دفتر يادها
|
فلُّ سَفَه |
Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani
|
||
|
حافظا بازنما قصهی خونابهی چشم
که بر اين چشمه همان آب روان است که بود
![]() |
دفتر يادها: کتابچهی غيبی |
اصطلاح «تنظيمات» نخستين بار در سلطنت عثمانی برای آن چيزی به کار رفت که غربيان به آن Constitution میگفتند و ما نيز به پيروی از عثمانی چندی همين لفظ «تنظيمات» و سپس «نظامنامه» و امروز «قانون اساسی» را به کار برديم و آنچه بعدها جنبش مشروطيت ايران ناميده شد چيزی جز همين آمدن قانونی به ايران نبود که شاه حقوق و تکاليف خود را بداند، و رعيت نيز حقوق و تکاليف خود را بداند. اما مگر خودکامه میتواند حتی به قانونی که خود تصديق کرده نيز پايبند بماند؟ پس شک نيست که ما هر لفظی هم که به کار ببريم خود اين «مفهوم» غربی است و شايد ما مانند هر «مصنوع» ديگر غربی همان استفادهای را از آن نکنيم که آن مصنوع در ابتدا برای آن منظور در نظر گرفته شده است يا شايد جز نام هيچ استفادهای برای آن نداشته باشيم. در سرزمينی که قدرتمندان را بايد با خطابهايی همچون «ذات اقدس همايونی»، «مقام معظم» و «معظم له» خطاب کرد، چه جای قانون است؟
ميرزا ملکم خان در عهد ناصرالدين شاه نخستين برنامهی اصلاحات سياسی ايران را به شاه پيشنهاد میکند. در اين برنامه او همچنان ولايت مطلقه را در اختيار شاه قرار میدهد، تا هم وضع قانون به تأييد او و هم اجرای آن به تأييد او باشد، اما از او میخواهد که دست کم اجازه دهد اين ولايت مطلقه خود قانون داشته باشد تا اين مردم بدبخت دست کم بدانند چه موقع بايد سر بر مذبح قدرت بگذارند و هست و نيست خود را فدای اوامر ملوکانه کنند. آنچه ملکم نوشته است با گذشت بيش از صد سال هنوز ارزش خواندن و مقايسه را دارد.
کتابچهی غيبی يا دفتر تنظيمات قديمترين اثری است که از ملکم باقی مانده و سياق مطلب و اشاره به قرائن و اوضاع و احوال نشان میدهد که بايد آن را پس از مراجعت از سفر فرنگ در فاصلهی سالهای ١٢۷۵ و ١٢۷۶ نوشته باشد. اين رساله در مجموعهی آثار ميرزا ملکم خان، تدوين و تنظيم محيط طباطبايی، انتشارات علمی ١٣٢۷، ص ٢۸–١، به چاپ رسيده است.
کتابچهی غيبی
یا
دفتر تنظيمات
ميرزا ملکم خان
جناب مشيرالدوله[١]
اشخاصی که شما را شناختهاند تأسف دارند که شما پير شدهايد، ولی تأسف من در اين است که شما چرا خسته شدهايد. قلوبی که به غيرت و تعصب سرشته باشند پيری ندارند، پيری اين نوع قلوب در خستگی و مأيوسی است. دولت ايران بلاشک ناخوش خطرناک است و خستگی مثل شما طبيبی دليل بر نهايت خطر است. بزرگان دولت، بعضی به واسطهی عدم لازمهی شعور بر خطر حالت دولت ملتفت نيستند، بعضی هم بهواسطهی نقص دولتخواهی جرأت اظهار آن را ندارند و غالباً در رفع امراض دولت غيرکافی بل به غايت ناقابل هستند. شما اولين شخص ايران هستيد که به واسطهی اطلاعات خارجه و کفايت ذاتی و اعتبار سن و سابقهی دولتخواهی میتوانيد بدون خطر بيان حقيقت نماييد و با کمال جرأت به مقام راهنمايی دولت برخيزيد. عليلی مزاج شما و قرب اجل به جهت سکوت شما عذر کافی نيست. زيرا که همين حالت ظاهری شما بهترين مقوی اقوال شما خواهد بود لهذا بر غيرت و دولتخواهی شما لازم است که پيش از مأيوسی يک دفعه کل قوای خود را جمع نماييد و يک شور آخری به ميان اين وزرا بيندازيد. شايد در دم آخر، آتش قلب شما در قلوب ايشان تأثيری نمايد. چون هنگام خطر بر هريک از اهل کشتی لازم است که به قدر قابليت خود در حفظ کشتی بکوشد، لهذا بنده نيز که از عملجات اين کشتی طوفانزدهی دولت هستم از طرح نجات اين کشتی نمونهای عرض کردهام، ولی هرچه به اطراف نگاه میکنم، میبينم زبان مرا بجز شما کسی نخواهد فهميد، لهذا نمونهی طرح خود را انفاذ خدمت جناب عالی میدارم.
اسم من به جهت دليل بیغرضی مخفی خواهد ماند.
کتابچهای را که ملاحظه خواهيد فرمود به قسمی نوشته شده که يا بايد مصنف آن را اخراج بلد کرد، يا آنکه اقوال او را با کمال احترام قبول نمود. جناب شما را در حکم اين دو حالت مختار میسازم، هرگاه جسارت مرا مستوجب تنبيه بدانيد همان ساعت اسم خود را بروز خواهم داد و اگر اين جزئی حاصل زحمات چندين سالهی مرا قابل التفات بشماريد، تحسين غايبانهی شما را بهترين اجر خود خواهم دانست. استدعايی که دارم اين است که تا سه روز ديگر کتابچه را به نظر بندگان اقدس همايونی شاهنشاهی [ناصرالدين شاه] روحنا فداه برسانيد و به حامل آن رد نماييد. تا چهار روز ديگر در هر صورت کتابچه به نظر همايون خواهد رسيد.[٢]
ايران نظم بر نمیدارد!
نه خير! چنين نيست! خدا طالب اغتشاش نيست و ايران نظمپذير هست، سهل است اسبابی که برای ترقی ايران فراهم آمده است در هيچ ايام برای هيچ ملت ميسر نبوده است. انتظام دول هميشه موانع کلی داشته است، گاهی جهل ملت مخالف عقل پادشاه بوده است، گاهی غفلت پادشاه سد ترقی ملت بوده است. وقتی سلطان محمود [پادشاه عثمانی] در خيال انتظام دولت عثمانی بود، ينکيچريها [بسيجیهای عثمانی] در خيال حبس او بودند. يک وقتی به جهت تضييع تنظيمات جديده فرانسه مدت بيست سال کل دول فرنگ بر فرانسهها حمله آوردند الان هم در هريک از دول اروپ[٣] به جهت وضع هر قانون صد نوع مانع ظهور میکند.
دولت ايران اول دولت روی زمين است که بدون هيچ مانع مستعد قبول هر نوع تنظيم میباشد. امنيت درونی، آسايش خارجه، سلطانپرستی ملت، همت و کفايت پادشاهی، متابعت و دولتخواهی علما، ترغيب و اعانت دول دوست، سکوت دول بدخواه، جميع اسباب ترقی برای ايران فراهم است. دولت ايران بلاحرف هرگز بهتر از امروز پادشاهی نداشته است. خيلی نعمت است که در يک ملتی شخص پادشاه هم برحسب عقل طبيعی، هم برحسب استحضار خارجی از جميع وزرای خود برتر باشد. عموم سلاطين فرنگ منکر تنظيمات وزرای خود بودهاند و امروز پادشاه ايران وزرای خود را به زور به تنظيمات میبرند. در فرنگ طالب نظم بودن و پادشاه عادل شدن تعجب نيست، زيرا که برای سلاطين فرنگ اختيار طرز ديگر ممکن نيست. ولی در ايران اختيار مال و جان بيست کرور خلق را بدون هيچ مدعی به دست خود گرفتن و از طفوليت محل پرستش خلق بودن و با وصف حملات متملقين از حالت انسانيت بيرون نرفتن سهل است با عدم مربی در علوم و رسوم خارجه بر کل اعيان دولت تفوق جستن و به تنهايی به مقام نجات دولت برخاستن خيلی تعجب و برای ايران جای هزار تهنيت است. وليکن بزرگتر از آن تعجب در اين است که با وجود چنين پادشاه بصير و با همت و با وصف اقسام اسباب ترقی امروز دولت ايران منکوب دول اطراف و گرفتار انواع ذلت است.
صد و پنجاه هزار رعيت ايران در مهيبترين اسيری مینالند. پنجهزار سرباز هندی کل بنادر ايران را زير و زبر مینمايند. دولت فرانسه سالی پانصدکرور ماليات تحصيل مینمايد و شش کرور ماليات ايران وصول نمیشود. در اوقاتی که در يک سمت ايران شيعيان را به افتضاح تمام از معابد خود بيرون میکنند در يک سمت ديگر يک حاکم بیانصاف به تصديق خود سيصدهزار تومان به رعيت جبر میکند.
سی هزار سرباز انگليسی سيصدکرور خلق را مسخر میکنند و افواج قاهره از پيش روی ترکمان فرار مینمايند. در حينی که رعايای يک ولايت از قحطی غله میميرند زارعين ولايت همجوار از وفور غله به واسطهی عدم مشتری در اشد فقر مأيوس ماندهاند.
در ساير دول کالسکههای آتشی روزی سيصد و پنجاه فرسخ راه میروند و در ايران چاپارهای دولتی اغلب اوقات نصف منازل را پياده طی میکنند. مداخل اکثر کمپانيهای بلجيک از مداخل تمام دولت ايران بيشتر است. وقتی کسی حالت ايران را با اوضاع فرنگ تطبيق میکند، غريق حيرت میشود که با اين همه نعمات طبيعی که خداوند عالم به ايران عطا فرموده اوليای اين دولت بايد چقدر تدبير کرده باشند که چنين ملکی را به اين چنين ذلت رسانيده باشند. يقين وزرای سابق ايران به هيچ وجه نمیديدهاند يا اصلاً شعور نداشتهاند، يا خائن دين و دولت بودهاند والا چگونه میشود که سالها ميان اين همه معايب وزارت کرده باشند و به مقام رفع هيچ يک از آنها برنخاسته باشند.
در ايران يک طاعون دولتی هست که تمام ولايت را گرفته حاصل ملک را آتش میزند، بنياد جميع بناهای دولت را زير و زبر میکند، شهرها را سرنگون میسازد و ريشهی آبادی را از همه جا میکند. اين بلای مهيب را که در ساير دول ارذل و اشد دزديها مینامند، در ايران «مداخل» میگويند و سالهاست که اين مملکت را غريق دريای ذلت دارد و هنوز هيچ يک از وزرا رفع اين بلای ملی را قابل التفات خود نشمرده است.
کدام يک از خرابيهای ايران را بگوييم: پريشانی لشکر، چه احتياج به بيان دارد؟ اغتشاش استيفا، بيش از اين چه خواهد بود؟
گرسنگی نوکر، تعدی حکام، ذلت رعيت، هرج و مرج دستگاه ديوان، افتضاح و خطرات خارجه، همهی اين معايب از آفتاب آشکارتر است و چيزی که رفع اين خرابيها و نجات ايران را در نظرها محال ساخته است، غفلت و بیقيدی اوليای اين دولت است. چنان آسوده و مطمئن نشستهاند، که گويی راه تشويش را تا هزار سال ديگر بر ايران مسدود ساختهاند. خيال میکنند که استقلال دولت و نعمات استقلال را تيول ابدی گرفتهاند و حال آنکه چنين نيست! اغتشاش هند ابدی نخواهد بود، صدمات فرنگ روس را تا هميشه مشغول نخواهد داشت، روش پولطيکهای ملی برای خاطر هيچ کس تغيير نخواهد يافت. آذربايجان، فارس، مازندران، عربستان، اين گلستانهای آسيا هزار مدعی دارند. اگر بدانيد سکوت اين مدعيها به چه جای باريک رسيده، يقين اين طور آسوده نخواهيد نشست. خدا آن روز را نصيب پادشاه اسلام نمايد که پنج نفر از وزرا بفهمند که کشتی دولت به کجا رسيده و به کجا میرود ولی هزار افسوس که اعتماد ما بر اوضاع گذشته، ما را به کلی از اوضاع حاليه غافل ساخته است.
خبط کلی صدارت ميرزا آقاخان اين بود که عهد خاقان مغفور را ميزان آيين مملکتداری قرار داده بود. متصل اعمال آن ايام را شاهد میآورد و معايب آن عهد را سند ترقی عهد خود قرار میداد، خيال میکرد که واقعاً عهد خاقان مغفور سی سال قبل از اين بوده است. غافل از اين بود که از آن عهد تا امروز پانصد سال گذشته است. نقشهی آسيا را در پيش خود بگذاريد. تاريخ اين صد سال گذشته را باز نماييد و روش اين دو سيل هايل را که از کلکته و پطرزبورغ رو به ايران راه افتاده، درست تحقيق نماييد و ببينيد اين دو سيل که در اول محسوس نبودند در اندک مدت چقدر بزرگ شدند؟ چه شهرها را خراب کردند؟ و چه دولتها را غرق نمودند؟ و پس از تحقيق هرگاه بتوانيد که خود را از عقايد عوام فیالجمله بالاتر بکشيد و از آن بلندی، درجهی سرعت اين دو سيل را که از يک طرف به تبريز و از طرف ديگر داخل هرات و سيستان شده معين نماييد و بعد به من بگوييد که از عمر اين دولت چند دقيقه باقی مانده است؟
وزرای ايران قدمت تاريخ ايران را سد جميع بلاها میدانند. هر چه فرياد میکنی سيل رسيد، میگويند سه هزار سال است همين طور بودهايم و بعد از اين هم خواهيم بود!
سرکار وزير! آن وقتی که شما در آسيا بهطور دلخواه خود سلطنت میکرديد، آن وقت کسی دويست فرسخ راه را در ده ساعت طی نمیکرد. آن وقتی که انتظام دولت را به وقر بیمعنی و قطر شکم میدانستند آن ايام مدتی است گذشته است. حالا در سههزار فرسخی ايران يک قلعهی آهنی میسازند و می آيند محمره را در دو ساعت منهدم میکنند. حالا در مقابل اقتدار دول همجوار نه الفاظ عربی به کار میآيد، نه استخوانهای اجدادی، حالا چيزی که لازم داريم علم است و بصيرت. هزار قصيدهی عربی حفظ داشته باشيد و هزار فرمان نجابت ابراز نماييد، باز نخواهيد فهميد که دولت ساردنيا [ايتاليا] که از آذربايجان کوچکتر است و ده سال قبل از اين دوازده کرور ماليات داشت، چطور شد که حالا سی کرور ماليات دارد؟ میدانم خواهيد فرمود ولايت را نظم دادند، مردم را آسوده ساختند، مملکت را آباد کردند. اين الفاظ را رديف کردن آسان است، اما وقتی که از شما بپرسند: راه آبادی ولايت کدام است؟ همان الفاظ بیمعنی را خواهيد گفت که هر احمقی در هر ايامی گفته است.
عقل تنها برای وزارت اين ايام کافی نيست! ميرزا آقاخان از اغلب وزرای فرنگ بلاشک عاقلتر بود، با وصف اين هرگاه ادنی محرر وزارتخانههای فرنگ، به جای ميرزا آقا خان [وزير] میشد هزار بار بهتر از او وزارت میکرد. اگر به يک رعيت بسيار عاقل دهات سيستان کسی بگويد در ده ساعت از کرمان میتوان به هرات رفت خواهد خنديد.
اگرچه اکثر از رجال دولت عليه برحسب نجابت با دويست نفر فراش راه میروند و اگرچه برحسب فهم دوهزار بيت شعر عربی میدانند ولی در مراسم ترقيات مملکتداری از سيستانی مزبور هيچ فرقی ندارند. مثلاً، هزاربار فرياد بکنيد که در دو سال ماليات مازندران را میتوان با کمال آسانی به دو کرور رسانيد، باز خواهند گفت: در ايام انوشيروان هم چنين چيز نبوده است! بلی در ايام انوشيروان لفظ انگليس وجود نداشت. حالا چند نفر تاجر انگليسی در خانهی خود مینشينند و به همان تدبيری که شما منکر هستيد در پنج هزار فرسخی وطن خود به قدر ده مقابل دولت انوشيروان را مطيع ومملوک خود میکنند. بلی اکثر عقايد و اعمال ملل فرنگ در ظاهر خلاف عقل مینمايد ولی اگر ما بخواهيم فقط به عقل طبيعی خود حرکت کنيم منتهای ترقی ايران مثل ايام کيومرث خواهد بود.
علم ورای عقل است؛ هرگاه اوضاع فرنگ را به حالت چهار هزار سال قبل از اين برگردانند وزرای ايران به زور عقل خود عالم را مسخر خواهند کرد. اما امروز درجهی اجتماعی علوم بشری به جايی رسيده که عقل طبيعی در تصور آن حيران است.
مثلاً، هرگاه دوهزار نفر آدم بسيار عاقل ايرانی جمع بشوند و تا يک سال با هم خيال بکنند که بانک چه چيز است، يقيناً در اولين نقطهی آن معطل خواهند ماند. عقل فرنگی به هيچ وجه بيشتر از عقل ما نيست، حرفی که هست در علوم ايشان است و قصوری که داريم اين است که هنوز نفهميدهايم که فرنگيها چقدر از ما پيش افتادهاند. ما خيال میکنيم که درجهی ترقی آنها همان قدر است که در صنايع ايشان میبينيم و حال آنکه اصل ترقی ايشان در آيين تمدن بروز کرده است و برای اشخاصی که از ايران بيرون نرفتهاند، محال و ممتنع است که درجهی اين نوع ترقی فرنگ را بتوانند تصور نمايند. اين مطلب عمده را نمیتوانم بيان بکنم مگر به تشبيه مطالب مأنوس. کارخانجات يوروپ بر دو نوع است: يک نوع آن را از اجسام و فلزات ساختهاند و نوع ديگر از افراد بنینوع انسان ترتيب دادهاند. مثلاً، از چوب و آهن يک کارخانه ساختهاند که از يک طرف پشم میريزند و از طرف ديگر ماهوت برمیدارند و همچنين از بنی نوع انسان يک کارخانه ساختهاند که از يک طرف اطفال بیشعور میريزند و از سمت ديگر مهندس و حکمای کامل بيرون میآورند. محصول کارخانجات فلزی کم و بيش در ايران معروف است، مثل ساعت و تفنگ و تلگراف و کشتی بخار، از وضع ترتيب اين قسم کارخانجات فیالجمله اطلاعی داريم. اما از تدابير و هنری که فرنگيها در کارخانجات انسانی به کار بردهاند، اصلاً اطلاعی نداريم. مثلاً، هيچ نمیدانيم که الان در لندن يک کارخانه هست که اگر از پانصد کرور ماليات ديوان کسی ده تومان بخورد، در آن کارخانه لامحاله معلوم میشود و نيز در پاريس چنان کارخانهای هست که اگر در ميان هفتاد کرور نفس، به يکی ظلم بشود حکماً در آنجا بروز میکند و همچنين کارخانهای دارند که وقتی ده کرور پول در آنجا بريزند بعد میتوانند صد و بيست کرور پول نقد از همان کارخانه بيرون بياورند و خرج کنند.
ملل يوروپ هرقدر که در کارخانجات و فلزات ترقی کردهاند، صدمراتب بيشتر در اين کارخانجات انسانی پيش رفتهاند. زيرا که اختراعات صنايع فرنگ اغلب حاصل عقل يک نفر يا نتيجهی اجتهاد چندنفر از ارباب صنايع بوده است و حال آنکه اين کارخانجات انسانی حاصل عقول و اجتهاد کل حکمای روی زمين است. مثلاً، هرگز بيست نفر مهندس جمع نشدهاند که يک کارخانهی ساعت بسازند، اما حال هزار سال است که در انگليس و فرانسه سالی هزار نفر از عقلا و حکمای ملت جمع میشوند و در تکميل کارخانجات انسانی مباحثات و اختراعات تازه مینمايند. از اين يک نکته میتوان استنباط کرد که فرنگيها بايد چقدر در اين کارخانجات انسانی ترقی کرده باشند. حال چيزی که در ايران لازم داريم اين کارخانجات انسانی است: مثل کارخانهی ماليات، کارخانهی لشکر، کارخانهی عدالت، کارخانهی علم، کارخانهی امنيت، کارخانهی انتظام و غيره. هرگاه بگوييم ما اينها را داريم سهو غريبی خواهيم کرد و اگر بخواهيم ما خودمان بنشينيم و اين نوع کارخانجات اختراع بکنيم مثل اين خواهد بود که بخواهيم از پيش خود کالسکهی آتشی بسازيم. در فرنگ ميان اين کارخانجات انسانی يک کارخانهای دارند که در مرکز دولت واقع شده است و محرک جميع ساير کارخانجات میباشد. اين دستگاه بزرگ را «دستگاه ديوان» مینامند.
هرکس که بخواهد بفهمد عقل انسانی قابل چه معجزات میباشد بايد اين دستگاه ديوان را تحقيق بکند. نظم و آسايش و آبادی و بزرگی و جميع ترقيات يوروپ از حُسن ترتيب اين دستگاه است. به حدی که اگر فرضاً اين دستگاه معظم علیالغفلة از دول فرنگ برداشته شود، همان ساعت تمام ممالک فرنگ به صورت بلوچستان خواهد افتاد. وضع و اصول اين دستگاه حيرتانگيز که خلاصهی نتايج عقول بشری میتوان گفت، در ايران به کلی مجهول است. در اختراعات صنايع هرقدر که از ملل فرنگ عقب افتادهايم، در اين فقره ترتيب دستگاه ديوان صدمرتبه بيشتر غافل و دور ماندهايم. زيرا که ما در اين دو سه هزار سال در عوالم صنايع فیالجمله ترقی کردهايم، چنانکه عوض تير و کمان توپ و تفنگ داريم ولی در علم ترتيب دستگاه ديوان اصلاً ترقی نکردهايم. چنانکه دو هزار سال قبل از اين هر طور ماليات میگرفتيم امروز هم به همان طور میگيريم. رسم حکومت و تقسيم ولايات و ترتيب استيفا و عموم شقوق عمدهی اعمال ديوان هنوز در حالت سه هزار سال قبل از اين باقی هستند، بلکه تنزل کرده است. بنا بر اين ملاحظات احيای دولت ايران موقوف بر يک نکتهی واحد است و آن اين است که اوليای دولت اين حقيقت واضح را اعتراف نمايند که دستگاه ديوان در ايران سه هزار سال عقب مانده است و ملل يوروپ در اين سه هزار سال چنان دستگاهی اختراع کردهاند که نسبت آن با دستگاه ديوان ما مثل نسبت کشتی صد و بيست توپی است با زورقهای ترکمان. هر وزيری که منکر اين حقيقت باشد من او را کدخدای ده خود نخواهم ساخت. پس هرگاه راست است که نظم دولت موقوف به نظم دستگاه ديوان است و هرگاه قبول داريد که دستگاه ديوان در ايران سه هزار سال عقب مانده است، پس لابد بايد به عزم قوی کمر همت را در تجديد دستگاه ديوان ببنديد يا اينکه به قول رئيس مجلس شورا[۴] بادنجان صحيح و کباب جوجه را از دست ندهيد و ليکن نگوييد که ايران نظمبردار نيست! نگوييد که معايب هزارساله را چگونه میتوان رفع کرد؟ به ذات ذوالجلال عالم، به حق اوليای اسلام، به نمک بندگان شاهنشاهی که دولت ايران را در سه ماه میتوان به قدر سه هزار سال ترقی داد ولی نه به آن رسمی که شما پيش گرفتهايد. اگر شما بخواهيد که راه ترقی را به عقل خود پيدا نماييد بايد سه هزار سال ديگر ما منتظر بمانيم.
راه ترقی و اصول نظم را فرنگيها در اين دو سه هزار سال مثل اصول تلغرافيا [تلگراف] پيدا کردهاند و بر روی يک قانون معين ترتيب دادهاند.
همان طوری که تلغرافيا را میتوان از فرنگ آورد و بدون زحمت در طهران نصب کرد، به همان طور نيز میتوان اصول نظم ايشان را اخذ کرد و بدون معطلی در ايران برقرار ساخت وليکن چنانکه مکرر عرض کردم و باز هم تکرار خواهم کرد، هرگاه بخواهيد اصول نظم را شما خود اختراع نماييد مثل اين خواهد بود که بخواهيد علم تلغرافيا را از پيش خود پيدا نماييد.
– آقای فضول
ببخشيد! ما هيچ ميل نداريم که دين خود را از دست بدهيم ما هروقت بخواهيم کافر بشويم شما را خبر میکنيم و قوانين فرنگ را هر طوری که تو بخواهی اخذ میکنيم اما حالا زحمت بیفايده میکشيد خدا به ما عقل داده است و هيچ احتياج به درس فرنگی نداريم. گذشته از اينها اينجا ايران است، اينجا فرنگ نيست که هرکس هرچه بخواهد مجری بدارد، علما و مجتهدين پوست از سر ما میکنند. تو به خيالت اين نظمهايی که میگويی، ما نمیدانيم هيهات! به خدا! نظمها میدانيم که پدر فرنگی هم عقلش نرسيده است. اما چه فايده ما هزار درد داريم که تو از هيچ کدام خبر نداری! اينجا ايران است! رفيق نمیشود! ممکن نيست! محال است!
– سرکار وزير!
اين حرفها مدتی است کهنه شده است، بيچاره مجتهدين را بیجهت متهم نکنيد. باز الان در ايران هرگاه کسی هست که معنی نظم يوروپ را بفهمد، ميان مجتهدين است وانگهی از کجا فهميديد که اصول نظم فرنگ خلاف شريعت اسلام است. من هرگاه قرار بگذارم که مستوفيان ديوان پول دولت را کم بخورند، مجتهدين چه حرفی خواهند داشت؟ ترتيب مناصب ديوانی چه منافات با شريعت دارد؟ انتظام دولت منافی هيچ مذهب نيست، مگر مذهب آن اشخاصی که بزرگی ايشان حاصل و دليل اغتشاش اوضاع است. معايب دستگاه ديوان در ايران بر هيچکس مخفی نيست و مراتب اغتشاش اوضاع تا به حال به قدر کفايت شکافته شده است. اکنون بايد ديد که رفع معايب ايران و تنظيم دستگاه ديوان چگونه ميسر خواهد بود. به جهت شرح و تفهيم اين مطلب عمده اول بايد بعضی اصطلاحات اصول تمدن را که در ايران چندان معروف نيست مختصراً بيان کنيم.
آن دستگاهی که در ميان يک ملت مستقل منشأ امر و نهی میشود آن را «حکومت» میگويند. در هر قومی که از حالت وحشی بيرون آمده است لامحاله يک حکومتی هست. حکومت چندترکيب مختلف دارد: هرگاه در يک طايفه حکومت کل در دست يک نفر باشد و اجرای حکومت در خانوادهی آن حکومت موروثی باشد ترکيب آن حکومت را سلطنت میگويند و اگر حکومت يک طايفه موافق يک قرار معين نوبت به نوبت به اشخاص منتقل شود ترکيب آن حکومت را جمهوری مینامند. هر حکمی که از حکومت صادر شود و مبنی بر صلاح عامهی طايفه باشد و اطاعت آن بالمساوی بر افراد طايفه لازم بيايد آن حکم را «قانون» میگويند. حکومت مرکب است از دو نوع اختيار: يکی اختيار وضع قانون و ديگری اختيار اجرای قانون سلطنت دو ترکيب دارد:
در هر حکومتی که هم اختيار وضع قانون و هم اختيار اجرای قانون در دست پادشاه است ترکيب آن حکومت را سلطنت مطلق گويند. مثل سلطنت روس و عثمانی.*
و در حکومتی که اجرای قانون با پادشاه و وضع قانون با ملت است ترکيب آن حکومت را سلطنت معتدل [مشروطه] مینامند. مثل انگليس و فرانسه.
نظم و پيشرفت حکومت به جدايی اين دو اختيار تدابير دقيق و دستگاههای معظم دارند. اوضاع سلطنتهای معتدل به حالت ايران اصلاً مناسبتی ندارد.[۵] چيزی که برای ما لازم است تحقيق اوضاع سلطنتهای مطلق است.
سلطنت مطلق منظم مثل روس و نمسه [اتريش] و عثمانی اگرچه پادشاه هردو اختيار حکومت را کاملاً به دست خود دارد وليکن به جهت نظم دولت و حفظ قدرت شخصی خود اين دو اختيار را هرگز مخلوط هم استعمال نمیکند. هرگز نمیشود که سلاطين روس و نمسه به وزرای خود اختيار بدهند که هم وضع قانون بکنند و هم اجرای قانون. اين دو اختيار از همديگر فرق کلی دارند.
در سلطنتهای مطلق غيرمنظم فرق اين دو اختيار را نفهميدهاند و هردو را مخلوط هم استعمال میکنند و در هر سلطنتی که اين دو اختيار مخلوط بوده وزرا هميشه بر سلطان مسلط بودهاند و در سلطنت مطلق هرقدر اين دو اختيار جدا بوده قدرت پادشاهی بيشتر و دستگاه حکومت منظمتر بوده است. دليل اين فقره واضح است زيرا که در ظهور حکم پادشاهی دو چيز ملاحظه میشود يکی اجرای اراده و يکی ديگر طريقهی اجرای اراده.
مثلاً وقتی پادشاه حکم میکند که از فلان ولايت بايد سالی صد هزارتومان گرفته شود بديهی است که اين ماليات را به هزار قسم میتوان گرفت ولی اگر بخواهند از روی قاعده بگيرند لازم میآيد که اول قاعده را مشخص بکنند.
پس اين حکم پادشاه دو عمل عمده لازم دارد: يکی گرفتن ماليات، يکی تعيين قاعدهی گرفتن ماليات.
هرگاه اين دو عمل را پادشاه به يک شخص يا چندشخص واگذارد بديهی است که اين اشخاص ماليات را خواهند گرفت اما به هر طريقی که مناسب صلاح شخص خود بدانند و ممکن نيست که به واسطهی تعيين قواعد مناسب اختيار عمل خود را محدود بکنند وليکن پادشاه اگر چند نفر را مخصوصاً به کار بگمارد که قاعدهی تحصيل ماليات را معين کنند و بعد موافق همان قاعده چند نفر ديگر را مأمور تحصيل ماليات نمايد آن وقت واضعين قاعده بهواسطهی عدم منفعت شخص خود کفايت مأمورين تحصيل ماليات را به نوعی معين خواهند کرد که راه تقلب مسدود و عمل ديوان به قدر امکان منظم باشد و نيز تصور بفرماييد که يک سرداری را با پنجهزار نفر مأمور يک ولايت بکنند هرگاه اين پنجاه هزار نفر محکوم هيچ قاعده نباشند معلوم است که حالت لشکر چه خواهد بود و اگر وضع قوانين موقوف به ميل سردار مزبور باشد باز مثل اين است که هيچ قاعده نباشد وليکن هرگاه تکاليف سردار مزبور و شرايط ترتيب عساکر را چند نفر از خارج معين نمايند آن وقت لشکر منظم خواهد بود. بنا به اين قاعدهی کليه ممکن نيست که وزرای يک دولت برای عمل خود قاعده وضع نمايند، مثلاً در هيچ دولت ديده نشده که وزير امور خارجه بيايد و بگويد من بعد از اين خود را در عمل وزارت محکوم فلان قاعده خواهم داشت و بعد از اين هم هرگز ديده نخواهد شد که امير جنگ به ميل خود حقوق سرتيپ و سرهنگ را معين نمايد. در ممالک آسيا هميشه اجرای حکم و عمل تعيين قاعدهی اجرا هردو محول به وزرا بوده است. به اين واسطه در اين صفحات هرگز دول منظم ديده نشده است، وزرا حکم پادشاه را مجری داشتهاند موافق هر قاعده که خود خواستهاند و بهواسطهی اجتماع اين دو عمل هم مانع نظم دستگاه حکومت بوده و هم اغلب اوقات سلاطين را مطيع ارادهی خود نمودهاند. اما در فرنگ سلاطين مطلق مثل امپراتور روس و غيره بهواسطهی تفريق اين دو عمل حکومت چنان اسبابی فراهم آورده که ارادهی ايشان نقطه به نقطه مجری میگردد و وزرای ايشان با کمال تسلط نمیتوانند به قدر ذرهای از تکاليف خود تجاوز نمايند. به جهت حصول اين مقصود دو دستگاه علی حده ترتيب دادهاند:
يکی دستگاه اجرا،
و ديگری دستگاه تنظيم.
شرح ارادهی پادشاهی و تعيين شرايط اجرای آن بر عهدهی دستگاه تنظيم است و اجرای ارادهی مزبور موافق شروط معين محول به دستگاه اجراست.
مثلاً هرگاه پادشاه بخواهد بيست فوج سرباز تازه بگيرد اول ارادهی خود را به دستگاه تنظيم میفرستد که در آنجا تفحص کنند که اين بيست فوج را از کجا و موافق چه شرايط بايد گرفت. هرگاه قرار و شروط دستگاه تنظيم پسند رأی پادشاه بيفتد آن وقت قرار را میفرستد به دستگاه اجرا که موافق شروط معين مجری بدارند، دستگاه اجرا که عبارت است از مجلس وزرا کاری ندارد مگر اجرای ارادهی پادشاهی موافق شرايط تنظيم، هيچ وزير نمیتواند ارادهی پادشاهی و شروط اجرای آن را به ميل خود تغيير بدهد. مثلاً هرگاه به اقتضای ارادهی پادشاهی در دستگاه تنظيم معين کردهاند که ماليات فلان ولايت بايد موافق شرايط گرفته شود وزير ماليات بايد نقطه به نقطه اطاعت نمايد. اگر شرايط مزبور به نظر وزير ماليات مشکل و معيوب بيايد از پادشاه استدعا نمايد که به حکم يک ارادهی تازه شرايط مزبور را در دستگاه تنظيم تغيير بدهند و هرگاه پادشاه تغيير شرايط مزبور را در دستگاه تنظيم تغيير بدهند و هرگاه پادشاه تغيير شرايط مزبور را مايل نباشد وزير ماليات بايد حکماً شرايط مزبور را مجری دارد يا اينکه از وزارت خود استعفا نمايد. بهواسطهی ترتيب اين دو دستگاه ممکن نيست که يک دولت بینظم بماند، زيراکه بینظمی دولت حاصل تجاوزات وزرا و عدم تحديد تکاليف عمل ديوان است و با وجود اين دو دستگاه محال است که راه تجاوزات باقی و تکاليف اعمال ديوان غيرمعين بماند.
سابقاً در ايران هيچيک از اين دو دستگاه درست نبوده است، بعد از عزل ميرزا آقاخان[۶] دستگاه اجرا پيدا شد. اين دستگاه جديد اگر چه تا به حال مصدر هيچ فايدهی ظاهری نشده است اما در معنی ترقی دولت را بلاشک به قدر صد سال پيش انداخته است و اينکه تا به حال مجلس وزرا فايده نبخشيده سبب آن واضح است و اين سبب دخلی به اجرای مجلس ندارد هرکس عرايض سابق را به دقت ملاحظه کرده است به آسانی خواهد فهميد عيب مجلس وزرا در کجاست، عيب اين مجلس در اين است که عمل اجرا و عمل تنظيم را با هم مخلوط کردهاند و با وجود اين حالت هرگاه اين شش نفر وزير شش نفر فرشته باشند باز ممکن نخواهد بود که مغشوش کاری نکنند. الان تکاليف هيچ يک از وزرا معين نيست، به اين معنی که هر وزير مختار است که حکم پادشاه را به هر طريق که میخواهد مجری میدارد و فرضاً پادشاه حکم کرده که امور حکومتهای ولايت را نظم بدهيد. بديهی است که به جهت انتظام اين امور بايد قوانين صريحه وضع شود.
اولاً، وزير داخله فرصت وضع اين قوانين را نخواهد داشت.
ثانياً، محال است که يک وزيری از روی ميل دايرهی اعمال خود را بهواسطهی وضع قوانين محدود بکند. سهل است قابليت و کفايت وزير هرقدر بيشتر باشد در رفع قوانين زيادتر خواهد کوشيد. اين قاعده دخلی به اشخاص ندارد، هرکس وزير باشد خواه نسلرود[۷] و خواه ميرزا آقاخان[۸] به حکم طبيعت درصدد اين خواهد بود که بهواسطهی رفع عوايق قوانين قوهی دايرهی اختيار خود را وسعت بدهد. اين است که در هيچ ملک وزرای عاقل طالب نظم نبودهاند برخلاف اين چون اجزای دستگاه تنظيمات از اغتشاش امور بهره نمیبرند و کفايت خود را نمیتوانند جلوه بدهند مگر به وضع قوانين. به اين جهت شب و روز در فکر رفع اغتشاش و مزيد انتظام هستند.
مثلاً، هرگاه پادشاه حکم بکند که چاپارخانهی دولت را نظم بدهند چون اجرای اين حکم مايهی مرارت وزير داخله و وزير ماليات خواهد بود يا اين حکم را به هزار دلايل باطل خواهند کرد يا اينکه در اجرای آن صد قسم موانع خواهند تراشيد.
اما اگر دستگاه تنظيمات نظم چيرخانه را فقره به فقره مشخص نمايند و شروط نظم اين عمل را به حکم پادشاهی بر عهدهی مجلس اجرا گذارند آن وقت هر وزيری که اين عمل به او تعلق دارد يا بايد حکم پادشاه را موافق شروط دستگاه تنظيمات نقطه به نقطه مجری بدارد يا اينکه از منصب وزارت استعفا کند. بنا بر تفاصيل فوق و بنا به تجربيات چهارهزارسالهی فرنگ آشکار و مسلم است که بدون تفريق دستگاه تنظيمات از دستگاه اجرا هيچ دولت نظم نخواهد گرفت و هيچ پادشاه از اخبار باطنی وزرای خود مستحضر و مستخلص نخواهد بود. دستگاه تنظيمات منبع نظم دول است و نجات دولتی ايران بسته به احداث دستگاه تنظيمات است مادام که اين دستگاه اصلی در ايران ناقص است جميع زحمات پادشاه و وزرا بیحاصل خواهد بود اگر وزرا بر خطرات دولت واقف هستند و به قدر ذرهای تعصب و غيرت ملی دارند بايد بلادرنگ به مقام تأسيس اين دستگاه برخيزند والا از اين مشورتهای پی در پی هيچ چيز حاصل نخواهد شد مگر مزيد مخالفت وزرا و ظهور عدم کفايت ايشان.
در تاريخ ايران میبينيم که نوشتهاند هفت نفر از وزرای نامی ايران چهارده شب و روز با هم مشورت کردند و دليلی که از عمق کفايت خود يادگار گذاشتهاند اين بود که در تمام روی زمين منتشر کردند که بعد از اين هرچه دولت ايران بگويد نبايد باور کرد[۹] زيرا که ... محال عقل و خلاف طبيعت خواهد بود که بعد از اين هم ... نتايج بروز کند. مقصود من اصلاً تقبيح وزرا نيست. عيب مجلس وزرا چنانکه گفتم دخلی به اشخاص وزرا ندارد. عيب در وضع عمل است. مقصود من از اين همه تفاصيل بروز عيب بوده. حال ببينيم رفع اين عيب و احيای دولت موقوف به چه نوع تدابير است. پيش از اينکه داخل شروع اين مطلب شويم يک خوابی ديشب ديدهام که از برای شما نقل میکنم.
صبح زود بود تازه از خواب بيدار شده بودم. در فکر تحرير باقی مطالب فوق بودم که يک دفعه خود را در ميان چندنفر آدم ديدم که به تعجيل رو به درخانه [دربار] میرفتيم. پانزده نفر بوديم و در دست هريک از ما حکمی بود به خط دبيرالملک به اين مضمون «بيا که شاه خواسته است». وقتی به حضور مبارک رسيديم، ديديم که ذات اقدس همايون شاهنشاهی بر تخت خود نشستهاند و بجز ما هيچکس حضور ندارد. بعد از دقيقهای تأمل به يک آهنگ قوی فرمودند شما را برای مهم معظمی خواستهام. دولت ايران مملو اغتشاش بوده رأی همايون به رفع اغتشاش قرار گرفت. از امروز اختيار حکمرانی را به دو جزو علیحده منقسم میداريم. اجرای حکم ما بر عهدهی وزراست، تعيين شرايط اجرا را بر عهده شما میگذارم.
اول حکمی که بر شما اعلام میکنم اين است که با همت قوی در مقام انتظام ايران ايستادهايم و به عزم تمام حکم مینماييم که بعد از اين دولت اسلام منظم و دوران اغتشاش در ايران منتهی باشد. مقرر میداريم که امروز بالاستمرار در ديوان تنظيم جمع آييد و قوانين اجرای اين حکم مطلق ما را مشخص نماييد. هر قانونی که بسته برای ما باشد امضای همايون ما اجرای آن را بر عهدهی مجلس وزرا مقرر خواهد داشت. شما در ديوان تنظيم همگی همشأن و در اختيار رئيس خود مختار خواهيد بود. برويد و بدانيد که توجه ملوکانه نتايج غيرت و کفايت شما را منتظر است.
همينکه از حضور شاهنشاهی مرخص شديم در ديوان تنظيم جمع آمديم و اول يکی از ما را که پيری بود جهانديده رئيس مجلس قرار داديم. اين پير زندهدل پس از ترتيب مجلس چنين گفت: ای آقايان محترم. امروز آرزوی مرا نهايت است و جولان همت شما را بدايت، مشرق جلال ايران منور شد و احيای دولت اسلام محتمل آمد، جوش جوانی و انوار دانش شما مرا از انتقام ملک مطمئن دارد ولی رشد افکار و تقديم مقاصد شما را مانع عظيمی میبينم. شاهنشاه دينپناه شما را از عموم صنوف و چاکران خود منتخب فرمودهاند. اغلب شما در جوانی و صاحب مناصب جزو هستيد و میدانيد که در ايران سال کهن و ريش طويل چقدر مايهی اعتبار است. بزرگان اين دولت قطر شکم و نحوست کبر خود را سند عقل خود قرار دادهاند و هرگز جايز نخواهند شمرد که شعور جوانی محترمتر از حماقت نجابت باشد. بنابراين به جهت رفع حسد بزرگان و دوام آسايش مجلس ما تدبيری که به خاطرم میرسد اين است که هيچ يک از ما قبول جلال ظاهری ننمايد و ما همگی حالت شخص خود را به حدی محقر نگاه داريم که بزرگان دولت به خيال طمع شغل ما نيفتند. جلال مناصب و يدکهای مرصع و افواج فراش و هنرهای تشخص و جميع بزرگيها که آدم را در ايران از قابليت شخص مستغنی میداند مخصوص بزرگان ما بدانند. قسمت ما منحصر به شرح احکام شاهنشاهی و تحرير قوانين باشد. هرگاه اين تکاليف مرا قبول نماييد احتمال است که ما را آسوده بگذارند والا عنقريب يا مجلس ما را به کلی منسوخ خواهند ساخت و يا اينکه شما را که نه ريش بلند داريد و نه نوکر زياد از اينجا بيرون خواهند کرد ...
... و عوض علوم و کفايت شما اين مجلس را پر خواهند کرد از آن الدنگهای موقر که از هيچ نقطهی روزگار خبر ندارند و انتظام دولت را در مزيد تکبر و جلال میدانند. گفتار رئيس را کل اجزای مجلس تحقيق کردند و بالاتفاق قسم ياد نمودند که در کوچهها با يک نفر نوکر راه بروند و در ساير مقامات نيز موافق اين ميزان حرکت نمايند و بعد از اين مقدمه کتب قوانين جميع ملل را به ميان آوردند و از روی اصول انتظام دول بنای تحرير قانون را گذاشتند تا مدتی هرروز يک قانونی به حضور اقدس شاهنشاهی میبرديم هرکدام را که پسند میفرمودند ممضی میداشتند و هرنکته را که اشاره مینمودند همان ساعت موافق ميل شاهنشاهی تغيير میداديم چون ترتيب اين قوانين به عهدهی من بود اغلب آنها را به خاطر دارم و چون معانی و ترتيب آنها زياده از حد تازگی داشت ذکر بعضی از آنها خالی از مناسبت نخواهد بود.
قانون اول بر ترکيب حکومت دولت ايران
فقرهی اول – ترکيب دولت حکومت ايران بر سلطنت مطلق است.
فقرهی دوم – سلطان ايران شاهنشاه است.
فقرهی سوم – منصب شاهنشاهی بالارث به خط مستقيم در اولاد ذکور شاهنشاه اعظم ناصرالدين مقرر است.
فقرهی چهارم – اجرای حکومت ايران بر قانون است.
فقرهی پنجم – اختيار وضع قانون و اختيار اجرای قانون هر دو حق شاهنشاهی است.
فقرهی ششم – اعلیحضرت شاهنشاهی اين دو اختيار را به توسط دو مجلس علیحده معمول میدارد.
فقرهی هفتم – اجرای قانون و ادارهی امور حکومت بر عهدهی مجلس وزراست.
فقرهی هشتم – وضع قوانين بر عهدهی مجلس تنظيمات است.
فقرهی نهم – رياست مطلق اين دو مجلس حق مخصوص شاهنشاهی است.
فقرهی دهم – عزل و نصب جميع عمال حکومت جزو و اختيار اجرا حق مخصوص شاهنشاهی است.
قانون دويم بر شرايط وضع قانون
فقرهی اول – وضع قانون و اعتبار قانون موقوف به هفت شرط است:
شرط اول – قانون بايد بيان ارادهی شاهنشاهی و متضمن صلاح عامهی خلق باشد.
شرط دوم – قانون بايد در مجلس تنظيمات به اتفاق کل اجزای مجلس نوشته شده باشد.
شرط سوم – قانون بايد به مهر سلطنت ممهور و به امضای شاهنشاهی رسيده باشد.
شرط چهارم – قانون بايد به زبان فارسی و به عبارات واضح نوشته شده باشد.
شرط پنجم – قانون بايد در دفتر قانون نوشته شده باشد.
شرط ششم – قانون بايد اسم و عدد معين داشته باشد.
شرط هفتم – قانون بايد در روزنامهی دولتی اعلان شده باشد.
فقرهی دوم – هر حکمی خارج از اين هفت شرط باشد قانون نيست.
قانون سيم بر حقوق ملت
فقرهی اول – قانون در کل ممالک ايران در حق جميع افراد رعايای ايران حکم مساوی دارد.
فقرهی دوم – هيچ شغل و هيچ منصب ديوانی موروثی نيست.
فقرهی سوم – آحاد رعايای ايران جميعاً در مناصب ديوانی حق مساوی دارند.
فقرهی چهارم – از رعايای ايران هيچ چيز نمیتوان گرفت مگر به حکم قانون.
فقرهی پنجم – هيچ يک از رعايای ايران را نمیتوان حبس کرد مگر به حکم قانون.
فقرهی ششم – دخول جبری در مسکن هيچ رعيت ايران جايز نخواهد بود مگر به حکم قانون.
فقرهی هفتم – عقايد اهل ايران آزاد خواهد بود.
فقرهی هشتم – ماليات هرساله به حکم قانون مخصوص گرفته خواهد شد.**
قانون چهارم بر ترتيب مجلس تنظيمات
فقرهی اول – مجلس تنظيمات مرکب است از اعلیحضرت شاهنشاهی، سه نفر شاهزاده، پانزده نفر مشير، هشت نفر وزير.
فقرهی دوم – عزل و نصب اجزای تنظيمات بلاواسطه تعلق به اعلیحضرت شاهنشاهی دارد.
فقرهی سوم – حضور وزرا در مجلس تنظيمات اختياری خواهد بود.
فقرهی چهارم – جميع قوانين دولت بايد در مجلس تنظيمات به اتفاق جميع اجزای مجلس نوشته شود.
فقرهی پنجم – جميع قرارهای عمده چه در امور تجارت چه در امور ماليات و چه به جهت آبادی مملکت بايد در مجلس تنظيمات تحقيق شود و به امضای مجلس برسد.
فقرهی ششم – حکم مجلس اقلاً امضای ده نفر مشير را لازم دارد.
فقرهی هفتم – مواظبت اجرای قانون بر عهدهی مجلس تنظيمات است.
فقرهی هشتم – تحقيق شکايات رعايا از عمال ديوان راجع به مجلس تنظيمات است.
فقرهی نهم – جميع مشيران مجلس همشأن هستند.
فقرهی دهم – اعلیحضرت شاهنشاهی به جهت انتظام درونی مجلس تنظيمات از ميان مشيران يک نفر را رئيس مجلس قرار خواهند داد، لقب رئيس اين مجلس تنظيمات صدرالمشوره خواهد بود. | link |
...............................................................
يادداشتها:
١) مشيرالدوله ميرزا جعفرخان مهندس تبريزی است که پس از قضيهی هرات و بوشهر و عزل ميرزا آقاخان نوری و تحول اوضاع سياسی سمت رياست دارالشورای دولتی و يا به اصطلاح امروز رياست وزرا را يافت و تا سال ١٢۷۷ در اين مقام باقی بود. ملکم در همين سالها دفتر غيبی را به وسيلهای خواسته به شاه که در نتيجهی شکست بوشهر و تخليهی هرات دستخوش تحول فکر و حاضر برای تغيير اوضاع شده بود برساند. مشيرالدوله که چندسال در انگلستان تحصيل کرده و غالباً با عنوان سفارت ممالک اروپا را ديده بود برای تبليغ اين کتابچه به نظر ملکم از وزرای ديگر مناسبتر آمده و اين نامه را به او نوشته و عين آن را در مقدمهی کتابچهی غيبی افزوده است.
٢) اشاره به نفوذ و تأثير مخفی خود در نزديکان دربار پادشاهی میکند.
٣) مبارزات دول اروپا برضد انقلابيون فرانسه که تا دورهی ناپلئون ادامه يافت.
۴) تعريض به مشيرالدوله رئيس شورای دولتی دارد و در پايان کتابچه هم هنگام بيدار شدن از خواب نيز همين عبارت و مضمون را تکرار میکند.
۵) چون مقصود ملکم از تأليف اين رساله راهنمايی شاه وقت به ايجاد نظم و ترتيب و وضع قانون بوده است از طرح موضوع سلطنت معتدل و يا مشروطه خودداری کرده است.
* هرکس معنی اين صفحه را نفهمد از باقی کتابچه هيچ نخواهد فهميد. — مؤلف.
۶) بعد از عزل ميرزا آقاخان وظايف صدارت بين چند وزارتخانه تقسيم شد و برای نخستين بار صورت سادهای از هيئت وزرا ترتيب يافت و همين پيشامد به مردم دانا اميد اصلاح اوضاع پريشان را داد ولی اصرار پادشاه در حفظ رسوم استبدادی ديرين اين تصورات را به زودی از خاطرها زدود.
۷) نسلرود سياستمدار روس است که سياست خارجی دولت روس را از زمان الکساندر اول تا نيکلای اول اداره میکرد، شهرت او از کنگرهی وين ١۸١۶ آغاز گشت.
۸) ميرزا آقاخان نوری صدر اعظمی است که پس از ميرزا تقی خان به واسطهی عدم لياقت سياسی اسباب انحطاط دولت ايران را از هر حيث فراهم آورد.
۹) متأسفانه از روی تواريخ فارسی نتوانستيم به اين موضوع پی ببريم. ولی از قرائن به نظر میرسد که اين تصميم مربوط به اجرای مواعيد و ثباتی بود که از طرف پادشاه بعد از عزل ميرزا آقاخان نوری انتظار میرفت و مجلس وزرای آن عصر گويا در نتيجهی مشورت خويش به اين قضيه رأی نداده باشد.
** اين چند سطر را هرکس بخواند خيال خواهد کرد که فهميده است. به جهت رفع اشتباه اين قدر را عرض میکنم که برای همين چندسطر دولت فرانسه هشت کرور آدم تلف کرده. هرکس معانی اين چندسطر را فهميده است معلوم میشود که ده سال عمر خود را صرف اين مطالب کرده است. — مؤلف.
جمعه، ۲ خرداد ۱۳۸۲
همهی حقوق محفوظ است.
E-mail: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org