سرمایی خوردم که مپرس! — فلُّ سَفَه
دوشنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Sunday, 28 April 2024 | 
شماره: ۱۹۹
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: دوشنبه، ۲۴ دی ۱۳۸۶ | ۱:۵۹ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۲۴ دی ۱۳۸۶ | ۱:۵۹ ق ظ
موضوع: زندگی

  • سرمایی خوردم که مپرس!

اول از همه به اطلاع آن دسته از دانشجویان طلبکارم در درس «متون فلسفی (۱)» می‌رسانم که ترجمه‌ی ويرایش‌شده‌ی «فلسفه‌ی سیاسی و اجتماعی کانت» را می‌توانند از اینجا بردارند و بخوانند برای امتحان! و البته خواندن آن برای عموم آزاد است بدون امتحان! در این چندسالی که دارم ترجمه‌ی متون انگلیسی درس می‌دهم هربار خواسته‌ام این متونی را که در سر کلاس برای دانشجویان ترجمه‌ کرده‌ام بردارم و ویرایشی بکنم و منتشر کنم، اما اصلا حوصله‌اش را نکرده‌ام، به دلیل احوالاتی که در این چند سال داشته‌ام. از امسال دیگر نمی‌گذارم وقت از دست برود و کار به آخر ترم بیفتد. حتما برای هرجلسه متنی نوشتاری از آن تهیه می‌کنم تا آخر ترم به مشکل برنخورم! اصلاً به این جزوه‌نویسی دانشجویان نمی‌شود اعتماد کرد. و اما احوالات من در این يک هفته حسابی زمستانی بود و همراه با سرماخوردگی، البته نه با تب و لرز، سرماخوردگی به معنای معمول، نه سرما خوردن به معنای تحت‌اللفظی. واقعاً سرما را خوردم! من اصلا آدمی نیستم که از گرما خوشم بیاید و خوب طاقت سرما دارم، تجربه‌‌ی سرمای ۲۰ تا ۲۵ درجه زير صفر را در کودکی دارم، اما در طی این ۱۰ سال اخير که هوا به‌گونه‌ی بی‌سابقه‌ای گرم شده بود، و اين گرمايش زمين هم حسابی مرا ترسانده بود، هرگز این قدر سرما نخورده بودم که در این یک هفته. اما در کجا؟ در خانه. هفته‌ی گذشته من خود به خود تعطیل بودم و نیازی به بیرون رفتن نداشتم، بنابراین در رفت و آمد یا در خیابانها سرگردان نبودم که سرما بخورم. پس چرا باید سرما بخورم؟ آن هم با پوشیدن دوتا ژاکت و روشن بودن چهار رادیاتور شوفاژ؟

در سالهای گذشته من فقط دوتا رادیاتور در خانه روشن می‌کردم: يکی در اتاق نشيمن و دیگری در اتاق خواب. در دانشگاه همیشه رادیاتور اتاقم بسته بود. و اصلا هم نمی‌توانم شومینه روشن کنم، چون سردرد و شقيقه‌درد و چشم‌درد عجیبی می‌گیرم. به هرحال، شبها آخر شب و اول صبح، به‌ويژه آن‌قدر سردم بود در اتاق که بارانی آستردارم را می پوشدم و می‌نشستم پشت دستگاه. این خانه‌نشینی چندروزه هم حسابی اذیتم کرد، چون نه پیاده‌روی معمول را داشتم و نه استخر را. دیشب با دوستم آمدیم برویم استخر، هرجا رفتیم تعطیل بود. ظاهرا استخرها را تعطیل کرده‌اند که در مصرف گاز صرفه‌جویی شود! گفتیم برویم شام بخوریم. رفتیم اردک آبی، جای نگاری خالی، در مجتمع تندیس، و من سالاد خوردم، اما چون قبل از آن رفته بودیم لبو و باقلی خورده بودیم، من اصلا لذت چندانی از خوردن سالاد نبردم.

اما هفته‌ی پیش یک چندروزی هم شیرین بود. قرار بود جمعه بروم اهواز و در آنجا یک سخنرانی درباره «هنر و اخلاق» بکنم. در این حیص و بیص لغو پروازها، میزبان محترم خودش زحمت ما را کم کرد و یکی دو روز قبل گفت ممکن است برویم و گیر کنیم و نتوانیم برگردیم، این بود که خودش پیشقدم شد و برنامه را لغو کرد. روزی که آمد بلیط را پس بگیرد، یک جعبه باقلوای کنجدی یزدی به همراه قهوه و مکمل هم به عنوان سوقاتی برایم آورد. باقلواها حسابی مزه داد و چند روزی به شیرینی سپری شد!

و اما در «شهروند امروز» هم مطلبی منتشر شد از من با عنوان «چه کسی حاضر است برای «آزادی» بمیرد؟». این مطلب به صورتی که اکنون هست بسیار ناقص و اندک است. امیدوارم در فرصتی بهتر و بیشتر این مطلب را به‌طور کامل بررسی کنم. از آرش نراقی نیز مطلبی در همین شماره منتشر شده بود که آن را روزآنلاین امروز بازنشر داد. اگر به‌واسطه‌ی فیلتر به این سایت دسترسی ندارید، فایل پی دی اف آن را از سایت خود ایشان می‌توانید بردارید: لیبرالیسم: فردگرایی یا خویشتن‌مداری؟ با بهترین درودها و آرزوها برای ایشان.



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=199
مشاهده [ ۴۲۴۵ ] :: دنبالک [ ۶۵ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / دوشنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9