تکرار ۸۳ — فلُّ سَفَه
شنبه، ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Saturday, 4 May 2024 | 
شماره: ۱۴۹
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: دوشنبه، ۶ فروردين ۱۳۸۶ | ۳:۵۷ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۶ فروردين ۱۳۸۶ | ۴:۰۸ ق ظ
موضوع: زندگی

ای انسان، هشدار!
نيمشب ژرف چه می‌گويد؟
«خفته بودم، خفته بودم —
«از خواب برخاسته‌ام:
«جهان ژرف است؛
«و ژرفتر از آن که روز تصور کرده است
«رنج آن ژرف است
«لذت — ژرفتر از محنت
«رنج می‌گويد: گم شو!
«اما هرلذتی جاودانگی می‌خواهد —
«جاودانگی ژرف ژرف را!

نيچه


  • تکرار ۸۳

اين مطلب را در بهار ۸۳ نوشته بودم. مثل اينکه زياد تغييری نکرده‌ام.

 

بهار: زندگی در بازگشتی جاودانه 

در زمانی که «آب بی ‌فلسفه می‌خوردم»، «نوروز» چه زيبا بود، چه شيرين بود. اما هرچه از کودکی فاصله گرفتم و به جوانی نزديکتر شدم «نوروز»ها کمرنگ‌تر و کمرنگ‌تر شد، تا اينکه رفته رفته محو شد. شايد برای «کودک» است که همه چيز زيباست، شاد است و پرخاطره، جهانی است پر از بازيهای بی‌پايان. به هر حال، امروز برای من عادت شده است که هرچيز «زيبا» و «شاد» را در «آن سالها» بيابم. و بر هرچه در «اين سالها» چشم ببندم. بادا که باز «کودک» شويم، ما کودکانی که هيچ‌گاه جوان نبوديم و ناگهان به پيری رسيديم. «ما» اکنون «پير»ترين ملت جهان هستيم. صد سال به سالهايی روشنتر و بهتر از «اين سالها»!

يکی از دستاوردهای جهان نو «مفهومی ساختن» چيزهايی بوده است که شايد هيچ گاه برای گذشتگان مفهومی نداشته است و تنها حقيقتی بوده است که زندگی بدون آن ممکن نمی‌‌بوده است. بسياری از جشنها و آيينهايی که از قديم مانده است از همين گونه است. اين جشنها در بادی نظر بهانه‌های ساده‌ای هستند برای شادی، بهانه‌هايی که شايد بتوان هميشه در زندگی جايی برای آنها پيدا کرد. اما واقعيت اين است که اين جشنها در پشت سر خود مابعدالطبيعه‌ای نيز دارند و با وجود تمام تغيير و تحولاتی که در طول تاريخ، با فرو ريختن نظامهای اجتماعی و سياسی و تغيير ايدئولوژيها و آمدن اديان و پيدا شدن مذاهب رخ داده است، هنوز نيز کم و بيش اين مابعدالطبيعه را در پشت سر خود دارند، چه ما به آن توجه کنيم و چه توجهی نکنيم. يکی از دستاوردهای جهان نو همين برگرداندن توجه ما به سوی آنهاست.

جهان نو به‌طور متناقض‌نمايی به بازشناسی سنتها و احيای آنها کمک کرده است و حال آنکه در وهله‌ی نخست شعار خود را نابودی هرچه کهنه و نامعقول يا خرافی اعلام کرده بود. اما آيا اين عجيب است؟ جهان نو مسلماً ديگر نمی‌تواند «نامعقول» را بپذيرد، اما آيا هرچيز «نامعقولی» همواره نيز نامعقول خواهد ماند؟ رشد فلسفه و علوم انسانی در اين دو سده‌ی اخير به‌ويژه نشان داده است که چگونه می‌توان معقوليتها را بازيافت. اما قبل از پرداختن به «معقوليت» نوروز در اسطوره‌شناسی جديد بهتر است به يکی از کاشفان جديد «بازگشت جاودان» اشاره کنيم: نيچه.

نيچه در سال ۱۸۸۲ نخستين بار انديشه‌ی «مرگ خدا» را در دانش طربناک بيان کرد. اما نتايج اين انديشه برای او چنان گران بود که از آن می‌هراسيد. برای بيان چنين انديشه‌ای بايد ديوانه می‌بود و بس. و او اين سخن را از زبان ديوانه‌ای گفت. اما او، يک سال بعد، پيامبر خود زرتشت را از غار کوهستانی‌اش به شهرها فراخواند تا تعليم تازه‌ای برای انسانها بياورد و هشداری را که ديوانه‌ای داده بود به بشارتی تبديل کند و حکمت زندگانی جديد را بازگويد: زندگی بدون خدا چگونه ممکن است! نيچه در سال ۱۸۸۳ نگارش بخشهای اول و دوم چنين گفت زرتشت را آغاز می‌کند و نخستين آموزه‌ی زرتشت خود را در آن بيان می‌کند: «ابرانسان»، انديشه‌ای معماوار که آن را «مغاکيترين انديشه»ی خود می‌نامد، و آگاه از اينکه روزی «ابرانسان» او را «شيطان» خواهند ناميد. نگارش بخشهای سوم و چهارم در سالهای ۱۸۸۴ و ۱۸۸۵ انجام می‌گيرد. نيچه در هنگام نگارش بخش سوم دومين انديشه‌ی مغاکی خود را نيز می‌يابد: «بازگشت جاودان همان». او برای نمايش اين دو انديشه از جانوران خود نيز ياری می‌گيرد: عقاب و مار. عقاب، مغرورترين جانور در زير آفتاب، و مار، زيرکترين جانور در زير آفتاب، دو استعاره برای «ابرانسان» و «بازگشت جاودان همان» نيز هستند. مار در حالتی که چنبره می‌زند و دم خود را به دهان می‌گيرد «زمانی» را به ما نشان می‌دهد که همچون استوانه‌های ساعت شنی يا عقربه‌های ساعت در ۱۲ شماره خود را کامل می‌کنند و بازمی‌گردند. نيچه از يافتن انديشه‌ی «بازگشتن جاودان همان» چنان به وجد آمد که به گريه افتاد. او خوب می‌دانست که بدون «جاودانگی» هر درکی از معنا برای زندگی انسان نابود خواهد شد، و وقتی که خدايی نباشد، معنايی از جاودانگی نيز وجود ندارد. «جاودانگی»، اگر همان چيزی باشد که به روايت اديان ابراهيمی مار بهشت عدن آدم و همسرش را به سودای آن از «جاودانگی» بی‌زمان بيرون کشيد و به «زمان» تاريخی گرفتار کرد، در روايت نيچه از «جاودانگی»، جز «بازگشت جاودانه‌ی همان» نيست و اين «زمانی» است که قبلاً بوده است. معمای زمان را نيچه با «دوری بودن» آن حل می‌کند و آن را حلقه‌ای می‌بيند که دائماً خود را تکرار می‌کند. اما کيست که آرزومند «تکرار» باشد؟ حلقه‌ای که خواستاران زناشويی به دست می‌کنند، «نمودگار» همين ميل به تکرار است. فرزندانی که به دنيا می‌آيند همان رنجها و لذتهايی را در زندگی می‌برند که والدين‌شان داشته‌اند و بدين سان زندگی همواره به تکرار می‌رسد. اما اگر اکثر انسانها از حکمت اين حلقه‌ها و زادنها بی‌خبرند و فقط به حکم غريزه به تکرار زندگی گردن می‌نهند، اما در دل رؤيای جاودانگی در سرای ديگر را می‌پرورند، «ابرانسان» نيچه کسی است که اين تکرار را به رسميت می‌شناسد و جز اين «تکرار» چيزی نمی‌بيند و چيزی نمی‌خواهد. «تکرار» او گردن گذاشتن به همين انديشه است که زندگی جز اين نيست: لذت و رنجی که هربار بازمی‌گردد. بدين سان است که شادی و رنج به هم زنجير می‌شوند و با هر «بازگشت» همه چيز بازمی‌گردد.

تأويل و تفسير انديشه‌های مغاکی نيچه تا امروز همچنان معماوار مانده است. الگوهای متفاوتی برای دست يافتن به معنای «بازگشت جاودان همان» سرمشق قرار گرفته است، برخی جديد و برخی قديم. از انديشه‌ی هراکليتوس و رواقيان گرفته تا «اصل بقای انرژی» در نظريه‌ی «ترمو ديناميک» و استعاره و معمايی شاعرانه انگاشتن آنها. من در اينجا درصدد نيستم که کاری در اين خصوص انجام دهم. اما فقط در عجبم که چرا نيچه از «حلقه‌ی نامزدی» و ازدواج و فرزند ياد می‌کند، اما يادی از «بهار» و «نوروز» نمی‌کند! شايد برای اينکه اين انديشه‌ها اسطوره‌ای‌تر از آن هستند که برای او معنايی داشته باشند. او معنايی تازه می‌خواهد.

اگر نيچه آموزه‌های خود را طوری بيان می‌کند که جانشينی برای مابعدالطبيعه‌ی رو به مرگ افلاطونی، مسيحيت، باشد، در عوض اسطوره‌شناسی قرن بيستمی در اسطوره‌ها کاوش می‌کند تا «معقوليت» نهفته در آنها را آشکار کند. «معقوليتی» که از انديشه‌ی انسان بدوی و نگرش او درباره‌ی زمان و تاريخ و زندگی و حقيقت پرده برمی‌گيرد. اين اسطوره‌شناس ميرچا الياده است.

الياده کتاب مشهور خود اسطوره‌ی بازگشت جاودانه: مقدمه‌ای بر فلسفه‌ای از تاريخ (انتشارات نيما، تبريز، چ ۱، ۱۳۶۵) را در پايان نيمه‌ی اول قرن بيستم به زبان فرانسه منتشر می‌کند. با اين کتاب تحولی در اسطوره‌شناسی آغاز می‌شود و «معقوليت» اسطوره‌ها، چيزی که از ارسطو تا جنبش روشنگری همواره مغفول مانده و حتی انکار شده بود، به زبانی تازه آشکار می‌شود. «زمان» مهمترين دلمشغولی فلسفه‌ی جديد، از نيوتن و برگسون تا نيچه و هايدگر و آينشتاين، بوده است. و اسطوره‌ها در طی تاريخ بشر همواره مقاومتی در برابر زمان بوده‌اند. به گفته‌ی مترجم فارسی کتاب او، دکتر بهمن سرکاراتی، «الياده در جستجوی چاره‌هايی است برای برانداختن زمان، زيرا معتقد است که انسان در گذشته می‌توانست زمان را براندازد و يا حداقل به حالت تعليق درآورد.... [از نظر الياده] انسان مذهبی در جوامع باستانی به دونوع زمان معتقد بوده است: يکی زمان عادی، ملموس و تاريخی که چون روزگار گذران بر حيات ناسوتی بشر در جهان سپنجی ساری است و به صورت استمراری برگشت‌ناپذير، همراه خود تلاشی و زوال می‌آورد و همه چيز را به نابودی می‌کشد و به قول هايدگر "زمان مرگ" است؛ و ديگری زمان مقدس، زمان اساطيری که پايا و کاستی‌ناپذير است، آن لحظه‌ی شگفت‌انگيز "بدايت"ها که نمونه‌های ازلی، کردارهای بغانه و بالاتر از همه، فعل الهی خلقت ضمن آن به وقوع پيوسته است. زمان مقدس، برخلاف زمان ناسوتی، برگشت‌ناپذير نيست، بلکه حرکت دوری دارد و تا بی‌نهايت در حال نو شدن و تکرار است، نه تغيير پيدا می‌کند، نه پايان می‌پذيرد .... لحظه‌ای است جاودانه که در زندگی انسان باستانی مصادف بوده با ايام خجسته‌ی جشنها و هنگام برگزاری آيينها. زمان عادی و ناسوتی با گذشت خود همه‌ی مظاهر حيات را فرتوت و فرسوده می‌کند و سرانجام به سوی مرگ می‌برد، همه‌ی رويدادهای ناگوار — مصايب و نوايب روزگار که در جريان آن اتفاق می‌افتد — خاطره‌ی آنها يکجا در ذهن جمعی مردم تاريخ را تشکيل می‌دهد، تاريخی که به نوبه‌ی خود جان بشر را از هراس و تشويش می‌آکند؛ لذا مرد باستانی از زمان تاريخی روگردان است، تا می‌تواند در برابرش می‌ايستد و با تقليد از نمونه‌های ازلی در زندگی روزانه‌اش و نيز با برگزاری آيينهای خاص در لحظه‌های معين سال، به طور ادواری به واژگونی زمان ناسوتی و امحای تاريخ پرداخته، زمان مقدس را احيا می‌کند و دوباره به زمان حال و اکنون فرامی‌کشد. و اين چنين با بازآفرينی زمان، زندگی خود و گيتی را نيز نوآيين می‌کند» (مقدمه‌ی مترجم).

الياده فصل دوم کتاب خود را به «بازآفرينی زمان» اختصاص داده و در آنجا درباره‌ی «سال، نوروز، بندهشن (تکوين جهان)، دورانمندی آفرينش، بازآفرينی مداوم زمان» (ص ۱۳۱–۸۱) سخن می‌گويد. برخی از گفته‌های او که به‌ويژه به نوروز مربوط می‌شود از اين قرار است:

در بيشتر جوامع بدوی «سال نو» معادل است با برداشتن تحريم از محصول جديد که بدين ترتيب برای همه‌ی جماعت خوردنی و بی‌گزند اعلام می‌شود. بنابراين در جاهايی که چندين نوع از غلات يا ميوه‌ها کشت می‌شود، و فصل برداشت هريک متفاوت است، با چندين جشن «نوروز» رو به رو می‌شويم. اختيار سال خورشيدی به‌ عنوان واحدی از زمان منشأ مصری دارد. هر «نوروز»ی عبارت است از دوباره آغازيدن زمان از ابتدايش که به مثابه‌ی تکراری از بندهشن و تکوين عالم به شمار می‌آيد. رزمهای نمايشی و آيينی ميان دوگروه ازبازيگران، حضور فروهر نياکان، برپاداشتن جشنهای کامرانی و شادخواری و پرداختن به لهو و لعب و غيره همه عناصری هستند که نشان می‌دهند که در پايان سال و در آستانه‌ی تحويل «سال نو»، لحظه‌ی اساطيری آغاز آفرينش و گذار از «آشوب» به «سامان» تکرار می‌شود. آفرينش جهان همه ساله تجديد می‌شود. «به درستی که وی آغاز کند آفرينش را، سپس بازگرداند آن را» («انه يبدؤا الخلق ثم يُعيده»، يونس، آيه‌ی ۴). اين تکرار جاودانی فعل خلقت که هر «سال نو» را به آغاز عصر جديدی بدل می‌کند، بازگشت مردگان به زندگی را امکان‌پذير ساخته و اميد مؤمنان را به رستاخيز و تن پسين زنده نگه می‌دارد. از اين روست که هرجا به رستاخيز و معاد جسمانی باور دارند، بدين اصل نيز معتقدند که رستاخيز در نوروز، يعنی در آغاز دوری جديد از زمان، به وقوع خواهد پيوست. نوروزتان پيروز.



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=149
مشاهده [ ۶۴۲۸ ] :: دنبالک [ ۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / شنبه، ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9