چه هوای خوبی بود! — فلُّ سَفَه
شنبه، ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Saturday, 4 May 2024 | 
شماره: ۶۹
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: دوشنبه، ۸ خرداد ۱۳۸۵ | ۴:۱۵ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۸ خرداد ۱۳۸۵ | ۴:۳۷ ق ظ
موضوع: سينما

  • چه هوای خوبی بود!

هفته‌ی پيش هوا عالی و فرحبخش بود. بعد از يکی دوهفته،‌ که هوا بی‌موقع داشت گرم می‌شد، نسيم خنک صبحها و شبها، آن هم زير درختهای پارکها، خيلی به تن می‌چسبيد. اما از ديروز باز هوا گرم شد و حالا شبها بی‌خوابی است و پشه و صبحها سردرد و خستگی و خميازه‌های کشدار. اما خب نويد آغاز تعطيلات دانشگاهی کمی از خستگی می‌کاهد. آيا می‌توانم امسال از تابستان خوب استفاده کنم؟ تا ببينم. خب، پنجشنبه شب و جمعه‌ شب هفته‌ی گذشته سه فيلم ديدم که هرسه اندکی حالم را خوش کرد: يکی در سينما فرهنگ و دوتا در تلويزيون. سه‌شنبه شب بليتی برای نمايش پنجشنبه شب فيلم «تاجر ونيزی» در سينما فرهنگ (سئانس ۲۲:۳۰) گرفتم و بعد هم کلی وقت گذاشتم تا بتوانم اين فيلم را ببينم. اما وقتی از سينما بيرون می‌آمدم از اينکه اين همه وقت تلف کردم فقط حرص می‌خوردم. تاجر ونيزی (۲۰۰۴)، ساخته‌ی مايکل رادفورد، در نسخه‌ی اصلی‌اش حدود ۱۴۰ دقيقه است، اما آنچه من ديدم از ۷۰ دقيقه بيشتر نبود! و البته، پول تماشای يک فيلم کامل را هم از ما گرفته بودند. فيلم با زيرنويس فارسی به نمايش درمی‌آمد که علاوه برترجمه‌ی نه چندان موثق پر بود از غلطهای املايی (واقعاً جا دارد که بحث مستقلی صورت بگيرد درباره‌ی اين همه غلط املايی، و نه تايپی، در تلويزيون و روزنامه‌ها و وب و حالا زيرنويس فيلمها! ديگر برگه‌های دانشجويان که جای خود دارد. شايد هم نياز باشد که در اين باره همايشی برگزار شود!) و تايپی. و اما تاجر ونيزی و ديگر فيلمهای اين دوشب.

تاجر ونيزی

قبل از رفتن به تماشای فيلم با خودم فکر می‌کردم که کارگردان فيلم چه چيزی توانسته است از اين نمايشنامه‌ی يهودی‌ستيزانه‌ی شکسپير در بياورد. واقعاً می‌شود از اين نمايشنامه اقتباسی امروزی کرد؟ خب، چنانکه می‌توان حدس زد، فيلمنامه‌نويس و کارگردان، روش ساده‌ی آوردن توضيح در ابتدای فيلم را انتخاب کرده بودند: اينکه چرا يهوديان در اروپای قرون وسطا ناگزير بودند رباخواری پيشه کنند. اما البته گفت وگوهای تأثيرگذار هم در فيلم کم نبود. به هر حال، با اينکه فيلم را کامل نديدم، می‌توانم بگويم که فيلم دارای لحظات خوبی بود، و گاهی آدم را به همدردی با شايلاک برمی‌انگيخت، و  به‌ويژه که بازی آل پاچينو و جرمی آيرنز هم گيرا بود، گرچه من اصلا نتوانستم علت اين همه دوستی مخلصانه‌ی آنتونيو نسبت به سابانو را درک کنم. فيلم از جهاتی هم بسيار فمنيستی بود و بانوان مردنمای فيلم خوب از پس مردها برمی‌آمدند و در عشق پيشگام هم بودند.

آتش‌بازی

ساعت ۸:۳۰ بعد از ظهر جمعه را اختصاص دادم به تماشای فيلم «سينما ۴». اين هفته فيلمی در اين برنامه به نمايش درمی‌آمد از تاکشی کيتانو با نام هانا- بی (۱۹۹۷) يا «آتش‌بازی». کيتانو را نمی‌شناختم و فيلمی از او نديده بودم، اما صحبتهای ناقدان و مفسران تشويقم کرد که بنشينم و فيلم را تماشا کنم. از فيلم خوشم آمد، اما بعد از تماشای فيلم از سخنان مفسران نااميد شدم. فيلم درخشان بود از حيث کار با خشونت، تا به حال «خشونت ساکن» در سينما نديده بودم. اين فيلم نه صحنه‌ی تعقيب و گريز داشت و نه رگبارهای مسلسل‌وار و نه پرشهای حيرت‌آور و نه حرکات سريع و تند و نه دويدنهای بی‌امان. دوربين ثابت «خشونت ساکن» را ثبت می‌کرد. و لزومی برای ارائه‌ی دليل برای همه چيز هم نبود. نتيجه «فيلم ناب» به معنای دقيق کلمه بود.

داشتن و نداشتن

چون می‌دانستم شبکه‌ی ۳ روزهای جمعه ساعت ۲۲:۳۰ برنامه‌ای با عنوان «صد فيلم» دارد، ضمن تماشای «سينما ۴» مترصد شروع برنامه‌ی «صد فيلم» هم بودم تا ببينم امشب چه فيلمی را نمايش می‌دهد. وقتی ديدم داشتن و نداشتن (۱۹۴۴)، ساخته‌ی هوارد هاوکز را نشان می‌دهد نشستم و از ديدن فيلم لذت بردم و تجديد خاطره کردم. يک چيزی که در اين فيلمهای امريکايی دوست دارم، فقدان هرگونه ميل به سمت انديشه‌های انتزاعی و مفاهيم و ارزشهای جمعی است. واقعاً، به نظر می‌آيد که امريکايی عادی نمی‌تواند هيچ علاقه‌ای به فدا کردن خودش برای «انديشه» يا آرمانی انتزاعی داشته باشد، اما خوب می‌داند که چطور با انگيزه‌های شخصی تا پای مرگ هم بجنگد. خب، اين چيزی نبود که اين فيلم امريکايی فقط خواسته باشد بر آن تأکيد کند. اما چيز ديگری که فيلم داشت بانوی زيبايی بود که انگار قبلا او را نديده بودم — نه، لورن باکال را نمی‌گويم. زنی که در اين فيلم چشمم را گرفت کسی جز همسر آن فرانسوی وطن‌پرست نبود — دولورس مورن، که انگار تازه بود که حتی اسمش را می‌شنيدم از آن زنهای جذابی بود که من خيلی دوست دارم: قد بلند و موبور و خوش‌قيافه. اما وقتی زندگينامه‌اش را خواندم خيلی ناراحت شدم، چون ديدم او هم مثل بسياری ديگر از هنرپيشه‌های زن سينما، که بيشتر نان خوشگلی‌شان را می خواهند بخورند، طعمه‌ی خوبی برای تهيه‌کننده‌های سينما بوده است. بيچاره، کارنامه‌ی سينمايی‌اش تا سی‌سالگی بيشتر دوام نداشت. خب، اين است زندگی — ای بسا طاووس را کشته آمد پر او ...

¯¯¯

و اما يک آگهی: پنجشنبه ۱۱ خرداد، ساعت ۱۰:۰۰ صبح، در «مدرسه‌ی اسلامی هنر» قم (واقع در ميدان صفائيه، خيابان دور شهر، کوچه‌ی ۲۱، فرعی دوم) درباره‌ی «دروغ و حقيقت در هنر» سخنرانی می‌کنم.



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=69
مشاهده [ ۴۲۶۷ ] :: دنبالک [ ۳۱۱۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / شنبه، ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9