ويران می‌شويم به «حرف» — فلُّ سَفَه
دوشنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Monday, 29 April 2024 | 
شماره: ۱۹۲
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: سه شنبه، ۱۱ دی ۱۳۸۶ | ۱:۱۶ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۱۱ دی ۱۳۸۶ | ۱:۱۶ ق ظ
موضوع: زندگی

  • ويران می‌شويم به «حرف»

روزهای عيد فرصتی است برای ديدار خويشاوندان، به بهانه‌ای، يا به مناسبتی که مثلا بگویی می‌خواهم تکلیفی دینی يا آيينی انجام دهم، به جا آوردن به اصطلاح «صله‌ی رحم»، و مثلاً نمی‌خواهم مزاحم‌تان شوم يا خلوت‌تان را بر هم زنم، يا نمی‌خواهم لقمه‌ای از سفره‌تان بربایم، و به بازپيوستن پيوندهای خويشاوندی آمده‌ام! بدين گونه است که به ديدار کسانی می‌روی که از قديمترين زمانها يادشان در ذهنت مانده است، و در روزهايی دور روزهايی خوش را با آنان سپری کرده‌ای، در روزگاری که روزگاری نبود به پستی امروز.

روز عید را رفتم به دیدن سادات فامیل. اما عيد کجا بود، جشن کجا بود، هنوز اندکی ننشسته‌ای «این خلق پُرشکایت گریان»، چنان از زندگی می‌نالد که گويی يا به نان شب مانده است يا اثاث خانه‌اش را صاحبخانه به خیابان گذاشته است. نه، غصه‌ اين نيست که ندارند، غصه اين است: دارد از کف‌مان می‌رود! می‌بینی چه سودی دارند می‌برند! شش ماه پيش، دوستی به من گفت بیا ملکی بخریم به شريکی. دستم تنگ بود. ملکی داشتم می‌خواستم بفروشم و خريدار نداشت. او رفت شریکی ديگر پیدا کرد و آن ملک را خريد. می‌دونی، حالا بعد از شش ماه چقدر به او منفعت می‌دهند و او نمی‌فروشد: ۱۵۰ ميلیون. حالا، فکر می‌کنی چقدر سرمايه گذاشته است که در طی ۶ ماه اين‌قدر نفع می‌برد: ۱۸۰ ميليون؟ من سی سال است کار کرده‌ام ۱۵۰ ميلیون در نياورده‌ام. حالا، در عرض ۶ ماه يکی می‌آيد و ۱۵۰ ميلیون می‌زند به جيب.

در اين یکی دو سال، که چه عرض کنم، در اين نزديک به سی سال، چه چيزی را شاهد بوده‌ام جز فقيرتر شدن فقيرها و پولدارشدن پولدارها، که حالا بخواهم تعجب کنم. (البته اراذل و اوباش بی‌همه چیزی که از راه‌های «معروف» به همه‌چیز رسیدهاند نيز کم نيستند، اما مردم فقیر را نباید با رانت‌خواران اشتباه کرد!) اما می‌توانم تعجب کنم که بالاخره برخی پا به پای همين بالا و پايين رفتن‌ها زندگی‌شان را کرده‌اند و خانه‌شان و مغازه‌شان را خريده‌اند و نه یکی که دو سه تايی در اين گوشه و کنار اندوخته‌اند، با اين همه دلی خوش ندارند که وای از دست‌مان رفت، چرا بیشتر نخريديم؟ دوستی که چند سال پيش توانسته بود با استفاده از وام آپارتمانی ۱۸ ميلیونی بخرد، و اکنون ۱۰۰ ميلیونی همان آپارتمان می‌ارزد (بعد از ۷ سال استهلاک!) حسرت می‌خورد و ناراحت بود که چرا سال پيش که یک ۲۰ میلیونی داشت نرفت وامی بگیرد و آپارتمانی دیگر بخرد، از کجا می‌دانست يک آپارتمان ۴۰ میلیونی در تابستان ۸۵ در زمستان ۸۵ می‌شود ۸۵ میلیون؟ و در زمستان ۸۶؟ امروز درد برخی اين نیست که ندارند، درد اين است که چرا دارند «زیان بی‌پولی» خود را می‌دهند، چرا هر جور شده پولی به دست نمی‌آورند و چيزی نمی‌خرند، مگر نمی‌دانی و ندیده‌ای که همه چیز دارد می‌رود بالا. مگر نمی‌دانی که پول بی‌ارزش‌ترین چیز است در اين مملکت. بخر و بنداز. اين است شعار «رستگاری». اما پول کجاست؟ پول از کجا می‌آید؟ چه کسی ‌مناقصه می‌گیرد؟ چه کسی وام می‌گیرد؟ چه کسی مناقصه می‌دهد؟ چه کسی وام می‌دهد؟ حالا، هيچ کس دلی خوش ندارد. چون او هم می‌داند که هرچه سود کند باز ضرر کرده است. چون همیشه یک عده بیشتر برده‌اند.

ما در «جمهوری ترس» زندگی می‌کنيم. اما نه «ترس»ی که از آن «آموزگارها» يا «روشنفکرها»ست، ترس از «حرف»، ترس از برهم خوردن «امنیت اجتماعی» با «حرف»، ترس از دستگاههای امنیتی. نه، ترسی که در انگليسی کلمه‌‌ی خوبی برای آن دارند: panic (هراس جمعی). اقتصاد ما مبتنی بر «هراس جمعی» است. سی سال است که «هراس جمعی» اقتصاد و سیاست ما را هدایت می‌‌کند. انقلاب فرهنگی برای «حرف»، جنگ داخلی برای «حرف»، ۸ سال جنگ خارجی برای «حرف»، افزایش جمعیت برای «حرف»، مهاجرت به خارج برای «حرف»، کشته شدن برای «حرف»، کشتن برای «حرف»، «انرژی هسته‌ای» برای «حرف»، به هم ریختن وضع پولی کشور برای «حرف»، شاخ و شانه کشیدن برای جهان برای «حرف» و «حرف و حرف و حرف». اما این همه را پایانی است. هرکس فکر می‌کند وضع بدتر خواهد شد و آن وقت بیشتر خواهد خرید و بیشتر خواهند خرید و بدتر خواهد شد و بدتر خواهد شد چون می‌گويند «بدتر» خواهد شد، سی سال است که دارد بدتر می‌شود، باز هم بدتر خواهد شد. پس بخرید، چون بدتر می‌شود. زمانی «دلار»، زمانی «ماشین»، زمانی «سیم‌کارت»، زمانی «سکه»، زمانی «زمين»، زمانی «خانه»، و .... شاید زمانی «پاسپورت»!

پی‌نوشت: دوستی دبش و نافرجام در شب چله یادی کرد از من به شوخی (من به آن طنز نمی‌گويم). از آنجا که او صدا و سيمای مرا بسیار پسنديده بود دريغم آمد که دست کم سيمای تلويزيونی خودم را برای او به يادگار نگذارم: در تلويزيون.



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=192
مشاهده [ ۴۸۲۶ ] :: دنبالک [ ۲ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / دوشنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9