من و تلويزيون — فلُّ سَفَه
چهارشنبه، ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 8 May 2024 | 
شماره: ۱۱
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: شنبه، ۲۱ خرداد ۱۳۸۴ | ۹:۵۵ ب ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۲۱ خرداد ۱۳۸۴ | ۹:۵۸ ب ظ

  • من و تلويزيون

اين قرار گرفتن من در جلوی دوربين تلويزيون ظاهراً برای بعضی دوستان مسئله شده است. از سال گذشته که چندبار پشت سر هم در تلويزيون ديده شدم تا همين چندروز پيش، برخی دوستان می‌پرسند قضيه چيست. من که اهل اين حرفها نبودم و اصولا آدمی منزوی هستم چه شده است که اين يکی دوسال فعال شده‌ام. تابستان سال گذشته چيزی در اين خصوص نوشتم، اما منتشر نکردم. حالا که باز اين پرسش برای دوستان مطرح شده است، سعی می‌کنم اين مسئله را بيشتر بشکافم. آن نوشته را باز می‌آورم و بر آن نيز می‌افزايم. زمستان سال گذشته (۸۲) که در برنامه‌ای تلويزيونی («کتاب ۴»، در شبکه‌ی ۴) به معرفی کتابی در تاريخ فلسفه پرداختم برخی متعجب شدند و برخی گله کردند که چرا چنين کاری کرده‌ام، برخی هم گفتند که کار خوبی کرده‌ام. همان هنگام تصميم گرفتم چيزی در اين خصوص بنويسم، اما به تأخير افتاد تا اينکه برنامه‌های اخير هم پخش شد. برنامه‌ای که در زمستان ۸۲ پخش شد در شهريورماه گذشته ضبط ‌شده بود و سپس گفت و گويی بعد از عيد نوروز به مناسبت سالگرد تأسيس شبکه‌ی ۴ در برنامه‌ای ويژه به همين مناسبت و بعد دو معرفی کتاب در برنامه‌ی «آفاق» و باز دو معرفی کتاب ديگر در «کتاب ۴» که در همين يکی دو ماه اخير ضبط و پخش شد. وقتی برنامه‌ی اول پخش شد يکی از همکارانم که تعجب کرده بود در برنامه‌ای تلويزيونی شرکت کرده‌ام و آن برنامه پخش شده است، گفت: «پخش اين برنامه دست کم اين حُسن را داشت که معلوم شد ممنوع‌التصوير نيستی!» گفتم: «درسته». خودم هم تعجب کرده بودم، چون با مصاحبه‌هايی که با «بی بی سی» و «راديو فردا» کرده بودم اين احتمال را می‌دادم که پخش نشوند. چندروز پيش هم که باز يکی از همکارانم را ديدم، گفت: «من ديدم شما با تلويزيون مصاحبه می‌کنی، من هم کردم، تا پيش از اين از من دعوت می‌کردند نمی‌رفتم!» خب گويا گناهم اکنون مضاعف شده است، چون نه تنها خودم با تلويزيون مصاحبه کرده‌ام بلکه ديگران را هم به اين کار تشويق کرده‌ام!

اولين بار که در برنامه‌ای تلويزيونی شرکت کردم پاييز ۷۴ بود. مهدی ارجمند برنامه‌ی «سينمای انديشه» را در شبکه‌ی ۲ اجرا می کرد. روزی که نوبت به فيلم «آندره روبلف» تارکوفسکی رسيد از من دعوت کرد که در اين برنامه شرکت کنم و درباره‌ی فيلم سخن بگويم. ابتدا نمی‌پذيرفتم اما او مرا متقاعد کرد که اين کار را بکنم. تارکوفسکی را از قبل از انقلاب می‌شناختم، با نقدی که در جزوه‌ای با عنوان «شناخت فيلم» بر فيلمهای او خوانده بودم، نوشته‌ی مونتاگ نامی، به ترجمه‌ی جهانبخش نورايی به گمانم. تقريباً همه‌ی فيلمهای او را هم نخستين بار در بهمن ۵۸ در «سينماتک» موزه‌ی هنرهای معاصر ديده بودم، با چه کيفيت بی‌نظيری! در روز مقرر به خيابان الوند رفتم و برنامه ضبط شد. پس از پايان برنامه که نيم ساعت صحبت درباره‌ی فيلم بود، فيلمبرداران صحنه به گرمی از من استقبال کردند و از اينکه من حرفهايی به آن خوبی زده بودم تمجيد کردند. سپس تهيه‌کننده برنامه آمد و من و مهدی را به ناهار در ناهارخوری شبکه دعوت کرد و ضمن راه سر صحبت را باز کرد و ابتدا از مناسب بودن صدا و قيافه‌ی من برای تلويزيون سخن گفت و ادامه داد که در آن بالا (اتاق فرمان) خانمهای کارگردان داشتند با هم می‌گفتند که من چقدر شبيه «وی جی» (آميتا باچن، هنرپيشه‌ی هندی؛ اين نام شخصيت او در فيلمی بود که از تلويزيون زياد پخش شده بود) هستم. او نمی‌دانست «وی جی» کيست و من هم لبخندی زدم و او را معرفی کردم و گفتم اين را زياد به من گفته‌اند، و کس ديگری را هم که آن زمان می‌گفتند به او شبيه هستم (جان تراولتا، هنرپيشه‌ی امريکايی) برايش نام بردم — اين فهرست بعدها بيشتر شد و به هنرپيشگان ايرانی هم رسيد، از آن جمله، ابوالفضل پورعرب و فرزان دلجو! اما فرق در اين بود که شباهت با دوتای اول را «دخترها» تشخيص می‌دادند، و شباهت با هنرپيشگان ايرانی را «پسرها»!

از اين صحبتها که گذشت، تهيه‌کننده درباره‌ی رابطه‌ی من با «سروش» پرسيد و اينکه من درباره‌ی او چه فکر می‌کنم. من هم گفتم با او «دشمنی» ندارم و مريدش هم نيستم. او سپس گفت که مدير شبکه‌ی ۲ آقای پورنجاتی، معاون سياسی سازمان، است و شخصاً تمام برنامه‌ها را می‌بيند و بر آنها نظارت دارد. درباره‌ی آمدن من به اين برنامه هم قبلاً با او صحبت کرده و او گفته است که مرا نمی‌شناسد و حال آنکه او تمام شخصيتهای فرهنگی را می‌شناسد! به او گفتم: «رئيس سازمان‌تان، علی لاريجانی، مرا می‌شناسد. من با او در دوره‌ی فوق ليسانس همکلاس بودم». او گفت: «همه‌کاره در اينجا پورنجاتی است». خب، اگر پورنجاتی مرا نمی‌شناخت من او را می‌شناختم. در آن زمان او يکی از کسانی بود که روزنامه‌ی کيهان رويش سرمايه‌گذاری زيادی کرده بود و داشتند او را به عنوان شخصيتی فرهنگی در مبارزه عليه تهاجم فرهنگی مطرح می‌کردند. شنيده می‌شد که او اطلاعاتی است و از مقربان درگاه. من هم ديگر چيزی نگفتم. وقتی ناهار را خورديم و او از ما جدا شد، ارجمند به من گفت: «داشت امتحانت می‌کرد. می‌خواست ببيند سروشی هستی يا نه».

روز مقرر پخش برنامه رسيد. برنامه به اين صورت اجرا می‌شد که نخست مجری و مهمان «پنج دقيقه» درباره‌ی فيلم صحبت می‌کردند و پس از پخش فيلم «بيست و پنج دقيقه»ی ديگر به صورت پرسش و پاسخ ميان مجری و مهمان صحبت می‌شد. پنج دقيقه‌ی اول برنامه و پس از آن فيلم «روبلف» پخش شد، اما با کمال تعجب پس از پايان برنامه «سرود شاهنشاهی» نواخته شد و ختم برنامه. مجری حتی ظاهر نشد که از بينندگان محترم خداحافظی کند. اما قضيه فقط به اين ختم نشد. آن برنامه به کلی پايان يافت و مهدی ارجمند هم ديگر در تلويزیون ديده نشد. من در آن ۲۵ دقيقه درباره‌ی مفهوم «سکوت خداوند» و تفاوت هنر دينی و هنر قدسی صحبت کرده بودم. تا جايی که فيلمبردارهای خود برنامه بسيار تحت تأثير قرار گرفته بودند و از من نشانی محل کارم را می‌گرفتند. از آن پس بود که تصميم گرفتم ديگر پايم را به تلويزيون نگذارم.

حالا، بقيه‌اش را می‌گذارم برای بعد. فقط اميدوارم که باز گرفتار نشوم و ادامه‌اش را بتوانم فردا بنويسم.



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=11
مشاهده [ ۵۱۹۳ ] :: دنبالک [ ۳۱۹۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9