مرحوم اونوف: مردی که نمی‌دانست مرده بود! — فلُّ سَفَه
جمعه، ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Friday, 3 May 2024 | 
شماره: ۵۷
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: جمعه، ۵ اسفند ۱۳۸۴ | ۲:۵۸ ق ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۵ اسفند ۱۳۸۴ | ۳:۰۱ ق ظ
موضوع: نقد فيلم

  • مرحوم اونوف: مردی که نمی‌دانست مرده بود!

جمعه‌شب پيش، وقتی «سينما ۴» فيلم «تشريفات ساده»ی تورناتوره را پخش کرد، نشستم تا تماشا کنم، ولی زنگ تلفن و صحبتی طولانی مانع از آن شد که فيلم را تا انتها ببينم. اما امروز فيلم را به همراه سخنان ناقدان برنامه تا انتها ديدم (البته، مانند هميشه از سخنان ناقدان برنامه اصلا خوشم نيامد! گرچه سخنان چيستا يثربی در مجموع بهتر از ناقد ديگر بود، اگر از استفاده‌ی او از صفت مسخره‌ی «معناگرا» برای فيلم بگذريم). تورناتوره فيلمسازی است که بسيار دوستش دارم، اما اين فيلمش اصلاً به من نچسبيد، گرچه هنر فيلمسازيش در آن بسيار نمايان بود. دليل آن هم «معنا»ی نهفته در پس فيلم بود که در پايان فيلم کاملا لو رفت. فيلم داستانی «سوررئال» را با استفاده از «نمودگارها» (symbols) بيان می‌کرد، و ارتباط «يک به يکی» که ميان دالها و مدلولهايش وجود داشت، فيلم را در پايان از هر تأويل‌پذيری کثرت‌انگارانه‌ای تهی کرد. ضعيف فيلم همين بود که «معناها»ی بسيار نداشت. داستان و فيلمنامه را خود تورناتوره نوشته بود و شايد از همين جهت بود که فيلم با وجود حساب‌شده بودن تمام عناصر و صحنه‌هايش زيادی «حساب‌شده» از کار در آمده بود و لطفش را از دست داده بود. اما چه بود «معنا»ی فيلم؟ به گمان من بدين شرح بود.

شروع فيلم با صحنه‌ای در يک باغ و تکان برگهای درختان و ريزش باران و سپس چرخش هفت‌تيری به سوی تماشاگر و شليک گلوله از دهانه‌ی آن به سوی تماشاگر و بعد حرکت شتابان و «سوبزکتيو» دوربين به سمت جلو و بعد رسيدن به جاده‌ای ييلاقی و باران شديد و پيدا شدن سر و کله‌ی «سوژه» و سپس مأمورانی با چراغ قوه همه می‌تواند شروعی نفس‌گير برای فيلمی جنايی باشد و تماشاگر را بر صندلی بنشاند تا حوصله کند و پاسخ کنجکاوی خود را رفته رفته بگيرد. اما وقتی صحنه‌های داخلی پاسگاه، کهنگی بنا و مخروبه بودنش، و رفتار مأموران آن و مستخدمی را می‌بينيم که به هر تازه‌واردی فنجانی «شيرگرم» می‌دهد، تازه متوجه می‌شويم که اين پاسگاه هيچ شباهتی به هيچ پاسگاه دولتی ندارد. مردان حاضر در آنجا با هيچ جهانی در بيرون از خودشان در ارتباط نيستند. بازپرس که می‌رسد، تازه اميدوار می‌شويم که چيزی بدانيم و رفته رفته چيزهايی را می‌فهميم که حتی خود متهم هم به زور به يادش می‌آيد. متهم نمی‌داند «کيست» و «چرا» آنجاست. گفت و گوهای هوشمندانه و سير درونی وقايع رفته رفته بر «ما» و بر «متهم» معلوم می‌کنند که او «کيست». او خود را «کشته» است و اکنون در جايی «ديگر» است و آن وقت است که به او اجازه می‌دهند «تلفن» بزند. او تلفنش را می‌زند، اما با اينکه صدای گوينده‌ی آن سوی خط را می‌شنود، صدايش به او نمی‌رسد. او وقتی می‌خواهد از پاسگاه بيرون بيايد و به جای ديگر برود، مرد ديگری را به جای خود می‌بيند که با همان وضع نشسته و دارد «شير گرم» خود را به آرامی می‌نوشد. مستخدم سخنان مهمی در اين لحظه‌ی آخر برای گفتن به او دارد: «هرکس اينجا می‌آيد هيچ چيز نمی‌داند. بازپرس هم چيزی نمی‌داند». خب، معلوم است که با تمام «نشانه‌ها»يی که فيلمساز ما از ابتدای فيلم به ما داد، قهرمان ما «مرده» بود و خودش را از ياد برده بود و حالا داشتند به يادش می‌آوردند که او کيست، درست مثل «بيهوشی» بعد از عمل، که دکترها يک چندتا «سيلی» به صورتت می‌زنند تا يادت بياورند کجايی و يک چندتا سؤال هم از تو می‌کنند تا بفهمند «حواست» هست يا نه. اين هم از «نسيان» بعد از مرگ و يادآوری پس از آن! اما از حق نگذاريم، فيلمنامه و گفت و گوها عالی بودند.

من اصلا از اين فيلمهايی که دغدغه‌ی «خودشناسی» دارند خوشم نمی‌آيد، حالا می‌خواهد آدريان لينچ (که همه‌ی فيلمهايش همين طوری است) ساخته باشد يا تورناتوره. چون اين «خود»شان خيلی يک بعدی است، خيلی تصنعی است. شايد برای اينکه آدمهای اين فيلمها همه‌ی زندگی‌شان به «خود»شان مشغول بوده‌اند، شايد برای اينکه چيزی غير از «خود»شان برای فکر کردن نداشته‌اند. اما اين فيلم با حضور پولانسکی از جهتی برايم جالب بود و مرا به ياد فيلم حيرت‌انگيزش «مرگ و مستخدمه» انداخت که از جهات بسياری به همين فيلم هم شبيه بود، از حيث بازيهای گيرا، محيط بسته و بازجويی. اما جالب اينکه هردو فيلم در يک سال ساخته شده‌اند، شک ندارم که تورناتوره به منظوری از «پولانسکی» استفاده کرده است، شايد برای اينکه ادای دينی بکند؟ اما رمان «مرحوم ماتيا پاسکال» و نمايشنامه‌ی «شش شخصيت در جست و جوی نويسنده»ی پيراندللو را هم نبايد از نظر دور داشت. نه، واقعا، دلم نمی‌آيد بگويم موضوع فيلمش بد بود، شايد من اکنون حوصله‌ی اين جور فيلمها را ندارم. تورناتوره دوستت دارم.          



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=57
مشاهده [ ۴۵۳۶ ] :: دنبالک [ ۲۹۱۵ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / جمعه، ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9