باز هم درباره‌ی روشنفکر دینی — فلُّ سَفَه
پنجشنبه، ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 15 May 2024 | 
شماره: ۲۲۸
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: يكشنبه، ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۷ | ۱:۰۰ ق ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۷ | ۱:۰۰ ق ظ
موضوع: روشنفکری

  • باز هم درباره‌ی روشنفکر دینی

با سلام مجدد،

از بین ارجاعاتی که داده بودید، مقاله شیلز و مصاحبه خودتان را خواندم.

تامل شما در این موضوع، کاملا ستودنی است. واقعیت این است که در مصاحبه خود هیچ سخنی را ناگفته نگذاشته‌اید. روشنفکر را به خوبی تعریف کرده‌اید و بر اساس آن، جمع روشنفکری و دین را منتفی نداسته‌اید. البته مانند همه تعاریف دیگر، رسیدن به تعریفی عام و شامل از روشنفکر، مقدر و میسور نیست و عاقبت از گلوی عقل آدم پایین نمی‌رود. این مشکل، نظیر مشکلی است که ما در ساختن مدل از عالم واقع داریم، که هیچگاه کامل نمی‌شود. خصوصا اگر قرار باشد که این مدل، همه نمونه‌های عالم واقع را در خود جای دهد. برای مدلسازی، معمولا آسانتر است که توجه خودمان را به دامنه‌های کوچکتری معطوف کنیم. مثلا برای رسیدن به تعریف دین، اگر بخواهیم همه ادیان را در تعریف خود جا دهیم، ظرفش آنقدر گشاد می شود که همه چیز در آن جای می گیرد. تعریفی که از بودا و کنفسیوس، تا عیسی و محمد را در خود جای دهد، آنقدر کلی شده است که یک مکتب فکری بدون رهرو را نیز در خود جای می دهد. این تعاریف کلی، در مقام طبقه بندی، به کار می آیند ولی معمولا چندان سودی نمی‌رسانند. مثلا دانستن اینکه شیر، حیوان است، مورچه هم حیوان است، چیزی بر شناخت ما نسبت به شیر و مورچه نمی‌افزاید. دانستن اینکه مسیحیت دین است و بودیسم نیز هم، چیزی بر فهم ما نسبت به مسیحیت و بودیسم نمی‌افزاید. از این رو بد نیست که بر اشتیاق خود نسبت به یافتن تعریفی کلی که همه اجزا را در خود جای دهد غلبه کنیم و تعریفی به دست آوریم که اجزای مورد نظر ما را توضیح و تبیین کند.

مثلا موقع بحث روشنفکری دینی، آنقدر بالا نرویم که مجبور شویم پیامبران را هم روشنفکر دینی تلقی کنیم. توجه خودمان را بدوزیم به کسانی که امروزه مصداق آن هستند، آنهم فقط در جامعه خود ما. وگرنه با پا گذاشتن به زمانی دیگر و جامعه ای دیگر، هم دین چیز دیگری می‌شود و هم روشنفکری. آن چیزی که من از روشنفکری و دین در جامعه کنونی ایران می‌فهمم، فارغ از آن پیچیدگی هایی است که در تعریف کلی آنها وجود دارد. از خود شما نقل قول می‌کنم : "روشنفکران کسانی هستند که سنت پدران را به پرسش می‌گيرند، آمريت نامعقول را برنمی‌تابند و در اختيار شيوه و اسلوب زندگی راهی از آن خود دارند." بنابر این روشنفکر کسی است که آمریت هیچ چیزی که با عقل او سازگار نیست را نمی‌پذیرد. در حالی که دیندار از قضا آمریت چیزهایی که با عقلش سازگار نیست را می‌پذیرد. و بر اساس این نگاه به روشنفکری و دین است، که من هنوز هم پس از مطالعه آن دو مرجع بر این باورم که روشنفکری و دین ناسازگارند و در یک پیکر نمی‌گنجند ، و اگر کسی گمان کند که هر دو را در خود دارد، باید نگاه دیگری به نوع روشنفکری و دینداری خود بیاندازد. نگاه من به روشنفکری و دین، همان نگاه هایدگری به ایمان و عقل است. ایمان از جایی آغاز می شود که عقل دیگر پیش نرود.

مرحوم مهندس بازرگان که بر اساس تعریف شیلز و همین طور تعریف شما باید از مصادیق بارز و معتبر روشنفکری دینی باشد، در وصیت نامه خود می‌گوید که دین آمده است به بشر بگوید خدایی هست و آخرتی، دو چیزی که بشر با عقل و فهم خود به آن راه نمی‌یابد. بر اساس این تعریف، پذیرفتن خدا و آخرت‌، فقط از عهده ایمان بر می‌آید. و واقعیت هم همین است که عقل و ایمان در غیاب یکدیگر کار می‌کنند. حال اگر عقل را محور روشنفکری و ایمان را محور دینداری بدانیم، پر پیداست که چگونه یکی‌، در حضور دیگری بی‌خاصیت می‌شود. برای آدم دیندار، عقل در حضور ایمان بی‌خاصیت می‌شود ، و برای آدم روشنفکر، ایمان در حضور عقل.

کسانی که خود را ممتاز به داشتن هر دو می‌دانند، به اعتقاد من از این شاخه به آن شاخه می‌پرند. گاهی بر شاخه دین می‌ایستند، و گاهی بر شاخه عقل بشری. به چیزی ایمان می‌آورند‌، آنگاه برایش حجج عقلی می‌سازند. یا اینکه عقل بشری آنها را به نقطه‌ای یقینی می‌رساند ، آنگاه دین را به سازگاری آن می‌کشانند. شاید بگویید این خود گواه جمع‌پذیری عقل و ایمان است. ولی من ادعا می کنم که محال است در یک لحظه هم مومن بود و هم عاقل. این لحظه‌ها، لحظه‌هایی متباین هستند، که ما از یکی به دیگری می‌پریم. قیاس مع الفارق است ولی به سان کسی است که شراب می‌خورد و دهان خودش را آب می‌کشد تا نماز بخواند. همانگونه که آدمهای اینچنینی وجود دارند‌، روشنفکران دینی هم وجود دارند، ولی حاملان تناقضی هستند که نه به جان خودشان آرامش می‌بخشند و نه به جان دیگران. هم خودشان بلا‌تکلیف‌اند، هم کسانی که قصد معامله با آنها دارند.

منتظر کلام حضرتعالی هستم.

با سپاس

علی

دوست گرامی

چه مانند قدما معتقد باشیم که تعاریف «حقیقت» و «ذات» اشیاء را آشکار می‌کنند و عقل کاشف مفاهیم کلی است و چه مانند برخی متأخران معتقد باشیم که چیزی به نام مفهوم کلی وجود ندارد و کلیات فقط نامهایی‌اند که بر دسته‌ای از اشیاء می‌گذارند که خصوصیاتی مشترک دارند، ما نیازی اساسی به استفاده از مفاهیم کلی داریم. چون هیچ علمی به وجود نمی‌آمد، اگر انسان قدرت انتزاع و ساختن مفاهیم کلی را نمی‌داشت. می‌توان با تعاریف داده‌شده به چالش برخاست و تعاریف دیگر یا بهتری پیشنهاد کرد، اما نمی‌توان تعریف را کاری دلبخواهی پنداشت و با گفتن «به نظر من» سخن خود را به کرسی قبول نشاند. کسی که در علمی خاص کار می کند، در چارچوب «سنت» و «پارادایم» و «گفتار» است که به ایراد نظر می‌پردازد و البته آنچه بعد صورت علم رایج به خود می‌گیرد همین آراء مقبول و پذيرفته‌شده است.

بنابراین، اگر شما گمان می‌کنید نظر جامعه‌شناسان و نویسندگان دیگر، چه غربی و چه ایرانی، درست نیست می‌توانید ادای سهم خود را داشته باشید. اما نظر شما مقبول نیست به این دلایل:

(۱) تعریف در مرتبه‌ی نخست برای خلق کردن نیست، برای شناختن است. می‌باید اشیاء را به شناخت در آورد، ولو به‌طور موقت. این کار نیازمند نام‌گذاری و برشمردن خصوصیاتی است که یک شیء را از شیء دیگر متمایز می‌کند و علاوه بر آن همه‌ی اشیائی را که ذیل خصوصیاتی مشترک قرار می‌گیرند از دسته‌ی دیگری از اشیاء متمایز می‌کند. شما با شنیدن یا خواندن نام «مورچه» قادر به این تشخیص می‌شوید که «مورچه» غیر از «زنبور» است، اما «مورچه» و «زنبور» هردو باز خصوصیتی مشترک دارند که آنان را می‌توان در رده‌ای دیگر قرار داد که در آن شیر و پلنگ نمی‌گنجد. اما همین مورچه و زنبور و شیر و پلنگ در رده‌ای دیگر با یکدیگر مشترک‌اند و از خاک و سنگ متمایز می‌شوند.

(۲) کسی که برای «روشنفکر دینی» استدلال می‌کند می‌تواند بیان کند که چه خصوصیاتی شخصی را «روشنفکر دینی» می‌سازد و چرا «پیامبران» نیز روشنفکر دینی‌اند (مثلا، شیلز)، اما کسی دیگر نیز می‌تواند استدلال کند که بنا به اعتقاد مفروض قرارگرفته در دین او پیامبران نمیتوانند «روشنفکر» باشند (مثلا، تیلیش).

(۳) دینداران نیز هر آمریتی را نمی‌پذیرند. دلیل آن وجود ادیان و مذاهب مختلف.

(۴) عقل موجودی تاریخی و فرهنگی است و نمی‌توان گفت که همان تعریفی را دارد که شما از آن می‌کنید. مضافاً اینکه هایدگر از تضاد ایمان و عقل سخن نمی‌گوید. هایدگر خود سخت بدگمان به عقل است. آنچه برای هایدگر مهم است پرسشگری است. دینداران نیز می‌توانند نشان دهند که تا چه اندازه در دین پرسشگرند (تیلیش).

(۵) محرک عقل تناقض و تضاد است. اینکه شما فکر کنید افراد دیندار افراد دارای تضاد و تناقضی هستند اما افراد غیردیندار یا عاقل چنین تضاد و تناقضی ندارند سخت اشتباه است. یک دلیل خلاقیت و نوآوری متفکرانی همچون کانت و هگل و نیچه و هایدگر سوابق دینی و دلمشغولی آنان به دین است و یک علت رکود و جمود فکری روشنفکران ایرانی غیردینی بی‌اعتنایی و بی‌مسئله بودن آنان نسبت به دین است. انسان موجودی است که برای رهایی از تضادها و تناقضهایش عقلش را به کار می‌گیرد.

(۶) انسانهای مؤمن را فاقد عقل دانستن تفکر خطرناکی است که می‌تواند سر از آشویتس درآورد. اینکه شما گمان کنید میلیونها انسان مؤمن به دینی خاص فاقد عقل‌اند، فقط می‌تواند نشان‌دهنده‌ی این باشد که شما چه برداشت تنگ و محدودی از عقل دارید، در حد آنچه خود عقل می‌پندارید. عقل می‌تواند بسیار خودکامه و مطلق‌گرا باشد. مخالفت بسیاری از پست‌مدرنها با عقل از همین روست.

در همین زمینه ببینید:

روشنفکران دینی (ادوارد شیلز) || دین و ناقدان روشنفکر آن (پل تیلیش) || دین و روشنفکران (هانا آرنت) || سرآمدان فطری، روشنفکران و دولت (هانس - هرمن هاپ) || سنت روشنفکری در ایران (خودم)

 



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=228
مشاهده [ ۳۵۱۵ ] :: دنبالک [ ۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9