با چشمان شعله‌ور! — فلُّ سَفَه
پنجشنبه، ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 15 May 2024 | 
شماره: ۲۲۳
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: جمعه، ۶ ارديبهشت ۱۳۸۷ | ۵:۴۱ ب ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۶ ارديبهشت ۱۳۸۷ | ۶:۰۲ ب ظ
موضوع: روشنفکری

  • با چشمان شعله‌ور!

آيا در هنگام خواندن نوشته‌ای بیشتر به معنای آن توجه دارید يا شیوه‌ی نوشته شدنش؟ چه کلمات یا تعابیری شما را مجذوب خود می‌سازد؟ چه لحنی را در نوشتار می‌پسندید، ملایم و آرام، یا توفانی و پرخروش؟ دوست دارید بر سر تک تک کلمات درنگ کنید و آنها را مزمزه کنید یا به یک دم هم را از پیش چشم بگذرانید و به یک نفس سرکشید؟ به نظر شما چشم‌ را باید به دیدن چه چیزهایی در نوشته‌ها عادت داد؟ آیا به چیزی به نام «تربیت زیبا‌شناختی» باور دارید؟

خب، هم اینک می‌توانید خود را بیازمایید. اگر این جملات را بخوانید: «با چشمان شعله‌ور به من نگاه می‌کرد، و منتظر بود ببیند در جواب این چه می‌گویم. ... نورما با نگاهی شعله‌ور برخاست. و در آن حال که دور می‌شد...» و بعد از شما بپرسند از «نگاه شعله‌ور و چشمان شعله‌ور» چه می‌فهمید، چه پاسخی دارید؟ آیا چنین تعبیری در فارسی برای شما آشناست؟ مترجم انگلیسی یا نویسنده‌ی آرژانتینی از این تعبیر چه مقصودی داشته است؟ آیا این هم مانند «پاسخ قله‌ای» یا «قله‌ای در پاسخ» (معادلی برای to the point به قول غربی‌ها! آیا همه‌ی غربی‌ها انگلیسی زبان‌اند!) استعاره‌ای است که معنایش در بطن شاعر است؟ خب، می‌توانید تا روز بعد در این باره فکر کنید و اگر دوست داشتید جواب‌تان را برای من بفرستید یا در وبلاگهای خودتان منتشر کنید. اما به نظر شما، اگر این متن ترجمه باشد، حتماً نیازی به اصل آن هست تا بفهمیم این متن چه می‌گوید؟ من می‌گویم، نه، اگر شخصی که این متن را نقل کرده است دانشجوی دکتری یا ناقد ادبی و مترجم و اهل زبان باشد، او نیازی به متن اصلی ندارد. حالا، داستان چیست و چه فایده از این حرفها؟

رواج اینترنت هرفایده‌ای نداشته این فایده را داشته است که به دست برخی کسان وسیله‌ای برای ابراز وجود بدهد. اگر کسی قبلاً می‌باید مدتها در نشریات مختلف قلم می‌زد و مقالات و کتابهایی چاپ می‌کرد تا نامی به هم می‌زد، و از این رهگذر بسی چیزها از مهتران و اقران خود می‌آموخت، اکنون به برکت وجود رایانه و فضایی به نام اینترنت و افسارگسیختگی قلم و گندیدگی جان و روان و بی‌بهرگی از هرگونه شرم و حیا و پوشیدن جامه‌ی دریدگی و وقاحت و سلیطگی و پتیارگی به‌راحتی چند کتاب و مقاله‌ی ترجمه شده از این و آن را برمی‌دارد و انشایی می‌نویسد و گاهی با ذکر منابع فارسی و گاهی حتی بدون ذکر نامی از نویسنده‌ یا مترجم آنها می‌شود متخصص فمینیسم و رمان و روشنفکری و سینما و سیاست و اقتصاد و جامعه‌شناسی و هرمنوتیک و ویتگنشتاین و کی‌یرکگور و نیچه و هیچ‌کس هم از او نمی پرسد آقا یا خانم شما را چه به این حرفها؟ خب، بسیاری از این افراد شاید اصلاً قابل اعتنا نباشند و نیستند و همینکه در «هفتان» یا دیگر سایتهای فرهنگی به آنها پیوندی ‌دهند و نامی از ایشان ببرند، دست کم، ارضای خاطری شخصی ببرند؛ و چه نیکوتر از شاد کردن دلهای شکسته‌ای که از بی‌نامی خویش در رنج‌اند و از اینکه نامی ندارند زندگی را تهی از معنا می‌بینند. بادا که ملکوت زمین نیز همچون ملکوت آسمان از آن ایشان باشد. اما، البته، همه از محرومان و دلشکستگان نیستند، یا هستند ولی مدعیاتی فزونتر دارند. با اینان چه باید کرد؟

خب، یکی دو سال پیش که این متن را در «خوابگرد» (خانم‌ها نخوانند!) دیدم بسیار شگفت‌زده شدم. سید لطف کرده بود و از وقت خود مایه گذاشته بود و متنی را ماشین کرده بود و گذاشته بود در دسترس همگان و بدین وسیله شاید همگان را ترغیب کرده بود که کتابی ۶۰۰ صفحه‌ای را بخرند و بخوانند. او در آنجا پیوندی هم داده بود به مجلس نقد و معرفی این کتاب در «شهر کتاب». اما، متأسفانه، سید چنان در ماشین کردن متن شتاب کرده بود که از این متن پر از غلطهای ماشینی و جاافتادگی، علاوه بر ترجمه، به‌زحمت می‌شد لذتی برد یا چیزی فهمید. مثلاً، من که از این عبارات چیزی نفهمیدم:

با چشمان شعله‌ور به من نگاه می‌کرد، و منتظر بود ببینید [کذا] در جواب این چه می‌گویم. من با لحنی بسیار مؤدبانه گفتم: «حرف ندارد! درجه یک است! ... این غول‌های مؤنث آمریکایی به طریق [کذا] انتقام بردگی او در رختخواب را می‌گرفتند. توسعه‌ی صنعت فلزکاری در ایالات متحد کم یا بیش سرافکندگی او را به سبب فریادهایی که در لحظه‌ی اوج از ته دل برمی‌آورد، شرمساری از خود بیخودشدگی‌اش را در تسلیم بی‌قید و شرط خویش از بین می‌برد. پتروشیمی یانکی‌ها وضعیت حقارت‌بار او را جبران می‌کرد ...

خب، من در اینجا فقط برای غلطهای ماشینی در میان متن [کذا] گذاشتم. اما همه‌ی این جملات از نظر من کذاست. من نمی‌دانم در این «جلسات نقد وبررسی کتاب در شهر کتاب» قرار است که سخنرانان متخصص و محترم چه کاری انجام دهند، اما یقیناً برای عکس گرفتن و صحبت از افغانستان، و پر کردن عصرهای تنهایی و نوشیدن چای و خوردن شیرینی، آن هم در این ترافیک سنگین شبها در خیابان ولی‌ عصر، دور هم جمع نشده‌اند. خدا عمرشان دهد. اما من گمان می‌کنم بهتر است این اسم «نقد» را از روی این جلسات بردارند و به جای آن بگذارند، مثلاً، «جلسات دیدار و آشنایی با نویسندگان و مترجمان و منتقدان». این از نظر من بسیار معنادارتر است. باری، همه‌ی اینها را گفتم که بگویم دیدن نقل دوباره‌ی بخشهایی از این متن به دست دوشیزه‌ی مکرمه و فاضله و جمیله‌‌ای باز مرا به فکر فرو برد که مسئولیت نویسنده‌ یا پژوهشگر در نقل قول از دیگران تا کجاست؟ به این هم می‌توانید فکر کنید.



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=223
مشاهده [ ۵۹۸۳ ] :: دنبالک [ ۲ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9