است! فریب در ایمان و عقیده و دوستی و عشق و سیاست از این قبیل تجربه‌های سیاه است که ما معمولاً وقتی پی به حقیقت می‌بریم که کار از کار گذشته است. 

از همان زمان که «دین» و «عرفان» و «زهد» و «هنر» و «ادب» و «معنویت» و «اخلاق» و «سیاست» در چشم مردمان ارج یافتند، شیادان هم قدم به میدان گذاشتند. آن‌گاه که چیزی در میان مردم خریدار داشته باشد، قلابی و دروغین آن نیز به بازار می‌آید. بنابراین، همواره به معیاری نیاز است تا بتوانیم «راستین» را از «دروغین» جدا کنیم. سقراط و دیگر فیلسوفان هنگامی به میدان گفت و گو قدم گذاشتند که نیاز به چیزی احساس شد که بتواند «معیار»ی برای «دانش» و «حقیقت» و ارزیابی هرچیز باشد. بدون معیاری برای «صدق» یا «راستی» و «کذب» یا «دروغ» و «نادرستی» نه دانشی هست و نه حقیقتی. جلال‌الدین محمد بلخی مولوی نیز هنگامی که می‌گوید: 

حرف درویشان بدزدد مرد دون

تا بخواند بر سلیمی او فسون

صد نشان نادیده از ره می‌دهند

تا گمان آید که ایشان زان دهند
    
به درستی، به «شیادان» صوفی‌نما و عرفان‌‌فروشی اشاره می‌کند که خود هیچ تجربهٔ روحی و معنوی از «سلوک» و «رهروی» و «راه» ندارند و تنها هنرشان «نقل الفاظ» دیگران است. چنین افراد نادانی یا دیگران را به ناکجاآبادی رهنمون می‌شوند که خود نیز نمی‌دانند کجاست یا آنان را می‌فریبند و غارت می‌کنند! از همین روست که او انذار می‌دهد:

چون بسی ابلیس آدم‌روی هست

پس به هر دستی نشاید داد دست  
      



يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / سه شنبه، ۱۳ آذر ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org