شريعتی و مارکسيسم (۱) — فلُّ سَفَه
پنجشنبه، ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Thursday, 2 May 2024 | 
شماره: ۱۷۷
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: سه شنبه، ۲۷ شهريور ۱۳۸۶ | ۴:۰۵ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۲۷ شهريور ۱۳۸۶ | ۴:۳۴ ق ظ
موضوع: روشنفکری

  • شريعتی و مارکسيسم (۱)

اتهام يا انگ «مارکسيسم اسلامی» به انديشه‌های شريعتی يا «مارکسيست» خواندن او اتهام يا انگی نيست که در سالهای اخير به او زده شده باشد، و به‌ويژه يافته‌ يا بافته‌ی اکبر گنجی باشد. شريعتی خود بارها اين اتهام را شنيده بود و پاسخ/پاسخهايی نيز به آن داده بود. آخرين شاه ايران نيز در روزهای انقلاب نسبت به «مارکسيسم اسلامی» هشدار داد و از آن سخن گفت، اما کمتر کسی آن را جدی گرفت. بنابراين، نمی‌توانيم بگوييم که اين کشف يا سخن جديدی است. اما چرا اين «اتهام» بعد از سی سال باز تکرار می‌شود و امروز ما فقط از زبان اکبر گنجی نيست که آن را می‌شنويم، و صداهای ديگری نيز به آن افزوده می‌شود، چه چيزی مبنايی برای اين اتهام به وجود آورده است؟ بی‌اعتباری مارکسيسم – لنينيسم در صحنه‌ی جهانی و گرايش روزافزون به سوی ليبراليسم يا برخی نگرشها و نهادها و سازمانها و شيوه‌های مديريتی در نظام جمهوری اسلامی؟ شايد بهتر باشد ابتدا نگاهی تاريخی به رواج اين تعبير و مقبوليت آن داشته باشيم و سپس ببينيم اين اتهام تا چه اندازه می‌تواند در خصوص شريعتی برصواب باشد.

شريعتی خود از اتهامها يا برچسبهايی که به او و سخنانش می‌زدند آگاه بود. نوشتن درباره‌ی دين برای کسانی که جدا از نهادهای رسمی دينی و متوليان آن می‌انديشند و در پديد آوردن تأليفهای تازه موفق می‌شوند همواره بحق يا ناحق اتهام «نادرستی» و «آميختگی» را به دنبال خواهد داشت، چه نهادهای رسمی همواره تعريف «حقيقت» را در اختيار خود دانسته‌اند و بس. از همين رو، در همه‌ی اديان، و نظامهای فکری، ما يک روايت «پاک‌دين/به‌دين» (يا به تعبير انگليسی: orthodox) داريم و يک روايت «بددين» يا «ناسالم» (يا به تعبير انگليسی: heterodox). مراجع رسمی دينی/فکری صاحب قدرت در هر نظام دينی/فکری و مذهبی خود را يگانه مفسر مشروع و بحق آن دين و مذهب دانسته و ديگر روايتها را «نادرست» و «ناسالم» و «نامشروع» تلقی می‌کنند. از همين رو، متفکر و روشنفکری که وابسته به نظام دينی/فکری و مذهبی حاکم نباشد همواره بحق يا ناحق در مظان اتهام «نادرستی/ناسالمی اعتقاد» خواهد بود، چه «قدرت» يا «نهادهای رسمی دينی/فکری» خود را يگانه معيار و مرجع «درست/سالم» يا «نادرست/ناسالم» بودن اعتقاد می‌دانند. از همين رو، در جهان اسلام، همه‌ی روشنفکران و فيلسوفان، از فارابی تا ملاصدرا، و حتی صوفيان با اتهام «نادرست/ناسالم» بودن عقيده مواجه بوده‌اند و علاوه بر آزار و پيگرد به عقوبت مرگ نيز گرفتار آمده‌اند. اما شريعتی از قدما هم بيشتر در تنگنا بود، چون فقط با روحانيون و متوليان رسمی دين نبود که درگير بود، متوليان «روشنفکری» نيز به او می‌تاختند. او چندماهی قبل از مرگش نوشت:

و اينک حرکتی آغاز شده است که در هيچ يک از اين قالبها نمی‌گنجد و با هيچ کدام از اين ضابطه‌ها قابل تفسير و يا تعريف نيست. هرچند آنان که هنوز چشمشان بدين نور تازه عادت نکرده است و چهره‌ی نور را دير می‌شناسند، نمی‌توانند اصالت آن را اعتراف کنند و اساساً ماهيتش را تشخيص بدهند، و طبق معمول هريک آن را بر اساس ضابطه‌های پيش‌ساخته‌ای که در ذهن دارد توجيه و تعريف می‌کند و طبيعی است که مرتجعها آن را «مدرنيسم» يا «مارکسيسم اسلامی» بنامند و مارکسيستها و مدرنيستها آن را نوعی «ارتجاع مدرن» يا «مذهب مدرنيزه».

اما کسانی که هوشياری آن را دارند که يک واقعيت را بر اساس خصلتهای ذاتی آن و با شيوه‌ای منطقی، تحقيقی، بی‌طرفانه و علمی بشناسند و تميز دهند، نمی‌توانند انکار کنند که آنچه اکنون در برابر خويش دارند، يک حرکت جديد و يک ايدئولوژی جديد [است] و آدمهايی با جهان‌بينی، روح، رفتار و اخلاق جديدی در جامعه پيدا شده‌اند، که ضابطه‌های خود را دارند، فرهنگ خود را، ايمان خود را و مسئوليتها و جهت‌گيری‌های خود را و اساساً زبان خاص خود را؛ و با آنکه جوانند عميق‌ترين و شديدترين تأثيرهای انقلابی را در تغيير ارزشها، چهره‌ها و رابطه‌ها در متن جامعه و در اعماق خانواده‌های سنتی نيز به جای گذاشته‌اند و وزن و حضور خويش را در سطح جهانی به اثبات رسانده‌اند، آن‌چنانکه قدرتها را نيز با وحشت متوجه خويش ساختند («بازشناسی هويت ايرانی-اسلامی»، م.آ. ٢٧، ص ٢٣١)

حرکتی که شريعتی حضور و ظهور آن را پيش‌بينی می‌کرد در پايان سال ۵۷ به پيروزی رسيد. اما ماجرای انديشه‌های «نادرست» و «ناسالم» شريعتی فراموش نشد. شريعتی در واپسين ماههای عمرش بنا به اصرار همه‌ی کسانی که بر تصحيح نوشته‌های او اصرار داشتند وصيت‌نامه‌ای نوشت و استاد محمدرضا حکيمی را وصی خود قرار داد تا او هرآنچه را صلاح می‌داند از نوشته‌های او حذف کند. اما، بعد از درگذشت شريعتی، محمدرضا حکيمی مدعی شد که در مجموعه‌ی آثار شريعتی چيزی نديده است که شايسته‌ی حذف باشد. با اين همه، در نخستين سالهای بعد از انقلاب شريعتی نخستين کسی بود که بايد نقد می‌شد. در نيمه‌ی دوم سال ۵۹، پس از بسته شدن دانشگاهها، و دانشگاه شمرده شدن «تلويزيون» جمعی از استادان فلسفه گفتارهايی را در آموزش فلسفه در تلويزيون آغاز کردند. دکتر احمد احمدی، دکتر رضا داوری، دکتر نصرالله پورجوادی، مرحوم دکتر جلال‌الدين مجتبوی و دکتر عبدالکريم سروش از جمله‌ی اين سخنرانان بودند. دکتر سروش که پيش از اين در سال ۵۸ و ۵۹ کتابهايی همچون «تضاد ديالکتيکی» و «دانش و ارزش» و «نهاد ناآرام جهان» را منتشر کرده بود، در سال ۵۹ مجموعه گفتارهايی را در تلويزيون آغاز کرد در باب «فلسفه‌ی تاريخ» و در آنها مستقيماً به نقد انديشه‌های بازرگان و شريعتی پرداخت. تفسيرهای آميخته با «نظريه‌های علمی» بازرگان از دين و عبادات دينی و «روش ديالکتيکی» شريعتی در تفسير تاريخ با مغالطه‌ی منطقی «است و بايد» هيومی و «ابطال پذيری» و «فقر تاريخی‌نگری» پوپری به سنجش درآمدند. و بدين ترتيب، سروش، از شاگردان و ارادتمندان مطهری، به نظريه‌پردازی تبديل شد که دست کم تا پايان جنگ هنوز می‌توانست از «روشنفکران درباری» جمهوری اسلامی شمرده شود. ماجرای ترجمه‌ی کتابی از پوپر، «جامعه‌ی باز و دشمنان آن» در سالهای ميانی دهه‌ی شصت، و درگيری قلمی بر سر مضامين آن ميان هواداران «ولايت» و «ليبراليسم»، رفته رفته منجر به کناره‌گيری سروش از ايفای نقش «نظريه‌پرداز اسلامی» و «مدافع اعتقادی» و جايگزينی مخالفانش شد.

اما نخستين ضربه‌ی علنی به اعتبار شريعتی از جانب «نظام» انتشار کتابی بود با عنوان «ش‍ه‍ی‍د م‍طه‍ری‌: اف‍ش‍اگ‍ر ت‍وطئ‍ه‌ی‌ تأوی‍ل‌ "ظاه‍ر" دی‍ان‍ت‌ ب‍ه‌ "ب‍اطن‌" ال‍ح‍اد و م‍ادی‍ت‌»، به قلم علی ابوالحسنی (منذر)، دفتر انتشارات اسلامی، وابسته به ج‍ام‍ع‍ه‌ی‌ م‍درس‍ی‍ن‌ ح‍وزه‌ی‌ ع‍ل‍م‍ی‍ه‌ ق‍م‌، ۱۳۶۲. اين کتاب يک سال قبل از آن منحصراً در سپاه پاسداران منتشر شده بود و به فروش رفته بود. حسن يوسفی اشکوری چند سال بعد با کتاب مستقلی به اين کتاب پاسخ داد.

داريوش شايگان، از ميان روشنفکران، در سال ۱۹۸۱/۱۳۶۰، در خارج از کشور، کتابی به زبان فرانسه منتشر کرد با عنوان، «انقلاب دينی چه صيغه‌ای است؟» و در آن فصلی را به شريعتی اختصاص داد:

Shayegan, D., Qu’est-ce Qu’une révolution religieuse? Paris, La Presse d’aujourd’hui, 1981, pp. 216-231.

شايگان در اين کتاب از «مارکسيسم اسلامی و شيعی» شريعتی سخن گفت. از اين پس گويی ديگر ناسزاگويی به شريعتی از جانب مرتجعان و روشنفکران به سياق قبل از سر گرفته شده بود. دکتر تقی آزاد ارمکی، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، در سال ۱۳۷۳، در مقاله‌ای پژوهشی و تحقيقی در «فرهنگ توسعه»، رابطه‌ی «شريعتی و مارکسيسم» را کاويد. اما ظاهراً بسياری از کسانی که در اين خصوص قلم می‌زنند نيازی به خواندن و چالش با اين مقاله نداشته‌اند، از جمله نويسنده‌ی کتابی که سال گذشته منتشر شد: محمد منصور هاشمی، «دين‌انديشان متجدد»، کوير، ١٣٨۵. اين کتاب بررسی آراء و افکار چهار شخصيت مشهور در ميان روشنفکران دينی را برگزيده بود: شريعتی، سروش، شبستری، ملکيان. طبعاً، شريعتی نخستين فصل اين کتاب را در برمی‌گرفت: «شريعتی: دين، ايدئولوژی، انقلاب، ص ٢٣ تا ١١٩. اما اين فصل ضميمه‌ای نيز در پايان داشت: «ضميمه: علی شريعتی و احمد فرديد»، ص ٢٩۵ تا ٣٠٤. داوری‌های نويسنده‌ی کتاب درباره‌ی شريعتی و مارکسيسم بدين گونه است:

در ميان اين چهار جريان [اسلام، ليبراليسم، اگزيستانسياليسم، مارکسيسم] آنچه شريعتی ابداً با آن همدلی ندارد همان ليبراليسم «غربی» است و آنچه با آن بيشترين نزديکی را دارد مذهب است؛ البته چنانکه خواهيم ديد فهم و درکی از مذهب که از صافی مارکسيسم و تا حدی کمتر اگزيستانسياليسم گذشته است. پس از مذهب، شريعتی بيشترين همدلی را با مارکسيسم دارد و سپس با اگزيستانسياليسم و لذا مؤلفه‌های اصلی جهان‌نگری‌ای که او برای خود برمی‌گزيند ترکيب و تلفيقی است از اين سه جريان که در آن سهم عمده از آن مذهب و مارکسيسم است. (هاشمی، ص ٣٣–٣٢)

... اين کل پروژه‌ی شريعتی است و هرکس با اسلام و مارکسيسم اندکی آشنايی داشته باشد، شعبده‌ی شريعتی را در برساختن اين مجموعه‌ی صوری و دلبخواهی و نهايتاً گره زدن اسلام به ايدئولوژی مارکسيستی درخواهد يافت. شعبده‌ای که بدين صورت ادامه می‌يابد. (ص ٤٣).

هاشمی در ادامه‌ی بحث خود، در صفحاتی فروتر، از انديشه‌های شريعتی با آوردن اين نقل قول از نوشته‌هايش:

هم اکنون جامعه‌های انقلابی دنيا به نظام انقلابی تکيه می‌کنند و نظام انقلابی غير از نظام ارثی، غير از نظام ديکتاتوری و غير از نظام دموکراسی است که نظام انقلابی بر اساس يک قانون و يک مکتب فکری جامعه را می‌سازد و به هدف خاص و مشخص هدايت می‌کند. بنابراين، امامت عبارت است از فلسفه‌ی سياسی و نظامی خاصی که می‌توان آن را رژيم رهبری انقلابی جامعه در يک دوره‌ی انتقالی موقت بر اساس تحقق يک ايدئولوژی و بر اساس رساندن جامعه به آستانه‌ی استقلال و دموکراسی تعريف کرد (م.آ. ١۵، ص ٤۵؛ ص ۵١)

نتيجه می‌گيرد:

تصور نمی‌کنم برای کسی که چيزی از ديکتاتوری پرولتاريا در نظام فکری مارکسيستی شنيده باشد، پيوند اين معنا از امامت با آن نظريه‌ی سياسی انقلابی پنهان بماند. (ص ٧٧)

و سرانجام در فرجام بحث خود باز تأکيد می‌کند:

پس اسلامی که از آن سخن گفته می‌شود چيزی نيست جز اسلام انقلابی و جنگجوی خود شريعتی مبتنی بر نگرش رمانتيسمی به عالم. دينی دنيوی‌شده که قدسيت را از آسمان به زمين و زمينيان منتقل می‌کند و بيش از هرچيز حاصل مواجهه با مارکسيسم استالينی است. با اين تصور نه فقط جايی برای فرد مورد بحث ما در جامعه، که در عالم باقی نمی‌ماند.... زمام جامعه‌ی مطلوب دکتر شريعتی به دست کسانی سپرده می‌شود که خواسته يا ناخواسته تحقق ديکتاتوری پوپوليستی خواهند بود. ديکتاتوری‌ای که ديکتاتوری مردم هم نيست .... اينجاست که انديشه‌های مرحوم شريعتی ابعاد بالقوه‌ی خطرناک خود را آشکار می‌کند و به اين می‌انجامد که برای ساختن بهشت بر زمين دنيا را به جهنم بدل کند. چون در افق انديشه‌ی او کوچکترين جايی برای هيچ‌کس غير از پيروان سرسخت ايدئولوژی «معلم کبير» باقی نمی‌ماند. (ص ۱۱۳–۱۱۲)

اکبر گنجی يک سال پس از منصور هاشمی از راه «راديو زمانه» راه مناسبتر و کم درد سرتری برای انتشار همين انديشه‌ها، آن هم با ادعاهای گزاف‌آميزتری، می‌يابد. او با گزينش جملاتی از شريعتی در نفی دموکراسی و ربط دادن آنها به جمهوری اسلامی و لنين معنای دلخواه و امروزی خود را در آنها جای می‌دهد. به گفته‌ی گنجی:

پروژه شریعتی چه بود؟ شریعتی خود به صراحت اعلام می کند که برخلاف "روح حاکم بر روشنفکران و آزادیخواهان" و بر خلاف "تقدس شورانگیز دموکراسی"، او سالهای عمرش را صرف "محکومیت شدید دموکراسی و دفاع از رهبری متعهد ایدئولوژیک" کرده است. او اعتقاد به حقوق بشر راموجب "رکود و حتی قهقرا و انحراف" می دانست. او اسلام را نه دین صلح، که دین جنگ می دانست. بررسی آثار شریعتی نشان خواهد داد که او تا چه اندازه در رسیدن به این اهداف موفق بوده است.

.... به گفته شریعتی مردم نیازمند "پرورش فکری"‌اند. اما چگونه و با چه روش هایی؟ پاسخ روشن است، از طریق "شستشوی مغزی". این درس را شریعتی در مدرسه لنین و استالین و مائو آموخت. آنها به وی آموختند که توده‌های منحط را نمی توان در یک زمان معین مطابق ایدئولوژی انقلاب ساخت. انقلاب به انسان طراز نوین احتیاج دارد. "شستشوی مغزی" کاری دائمی است:

... دیکتاتوری پرولتاریای مارکسیستی-لنینیستی مطلوب شریعتی بود.

.... شریعتی این آموزه ها را از لنین فراگرفت و آنها را به گمان خود اسلامیزه کرد. آثار وی را یک بار دیگر بخوانید و نظراتش درباره ادبیات متعهد و رد ادبیات بی طرف را مرور کنید. مشابهت آرائش در زمینه ادبیات با نظرات لنین غیر قابل انکار است.

... سوسیالیسم حتمی الوقوع لنینیستی مطلوب شریعتی چه بود؟

.... شریعتی دانش آموخته مدرسه لنین بود. لنین به انقلابیون آموخت که مسأله انقلاب تصرّف دولت و حلّ همه مسائل از طریق دولت است. تمام نظریه پردازی شریعتی معطوف به براه انداختن انقلاب و تصرّف دولت است. پس از پیروزی و در دست گرفتن دولت، باید جامعه و افراد را مطابق ایدئولوژی ساخت. "ساختمان گرایی" در سخنان شریعتی موج می زند. مگر سوسیالیسم چیزی جز ساختن بنای جامعه از بالا مطابق یک ایدئولوژی است؟ ایدئولوگ ها، مهندسان جامعه اند. شریعتی یک نسل لنینیست پرورش داد. حتّی امروز هم بسیاری از گروه ها و فعالان سیاسی مسلمان تحت تأثیر آموزه های شریعی به نوعی لنین گرایی مبتلا هستند و تمام همّ و غم شان فتح سنگر به سنگر تمام ارکان دولت است تا از طریق تصرف دولت برنامه های خود را عملی کنند.

خب، کسانی که قسمتهای قبلی بحث من در باب شريعتی و دموکراسی را خوانده باشند تا حدودی ديده‌اند که ديدگاه شريعتی در باب دموکراسی و ليبراليسم چه بوده است. پس اينجا هم بهتر است ببينيم نظر شريعتی درباره‌ی يوتوپياهای لنينيستی و مائويستی چه بوده است.

ادامه دارد

پيوندها:



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=177
مشاهده [ ۷۳۸۴ ] :: دنبالک [ ۱۶ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9