«ادب»، «اديب» و «نوشتار» — فلُّ سَفَه
سه شنبه، ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Tuesday, 30 April 2024 | 
شماره: ۱۳۸
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: شنبه، ۱۲ اسفند ۱۳۸۵ | ۵:۳۱ ق ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۱۲ اسفند ۱۳۸۵ | ۹:۱۶ ب ظ
موضوع: فلسفه

و چون روان‌تان بزرگ شود، بازيگوش می‌گردد و در بلندپايگی شما شرارت هست. شما را می‌شناسم.
شما را تنها دشمنانی باد که از ايشان بيزار باشيد، نه دشمنانی که خوارشان شماريد. دشمن‌تان می‌بايد مايه‌ی سربلندی شما باشد: آن گاه کاميابی او کاميابی شما نيز خواهد بود.

نيچه، چنين گفت زرتشت، «درباره‌ی جنگ و جنگ‌آوران»


  • «ادب»، «اديب» و «نوشتار»

می‌گويند، اگر می‌خواهی کسی را بشناسی او را عصبانی ببين! خب، من خوشحال نيستم که آشوری را عصبانی می‌بينم. نمی‌دانم چرا هربار که چيزی انتقادی می‌نويسم با آشوری رو به رو می‌شوم؟ آيا اين از آن روست که ما علايق يکسانی داريم؟ يا از آن روست که دامنه‌ی کار آشوری آن قدر گسترده است که هر جا بروی با او تصادم می‌کنی؟ يا مسأله اين است که کسی جز آشوری برايم ارزش نقد ندارد؟ خب، شايد همه‌ی اينها درست باشد. من هربار بسيار سعی می‌کنم که خوددار باشم و چيزی ننويسم که اين مرد نازنين برنجد. او را دوست دارم و کمتر کسی به مهربانی و صفای او ديده‌ام — در همان چندباری که او را ديدم. من نمی‌توانم چيزی را که آشوری می‌نويسد يا ترجمه می‌کند نخوانم. چون او درباره‌ی چيزهايی می‌نويسد يا دست به ترجمه‌ی چيزهايی می‌زند که من دوست دارم. با اين همه، نمی‌توانم هميشه با او موافق باشم؟ و نمی‌توانم اين مخالفت را بيان نکنم. من ناگزيرم از آشوری «بالا» بروم و همين بالا رفتن است که گاهی مرا مجبور ‌می‌کند به او «چنگ» بزنم تا نيفتم يا او را به زمين بزنم. اما آشوری خوشش نمی‌آيد. من هيچ گاه ‌به‌طور مستقيم از شخص آشوری و درباره‌ی او سخن نگفته‌ام. جز يک جا و او را به عنوان «استاد» ستوده‌ام. و بر اين ستايش هنوز «استوار»م. من در همه جا از او ياد کرده‌ام و نامش را بزرگ داشته‌ام و حال آنکه می‌توانسته‌ام مانند بسياری از معاصران خودم از کنارش بی‌اعتنا بگذرم. اما چنين نکرده‌ام. با اين همه، من با بسياری از آنچه آشوری می‌گويد مخالفم و ناگزيرم اين مخالفت را بيان کنم و می‌کنم. من تلقی آشوری از «زبان» و «ترجمه» (يعنی «نظريه‌ی ترجمه» او) را درست نمی‌دانم، اما ترجمه‌های ادبی او را می‌ستايم. من تلقی او از «فرهنگ غربی» و «فرهنگ ايرانی - اسلامی» و «فلسفه» را درست نمی‌دانم و با او می‌ستيزم. من «واژه‌سازی»‌های آشوری را تاب نمی‌آورم و بر آنها می‌شورم. من گرچه آشوری «حضور» را دوست دارم، از آشوری «نوشتار» هميشه خشنود نيستم. در برخی نوشتارهای او چيزی هست که مرا آزار می‌دهد و به خشم می‌آورد.

اما در اين ستيز هيچ گاه به «شخص» او توهين نکرده‌ام و هيچ گاه تواناييهای او را منکر نشده‌ام. من از استعاره و تمثيل و کنايه استفاده می‌کنم و اينها حربه‌های مجاز در نوشتارند. اما آيا او تاکنون به همين شيوه با من مقابله کرده است؟ آيا او هربار پاسخی به ايرادها داده است؟ يا همواره داستانی کهنه را بارها و بارها تکرار کرده است؟ آيا آشوری واقعاً گفته است چرا نام کتاب «عرفان و رندی در شعر حافظ» را برای چاپ دوم اختيار کرد؟ آيا آشوری هربار از متن فقط «توهين» بيرون نکشيده است؟ آيا هيچ‌گاه اين «کنايه»ها مستقيم بوده است؟ آيا «کنايه» رواست در «نوشتار» انتقادی يا «روا» نيست؟ برای برخی مهم «اينها» نيست، بلکه مهم آن چيزی است که خود می‌فهمند. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنيم که همه درک «بسيار بالايی» از توهين دارند. با اين همه، همه به هم توهين می‌کنند. اما «واقعاً» توهين چيست و ما چه معياری برای «توهين» داريم؟ آيا بخشی از مشکل ادبيات و هنر ما واقعاً همين نيست که همواره برای هر صاحب قدرتی «توهينی» در آن نهفته است؟ و بالاخره، آيا «توهين» «روا»ست يا روا نيست و بايد آن را «تحمل» کرد يا نبايد تحمل کرد؟ اندازه‌ی آنچه ما «توهين» می‌دانيم چقدر است؟ آيا رمان «ابله» داستايفسکی توهينی به «پرنس ميشکين» يا «مسيح» است؟ آيا استفاده از «کنايه» و «طعنه» برای آموزش يا «نقد» رواست؟ «تازيانه»ی نقد چيست؟

خب امشب جناب آقای داريوش آشوری به من اظهار ارادت کرده‌اند و مرا شرمنده ساخته‌اند. و همه‌ی حسابهای قديم را يک بار ديگر از نو پاک کرده‌اند. اين داستان کهنه هربار از نو آغاز می‌شود؟ اين چندمين بار است؟ اما من با ايشان حسابی ندارم و از اينکه ايشان افتخار داده‌اند و خود به پاسخ و تأديب من همت گماشته‌اند، و يکی از سگان‌شان را نفرستاده‌اند، از ايشان سپاسگزارم. چه افتخاری از اين بالاتر؟ اما همان‌طور که سيلی پدرم مرا از او بيزار نمی‌کند سيلی آشوری هم مرا از او بيزار نمی‌کند. اميدوارم مرا بيدار کند.

من درباره‌ی آنچه آشوری از بالا تا پايين مقاله‌اش نوشته است چيزی نمی‌گويم، چون بيش از آنکه افشا‌کننده‌ی من باشد، خود آشوری را افشا می‌کند و من هرگز از اين گونه سخنان درباره‌ی کسی ننوشته‌ام. فقط توضيحی می‌دهم درباره‌ی آنچه او در پاسخ به يکی از اشکالهای من آورده است و بعد با آنچه او قبلا نوشته بود و من نوشتم و او بعد نوشت مقايسه می‌کنم.

آشوری در «نوشتار» نخست خود نوشته بود:

«به ‌هرحال، او هرگونه که برای ازدواج نکردن خود دلیل بیاورد، نمی‌تواند دشمنی خود را با زنان و خوارداشت خود را از ایشان پنهان کند. آن جمله‌ی نامدارِ او را همه به خاطر دارند که: "به سراغِ زنان می‌روی؟ تازیانه را فراموش نکن!" در کتابِ فراسوی نیک و بد، در فصلِ "فضایل ما"، در پرده‌ی روان‌شناسیِ زن، دشنام‌هایی به زنان می‌دهد که در شأنِ حکیمِ بزرگی چون او نیست».

 و من و بعد از مقدمات ديگری در پاسخ او گفته بودم:

 

«تازيانه» در مقام استعاره
«به سراغ زنان می‌روی؟ تازيانه را فراموش مکن!» اين سخن خوانندگان بسياری را به سوی نيچه کشانيده است. اما مقصود از اين سخن چيست؟ آيا «تازيانه» همان چيزی است که ما به‌طور معمول می‌فهميم؟ و بالاخره مهمتر از همه آيا گوينده‌ی اين سخن نيچه است و اين سخن اعتقاد نيچه را بر ما فاش می‌کند؟
مفسر و تأويل‌کننده‌ای که با ادبيات آشنا باشد، می‌داند که تأويل و تفسير آثار ادبی قواعد مشخصی دارد. به‌طور مثال، شکسپير نويسنده‌ی نمايشنامه‌های بسياری است که شخصيتهای مختلفی در آن به صحنه می‌آيند و سخن می‌گويند. اما از ميان همه‌ی اين گفته‌ها چگونه می‌توان به سخن و اعتقاد خود شکسپير دست يافت؟ «چنين گفت زرتشت» ساختاری دراماتيک دارد، بدين معنی که گويندگان بسياری در اين اثر به صحنه می‌آيند و سخنانی را در موقعيتهای مختلف و با توجه به ديدگاه خود بر زبان می‌آورند. نويسنده‌ی همه‌ی اين سخنان البته نيچه است. اما سخن کدام يک از شخصيتهای اين اثر سخن خود نيچه است و او از آن دفاع می‌کند؟ در بخش يکم «چنين گفت زرتشت» در فصلی با عنوان « درباره‌ی زنان پير و جوان»، به ترجمه‌ی داريوش آشوری، چنين می‌خوانيم:
آن‌گاه پيرزنک مرا پاسخ گفت: «زرتشت چه نکته‌های باريکی گفت، بويژه بهر آنان که چندان جوان‌اند که به کار آيدشان.
«شگفتا که زرتشت چه کم آشنايی با زنان دارد و با اين همه از آنان چه درست سخن می‌گويد! آيا اين نه از آن روست که درباره‌ی زنان هرچه بگويی درست است!»
«اکنون برای سپاس، اين حقيقت کوچک را بپذير! البته من برای رسيدن به آن چندان که بايد موی سپيد کرده‌ام.
«نهان‌اش کن و دهان‌اش بگير! وگرنه به بانگ بلند فرياد خواهد کرد، اين حقيقت کوچک!
گفتم: «ای زن، حقيقت کوچک‌ات را به من ده!» و پيرزنک چنين گفت:
«به سراغ زنان می‌روی؟ تازيانه [ات] را فراموش مکن!» (چ اول، ويراست چهارم، ص ۷۸)
در اينجا «زرتشت» را می‌بينيم که با پيرزنی درباره‌ی زنان سخن می‌گويد: (۱) پيرزن در شگفت است از درستی سخنان زرتشت درباره‌ی زنان، نه از آن رو که زرتشت آنان را خوب می‌شناسد، چون معلوم است که زرتشت شناختی اندک از آنان دارد. (۲) پيرزن برای «سپاس» به زرتشت «تازيانه»ای می‌بخشد و آن را «حقيقت کوچک» می‌نامد؛ و توصيه می‌کند (۳) اين «حقيقت کوچک» را پنهان کند و دهانش را بگيرد! و گرنه‌ به بانگ بلند فرياد خواهد کرد، اين حقيقت کوچک! (۴) در ترجمه‌ی آشوری نقص يا افتادگی وجود دارد: پيرزن می‌گويد، «تازيانه‌ات». مقصود هر تازيانه‌ای نيست!

و آشوری در پاسخ من نوشته است:

و امّا، مهمترین ایرادِ او به من و توهین‌آمیزترین‌اش بابتِ نقلِ جمله‌ی معروفِ نیچه است: "به سراغِ زنان می‌روی؟ تازیانه را فراموش مکن!" نخسنین ایراد وی آن است که ترجمه‌ی من "نقص یا افتادگی دارد" و می‌باید "تازیانه‌ات" باشد نه "تازیانه". این از همان یکی-‌دو مورد ایرادهای بنی‌اسرائیلیِ او به ترجمه‌های من از نیچه است. اصل این جمله در متنِ آلمانی چنین است:

Du gehst zu Frauen? Vergiss die Peitsche nicht !

این هم ترجمه‌ی انگلیسیِ آن به قلم والتر کاوفمن:

You are going to women? Do not forget the whip!

می‌بینید که هیچ ضمیرِ مِلکی در آن نیست و همان است که من به فارسی ترجمه کرده‌ام، جز آن آرتیکلِ که در هر دو زبانِ فرنگی هست و در فارسی نداریم.

خب آشکار است که اين نخستين ايراد من به ترجمه‌ی آشوری نيست. و آنچه را من در پايان گزارش آورده‌ام، او چون برگ برنده در دست داشته در آغاز قرار داده است و اصلا به روی خود نياورده است که در گزارش اول خود چه بی‌محابا به نيچه تاخته است! من گمان نمی‌کنم اگر آشوری جز همين مورد نکته‌ی ديگری در دست می‌داشت پاسخی می‌داد! چون بقيه‌ی تفاسير او از نيچه با استفاده از نوشته‌ی خود من است! آشوری در گزارش اول خود درباره‌ی نيچه آورده بود که: «به ‌هرحال، او هرگونه که برای ازدواج نکردن خود دلیل بیاورد، نمی‌تواند دشمنی خود را با زنان و خوارداشت خود را از ایشان پنهان کند. آن جمله‌ی نامدارِ او را همه به خاطر دارند که: "به سراغِ زنان می‌روی؟ تازیانه را فراموش نکن!"». من گمان نمی‌کنم که وقتی کسی مدعی «دشمنی و خوارداشت» زنان در نزد نيچه می‌شود و بعد در دم به ياد جمله‌ی مشهور او می‌افتد، جز برای اثبات همين انديشه‌ی «دشمنی و خوارداشت» از آن استفاده‌ای داشته باشد!

و اما، درباره‌ی ترجمه‌ی آشوری از «تازيانه‌»ات. خب، اگر درسی وجود داشته باشد که من از نوشته‌ی آشوری بگيرم همين است. بله، من اشتباه کردم. اما چرا؟ من ترجمه‌ی آشوری را با دو ترجمه‌ی انگليسی که در رايانه‌ام داشتم مقابله کردم و به سراغ ترجمه کاوفمن و مجموعه‌ی آثار آلمانی نيچه که در اتاق کناری بود نرفتم. بله اين تنها اشتباهی بود که من در اين مقاله داشتم، مقاله‌ای که برايم کاملا بی‌اهميت بود از جهت اعتبار علمی. من به دو ترجمه‌ی انگليسی قناعت کردم و مطمئن شدم که اشتباهی در ترجمه وجود دارد! با اين همه، من بيش از داريوش آشوری به «تازيانه» فکر کرده بودم و در رايانه‌ام همه‌ی مواد و مصالح آن را داشتم، بی‌آنکه نياز داشته باشم از جايم تکان بخورم. در ترجمه‌ی قديمی تامس کامن از «چنين گفت زرتشت» او اين جمله را بدين گونه ترجمه کرده بود:

"Thou goest to women?  Do not forget thy whip!

و در ترجمه‌ی هالينگديل نيز آمده بود:

“are you visiting women? Do not forget your whip!

تکرار اين جملات در نوشته‌های انگليسی اين سوء تفاهم را برای من به وجود آورده بود. اما اتفاقا امروز که داشتم نوشته‌ی خانم شاهنده را می‌خواندم و می‌خواهم بخشی از آن را در همين سايت بگذارم به عباراتی از «چنين گفت زرتشت» اشاره داشت که آنها را با کاوفمن و اصل آلمانی هم مقابله کردم و حالا دارم يکی دو موردی که ذکر کنم. گرچه اشتباه در ترجمه را چيز چندان مهمی نمی‌دانم و برای هر مترجمی هست. آشوری در ادامه‌ی سخنش می‌نويسد:

من این جمله را بی‌هیچ تفسیری از آن نقل کرده‌ام (تأکيد از من است؛ چگونه ممکن است ذکر اين جمله بعد از ادعای دشمنی و خوارداشت زن در نزد نيچه بدون تفسير باشد؟). امّا حنایی، با یقینی که از بلاهت من دارد، گمان کرده است که من معنای کناییِ "تازیانه" را در این جمله نمی‌فهمم و خیال می‌کنم که می‌گوید: به سراغِ زنان که می‌روی یاد‌-‌ات نرود که شلاق[ات] را از توی گنجه برداری! البته او، با شناختی که از نوعِ "اندیشمندِ ایرانی"، مانندِ من، دارد، از این که من چنین تصور ابلهانه‌ای داشته باشم هیچ حیرت نکرده است، امّا گویا آن "دو نیچه‌شناسِ" دیگر که او مقاله را برای‌شان فرستاده است، به روایتِ وی، "بسیار حیرت" کرده اند! سپس، در تفسیرِ آن، در برابرِ فهمِ ابلهانه‌ی من‌--‌ و البته با وعده‌ی یک مقاله‌ی بالا بلند در این باره‌-- با ارجاع به لکان و دریدا، گفته است که تازیانه این جا یعنی "قضیب". ولی من، پیش از آن که تفسیرِ خود را از معنای "تازیانه" در این جمله بگویم، به چند اشکال در این تفسیر می‌پردازم.

نخست یک اشکالِ زبان‌شناختی. و آن این که، جنسیّتِ دستوریِ die Peitsche در آلمانی مؤنّث است و با حسّاسیّتی که نیچه به آرتیکل واژه‌ها در آن زبان نشان می‌دهد و گاه با آن‌ها شوخی و بازی نیز می‌کند، دشوار به نظر می‌رسد که آن را نمادِ نـّرگی گرفته باشد. امّا این نکته را کنار می‌گذارم که ممکن است ایرادِ "بنی‌اسرائیلی" بدانند، و به نکته‌ی دیگر می‌پردازم که مهم‌تر است. و آن این که، اگر چنین باشد، تکلیفِ آن "فراموش مکن" در این جمله چه می‌شود؟ آیا معنای آن این است که، هر وقت به سراغِ زنان می‌روی "قضیبت"ات را فراموش مکن؟ مگر قضیب (چه کلمه‌ی زشتی ست این!) یا، بهتر است بگوییم، "نرّگی" چیزی ست پیچی که کسی می‌تواند باز کند و در گنجه بگذارد و وقتی که "به سراغِ زنان" می‌رود، کسی‌-- با نگرانی از این که نکند آن را فراموش کرده باشد‌-- یادآوری کند که "قضیبت‌ات را فراموش مکن!"؟ به هر حال، مرحوم ایرج میرزا هم که در اواخر عمر کار دیگری از او برنمی‌آمد، دست کم هرگاه که شاش "ریش"اش را می‌گرفت از یادِ "احلیلِ خویش" ‌که، از قضا، همیشه هم همراهِ خود داشت!‌ غافل نبود.
گذشته از این، نیچه اگر "تازیانه" را نمادِ "قضیب" گرفته باشد، رابطه‌ی جنسی می‌باید برای او یک کنشِ سادیستی خشونت‌بار و تجاوزکارانه باشد. زیرا تازیانه برای کوفتن و تنبیه کردن است. آیا "قضیب" هم برای کوفتن و تنبیه کردن است یا "نواختن"؟ شاید هم جبهه‌ی فیلسوفان و نیچه‌شناسانِ پُست‌مدرن حنایی‌‌-‌‌لکان‌‌-‌‌دریدا (در برابرِ جبهه‌ی "ابلهان"، برتراند راسل‌-‌محمد تقی جعفری‌‌-‌‌داریوش‌آشوری) این جمله را چنین معنا می‌کنند که، آقایان! شما که آن "تازیانه"ی خدایی/طبیعی را همیشه به همراه دارید، وقتی به سراغِ زنان می‌روید، "تازیانه‌کاری" را فراموش نکنید!

خب، در تحليل آشوری از رابطه‌ی «تازيانه» با «مردانگی» نيز جای شگفتی است. نخست آنکه (توضيح زبان‌شناختی او به جای خود نيکوست) او اين پرسش را مطرح می‌کند که آيا اگر تازيانه «قضيب» (درباره‌ی اين کلمه «زشت» عربی هم توضيح می‌دهم) باشد می‌توان آن را باز کرد و در خانه گذاشت! خب، من آن قدر احمق نيستم که اين طور فکر کنم. اما توضيح آن اين است که اين «حقيقت کوچک» را «پنهان» می‌کنند و جلوی «فرياد» کردنش را می‌گيرند! و مسلماٌ وقتی «تازيانه» استعاره يا کنايه باشد معنای آن اين نيست که همه‌ی خصوصيات «تازيانه»ی حقيقی در خصوص «تازيانه»ی مجازی نيز صادق است؟ استدلالهای حقيقی داريوش آشوری درباره‌ی تعابير مجازی فقط به درد نادانان می‌خورد و بس. و اما «قضيب» کلمه‌ای عربی برای penis به معنای «چوبدستی» و «تازيانه» و «شمشير» است و اين با سخن دريدا مناسبت داشت که مدعی بود نيچه، با استفاده از استعاره‌ی «حقيقت زن است» و «زن همه چيز‌ش معماست و تنها يک راه گشودن دارد که نامش آبستنی است» و «نوشتار مردانه»، «سبک»ی به وجود می‌آورد که در آن نوعی کشف حجاب از زن صورت می‌گيرد: او «سبک» (style) را بدين طريق به phallus منتهی می‌کند: کلمه‌ی style همان stylus (قلم حکاکی)، stiletto (خنجر)، spur (سيخونک) و phallus (ذَکَر) است.
  با اين وصف، من اين تفسير را نپذيرفته بودم و متنهايی ديگری هم آورده بودم که نشان بدهم تفسيرهای ديگر چگونه ممکن است. آشوری آن تفسيرها و متنهای ديگر را به رخ من می‌کشد:

امّا آنچه من از "تازیانه" در این جمله‌-- با اتکا به نوشته‌های دیگرِ نیچه در این باره-- می‌فهمم، قدرتِ مردانه‌ای ست که ترس در دل زن می‌اندازد و "غرایز" سرکش و وحشیِ او را مهار می‌کند. این قدرت بیش از آن که در جسمانیّتِ مردانه و در "قضیب" باشد، در فرهنگِ مردانه است. نیچه روندِ تبهگنی زن را در دنیای مدرن در آن می‌بیند که زن "ترس از مرد را از یاد خواهد برد [...] زن هنگامی به میانِ معرکه می‌تازد که آنچه در مرد ترس‌انگیز است، و یا دقیق‌تر بگوییم، مردانگیِ مرد را دیگر نخواهند و نپرورند." (فراسوی نیک و بد، ترجمه‌ی فارسی، ص ۲۱۳) این مردانگی‌ای که پروراندنی ست، اگرچه با ساختِ آناتومیک و فیزیولوژیکِ بدنِ مرد هم ارتباط دارد، یک امرِ فرهنگی و پرورشی ست که مدرنیّت، به گمانِ نیچه، با شیوه‌ی آموزشی و پرورشی خود، از راهِ آزاد کردنِ زن از چنگِ قدرتِ فرهنگِ مردانه، دست اندر کارِ تباه کردنِ آن است. به عبارتِ دیگر، با نپروردن و ناتوان کردنِ "مردانگی" زنانگی را هم نابود می‌کند.

این معنای رابطه‌ی "تازیانه" و "زن" را در پاره‌ی "سرودِ رقصی دیگر" در بخشِ سومِ چنین گفت زرتشت می‌توان دید که در آن زندگی زن است و وحشی، با سرکشیِ تمام، و زرتشت، که با او رابطه‌ی عاشقانه‌ی پُر جنگ‌‌-‌و‌‌-‌‌گریزی دارد، با ضربِ تازیانه‌اش‌-- که آن را "فراموش" نکرده است‌-- می‌خواهد او را رام کند تا به ضربِ تازیانه‌ برای او برقصد. "زنِ خوب و بد هر دو چوب می‌خواهند." این گزین‌گویه از یک نویسنده‌ی ایتالیایی دیرینه را‌-- که نیچه در فراسوی نیک و بد آورده است‌-- باز کلیدی برای فهمِ معنایِ "تازیانه" در آن جمله می‌دانم.

و چه خوب که آشوری مجبور شد حرفهای خودش را که قبلا نزده بود بزند. و من چه نيکبخت بودم که نوشته بودم:

 يک تأويل و تفسير ممکن از آن «مردانگی» است. مردانگی مرد برای زن در چه چيزی است؟ آيا مردانگی مرد در اندام جنسی اوست؟ در قدرت و اراده‌ی اوست؟ يا هردو اينها؟

و بعد نوشته بودم، اما آشوری نديده بود و فراموش کرده بود يا می‌خواهد به خواننده‌اش بگويد که اينها از اوست، و البته انگار مقاله‌ی فولادوند را هم نديده بود:

اما اين تأويلها چه درست باشد و چه درست نباشد، نيچه در جايی ديگر از «چنين گفت زرتشت» باز از «تازيانه» سخن می‌گويد. او در (بخش سوم) «سرود رقصی ديگر» با «زندگی» (زن) سخن می‌گويد و به او يادآور می‌شود که تازيانه‌اش را فراموش نکرده است:
 براستی به تنگ آمده‌ام از اينکه هميشه بايد شبان گوسپندوارت باشم! ای ساحره، تاکنون من برای تو آواز خوانده‌ام، اکنون تو بايد برايم فرياد بزنی! بايد با ضرب تازيانه‌ام برقصی و فرياد بزنی! تازيانه را فراموش نکرده‌ام؟ نه! (ص ۲۴٠)
 و زندگی با زرتشت می‌گويد:
 «زرتشت تازيانه‌ات را چنين ترسناک فرو مکوب! تو خوب می‌دانی که هياهو کشنده‌ی انديشه است و هم اکنون انديشه‌هايی ظريف بر من فرا می‌رسد. (ص ۲۴۱)
«تازيانه» نمودگاری بسيار پيچيده در انديشه‌ی نيچه است و او برای کسی که معما‌گشا باشد از اين معماها بسيار دارد. بحث بيشتر در اين باره باشد تا وقتی ديگر.

خب. شايد بايد برای «آرامش» و «خواب خوش» و نداشتن «دشمن» خوب باشد که آدم رعايت حال همه را بکند، اما اگر بخواهد پتک به دست بگيرد چه؟ شايد گاهی لازم باشد؟ خب، گيريم که در زير پتکهای ديگران از ميان برويم. اما آن را که «ميانمايه» است، آيا جز اين رواست؟  



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=138
مشاهده [ ۶۷۵۷ ] :: دنبالک [ ۷۳ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / سه شنبه، ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9