گفت و گو
|
فلُّ سَفَه |
Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani
· آيا مفهوم «روشنفکری» را میتوان در سرتاسر تاريخ فکری ايران دارای مصاديقی دانست، يا اين مفهوم يکسره تازه است، و با تاريخ فرهنگی ما نسبتی ندارد؟
خب تا چه
مفهومی از «روشنفکر» داشته باشيم. اگر «روشنفکر» را مفهومی يکسره جديد بدانيم که در
زمان تاريخی مشخصی کلمهای برای آن ساخته شده و برای اشخاص معينی مورد استفاده قرار
گرفته و میگيرد، و مصاديق آن تنها در آن دوره وجود دارند، نه. اما اگر برای اين
مفهوم ويژگيهايی در نظر میگيريم که میتواند گروهی اجتماعی را وصف کند که کار
مشخصی را در جوامع بشری انجام میدهند، آنگاه اين مفهوم با اينکه جديد است
میتواند به کار توصيف و تشخيص همهی گروههايی بيايد که چنين کاری را در دورههای
مختلف و در جوامع مختلف انجام میدهند. از اين ديدگاه، ديدگاه جامعهشناختی،
روشنفکران در همهی دورههای تاريخی و جوامع بشری وجود داشتهاند و در تحولات
اجتماعی جوامع کاری اساسی انجام دادهاند و لذا پيامبران نخستين «روشنفکران» در
تاريخ اجتماعی انسان هستند. بنابراين ابتدا بايد ببينيم که از «روشنفکر» چه مفهومی
مراد میکنيم — مفهومی جامعهشناختی را مراد میکنيم يا مفهومی «ايدئولوژيک». در
جامعهی ما اکثر نويسندگان، تقريباً همه، مفهومی «ايدئولوژيک» از «روشنفکر» مراد
میکنند و بنابراين تعريف اين مفهوم بسته به اين يا آن «ايدئولوژی» متفاوت و دارای
بار ارزشی يا ضدارزشی متفاوت است. از همين روست که بحث از «روشنفکر» در سنت فکری
غربی، يعنی پديدآورندگان اين اصطلاح، و استعمال رايج اين کلمه در «گفتار» نويسندگان
ما هرگز بر يکديگر منطبق نيست. البته هرجامعهای در هر دورهای يا هر «گفتار»ی
میتواند واژهای خاص خود برای «روشنفکر» داشته باشد، چنانکه وجود نيز داشته است،
اما امروز ما به هر حال زير سلطهی «گفتار» غربی هستيم و ظاهراً آن کلمات را ترجمه
میکنيم و به کار میبريم، اما، در واقع، در اينجا آدم نمیداند از روشنفکر چه چيزی
مراد میشود، چون اين کلمه در اينجا باری يکسره ارزشی و ايدئولوژيک و دستوری دارد و
از هرگونه کارکرد توصيفی و جامعهشناختی خالی است. البته، شايد بخشی از اين سوء
تفاهم نيز به خود واژه مربوط باشد، معادلی که در جامعهی ما برای ترجمهی کلمهی
«انتلکتوئل» از زبان فرانسه و ديگر زبانهای اروپايی اختيار شده است. بنابراين، بخش
عظيمی از ابهام در معنا به خود واژهای برمیگردد که ما در اينجا برای «انتلکتوئل»
به کار میبريم. پس، اگر اجازه دهيد، نخست، خود همين واژهی «روشنفکر» را که منشأ
بسياری از سوءِ تفاهمها شده است روشن کنيم. مسلم است که کلمهی «روشنفکر» در زبان
ما از راه ترجمه پديد آمده و متداول شده است. کسی به درستی نمیداند که اين کلمه را
نخستين بار چه کسی يا کسانی و معادل چه کلمهی ساده يا مرکبی در زبانهای اروپايی به
کار بردند، اما از آنچه در زبانهای اروپايی متداول است و امروز هم ما معمولاً
«روشنفکر» را در ترجمهی آن میآوريم، اين کلمه بايد در ترجمهی کلمهی فرانسوی
“intellectuel”
يا کلمهی انگليسی “intellectual”
آمده باشد.
کلمهی «انتلکتوئل» در فرانسه، يا معادل انگليسی آن، هم اسم است و
هم صفت و از “intellectus”
لاتينی به معنای «عقل» گرفته شده است. اين کلمه در حالت صفت به معنای «عقلی» و
«فکری» و «عقلانی» به کار میرود و در حالت اسم اشاره است به «کسی که از قوای عقلی
و فکری خود زياد استفاده میکند». اما جزء «روشن» در «روشنفکر» فارسی، اگر اين کلمه
ترجمه است و با توجه به اينکه ما معمولاً در ترجمه نخست راه ترجمهی تحتاللفظی را
در پيش میگيريم، از کجا به «فکر» افزوده شده است؟ جلال آل احمد و دکتر علی شريعتی
به مشکلات اين معادل برای «انتلکتوئل» واقف بودهاند و هريک کوشيدهاند آن را به
طريقی معنا کنند و در عين حال اين کلمه را هم به همين صورتی که هست نگه داشتهاند.
دکتر علی شريعتی، که تعريفی خاص خودش از «روشنفکر» به دست داده است، میگويد ما در
فارسی دوتا کلمه و دوتا استفاده از کلمه «روشنفکر» داريم، يکی «روشنفکر»ی که
ترجمهی «انتلکتوئل» است و ديگر «روشنفکر»ی که اصالتاً کلمهای فارسی است و اگر
بخواهيم، مثلاً، به زبان فرانسه ترجمهاش کنيم، میشود:
“clairvoyant”. اما اين اصطلاح
فرانسوی، که اکنون در انگليسی هم به همان صورت فرانسویاش رايج است، به معنای
«روشنبين» و «بصير» است و امروز اصطلاح متداولی برای کسانی است که بهطور
خارقالعادهای قدرت «پيشبينی» و «پيشگويی» دارند و میتوانند حوادث آينده را
ببينند. اين افراد اکنون شغل پردرآمدی برای خود در غرب به هم زدهاند، تقريباً
مانند فالگيرها و جنگيرها، و بهويژه در روسيه زيادند. به هر تقدير، من در جای
ديگری از نظر دکتر شريعتی بحث خواهم کرد، و اکنون به آن نمیپردازم، دکتر شريعتی
گرچه برخی صفات «روشنفکر» را بهدرستی بيان میکند، اما بحثش و تعريفش از
«انتلکتوئل» نقصهای بسيار دارد. مرحوم آل احمد نيز که از اين مفهوم بحث کرده است،
راه چندانی در بررسی مفهومی و تاريخی اين بحث نگشوده است، گرچه از نخستين کسانی
بوده است که در کشور ما به مسألهی روشنفکران پرداخته است. و ديگر روشنفکران ايرانی
نيز تحقيق مستقلی در اين باره انجام ندادهاند. اين مفهوم، بهويژه تلقیاش در
ايران، خود بحثی روشنگر و مفيد است و جای کار بسيار دارد. ما اگر میخواستيم اين
کلمه را چيزی نزديک به اصل ترجمه کنيم بايد آن را به «عاقل» يا «انديشهگر» يا
«انديشهور»، البته با در نظر گرفتن تفاوتهای باريک معنايی ميان «خردمند» يا «حکيم»
(“wise”
يا “sage”)
و «متفکر» (“thinker”)،
ترجمه میکرديم.
اما چرا اين کلمه در آغاز آشنايی ما با
فرهنگ جديد غربی به «منورالفکر» و سپس به «روشنفکر» ترجمه شد؟ آيا اين کلمه را نخست
از طريق ترجمههای عربی اقتباس کرديم و سپس به فارسی درآورديم؟ اگر به ترجمههای
عربی اين کلمه رجوع کنيم چيزی معادل «منورالفکر» يا «روشنفکر» در آنها نمیيابيم.
در عربی اين کلمه به صورت صفت به «عقلی» و «عقلانی» و به صورت اسم به «مفکر» و
«مثقف» («بافرهنگ») ترجمه شده است. پس اين کلمهی «منورالفکر» يا «روشنفکر» شايد از
روی کلمهی مرکبی ترجمه شده باشد. به گمان من اين کلمهی مرکب يا تعبير از روی
“enlightened” intellectual
در انگليسی و معادل آن در فرانسه
intellectuel
“éclairé”
ساخته
شده است که معادل آن در عربی «مستنير»
است. اگر توجه کنيد میبينيد که ما در ترجمهی
“the
intellectual” آن را به
«(روشن)+ فکر» و در ترجمهی “the enlightened”
آن را به «روشن + (انديش)» ترجمه میکنيم. به هر تقدير، اگر ما باز هم بر استفاده
از همين کلمه اصرار بورزيم، آنچه در اين کلمه بيش از هرچيز مهم است همان استفاده از
قوای فکری و عقلی است. پس بايد ببينيم استفاده از قوای فکری و عقلی به وسيلهی چه
کسانی و چگونه انجام میگيرد و چرا امروز کلمهی «روشنفکر» يا «انديشهگر» مفهومی
به مراتب عامتر و فراگيرتر از متفکر و دانشمند و انديشمند و دانشور و فيلسوف و
خردمند و حکيم و آخوند است. «روشنفکران»، برخلاف اين گروههايی که نام برديم، فقط
کسانی نيستند که دانشی را توليد میکنند. «روشنفکر»، علاوه بر توليدکنندهی هر متن
معناداری که قابل تأويل و تفسير باشد، هرکسی است که چنين متونی را نيز مطالعه
میکند. بنابراين خوانندگان کتابها و تماشاگران فيلمها و نقاشيها و شنوندگان
موسيقيها همان اندازه میتوانند «روشنفکر» يا «انديشهگر» باشند که پديدآورندگان
اين آثار. «روشنفکر» يا «انديشهگر» به معنای تاريخی مفهومی مختص طبقهی متوسط جديد
اروپايی است که به برابری و تقسيم «عقل» در ميان مردمان (سخن مشهور دکارت) و حق
هرکس برای سنجش عقلانی بودن زندگانی و رفتارش و تعيين سعادتش و آزادی وجدانش دلالت
دارد. از همين روست که اين کلمه از اواخر قرن شانزدهم به بعد است که وارد زبانهای
اروپايی میشود. اما، از ديدگاه جامعهشناسی، «روشنفکر» هر فردی است که «انديشيدن»
مهمترين بخش از کارهای زندگی روزانه اوست و البته گاهی حتی شغل و حرفهی اوست.
· با اين توضيح پس همهی افراد تقريباً «روشنفکر»اند، يا به قول شما «انديشهگر»؛ اما چه تفاوتی وجود دارد ميان کار «روشنفکران»، بهطور عام و خاص، و «متفکران»؟
بله. تا حدودی.
همهی آدمها از آنجا که انسان «حيوان ناطق/عاقل است» انديشهگر (intellectual)
يا روشنفکرند، اما همهی آنها «کار» يا «نقش» روشنفکر را به عهده ندارند؛ همهی
آنها مخاطب روشنفکر هستند و چون «عقل» و «فکر» دارند میفهمند که او چه میگويد،
درست میگويد يا نادرست. در واقع مخاطبان «روشنفکر»/«انديشهگر» هم بايد
«روشنفکر»/«انديشهگر» باشند، در حالی که در ديگر امور چنين نيست. نويسندهای که
کتابهای روشنفکرانه مینويسد مخاطبانش هم بايد از «روشنفکران» باشند و هستند، فيلم
روشنفکرانه را کسانی میپسندند که خود «روشنفکر» هستند. بنابراين تا «روشنفکری»
صفتی عام نباشد، «روشنفکر» هم جايی در جامعه نمیيابد. پس «روشنفکران» (من ناگزيرم
برای مفهوم بودن بحث از همين «واژه» استفاده کنم، اما شما در تمام بحث آن را به
«انديشهگران» معنا کنيد و بعد به بار عاطفی آن هم، با توجه به معادل ديگرش
«روشنفکر»، بيفزاييد) آدمهای خاصی مانند «آخوندها» يا «پزشکها» يا «مهندسها» يا
«نظاميها» و دارای شغل و جايگاه اجتماعی خاصی نيستند. از همين روست که فوکو گفته
است «من تاکنون روشنفکر نديدهام». کسی نمیتواند همانطور که میگويد من پزشک هستم
بگويد «من روشنفکر هستم»، به عنوان شغل و حرفه. اگر از کسی بپرسيد چه کاره هستی و
بعد بگويد من «عاقل هستم»، به او نخواهيد خنديد! همين طور است «روشنفکر» يا
«انديشهگر». اما کسی نويسنده يا شاعر يا فيلمساز يا نقاش يا فيلسوف است و میتواند
روشنفکر هم باشد يا نباشد، همهی نويسندگان و شاعران و نقاشان و فيلمسازان و الخ
«روشنفکر» نيستند. همان طور که آنتونيو گرامشی، روشنفکر مارکسيست ايتاليايی، گفته
است و سخن او در ترجمهی فارسی (يعنی با ترجمهی «انتلکتوئل» به روشنفکر) خوب
فهميده نمیشود: «میتوان گفت که جملهی آدمها روشنفکر [«انديشهگر»] اند، ولی
همهی آنها نقش روشنفکر را در جامعه ايفا نمیکنند». از همين روست که خود گرامشی
ناگزير میشود روشنفکران را به دو دستهی «سنتی» و «ارگانيک» تقسيم کند:
«روشنفکران/انديشهگران سنتی»، يعنی همهی کسانی که بهطور معهود و مألوف کار فکری
شغل و حرفهی آنان است، مانند آخوندها و آموزگاران و استادان دانشگاه و نويسندگان و
شاعران و دانشمندان و الخ؛ و «روشنفکران/انديشهگران ارگانيک»، يعنی روشنفکرانی که
در خدمت سازمان و طبقهی اجتماعی خاصی هستند، و صرفاً کارگزار انديشههای انتزاعی
نيستند و قصدشان تنها خدمت به علم يا گسترش آن نيست، آنان از هرچارچوب تعريفشدهای
برای انجام دادن وظايفشان فراتر میروند و در کارهايی دخالت میکنند که ظاهراً به
آنها مربوط نيست، مانند مطالبهی حق و عدالت برای طبقهای يا گروهی اجتماعی و درگير
شدن در سياست و احساس مسئوليت در برابر روا داشتن هرگونه ستم اجتماعی. از همين روست
که اين روشنفکران بسيار پرتکاپو و بيقرارند و هميشه در خطر زندان و شکنجه و اعدام و
ترور قرار دارند. اما «متفکران» به کسانی گفته میشود که در چيزهايی غور و انديشه
میکنند که معمولاً انسانهای عادی بهطور جدی اعتنايی به آنها نمیکنند. متفکران
ژرفتر از «روشنفکران» میانديشند و «روشنفکران» معمولاً مصرفکننده و وامدار
انديشههای آنان هستند. مثلاً، مارکس «متفکر» است (و به معنايی ديگر «روشنفکر» نيز
هست)، اما پيروان انديشهگر مارکس تنها «روشنفکر» اند، مثلاً، گرامشی يا لوکاچ. از
همين روست که در تاريخ انديشه تنها به اندکی از افراد میتوان «متفکر» گفت.
· در گفتههای خود اشاره به «پيامبران» کرديد و آنان را «روشنفکر» يا «انديشهگر» ناميديد، به چه معنايی آنان را میتوان «روشنفکر» ناميد و، بهطور کلی، با تعريفهای شما «روشنفکران» را دارای چه خصوصياتی میتوان دانست؟
ما، وقتی از ديدگاه جامعهشناختی يا فکری به پيامبران نگاه میکنيم، آنان را همان
طور نمینگريم که مؤمنان دينشان به آنان مینگرند. روحانيان يا مؤمنان اديان شايد
اصرار داشته باشند که کار پيامبران با انديشهی بشری تبيينناپذير و بیمقياس است.
اما اين يک اعتقاد است و برای کسی که درصدد تبيين است هيچ چيز تبيينناپذيری وجود
ندارد، مگر برای آن هم تبيينی وجود داشته باشد! پيامبران کاری انجام دادهاند که به
آن کار میتوان از ديد علمی يا تاريخ انديشه نيز نگريست، بیآنکه پای ايمان در کار
باشد. از ديدگاه جامعهشناختی پيامبران «روشنفکر» يا «انديشهگر» اند، چرا؟ چون
آنان نخستين پسرانی هستند که در برابر پدرانشان قد علم میکنند، نخستين «افراد»ی
هستند که در برابر اجتماعشان قرار میگيرند، نخستين کسانی هستند که «سنت» را يا
بهطور کامل ردّ میکنند يا در آن «اصلاح» میکنند، نخستين کسانی هستند که در مقام
«مصلح» پنجه در پنجهی قدرت میزنند، «جادو» و «اسطوره» را نفی میکنند، الوهيت را
از پديدارهای طبيعی و اجرام آسمانی سلب میکنند و تبار واحد و برابری آدميان را از
حيث نژاد اعلام میکنند و «قانون»ی وضع میکنند («شريعت») که همهی آدميان در برابر
آن يکساناند. اين ويژگيها امروز هم برای همهی کسانی وجود دارد که «روشنفکر»
ناميده میشوند. اما از آنجا که «روشنفکر» اصطلاحی عامتر است، ما روشنفکران مختلفی
میتوانيم داشته باشيم — يعنی روشنفکرانی که در خدمت يک سنّتاند و به حاکمان يا
خودشان خدمت میکنند و روشنفکرانی که در برابر سنت يا حاکماناند. از همين جاست که
ما يا بايد صفتی به روشنفکر اضافه کنيم تا آن را از ديگر انواع روشنفکر متمايز کند،
يا در کل به معنايی به کار ببريم که متمايز از ديگر معانی آن باشند، مثلاً، بگوييم
«روشنفکر درباری»، «روشنفکر متعهد»، «روشنفکر سنتی»، «روشنفکر ارگانيک»، «روشنفکر
عام»، «روشنفکر خاص»، «روشنفکر دينی»، «روشنفکر غيردينی يا دنيوی» و الخ... در
واقع، وقتی روشنفکر را بدون هيچ صفتی به کار میبريم و از خود آن صفتی را مراد
میکنيم، يا حتی اسم آن را به کار میبريم و معنای صفت از آن میفهميم، مقصود ما
«مترقی» و «متجدد» و در برابر «سنتی» و «عقبمانده» است و ريشهی بسياری از
بدفهمیهای ما از اين کلمه در اينجاست. کلمهای که ما در فارسی به جای «انتلکتوئل»
در زبانهای اروپايی به کار میبريم، و معنايی که از آن مراد میکنيم، هرگز معنای
«انديشهگر» را ندارد و بسيار محدود و يکجانبهنگر و حتی متعصب
است.
· به «روشنفکر دينی» اشاره کرديد، ممکن است نظر خود را در اين خصوص بگوييد، آيا به نظر شما در اين تعبير تناقضی نهفته نيست؟
«روشنفکر دينی»
در زبان ما از راه ترجمه نيامده است و آن معنايی را که نويسندگان غربی از آن مراد
میکنند ندارد. در زبان ما وقتی «مذهبی» به کسی میگويند منظورشان «متدين»
(pious)
است و اکنون برخی باز از «روشنفکر دينی»، در قبل از انقلاب «روشنفکر مذهبی» را به
کار میبردند و امروز هم برخی همان را باز تکرار میکنند، منظورشان کسی است آراسته
به ظواهر جهان جديد و آشنا با فرهنگ آن و عملکننده به برخی از رسوم آن و در عين
حال متدين و ديندار. اما مراد از «روشنفکر دينی»، در گفتار نويسندگان اروپايی، يا
به همان ترجمهی تحتاللفظی اروپايی «انديشهگر دينی»، صرفاً «روشنفکر متدين» نيست،
گرچه «روشنفکر دينی» مسلماً بايد اعتقادی داشته باشد، چون به محققان و پژوهشگران
دانشگاهی دين «روشنفکر دينی» گفته نمیشود، مثلاً، اسلامشناسان اروپايی را کسی
«روشنفکر دينی» نمینامد، چراکه کار آنان شناخت تاريخی و علمی دين يا فرهنگ دينی
است، روشنفکر دينی کسی است که به بسط و گسترش و استقرار تأويل و تفسيری از يک دين و
پيکار در راه درکی تازه از ايمان برای مؤمنان آن دين اهتمام میکند. اما اينکه
«روشنفکر دينی» يا «انديشهگر دينی» متناقض بالذات باشد بسته به تعريفی است که ما
از «روشنفکر» يا «انديشهگر» داريم. به نظر من اين بيان که «روشنفکر دينی» متناقض
است، تعميمی نادرست از اين سخن هايدگر است که «فلسفهی مسيحی» متناقضبالذات يا
«مربع مدوّر» است. هايدگر «ايمان» را در برابر «پرسشگری» عقلی «فلسفه» میگذارد و
از آنجا که به روش پديدارشناسی هوسرل متمسّک است، میخواهد با اتکا به اصل پرهيز از
پيشداوری بگويد که نمیتوان در چارچوب «ايمان» پرسشگر بود و تا «بُن» هرچيز پيش
رفت، چرا که تفکر فلسفی «بنيادی» است و میتواند بنيانکَن باشد، بنابراين کسی که
میگويد «فيلسوف» است و در عين حال معتقد است که جهان را خدا آفريده است چگونه
میتواند در اصل جهان «تحقيق» کند؟ قبل از تحقيق همه چيز برای او روشن است! در اين
نظر هايدگر البته چون و چرا کردهاند و من نمیخواهم در اينجا در اين بحث وارد شوم،
اما حتی اگر اين نظر هم درست باشد، باز در خصوص «متفکر» (“thinker”)
و فيلسوف درست است و نه در خصوص «روشنفکر» يا «انديشهگر» (“intellectual”).
در گفتار غربی تعابيری مانند «روشنفکر/انديشهگر دينی» و «روشنفکر/انديشهگر
درباری» و «روشنفکر/انديشهگر نازی» و «روشنفکر مارکسيست» و «روشنفکر/انديشهگر
بنيادگرا» و «روشنفکر/ انديشهگر مسيحی» و الخ متداول است. اما چرا در کشور ما اين
تعبير بايد به عدهای خاص با ايدئولوژی خاص تعلق داشته باشد؟ دليلش را گفتم. در
کشور ما «روشنفکر» ترجمهی “the intellectual”
نيست بلکه ترجمهی intellectuel “éclairé”
يا
“enlightened” intellectual
است و حالا اگر شما
“religious”
را به اين تعبير بيفزاييد اين تعبير متناقض خواهد شد، به فرض آنکه «روشنگری» (“enlightenment”)
منافی با دين باشد. و اين درست بدان میماند که شما بگوييد: «مارکسيست ليبرال»!
«انتلکتوئل» در گفتار غربی میتواند بارهای عاطفی بسياری را با خود حمل کند:
«انديشهگر»، «نظريهپرداز»، «مترقی»، «متجدد»، «آزادهجان» و ... اما در کشور ما
از «انتلکتوئل» فقط «متجدد» مراد میشود و ريشهی بسياری بدفهمیها در همين جاست.
اما به هر حال مهمترين عنصر اين معنا همان «انديشهگری» است. پس بايد نخست روشن
کنيم که مقصودمان از روشنفکر چيست: «انتلکتوئل» يا «انتلکتوئل اکلار».
· خب، با اين توصيف فرق اين انديشهگران با ديگر انديشهگران چيست و چرا برخی از اين انديشهگران بهمعنای خاص «انديشهگر» يا «روشنفکر» ناميده میشوند، مثلاً، اگر ما بخواهيم اين «صفت» را در جهان قديم برای برخی افراد به کار ببريم، نويسندگان و شاعران و فيلسوفان و پيامبران، آيا همهی آنان «روشنفکر» يا «انديشهگر» ناميده میشوند يا تنها برخی از آنان؟
همان طور
که قبلاً گفتم به معنای معهود و مألوف در فلسفه همهی انسانها «حيوان عاقل»اند (به
قول هگل اين چيزی است که انسان هرروز بايد به خودش يادآوری کند)، و به قول گرامشی
هم، پس «همهی انسانها انديشهگر يا روشنفکرند». اما در عمل اين طور نيست و انسانها
به يکسان و به يک قصد از «عقل»شان استفاده نمیکنند. بنابراين، حتی در جايی هم که
همه از «عقل»شان استفاده میکنند باز استفادهای از عقل وجود دارد که متمايز است.
«روشنفکر» کسی است که از «عقل» خودش فقط بهمنزلهی ابزاری برای شغل و حرفهی خودش
استفاده نمیکند. او در امور ديگری هم که ظاهراً به او مربوط نيست دخالت میکند،
نسبت به جامعه و محيط و عصر خود احساس مسئوليت دارد و خواهان آزمودن و تجربه کردن
هر آن چيزی است که گمان میکند «معقول» باشد. بدين طريق «روشنفکر» کسی نيست که
اطاعت کند برای آنکه بايد اطاعت کند و بپذيرد برای آنکه بايد بپذيرد. «آمريت» و
«سنت» در نزد او اعتبارشان را از خودشان نمیگيرند، بلکه از «عقلی بودن»شان
میگيرند. از همين جاست که هرچيز «نامعقولی» برای او باطل است. برای او همه چيز
بايد «معقول» باشد. بنابراين، روشنفکران کسانی هستند که سنت پدران را به پرسش
میگيرند، آمريت نامعقول را برنمیتابند و در اختيار شيوه و اسلوب زندگی راهی از آن
خود دارند، و نسبت به وجود ستم و نابرابری در جامعه حساساند و برای استقرار عدالت
و آزادی حاضر به پيکارند و در عين حال همواره آمادهاند از آنچه اعتقاد دارند دست
بردارند، اگر اين اعتقادات و انديشهها در عمل يا در نظر قابل دفاع نباشند يا به
تجربه خطای آنها معلوم شده باشد. پس، روشنفکران در هر حال سياسیاند. وقتی اين صفات
را در پيامبران ملاحظه کنيد میبينيد که همهی آنان بیچون و چرا «روشنفکرند» و حال
آنکه همهی روحانيان و همهی نويسندگان و شاعران و فيلسوفان و ديگر هنرمندان چنين
نيستند. اين امر از آن روست که روحانيان و نويسندگان و شاعران و فيلسوفان و ... با
اينکه از قوای عقلی و فکریشان استفاده میکنند میتوانند مدافع وضع موجود و خادم
قدرت و توجيهکنندهی ستم و نابرابری باشند يا بيرون از وظايف حرفهای خود به چيز
ديگری نينديشند و مسئوليتی برای خود قائل نباشند. و حال آنکه «روشنفکر»، به معنای
غيرسنتی و معنايی که امروز معمولاً از آن مراد میشود، همواره در برابر هر قدرت
رسمی است و هيچ قدرتی را آن قدر مصون از خطا نمیداند که آن را به پرسش نگيرد يا از
آن انتقاد نکند، از همين روست که «روشنفکر» همواره کسی است که از وظايف حرفهای خود
فراتر میرود.
· خب، با اين توصيف، چه کسانی از فيلسوفان و شاعران و نويسندگان قديم را میتوان «روشنفکر» شمرد؟
با اين
صفاتی که گفتم، از ميان فيلسوفان، فيثاغورس و سقراط و افلاطون يقيناً به معنای
امروزی روشنفکرند و حال آنکه ارسطو و بسياری ديگر از فيلسوفان بعد از او تا ميانهی
قرون وسطی «آموزگار» مدرسهاند، يعنی «روشنفکر» به معنای سنتی يا معهود. در همان
يونان تراژدینويسان يقيناً «روشنفکر»ند، سوفوکلس و آيسخولوس و اوريپيدس، و حال
آنکه برخی شاعران ديگر چنين نيستند. در کشور خودمان فردوسی و ناصر خسرو و ابن سينا
و سهروردی و عطار و مولوی و شمس و حافظ همين طور. به همين دليل است که میبينيد
تنها آثار اندکی از نويسندگان قديم، در همهی فرهنگها، اين امکان را دارند که تا
امروز خوانده شوند. قرائت «روشنفکرانه» است که اين آثار را توانسته زنده نگه دارد و
به همين دليل است که بسياری آثار فراموششدهی ديگر نيز با قرائتهای «روشنفکرانه»
حيات دوباره میيابند.
· خب. اگر اجازه دهيد برگرديم به سر عنوان اصلی اين گفت و گو. آسمان کار فکری و فلسفی تمدن اسلامی در مقايسه با ساير تمدنهای امروز جهان به نظر تاريک است و ستارههايش تک ستارهاند و اغلب کم سو و ناياب. روشنفکرانی همچون ادوارد سعيد، نصر حامد ابوزيد، سمير امين و ... هم اگر طلوع میکنند و جهانی میشوند بسيار ناياباند. در اين ميان سهم ايرانيان از اين روشنفکران جهانی به ظاهر به صفر ميل میکند، چرا؟
روشنفکران
در وهلهی اول به وجود آورندهی سنتی فکری و فرهنگی و يا ادامهدهندهی آناند.
بنابراين، ابتدا لازم است ببينيم که آيا در همهی جوامع، در همهی زمانها، اگر
روشنفکران وجود داشتهاند، چگونه پديد آمدهاند، چگونه تعداد آنان افزايش يافته يا
کاستی گرفته است و از اعتبار و اهميت آنان کاسته يا بر آن افزوده شده است. مثلاً،
اگر به نهضتهای انبيا توجه کنيد، درمیيابيد که آنان با نفی پرستشهای باطل و
اعتقادات ناروا مردم را به زندگی اخلاقی شايسته و حتی تعقل و تدبر در طبيعت و خلقت
فرامیخوانند. قرآن بالاترين مخاطبان خود را «اولواالالباب» (تحتاللفظی: «صاحبان
مغز»، خردمندان، روشنفکران؟) مینامد و منکران خود را از قوهی عقل و دريافت عاری
میشمارد. فيلسوفان يونانی از همان ابتدا با هومر به چالش برمیخيزند و با سخن گفتن
از «لوگوس» بر آن میشوند که تبيينهای عقلی جای روايات شفاهی را بگيرند. کوشش دويست
سالهی يونانيان از طالس تا ارسطو به شکوفايی فرهنگی و فکری يونان میانجامد، اما
پس از آن دوران افول آغاز میشود، چرا؟ در جهان اسلام، از قرن اول هجری تا قرن پنجم
هجری رشد فکری و فرهنگی بیسابقهای در جهان رخ میدهد، اما سپس متوقف میشود، چرا؟
جهان مسيحيت از قرن دهم ميلادی رفته رفته رنسانسهايی را انجام میدهد و به گسست خود
با سنت يونانی و رومی پايان میدهد و به عصر نو میرسد. از مشاهدهی اين مسلمات
تاريخی چه نتيجهای بايد گرفت؟ انديشه نيز سنت خود را دارد. هيچ انديشهای در بيرون
از يک سنت يا بدون معارضه با يک سنت شکل نمیگيرد. چرا مسلمانان ارسطو را «معلم
اول» ناميدند، چرا برخی روشنفکران جهان اسلام خود را «شيعهی افلاطون و ارسطو»
میناميدند؟ برای اينکه بايد ابتدا معلوم شود که انديشه حرکت و سوی خود را از کجا
میگيرد. روشنفکرانی که شما نام برديد، ادوارد سعيد، ابوزيد، سميرامين، از اين رو
در فرهنگ جهانی امروز وارد شدهاند که در درجهی نخست شاگرد و ميراثبرفرهنگ جهانی
بودهاند: ادوارد سعيد دانشآموختهی مکاتب تاريخنگاری جديد و تحقيقات ادبی و
فلسفهی جديد است؛ ابوزيد متأثر از سنت هرمنوتيکی جديد است؛ و سمير امين مارکسيست
است. ابن سينا و ابن رشد توانستند در جهان معاصر خودشان، و حتی در قرون وسطای
مسيحی، تأثيرگذار باشند چون خود را ادامهی سنت فلسفهی يونانی يا «حکمت مشرقی»
میدانستند. بنابراين ابتدا بايد ببينيم در جهان ابن سينا تمدن اسلامی چه وضعی داشت
که ما امروز نداريم؟ تمدن اسلامی در وهلهی اول يک شاهنشاهی فاتح بود که بر
کشورهايی با سوابق مختلف دينی و فرهنگی حاکم بود. بديهی است که چنين نظامی ثروتی
بیاندازه داشت و برای تجمل و فراغت و شهوترانی و فرهنگ امکانهای بسيار در اختيار
داشت. آنچه از اين ثروت به فرهنگ و دانشوری رسيد، که البته بیارتباط با حفظ نظام و
ضرورتهای زندگی اجتماعی نيز نبود، به يک شکوفايی فرهنگی انجاميد که از يک سو علم و
حکمت را دارای منشئی آسمانی و بخشش الهی برای بشر و از سوی ديگر ميراثی انسانی
میشمرد و از آيات قرآن و احاديث نبوی به يکسان برای طلب دانش حتی از چين و حتی از
منافق استدلال میکرد و بدين وسيله هيچ مرز جغرافيايی و روانشناختی برای خود
نمیشناخت. اين انديشه که علم و فلسفه چيزی وارداتی و بيگانه با فرهنگ اسلامی است
از القائات «سلفيه» و «اهل حديث» و «متشرعان» در گذشته و صورتهای مختلف آن در امروز
است که به «بنيادگرايی»، به تعبير غربی، مشهورند. بنابراين بايد توجه کنيم که بيرون
ماندن «ما» از حرکت انديشه و جامعهی جهانی ناشی از چه نگرشها و نتيجهی تضاد و
رويارويی چه نيروهای اجتماعی بوده است. و در اين ميان روشنفکران گروههای مختلف
جامعهی اسلامی، متکلمان و فقيهان و صوفيان و فيلسوفان، چه نقشی بازی کردهاند.
· اين عواملی که شما برشمرديد، سنت کار فکری در يک تمدن و نياز به حمايت از آن در يک تمدن و ...، در تمدن ايرانی - اسلامی ما چگونه بوده است؟ و اساساً گردش چرخهای اين سنت تا چه حد بر حال ما تأثيرگذار است؟
تمدن
اسلامی و تمدن مسيحی راه يکسانی را از حيث تاريخی نپيمودهاند و نهادهای يکسانی را
به وجود نياوردهاند. مسيحيت با کمک نهادی به نام کليسا (انجمنی از هواداران مسيح)
در طی بيش از سيصد سال و با مسيحی شدن امپراتور روم در تمدنی با سابقهی درخشان
فرهنگی و فکری يونانی - رومی به قدرت دست يافت و حال آنکه اسلام در طی ۲۳ سال و به
دست پيامبر (ص) خود در جامعهای نيمه بدوی و بدون هيچ سابقهی درخشان فرهنگی و فکری
به قدرت رسيد. اسلام در ابتدای ظهور خود با هيچ گروه نخبهای از روشنفکران يا
فيلسوفان مواجه نبود و در «گفتار» خود مخاطبان برجستهاش را «اولواالالباب» و
«کسانی که میانديشند» میناميد. اسلام در گسترش نظامی و سياسی و فرهنگی خود در
سالهای بعد چهار دسته از «روشنفکران» به وجود آورد: متکلمان، فقيهان، صوفيان،
فيلسوفان. سه دستهی اول «روشنفکران دينی» جهان اسلام بودند و منبع فکری خود را در
وهلهی نخست از سنت بومی و دينی میگرفتند، و حال آنکه دستهی چهارم «روشنفکران
دنيوی» يا «سکولار» جهان اسلام بودند و منبع فکری خود را در وهلهی نخست از سنتهای
انسانی و فکری جوامع گذشته مانند يونان و ايران و دورهی يونانیمآبی میگرفتند.
مسيحيت در ابتدا با فلسفه مخالفت ورزيد چون دين عوام بود و فيلسوفان را در صف
مخالفان خود داشت. جنگ ايمان و عقل برای مسيحيت از همان ابتدا اساسی بود. پيروزی
مسيحيت با بستهشدن مدارس فلسفی آتن کامل شد. اما بعد مسيحيت به دليل الهيات يا
خداشناسی خود ناگزير شد که با فلسفه از در آشتی درآيد و او را خادم خود قرار دهد.
پناه گرفتن فلسفه در زير خرقهی راهبان يکی از مساعدترين بختها برای فلسفهی غربی
در طی دورهی بعدی گسترشش بود، چيزی که جهان اسلام از آن محروم ماند. اما فلسفه در
جهان اسلام با اينکه از ابتدا با مخالفت رسمی مواجه نبود، رفته رفته سرسختترين
دشمنان خود را در ميان کسانی يافت که انديشهی فلسفی را دشمنی توانا برای مقام و
منزلت خود میدانستند. فلسفه در جهان اسلام ابتدا به ياری دين نيامد و از ياری آن
برخوردار نشد. اسلام خداشناسی مستقلی داشت که بینياز از فلسفه بود. اما گروههای
دگرانديش به فلسفه نياز داشتند تا با دين عوام و ايدئولوژی حاکم از در چالش درآيند
و به نقد سنت دست يازند. فلسفه در جهان اسلام با نهضت ترجمه و انجمنهای دگرانديش،
روشنفکرانی مانند اخوانالصفا، گسترش يافت که يا متکی به قدرتی سياسی بودند و يا در
پی کسب قدرت سياسی بودند. فلسفه جز در دورههايی کوتاه نتوانست از حمايت تودهها
برخوردار شود و با کاستی گرفتن قدرتهای پشتيبانش راه افول پيمود. در جهان اسلام،
برخلاف جهان مسيحيت، هيچ نهاد آموزشی و يا دينی برای فلسفه به وجود نيامد و فلسفه
محدود به حلقههای کوچک فيلسوفان بود و فيلسوفان جز دربارها پايگاهی برای حمايت از
خود و کار خود نداشتند. شکوه و رونق فلسفه قرين بود با رونق و شکوه دوران سلطنت
پادشاهی نيرومند و زوال قدرت آن قرين بود با برافتادن سلسهها يا روی کار آمدن
سلطانی مطيع دشمنان و رقيبان فيلسوفان. و اين در حالی بود که مدارس مختص علوم دينی
وجود داشت و موقوفات نيز به استقلال اين نهادها از دولت کمک میکرد و عالمان دين را
در کنار تودهها نگه میداشت و نفوذ کلام آنان در عوام بر حرمت آنان در نزد ارباب
قدرت نيز میافزود. مسيحيت اين بخت را داشت که فيلسوفان ابتدا در مدارس دينی وارد
شوند و سپس رفته رفته با تأسيس رشتههای غيردينی در مدارس زمينهی تحول آنها به
دانشگاه و جدايیشان از مدارس علوم دينی را فراهم آورند. دانشگاههای اروپايی که از
دل مدارس دينی مسيحی بيرون آمد، هم حافظ سنتهای علمآموزی بود و هم مشروعيت خود را
به کرسی نشانده بود و لذا میتوانست با وجود همهی تعارضهايی که ممکن بود با کليسا
داشته باشد همچنان به کار خود ادامه دهد. اما در جهان اسلام از آنجا که فلسفه و سنت
هيچگاه جز در مقاطعی محدود نتوانستند با هم بياميزند، اينکه مدارس دينی شيعی و
فلسفه و عرفان نيز توانستند مدتی با هم بياميزند از آنجا بود که شيعيان زمانی
دگرانديشان امت اسلام بودند و هنوز به قدرت دست نيافته بودند، حاکميت نگرشهای سنتی
به معنای مرگ فلسفه بود و چنين نيز شد. سنتگرايان جهان اسلام در دورهی قديم
توانستند با «وارداتی» و «غيرخودی» و «بيگانه» خواندن انديشههای فلسفی راه بر
فيلسوفان و روشنفکران ببندند، با تعبير يونانیزدگی، و لذاست که میبينيد در دورهی
جديد نيز احيای همين انديشه با تعبير «غربزدگی» باز کارآيی خود را نشان میدهد.
· در دورهی معاصر با توجه به تمايلات بعضاً موضعی که نسبت به سکنات مغرب زمين، بهطور فرض در دورهی رضاخانی، نشان داده شده «روشنفکری» ما چگونه بوده است؟
روشنفکری
ما در دورهی جديد بيرون از مدرسه و دانشگاه و بدون پشتوانهی فرهنگی و فکری بوده
است و از همين جاست سترونی و بیحاصلی آن. اگر به تاريخ فکری غرب بنگريم و به
ارتباط جريانهای فکری و روشنفکری آن با نهادهای آموزشیاش توجه کنيم، به آسانی پی
میبريم که چرا نه در دورهی جديد و نه حتی در دورهی قديم، با همهی عظمتش، جهان
اسلام نتوانست به توسعهای پايدار دست يابد. انقطاع و گسست از سنت فکری به معنای
شروع کردن از صفر است و تازه معلوم نيست که اين شروع از صفر خود درست نيز شروع شده
باشد! ما در آشنايی تازهمان با غرب جديد نه آن تجارب کهن را در عصر نهضت ترجمه
داشتيم، نه آن سرمايهگذاری نهادی را کرديم و نه آن افراد دانشآموخته در ديرها و
صومعهها و مدارس مسيحی را داشتيم. نتيجه آن شد که ما در اخذ و اقتباس جديدمان از
غرب حتی به ترجمه نيز قادر نبوديم. ضعف علوم انسانی و علوم عقلی در جامعهی ما، به
واسطهی مقابلهی خشن و طولانی سنت حاکم بر مدارس دينی، و شيفتگی نسبت به شيوهی
زندگی جديد و دستاوردهای فنی آن سبب شد بیاعتنا به مبانی مابعدطبيعی و عقلی علم و
زندگانی مدنی جديد و ناآموخته و ناآشنا و بدون در نظر گرفتن هيچ افقی در دوردست
به سمتی برويم که آيندهی آن بر خودمان نامعلوم بود. روشنفکری ما در دورهی جديد
هرگز آن اعتماد به نفس را نداشت که به بومی کردن علم و فلسفهی جديد مبادرت کند،
البته مسلم است که توان آن را نداشت، با کدام پشتوانهی آموزشی و فرهنگی میخواست
چنين کاری بکند؟ نتيجه آن شد که راه رفته را دوباره بايد طی کنيم!
· سوای اين سنت تا چه حد میتوان بر فرديت روشنفکران معاصر از جهاتی نظير ايدئولوژگیزدگی، خواه دينی، مارکسيستی يا ...، خرده گرفت؟
روشنفکران
کسانی نيستند که دارای اعتقاداتی نباشند. روشنفکران کسانی هستند که میتوانند با
اعتقادات خود نيز به چالش برخيزند. از همين روست که در هرگروه و حزب و سازمانی به
آن گروهی «روشنفکر» گفته میشود که «دنبالهرو» نيست و بيش از آنکه مطيع باشد
پرسشگر است و وجدانی بيدار دارد که هم خود و هم دوستان و هم همکاران و هم هموطنان و
هم همنوعان خود را با ندای وجدان رو به رو میسازد. فرديت روشنفکر در همين جاست که
وجود دارد. بنابراين بر روشنفکر نبايد خرده گرفت که چرا به فلان گروه يا حزب پيوسته
است، بايد بر او خرده گرفت که چرا از اعمال گروه خود غافل يا نسبت به پيامدهای
منطقی انديشههای خود کور بوده است. او اگر «روشنفکر» است بايد هميشه آماده باشد که
در افعال و گفتار و انديشههای خود بازنگری کند و به آنچه درست میپندارد عمل کند.
از همين روست که روشنفکران در هر نظامی معمولاً دارای «اعتقاد درست» شمرده نمیشوند
و همواره خرمگس و مزاحماند.
· دسترسی به متون اصلی در علوم انسانی و فراگيری زبان بسيار آسانتر شده است. ارتباط با مرزهايی فراتر از چارچوب ديوار خانههايمان، بهطور مثال از طريق اينترنت و يا ماهوارهها گسترش صدچندان يافته است. ديگر مسافرت و سياحت تنها پيامآوران ما از عالم نيست. آيا اين ارتباط گسترده میتواند شکل يک سنت فکری نظير ما را دگرگون و يا حتی در درون يک سنت بزرگتر هضم کند و يا لااقل در مقابل آن به خوددرمانی برسد؟
مسلم است
که اين ارتباطها دگرگون میکند و بدجوری هم دگرگون میکند. اما مسأله اين است که ما
توان آن را داريم که اين دادهها را هضم کنيم و مزاجی سالم نيز داشته باشيم؟ پاسخی
که روشنفکران به اين درگيری با جهان مقابل خود میدهند سازندهی فکر و فرهنگ ما
خواهد بود. بنابراين، همان طور که تاکنون پيش آمده، ما هرپاسخی به اين جهان خود
بدهيم، سرنوشت فرهنگی خود و آيندگانمان را نيز رقم زدهايم. زهر يا پادزهر در همين
پاسخ است.
ê ê ê
Wednesday, May 05, 2004 | 5:41 AM
شنبه، ۲۳ خرداد ۱۳۸۳
همهی حقوق محفوظ است.
E-mail: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org