از اين شاخ به اون شاخ — فلُّ سَفَه
دوشنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Monday, 29 April 2024 | 
شماره: ۱۱۳
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: يكشنبه، ۱۲ آذر ۱۳۸۵ | ۱۲:۳۶ ق ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۱۲ آذر ۱۳۸۵ | ۱۲:۴۳ ق ظ
موضوع: زندگی

  • از اين شاخ به اون شاخ

يکی دو هفته‌ای است که کارم شده است «فيلم - بازی» — «در» فيلم بازی نمی‌کنم، «با» فيلم بازی می‌کنم. يکشنبه ۲۸ آبان رفتم دانشکده‌ی حقوق دانشگاه خودمان تا به همراه دوستانی ديگر درباره‌ی فيلم «... و عدالت برای همه» از نورمن جوئيسون صحبت کنم. يکشنبه‌ها از ۸ صبح تا ۳ بعد از ظهر کلاس دارم. و آن روز اين کار تا ۷ شب طول کشيد. هفته‌ی قبل از آن هم از «سينما ۴» زنگ زده بودند و دعوت کرده بودند برای ضبط دو برنامه درباره‌ی دو فيلم، در سه‌شنبه، و من ظاهرا شنيده بودم سه‌شنبه ۳۰ آبان. اما بعد معلوم شد که نه سه‌شنبه ۷ آذر بوده است. يکشنبه ۵ آذر شب ساعت ۸ تا ۱۰ رفتم استخر. باد سردی می‌وزيد و لباسم کم بود. در راه هوس کردم بستنی بخورم و رفتم يک کيم مگنوم گرفتم و در راه گاز زدم. صبح که از خواب برخاستم ديدم گلويم کمی گرفته. رفتم دانشگاه و ظهر آمدم و يکی دوتا قرص سرماخوردگی و آنتی‌هيستامين خوردم و سوپ را هم بار گذاشتم. صبح سه‌شنبه نمی‌توانستم طبق معمول در کلاس سرپا بايستم و قدم بزنم. نشستم و درس دادم و هر از گاهی نيز قدمی زدم. در پاهايم توانی نبود. بعد از ظهر از ساعت ۱۶ تا ۱۸ و از ۱۸ تا ۲۰ درباره‌ی دو فيلم در «سينما ۴» ضبط برنامه داشتم. صبح هم که در دانشکده بودم از «سينما ماوراء» زنگ زدند و سه فيلم را پيشنهاد کردند که هر سه‌تا را ديده بودم. آخری را انتخاب کردم و قرار شد بعد دوباره به خانه زنگ بزنند تا قرارش را بگذاريم. به آنها گفتم امروز هم ضبط برنامه دارم. مواظب بودم که گلويم طوری نشود. بعد از ظهر خودم را رساندم به استوديوی «سينما ۴». ابتدا درباره‌ی فيلم «نان و گلهای سرخ» با دکتر فرزان سجودی بحث کردم و بعد با رامين فاروقی درباره‌ی فيلمی از يانچو با نام «راه من به سوی خانه». فيلم را فورا فرستادند تلويزيون تا کارهايش انجام شود و جمعه پخش شود. بعد از برنامه تهيه‌کننده از من خواست که اگر ممکن است پنجشنبه هم بيايم و برای فيلمی از جوزف لوزی با نام «آقای کلاين» با نادر تکميل همايون بحث کنم. پذيرفتم. فيلم را قبلا ديده بودم. چهارشنبه رفتم قم. حالم کمی بهتر شده بود. اما همچنان سست بودم. پنجشنبه هوا برفی شد. بعد از ظهر رفتم و بحثی داغ با نادر تکميل همايون کردم. از همه‌ی برنامه‌هايم بهتر شد، چون اين فيلم را خيلی دوست دارم. بعد از پايان برنامه دوستان هنوز ضبط برنامه‌ی ديگری در دست داشتند. چيزی به عنوان شام گرفته بودند و من هم بعد از چند روز سوپ‌خوری خوردم. اما «سنبوسه»ها تند بود و گلويم را آزرد. صبح که از خواب برخاستم گلويم گرفته بود. کمی تب هم داشتم. ديگر بعد از يک هفته خسته شدم. به دايی جان دکتر زنگ زدم و اجازه‌ی خوردن کاموکسی‌کلاو را گرفتم. شب فيلم يانچو از «سينما ۴» پخش شد. يک چند جمله‌ای از حرفهايم نبود! امروز ديگر صدايم تغيير کرده است. اما گويا دارم خوب می‌شوم. هرچند دلم عذا می‌خواهد، اما جز شلغم و سوپ غذای ديگری نبايد بخورم. لعنت به اين بستنی.  



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=113
مشاهده [ ۳۷۵۸ ] :: دنبالک [ ۲۶۱۵ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / دوشنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9