چرا «فلسفه‌ی آلمانی»؟ — فلُّ سَفَه
دوشنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Monday, 29 April 2024 | 
شماره: ۲۰۹
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: يكشنبه، ۲۸ بهمن ۱۳۸۶ | ۱۰:۱۱ ب ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۲۸ بهمن ۱۳۸۶ | ۱۰:۱۱ ب ظ
موضوع: فلسفه

  • چرا «فلسفه‌ی آلمانی»؟

حتماً به یاد دارید که ده دوازده سالی پیش داريوش شايگان در مصاحبه‌ای که رامین جهانبگلو با او انجام داد (زير آسمانهای جهان، چ اول، ۱۳۷۴، ص ۱۴۲) به روشنفکران ايرانی توصیه کرد که بیشتر به تفکر کانتی توجه کنند و روی آورند تا تفکر هايدگری. او بر این اعتقاد بود که فلسفه‌ی کانت برای ما از نظر ذهنی و روانی بسیار «بهداشتی‌تر» و سالم‌تر از فلسفه‌ی دیگر فيلسوفان غرب است. می‌توانیم با شایگان موافق نباشیم و از او بپرسیم، اگر فلسفه هم یکی از اقلام مصرفی و خوراکی است، گیریم ذهنی و روانی، چه چیزی به کسی يا نهادی اين حق را می‌دهد که اعلام کند فلسفه‌ای «سالم» يا «ناسالم» است و آيا اين همان «ارتودوکسی» و «هترودوکسی» نیست که همواره به قدرت اجازه داده است «دیگری» را سرکوب کند؟ چگونه است که امروز «روشنفکر» نیز می‌تواند به «سالم» و «ناسالم» فتوا دهد؟ و البته مگر روشنفکران در همه‌ی‌ زمانها از اين گونه فتواها کم داده‌اند؟

من اکنون درصدد نقد و بررسی اين سخن شایگان نیستم، اما سخن شایگان می‌تواند از جهتی الهامبخش يادداشتی باشد که می‌خواهم شروع کنم. آيا ما در روی آوردن به اين يا آن فلسفه اختیاری داریم و می‌توانیم اين يا آن فلسفه را انتخاب يا توصیه کنیم؟ چه چیزی ما را به سمت فلسفه‌ای می‌راند؟ چرا کسی مارکسیست می‌شود و کسی افلاطونی و ارسطویی و کسی هایدگری یا نیچه‌ای و کسی توماسی یا صدرایی و کسی راسلی یا ويتگنشتاینی؟ کسی هم هیچ نیازی به فلسفه نمی‌بیند و به دين و آيينی خاص دل می‌بندد يا معتقد می‌شود که اصلاً نیازی به هیچ دین و آيين یا «فلسفه»‌ای خاص نیست؟ فلسفه با نیازهای شخصی يا اجتماعی ما چه نسبتی دارد؟ آيا فلسفه با زمان و مکان و زبان و تاریخ و سنّت نسبتی دارد؟ آيا فلسفه با مزاج و خُلقیات اشخاص سر و کار دارد و همان‌طور که یکی حساس و عاطفی است و یکی بیرحم و سنگدل، يکی هم فلسفه‌ورز است و یکی هم شاعر و یکی هم کاسب و یکی هم سپاهی و نظامی؟ و به همين سان، آيا فلسفه با «روح ملتها» بی‌ارتباط نیست؟ آيا هندیها و چینیها و مصریها و يونانیها و رومیها و ایرانیها و عربها و انگلیسیها و فرانسويها و آلمانیها و امریکاییها و لهستانیها و روسها اندیشه‌ها و مکاتب فلسفی یکسانی را پدید آورده‌اند یا پيروی کرده‌اند؟ به‌راستی، چه چیزی تعیین‌کننده‌ی تمایل «من» یا «ما» به اين يا آن فلسفه است و چگونه می‌توان به این تمایل جهت داد يا آن را تغییر داد و تثبیت کرد؟

خب، برای پاسخ به اين پرسشها شاید نیاز باشد که وقت بسیاری را صرف کنیم و البته در اینجا ما هم نمی‌خواهیم چنین کاری بکنیم و به همه‌ی پرسشها پاسخ دهیم. برویم به سراغ پرسشی که به خودمان مربوط است: چرا ما بیشتر «فلسفه‌ی آلمانی» را دوست داریم و از آن میان فلسفه‌هایی مانند فلسفه‌های نیچه و هایدگر؟ در این فلسفه‌ها چه چیزی وجود دارد که ما را مفتون می‌کند؟ آيا اين علایق را باید گذاشت به پای عقل‌ستیزی و دین‌خویی و ذوق عرفانی و شاعرمسلکی ذاتی ما؟ اگر به نظریه‌های «مزاج» یا «روح ملتها» معتقد باشیم، بعید است که بتوانیم توضیح دهیم چرا در آلمان و فرهنگ آلمانی کسانی همچون کانت و فرگه و ویتگنشتاین و نیز کسانی مانند هگل و نیچه و هایدگر سر بر می‌آورند و، مثلاً، انگلیسیها یا امریکاییها می‌توانند فلسفه‌ی آلمانيهايی همچون کانت و فرگه و ویتگنشتاین را قبول کنند، اما هگل و نیچه و هایدگر را پس بزنند؟ و تازه مگر می‌توان گفت که کانت و ویتگنشتاین کمتر از هگل و نیچه و هایدگر دینی يا متمایل به اندیشه‌های عرفانی بوده‌اند؟ همان‌طور که در خاک فرهنگی آلمان هم کانت می‌بالد و هم فرگه، در همان خاک هگل و نیچه و هایدگر هم می‌بالند و اگر می‌باید در انحراف اندیشه‌های هگل و مارکس و نیچه و هایدگر از فلسفه‌‌ی کانتی خطایی وجود داشته باشد که مسئول آن همه مصائب در قرن بیستم شمرده شوند (واقعاَ چگونه کسی می‌تواند چنین ارتباطی را اثبات کند؟)، چگونه ممکن بود که اندیشه را در حد کانت یا ادامه‌ی آن محدود کرد؟

باری، نگاهی به چگونگی جوامع و سیر اندیشه‌ها نشان خواهد داد که هر سرزمینی همان طور که غلات و میوه‌ها و مصنوعات صنعتی و اجتماعی گوناگونی می‌پرورد و هر سرزمینی نیاز خود را از اين تولیدات به صورتی که نیاز دارد تأمین می‌کند در عرصه‌ی اندیشه و فرهنگ نیز به همین گونه است. هگل و هوسرل و هایدگر و نیچه را فرانسویها از آلمانها می‌گیرند، و فرگه و ویتگنشتاین را انگلیسیها. آیا می‌توان از این امر نتیجه گرفت که فرانسویها و انگلیسیها مزاج یا روحی متفاوت دارند و در نتیجه متفکران و فیلسوفان‌شان هم راهی متفاوت در پیش می‌گیرند؟ شاید بتوان. اما این همه‌‌ی داستان نیست. در فراز و نشیب تجربه‌های تاریخی جایگاه فیلسوفان و وضع اجتماعی دگرگون می‌شود و در نتیجه به اندیشه‌های تازه نیاز می‌افتد، اندیشه‌هایی که یا از همان خاکی سرچشمه می‌گیرند که افراد در آن زندگی می‌کنند و یا از سرزمینهای دیگری وارد می‌شوند تا به نیازهای تازه پاسخ دهند. بنابراين، پرسش ما می‌تواند همچنان باز و باقی باشد که چرا «فلسفه‌ی آلمانی»؟ ما چه نیازی به «فلسفه‌ی آلمانی» داریم؟ پاسخ به اين پرسش نمی‌تواند تنها به حیات فکری ما مربوط باشد.

٭ «شهروند امروز»، شماره ۶۹، يکشنبه، ۲٨ بهمن، ۸۶

 



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=209
مشاهده [ ۴۰۵۶ ] :: دنبالک [ ۱ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / دوشنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9