«سبک» و «پدرکشی» — فلُّ سَفَه
سه شنبه، ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Tuesday, 30 April 2024 | 
شماره: ۱۴۰
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: دوشنبه، ۱۴ اسفند ۱۳۸۵ | ۳:۱۳ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۱۴ اسفند ۱۳۸۵ | ۲:۲۲ ب ظ
موضوع: زندگی

Muthig, unbekümmert, spöttisch, gewaltthätig — so will uns die Weisheit: sie ist ein Weib und liebt immer nur einen Kriegsmann. (Ksa 4: 49).


خرد ما را اين گونه می‌خواهد: [کذا، دلير]، بی‌خيال، سُخره‌گر، پرخاش‌جوی. او زن است و همواره جنگاوران را دوست می‌دارد و بس.

(نيچه، «چنين گفت زرتشت»، ص ۵۲)


  • «سبک» و «پدرکشی»

من از هنگامی که سالها قبل يکی دو نقد نوشتم، يکی در «جهان کتاب» درباره‌ی «ايمان بد» و ديگری در «نشر دانش» درباره‌ی کتاب آشوری، فرزانگان جهان‌ديده‌ای همچون عزت‌الله فولادوند و ضيا موحد مرا نصيحتی پدرانه کردند: «اگر می‌خواهی راحت زندگی کنی هيچ وقت نقد ننويس! ما يکی دو نقد نوشتيم و هنوز که هنوز است داريم چوبش را می‌خوريم!». من نقدنويسی را دوست ندارم و هرگز به آن نپرداخته‌ام، نه از آن رو که از جنگ و ستيز در هراسم. وقتی چيزی بخوانم که برآشوبدم تحمل از کف می‌دهم. از همين روست که نقد من هميشه خشمگينانه است، چون هيچ وقت برای تحسين کردن از کتابی يا نوشته‌ای قلم به دست نمی‌گيرم. با اين وصف، بالاترين کنايه‌ای که ممکن است من درباره‌ی کسی به کار ببرم، «ابله» و «احمق» و «نادان» است و هرگز چيزی بيش از اين نگفته‌ام. هيچ گاه کسی را به‌طور مستقيم مخاطب اين الفاظ قرار نداده‌ام. ناسزاهای من ناسزاهای اهل مدرسه است و با کنايه و تمثيل.

ناسزاهای آشوری و ديگر دوستانش (که من چندی پيش از کنار يکی از آنها بی‌خيال گذشتم، چون زبانش آکنده از ناسزا بود و قدر دانشش بر من معلوم!) هم البته مرا به حيرت نينداخت. خوشحالم که آشوری و بسياری از دوستان ديگرش و دوستان خودم دق دلشان خالی شد. و حالا راحت‌تر می‌توانند بخوابند و مطمئن باشند که من يا کسی ديگر جرأت نقد نوشتن نخواهد کرد! می‌توانند به «رجم» من مشغول شوند و بارها بر من لعنت بفرستند. من ديشب نامه‌ای برای آشوری نوشتم و از هر توهينی که ممکن است به او کرده باشم عذر خواستم. چنانکه بارهای ديگر نيز همين کار را کرده بودم، چه با پيغام به دوستانش و خودش و چه با ثبت در همين جا. بارها گفته‌‌ام که اين برای من «سبک» نوشتن است. و اگر بنويسم همين گونه خواهم نوشت، اما اگر بخواهم ننويسم و راحت باشم، ننوشتن را کنار نخواهم گذاشت، خواندن را کنار خواهم گذاشت!

اکنون می‌خواهم در ادامه‌ی بحث ديشب نکته‌ای را روشن کنم. اگر کسی همين نوشته‌ی آشوری و برخی نظرهايی را که پای آن گذاشته‌اند روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه و تاريخ‌نگارانه بخواند بسيار چيزها می‌تواند درباره‌ی «تفاوت» و «فاصله‌»‌ی تاريخی «جهان اولی»‌ها و «جهان‌ سومی»‌ها و روحيات آنان و ما بيابد، و به‌ويژه اينکه چرا هنوز ممکن است در جامعه‌ی ما نويسنده‌ای را هواداران کسی چاقو بزنند يا تمامی دعوايشان اين باشد که به او يا آن يا اين «توهين» شده است! در جامعه‌ی ما کمتر نويسنده‌ای پاسخ به ناقدان خود داده است، بی‌آنکه ابتدا لازم ديده باشد کمی گرد و خاک کند و احساسات را عليه خصم برانگيزد تا بهتر از کوری خواننده بهره گيرد.

نمی‌دانم شنيده‌ايد که مارکس درباره‌ی هگل چه تعبيری به کار برده است: «سگ مرده»! و باز نمی‌دانم می‌دانيد که گادامر خواسته است کسی پيدا شود و همين تعبير را درباره‌ی هايدگر به کار ببرد! مسلماً نه مارکس و نه گادامر نخواسته‌اند که به هگل يا هايدگر «توهين» کنند. چه کسی بيش از مارکس نام هگل را بلند‌آوازه کرده است و چه کسی بيش از گادامر توانسته است نتايج هرمنوتيکی انديشه‌ی هايدگر را آشکار کند. اما چرا اين کار را می‌کنند؟ مسأله اين است که بايد به افراد جرأت انديشيدن داد. ديگر عصر بتها به سر رسیده است. بتها ديری است که در غرب حتی سايه نيز ندارند. در غرب، به‌ويژه از قرن نوزدهم يک چيز رفته رفته شکست، و آن «ولايت» و «آمريت» و «حجيت» (authority) بود که ميراث فئوداليسم بود. جامعه‌ی ما هنوز جامعه‌ای ارباب و رعيتی است. جامعه‌ی «پدران» و نه «پسران». اگر مارکس در جامعه‌ی ما زندگی می‌کرد بعيد بود که عمرش وفا می‌کرد تا در آينده مارکس شود، چون حتما يکی از پيروان هگل او را با چاقو زده بود!              



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=140
مشاهده [ ۵۳۳۷ ] :: دنبالک [ ۴ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / سه شنبه، ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9