داستان «ویرگول» و «نقطه» — فلُّ سَفَه
چهارشنبه، ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 15 May 2024 | 
شماره: ۲۲۱
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: شنبه، ۳۱ فروردين ۱۳۸۷ | ۹:۳۲ ب ظ
آخرين ويرايش: شنبه، ۳۱ فروردين ۱۳۸۷ | ۹:۵۵ ب ظ
موضوع: روشنفکری

  • داستان «ویرگول» و «نقطه»

خب، گویا من نمی‌خواهم از «نقدنویسی» و «اشاره و ارجاع به معاصران» دست بردارم، آن هم معاصرانی که حاضر و آماده نشسته‌اند تا سزای هرگستاخی به ساحت خویش را با سنگین‌ترین پاسخها تلافی کنند. هرچه باشد، از نظر من، این بهتر از رفتن به سراغ غایبان یا مردگان است. اما واقعاً چرا بر کسی خُرده گرفتن یا خطایی را به او گوشزد کردن این همه گران است؟ مگر ما انسانها خطاکار نیستیم و مگر «حق خطا» را نباید برای انسانها محفوظ داشت و مگر از راه همین «آزمون و خطا» نبوده است که ما به جایی رسیده‌ایم که اکنون رسیده‌ایم؟ گمان می‌کنم برای هرکس که خواهان شناخت روحیات ملی و قومی و روان‌شناسی اجتماعی و سیاسی ما باشد، راهی بهتر از بررسی همین واکنشهای فکری و قلمی درس‌خواندگان و روشنفکران ما وجود نداشته باشد. این نمونه‌ی اخیر می‌تواند تازه‌ترین نمونه باشد. باری، نمی‌دانم طبع من جنگجوست یا زمانه آن‌قدر غدار است که مجالی برای آرامش و آسایش به من نمی‌دهد؟ و اما داستان «ویرگول» و «نقطه».

وقتی آدم دفتری گشوده داشته باشد و بخواهد تأثرات روزانه‌ی خویش را از جهان اطرافش بازگو کند، طبعاً بخشی از آن هم به دیده‌ها و شنیده‌ها و خوانده‌هایش بازمی‌گردد. اگر این دفتر، کم و بیش، دفتر یادداشتهای روزانه‌ی من است؛ من هیچ پروایی ندارم که آنچه را احساس می‌کنم و می‌یابم، تا جایی که از حدودی تجاوز نکند، با صدای بلند بر زبان نیاورم. بنابراین، من نه با کسی سابقه‌ی قبلی دشمنی دارم که بخواهم او را خوار و سرافکنده کنم و نه بر این گمانم که نوشتن این چیزها چیزی بر قدر من می‌افزاید یا چیزی از قدر دیگران می‌کاهد. باری، ماجرای نوشته‌ی خانم آروین نیز از همین گونه بود، اما از آنجا که ایشان ظاهراً بسیار طناز و دانا تشریف دارند و می‌توانند فرق کتابهای خوب و بد و نوشته‌های خوانا و ناخوانا را معلوم کنند، کمی بیشتر بر سر نوشته‌ی ایشان درنگ می‌کنم. ابتدا متن کامل نوشته‌ی ایشان را می‌آورم، با تأکیدات و اضافاتی که با رنگی متمایز از متن آمده است و از من است.  

امر شخصی، سیاسی است

Personal is political. می‌بینید؟ مساله فراتر از کشمکش‌های دیرهنگام وبلاگستان ایرانی بر سر این است که جزئیات اتاق خواب را چه کسی گوید و چگونه بگوید؛ این شعار مشهور فمنیستی نه‌تنها ذهنیت رایج و پذیرفته شده‌ و بعضا آمیخته با سنت‌ها و هنجارهای ریشه‌دار فرهنگی ما، جامعه‌ی همواره در حال گذار را در باب حدومرز حوزه‌ی خصوصی و چندوچون به تصویر کشیدنش به چالش می‌کشد، بلکه بیش و پیش و مهمتر از همه‌ی این‌ها، یکی از اصلی‌ترین پایه‌های لیبرال دموکراسی را مورد انتقاد قرار می‌دهد. اصلی که طرفداران این نظام سیاسی معتقدند تفاوت اصلی آن با نظام‌های سیاسی تمامیت‌خواه (توتالیتر) است. درواقع، این شعار مشهور فمنیستی، تمایز جاافتاده‌ میان حوزه‌ی خصوصی و عمومی را به چالش می‌کشد و با این نقد رادیکال، یکی از مهمترین منتقدان نظامی تلقی  می‌شود که عجالتا خود را پیروز تاریخ می‌داند و مدعی است کارآمدترین نظامی است که تضاد منافع را به صورت مسالمت‌آمیز و با کمترین هزینه و بیشترین نفع برای همگان سامان داده است.

 

اما چرا فمنیسم با چنین تمایز به ظاهر معقولی مخالف است؟ مگر غیر از این است که انبوه نظریات و جنبش‌ها و انقلاب‌ها در تلاش برای تثبیت همین مرز کمرنگ اما به غایت مهمی بوده‌اند که نه‌تنها حکومت، بلکه به تعبیر میل، مهمتر از آن، اکثریت را وادارد تا از دست‌اندازی به حوزه‌ی خصوصی افراد پرهیز کند. اکثریتی که می‌تواند با مکانیزم‌های  قدرتمندی[،] از قبیل طرد اجتماعی، جزئیات حوزه‌ی خصوصی فرد را مطابق با ارزش‌ها و هنجارهای فرهنگی خود سامان دهد و اینجاست که حکومت نه‌تنها نباید متجاوز به این حوزه‌ی خصوصی محسوب شود[،] بلکه[،] بیش از آن، باید مدافع حوزه‌ی خصوصی اقلیت در برابر تعیین تکلیف‌های فرهنگی اکثریت باشد. واقعا جنبش زنان به عنوان یک جنبش مترقی مدرن چرا با چنین تمایزگذاری‌ای مخالف است؟ مخالفتی که حداقل در ظاهر ارتجاعی به نظر می‌رسد. جواب این سوال را اگر بدهیم و بفهمیم چرا فمنیست‌ها تنها خواهان وارد کردن زنان به حوزه‌ی عمومی نبودند، بلکه به تدریج درصدد برآمدند تا بر مزربندی‌های پذیرفته شده‌ میان حوزه‌ی خصوصی و عمومی فائق آیند، احتمالا بتوانیم در این دعوای مجازی اخیر هم موضع روشن‌تر و مستدل‌تری اتخاذ کنیم.

 

بگذارید اول ببینیم تعلق یک مساله به حوزه‌ی عمومی، چه مزیتی ایجاد می‌کند که زنان درصدد وارد کردن مسائل حوزه‌ی خصوصی به حوزه‌ی عمومی یا[،] درواقع، در پی به چالش کشیدن مرزهای پذیرفته شده‌ی میان این دو هستند. واقعا چه اهميتی دارد كه يك مساله جزء حوزه‌ي خصوصی قلمداد شود يا جزیی از حوزه‌ي عمومي؟ ماجرا خیلی ساده است: تعلق یک مساله به عرصه‌ی عمومی، باب گفتگوی عمومی در مورد آن را باز می‌کند، گفتگویی که در نهایت به اتخاذ یک راهکار جمعی منجر خواهد شد[،] بدین‌معناکه قدرت عمومی که تجسم اصلی آن حکومت است، پشتوانه‌ی اجرای آن خواهد بود. تمایز لیبرالی میان حوزه‌ی خصوصی و عمومی یک پیامد مهم برای زنان دارد، این‌که عمده‌ی مسائل آنان را از حوزه‌ی بحث و گفتگوی عمومی خارج می‌کند. مسائل زنان مسائلی تلقی می‌شود که علی‌رغم فراگیر بودنش، به واسطه‌ی تعلق‌شان به حوزه‌ی خصوصی افراد، مسائل شخصی و خصوصی‌ آنان تلقی می‌شود که گویا ربطی به دیگران ندارد. این درحالی است که زنان معتقدند عمده‌ی مسائل و مشکلاتی که به تعبیر خودشان، فرودستی آنان در جامعه را موجب می‌شود، در حوزه‌ی خصوصی شکل می‌گیرد و استمرار می‌یابد. قبل از این‌که وارد بحث مفصل در باب چیستی مسائل زنان در حوزه‌ی خصوصی شویم، بد نیست به یک معنای دیگر از این شعار مشهور هم اشاره کنیم، شعار «امر شخصی، سیاسی است» بیانگر آن است که سیاست به قلمرو عمومی محدود نمی­شود بلکه در شخصی­ترین حوزه­های حیات انسانی نیز به دلیل وجود روابط قدرت حضور دارد. نقدهای فمنیست‌ها به سنت‌های رایج در علوم سیاسی نیز بر همین مبنا انجام می‌شود؛ این‌که فرض بنیادی امر عمومی این است که ملاحظات عمومی را می­توان نسبتاً به سهولت از ملاحظات خصوصی تشخیص داد و در نتیجه میان امر خصوصی و امر سیاسی قائل به تفکیک شد[.] این درحالی است که از دیدگاه فمنیست­ها، درهم­امیختگی حوزه­های خصوصی و عمومی[،] بیش از آن چیزی است که در نظر اول به چشم می‌خورد. به این ترتیب، از دیدگاه آن‌ها، اساساً حوزه­ای که قلمرو نظریه سیاسی و علم سیاست را تشکیل می­دهد، از نظر مرزبندی مفهومی دچار مشکل است.

 

خب، خسته‌تان نکنم، اگر تا اینجا بخواهیم رئوس اصلی بحث‌مان را مختصر و مفید روشن کنیم، احتمالا بشود سه نکته‌ی زیر:

 

1- فمنیست‌ها با تمایز پذیرفته شده میان حوزه‌ی خصوصی و عمومی مخالفند و معتقدند مرزهای میان [این] دو حوزه ساختگی و صوری است و درهم‌آمیختگی آن‌ها در واقعیت بسیار بیش از آن چیزی است که انبوه نظریات سیاسی (به خصوص از نوع لیبرالی‌اش) بر مبنای آن بنا شده‌اند.

 

2- فمنیست‌ها نه‌تنها معتقدند که وجود رابطه‌ی قدرت در همه شبکه­های روابط اجتماعی، به خصوص در روابط شخصی و خصوصی افراد، همه‌ی این روابط را به امور سیاسی تبدیل می‌کند، بلکه[،] بیش از آن، طرح این روابط در حوزه‌ی عمومی یک ضرورت برای بهبود وضع موجود است[،] چراکه محدود کردن بخشی از روابط اجتماعی در حوزه‌ی غیرقابل‌دسترسی[،] مانند حوزه‌ی خصوصی، انواع مساله‌دار این روابط را پنهان می‌کند[،/؛] زیراکه با خارج کردن این مسائل از دایره‌ی بحث و گفتگوی عمومی (منظور رسانه‌های ارتباط جمعی، مطبوعات، احزاب، سازمان‌های غیردولتی و در یک کلام: جامعه‌ی مدنی است) کلا وجود این مسائل نادیده گرفته شده و لذا به لاینحل ماندن آن‌ها منجر می‌شود.

 

3- عمده‌ی مسائل زنان مسائلی است که از روابط قدرت در حوزه‌ی خصوصی ناشی می‌شود و لذا صرف وارد کردن زنان به حوزه‌ی عمومی چندان تغییر بنیادینی[، به تعبیر خودشان،] در وضعیت، به تعبیر خودشان، فرودستی ریشه‌دار آن‌ها پدید نمی‌آورد.

 

پایه بودید بخش بعدی این بحث را هم دنبال کنید تا نه‌تنها شواهد بیشتری از صحت نکته‌ی سوم ببینید، بلکه[،] مهمتر از آن، به دلایل و استدلال‌های فمنیست‌ها در جهت طرح این ادعا هم پی ببرید؛ این‌که چرا به نظرشان می‌رسيد زنان با وجود کسب تحصیلات و ورود به بازار کار و حتی کسب موقعیت‌های‌ ممتاز[،] در حوزه‌ی روشنفکری و آکادمی (بخوانید ورود به حوزه‌ی عمومی)، حداکثر در حد سیندرلاهای مدرن باقی مانده‌اند. 

خب، آنچه ابتدا در این نوشته نظر مرا جلب کرد همان عنوانش بود. دیدن جمله‌هایی سه کلمه‌ای مانند این، که ویرگولی کلمه‌ی اول را از دیگر کلمات جدا کرده است، اکنون مدتهاست که به عادتی آزاردهنده تبدیل شده است: در آگهیهای خیابانی، در روزنامه‌ها و در زیرنویسهای تلویزیونی و سینمایی. ظاهراً به همه آموخته‌اند که هرجا سکون یا مکثی در جمله پیش می‌آید «ویرگول» بگذارند، یا اگر می‌خواهند تأکیدی بکنند. به نظرم آمد که وقتی نویسنده‌ی این نوشته دانشجوی دکتراست و علاقه‌مند به ادبیات نیز هست و ضمناً می‌توان در انشتار این بحث در اینجا برای آن فایده‌ای عام تصور کرد تذکر این نکته بد نباشد. اما گویا مسأله برای ایشان حیاتی‌تر از این حرفها بود! آنچه را آنجا با اشاره گفتم اکنون اینجا توضیح می‌دهم.

١. علائم نشانه‌گذاری در زبان فارسی برگرفته از زبانهای اروپایی است و برای آن هیچ سابقه و سنتی موجود نیست، بنابراین استفاده از آن باید با توجه به طبیعت زبان فارسی و حداکثر امساک در به کارگیری آنها باشد. مقصود از به کارگیری این علائم راحت‌تر کردن خواندن متن و ادای معانی و مفاهیم است (رجوع شود به: احمد سمیعی گیلانی، آیین نگارش، مرکز نشر دانشگاهی، ؟).

۲. استفاده از «ویرگول» برای جدا کردن برخی از اجزاء جمله از یکدیگر، مانند «واو» عطف و به جای آن، آوردن عبارتی وصفی یا جمله‌ای مستقل در میان دو جمله‌ی دیگر است.

۳. استفاده از «ویرگول تنها» (، و نه ، ..... ،) در یک جمله تنها وقتی جایز است که بعد از آن جمله‌ای مستقل آورده شود که به تنهایی دارای معنای کامل باشد.   

اکنون با این توصیف ببینیم در کل مقاله خانم آروین از «ویرگول» چگونه استفاده شده است و آیا این استفاده قاعده‌مند هست یا نه؟ نوشته‌اند:

این شعار مشهور فمنیستی نه‌تنها ذهنیت رایج و پذیرفته شده‌ و بعضا آمیخته با سنت‌ها و هنجارهای ریشه‌دار فرهنگی ما، جامعه‌ی همواره در حال گذار را در باب حدومرز حوزه‌ی خصوصی و چندوچون به تصویر کشیدنش به چالش می‌کشد، بلکه[،] بیش و پیش و مهمتر از همه‌ی این‌ها، یکی از اصلی‌ترین پایه‌های لیبرال دموکراسی را مورد انتقاد قرار می‌دهد.

اگر به این جمله‌ای که در میان دو ویرگول قرار گرفته است توجه کنید، «جامعه‌ی همواره در حال گذار را در باب حدومرز حوزه‌ی خصوصی و چندوچون به تصویر کشیدنش به چالش می‌کشد»، به راحتی پی می‌برید که فعل «به چالش می‌کشد» متعلق به این جمله نیست بلکه متعلق به فاعل جمله‌ی قبلی، یعنی، «این شعار» است. همین امر در خصوص عبارت بعدی نیز صادق است. اگر من می‌خواستم این جمله را بنویسم، بدین گونه می‌شد:

 این شعار مشهور فمنیستی نه‌تنها ذهنیت رایج و پذیرفته شده‌ و بعضا آمیخته با سنت‌ها و هنجارهای ریشه‌دار فرهنگی جامعه‌ی همواره در حال گذار ما را در باب حدومرز حوزه‌ی خصوصی و چندوچون به تصویر کشیدنش به چالش می‌کشد، بلکه[،]  بیش و پیش و مهمتر از همه‌ی این‌ها، یکی از اصلی‌ترین پایه‌های لیبرال دموکراسی را مورد انتقاد قرار می‌دهد.

خب در خصوص بقیه نیز شما می‌توانید قضاوت کنید. هرجا که ویرگولی در دو طرف عبارتی قرار گرفته است، آن عبارت یا باید توصیف اسم قبل از خودش باشد و بعد از آن حتماً ویرگول دیگری قرار گرفته باشد، يا اینکه آن عبارت جمله‌ای مستقل باشد که خودش معنا داشته باشد. با همین دید می‌توانید به بررسی خانم آروین از جمله‌ی طولانی من نیز بنگرید. اما در خصوص ترجمه. من درباره‌ی هیچ کس در هیچ جا نظری نداده‌ام، مگر اینکه آن را اثبات کرده باشم. اگر کسی غیر از این از من سراغ دارد بیاورد. من مسلماً در ترجمه اشتباه کرده‌ام، در نوشته خطا داشته‌ام و هرچیز دیگر. اما «هزار شکر که یاران شهر بی‌گنهند». از آنجا که خانم آروین بسیار بی‌باکانه درباره‌ی کتاب و ترجمه و نثر و بسیار چیزهای دیگر قضاوت می‌کنند، بی‌مناسبت نمی‌بینم که یک چشمه از هنرنماهایی قلمی و ترجمه‌ای ایشان را که در آن هم نشانه‌ی هوش و هم تحصیلات عالی و هم زباندانی ایشان نمایان است بیاورم. اگر بیش از این هم خواستند مضایقه ندارم، البته رایگان نمی‌شود.

من از نخستین روزهای انتشار وبلاگ‌شان خواننده‌ی ایشان بوده‌ام و در این مدت بسیار هم استفاده کرده‌ام، اما کم هم شگفت‌زده نشده‌ام. این نمونه مربوط به یکی از هنرنماییهای قلمی و ترجمه‌ای ایشان در سال گذشته است که اگر من قصد خراب کردن ایشان را داشتم یقیناً بهترین بود. خانم آروین در مطلبی با عنوان «بدحجابی، برساخت ناموفق یک مساله اجتماعی (۲)» نوشته بودند:

از سوء تفاهمات که بگذریم، پاسخ برخی خوانندگان قله‌ای است در پاسخِ به قول غربی‌ها to the point. من پرسیده‌ام بدحجابی با اعتیاد چه تفاوتی دارد، پاسخ شنیده‌ام که مشروب‌خواری و روزه‌خواری احساس گناه را در افراد زنده می‌کند و نه اعتراض به وضع موجود را و "اعتیاد هم به همین‌گونه" و البته من هرچقدر تلاش کردم نفهمیدم این "هم" برچه مبنای عقلانی یا تجربی در انتهای این نظر مشعشع قرار گرفته است. بگذریم.

من نمی‌دانم خانم آروین تاکنون چند مقاله ترجمه یا ویرایش کرده‌اند یا نمرات آزمون زبان تافل‌شان چقدر بوده است که در دوره‌ی دکتری قبول شده‌اند، اما یک چیز مسلم است و آن این است که در اینجا ایشان در حال قمپز در کردن به زبان فارسی از زبان انگلیسی یاری جسته‌اند تا عوام نادان را مرعوب زباندانی خود کنند، اما غافل از بازی تقدیر خود قربانی کبر و نادانی شده‌اند. «پاسخ قله‌ای» که ایشان در ترجمه‌ی  to the point بدان متوسل شده‌اند و لابد خوانندگان‌شان را با این اصطلاح عجیب و غریب تا مدتها انگشت به دهان گذاشته‌اند، و گویا هیچ کس از کهتران و مهتران و همتایان نیز به ایشان نگفته است «این یعنی چه؟»، احتمالا از اینجا ناشی شده است که تنها معنای «قله» برای point به ذهن ایشان خطور کرده است و ایشان چون زباندان کارکشته و متن‌خوان دانایی هستند و خوب فرق نثر خوانا و ناخوانا (؟) را درمی‌یابند، نیازی ندیده‌اند که به هوش و نمرات و مدارک استثنایی خودشان شک کنند و بپرسند «آخر پاسخ قله‌ای چه صیغه‌ای است دیگر!». خب، معنای "to the point" در انگلیسی از این قرار است: زدن به هدف، رسیدن به نکته‌ی اصلی در مطلب، رفتن تا ته چیزی، رسیدن به کُنه چیزی و سخن باربط گفتن. به تعبیر خودمان: نکته را دریافتن. بنابراین، به کسی که خوب چیزی را بفهمد می‌گویند: نکته همین است. خوب گرفتی! اما چنانکه پیداست ایشان با استفاده از این تعبیر انگلیسی می‌خواهند، برعکس، بگویند که خوانندگانشان مفصود ایشان را درنیافته‌اند!

اما درباره‌ی چیزهایی که ایشان درباره‌ی من گفته‌اند. از آنجا که بخش نظرخواهی سایت من چندسالی باز بود و هرکس هرچه دلش خواست نوشت دیگر ضرورتی نمی‌بینم آن را باز کنم، گرچه در تلاش هستم با استفاده از شیوه‌های جدید این کار را بکنم. اما واقعاً چرا هربار کسی از من دلگیر می‌شود همینها را به زبان می‌آورد؟ چرا ما برخی حقایق را فقط برای تلافی است که بر زبان می‌آوریم؟   

 



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=221
مشاهده [ ۷۷۳۶ ] :: دنبالک [ ۲ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9