آخوند - خدا — فلُّ سَفَه
پنجشنبه، ۶ دی ۱۴۰۳ | 
Thursday, 26 December 2024 | 
شماره: ۱
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: يكشنبه، ۸ خرداد ۱۳۸۴ | ۵:۵۴ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۰ خرداد ۱۳۸۴ | ۱۲:۰۰ ق ظ

  • آخوند - خدا

 ديروز نوشته‌ای از مهاجرانی را در «مکتوب»‌اش می‌خواندم که در آنجا از محمد عابد الجابری، روشنفکر و فيلسوف مغربی (خواهرم که برای سفری اداری به مغرب رفته بود می‌گفت، مغربيها خوششان نمی‌آيد به آنان مراکشی گفته شود، چنانکه اروپاييان آنان را به اين نام می‌خوانند (Moroccan)، چون مراکش (Morocco) نام يکی از شهرهای اين کشور است و نه تمامی اين کشور!)، سخنی نقل کرده بود: «عابد جابری، فیلسوف معاصر، طنز غریبی دارد. می‌گفت من همیشه فکر می‌کردم که علما نمایندگان خداوند بر روی زمین‌اند؛ بعد از انقلاب اسلامی دریافتم که درست بر عکس، خداوند، نماینده‌ی آقایان در آسمان است! می‌گفت به این ترکیب آیة الله العظمی دقت کن. عظمی صفت خداوند که نیست، صفت آقایان است. حالا ببین خدای مظلوم چگونه چفت و بست شده است. از پیش آیت راه را بر او بسته و از پس عظمی، خداوند نمی‌تواند جم بخورد!»

امروز شنيدن اين گونه سخنان از زبان روشنفکران مسلمان کشورهای اسلامی، حتی آنان که کشورشان هنوز تجربه‌ای از حکومتی آخوندی ندارد، شگفت‌آور نيست! شگفت اينجاست که گويا برخی اولين بار است که در تاريخ‌شان به اين حقيقت دست يافته‌اند! نويسندگان کهن عرب را نمی‌دانم، اما دست کم ناصر خسرو و حافظ، بارها از «خود - خدا- بينی» زاهد و واعظ و فقيه (که امروز ما همه‌ی آنان را «روحانی» يا «آخوند» می‌ناميم) برای ما سخن گفته‌اند: گوييا باور نمی‌دارند روز داوری/ کاين همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند. اگر امروز برخی از ما گمان می‌کنند که تازه «ماهيت» روحانيت را کشف کرده‌اند، اين از کم‌حافظگی تاريخی يا بی‌اطلاعی آنان از شکل‌گيری نهادهای اجتماعی و بی‌علاقگی آنان به تبارشناسی اين گونه نهادهاست. آنچه امروز روشنفکران مسلمان يا روشنفکران کشورهای اسلامی بدان نيازمند‌ند صرفاً شکوه و شکايت از روزگار و کلاهی که بر سرشان رفته است نيست. آنان هويت کاری و اجتماعی خود را در يافتن ريشه‌های همين نهادهايی بايد بجويند که قربانی مستقيم‌شان هستند.

درباره‌ی رابطه‌ی روحانيون يا علمای دين با خود دين جای بحث بسيار است و نطفه‌ی هر تجدد دينی يا حتی رويگردانی از دين در همين جاست که بسته می‌شود. مسلم است که آورنده‌ی هيچ يک از اديان توحيدی از طبقه‌ی اجتماعی يا قشر روحانی برنخاسته است، اما تصور اينکه دينی بدون سازمانی روحانی نيز قادر به ادامه‌ی حيات می‌بود نيز محال می‌نمايد. دين همچون هر نهاد ديگر اجتماعی استمرار حيات خود را به نقش اجتماعی‌اش مديون است و هنگامی که اين نقش پايان پذيرد بعيد است که ديگر حياتی فعال داشته باشد. اما برای بحث از رابطه‌ی دين و نهاد روحانيت از کجا بايد آغاز کرد؟ آيا دين است که برای «روحانيت» جا باز می‌کند و بنا بر اين بايد «دين» را کنار زد تا جا برای «روحانيت» باز نشود؟ آيا دين، با طلوع فلسفه و علم، جای خود را به آنها می‌دهد و به جای «روحانی» اکنون «فيلسوف» و «دانشمند» بر جامعه حکم می‌راند؟ پاسخ به اين گونه پرسشهاست که جهان کهن را از نو جدا می‌کند.

يکی از چيزهايی که همواره از برخی مردم شنيده‌ام، حتی متدينان، اين است که متدينان واقعی را نبايد در ميان روحانيون جست. «دين» برای روحانيون بيش از آنکه اعتقادشان باشد کار و شغل‌شان است و همين است که اين گمان را سبب می‌شود که وقتی اعتقادی برای کسی «نان» داشته باشد در آن اعتقاد ديگر «اصول» جايی نخواهند داشت، و وقتی اصولی وجود نداشته باشند، «حقيقتی» هم در کار نيست. بدين گونه است که ايمان رنگ می‌بازد. ايدئولوژی ساختن از دين کاری نيست که برخی از روشنفکران دينی امروز بدان دست يازيده باشند. همه‌ی مذاهب اعتقادی و کلامی و فقهی يک دين ايدئولوژيهايی از آن دين‌اند. در واقع، نحوه‌ی استفاده از هر عقيده است که تعيين می‌کند آيا آن ايدئولوژی است يا علم است يا فلسفه است يا ادبيات. و البته از علم و فلسفه و ادبيات هم می‌توان ايدئولوژی ساخت.

روژه کايوا در گفتاری درباره‌ی آنتوان دو سنت اگزوپری و نگاه او به ادبيات از واقعيتی مردم‌شناختی استفاده می‌کند که برای من هميشه انديشه درباره‌ی آن فکربرانگيز بوده است: افسون‌زدايی از دين در قبايل بومی استراليا. کايوا می‌نويسد :

ظاهراً سنت اگزوپری از اوان کودکی نسبت به مقام نويسنده حرمتی مذهبی در دل داشته و در تمام عمر خود معتقد بوده است که همان [کذا، خود] عمل نوشتن مسئوليتهايی سخت سنگين در بر دارد.

    کودکان و ساده‌لوحان متن چاپ‌شده را از ادبيات تميز نمی‌دهند. هرآنچه چاپ‌ شده باشد در نظر آنها اعتباری دارد که بعدها به مجازی بودن آن پی می‌برند. در دل استراليا قبايلی هستند [کذا، هست] که در آنها ورود نوجوانان به سلک بزرگسالان با مراسمی انکارگر همراهست و آن عبارتست از اينکه به جوان نووارد فاش سازند، که نه خدايی هست و نه ارواحی، و او می‌تواند سر و صداهای عجيب و غريبی را که تا آن زمان اسباب وحشتش بود، با وسايلی که در اختيارش گذاشته می‌شود درآورد، و خردسالان و نوجوانان ديگر را بترساند و قادر است که اشباح سفيد و هولناکی را که به وحشتش می‌انداختند، اکنون خود با آغشتن اندام با رنگهايی که به او می‌دهند، به ميل و ابتکار خود و با پوشاندن چهره با صورتکهايی که رمز ساختن آنها آموختنی است، پديد آورد. (آنتوان دو سنت اگزوپری، زمين انسانها، ترجمه‌ی سروش حبيبی، اميرکبير، ج ۲، ۱۳۵۶، ص دوازده).

آنچه کايوا درباره‌ی عبور از کودکی به بزرگسالی در قبيله‌ای بدوی می‌گويد، چنانکه خود در دنباله‌ی گفتارش تعميم می‌دهد، در آداب رسوم امروزی زندگی متمدنانه‌ی ما نيز هنوز هويداست. هنوز هم ما می‌آموزيم تا بزرگ شويم و از آنچه آموخته‌ايم برای ترساندن ديگران استفاده کنيم: آموزگاران، پزشکان، مهندسان، تعميرکاران چگونه می‌توانند بدون دانايی ترسناک خود احترام برانگيزند و قدرت و ثروت کسب کنند؟ اما البته اگر زمانی وجود داشت که جادوگر و منجم و طالع‌بين و رمال و فالگير بر زندگانی خلايق حکم می‌راند، با آمدن پيامبران اديان توحيدی جادو و تنجيم ممنوع شد و راه ديگری باز شد. راهی که در برخی اديان به رشد علم و حکمت انجاميد و در برخی اديان ديگر به رشد روحانی. اما دست آخر همه‌ی اين اديان به يک راه رفتند. از همين رو بود که روشنگران قرنهای هجدهم و نوزدهم برای روحانيون نيز سرنوشتی همچون جادوگران و رمالان پيش‌بينی می‌کردند، اما چنين نشد، چرا؟ اديبان شايد به نکوهش روحانيون خرسند باشند، اما فيلسوف می‌بايد از خود بپرسد: «آخوند چيست؟»

شايد از ميان همه‌ی فيلسوفانی که به رابطه‌ی دين و روحانی توجه کرده باشند نيچه بيش و بهتر از همه سخن گفته باشد. او در دجال تبارشناسی خود را کامل می‌کند تا بگويد چرا «کشيش» خدای زمين می‌شود.

... کشيش طبيعت را عاری از ارزش و تقدس می‌سازد: تنها به بهای اين کار است که وجود دارد — سرپيچی از خدا، يعنی سرپيچی از کشيش، سرپيچی از قانون اينک نام «گناه» می‌يابد، وسائلی برای آشتی مجدد با خدا، چنانکه بايد انتظار داشت، وسائلی است که پيروی از کشيش آن را کاملاً تضمين می‌کند: کشيش خود «گناهان را باز می‌خرد» ... از ديدگاه روان‌شناسی، «گناه» در هر جامعه‌ای که روحانی سازمان داده باشد، ناگزير است: «گناه» اهرم واقعی قدرت است، کشيش از گناه ارتزاق می‌کند، او به «حق‌العمل گناه» نيازمند است .... برترين قانون اين است: «خدا توبه‌کار را می‌بخشد» — به زبان ساده آن را که به روحانی تمکين کند. (دجال، ترجمه‌ی عبدالعلی دستغيب، ص ۶۲)



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=1
مشاهده [ ۵۲۴۰ ] :: دنبالک [ ۳۳۵۲ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۶ دی ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9