آیا «خشونت» و «ترور سیاسی» در هر حالی ناموجه است؟ — فلُّ سَفَه
چهارشنبه، ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 15 May 2024 | 
شماره: ۲۳۰
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: جمعه، ۲۰ ارديبهشت ۱۳۸۷ | ۷:۵۴ ب ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۲۰ ارديبهشت ۱۳۸۷ | ۹:۱۶ ب ظ
موضوع: روشنفکری

  • آیا «خشونت» و «ترور سیاسی» در هر حالی ناموجه است؟

چهارشنبه بعد از ظهر رفته بودم «خانه‌ی هنرمندان». نویسنده‌ای سوییسی و فرانسه‌زبان (و البته مانند اکثر سوییسی‌ها چهارزبانه؛ صبح هم آمده بود به دیدار گروه آلمانی دانشگاه ما؛ ظهر که با همکاران از ناهار برمی‌گشتیم او را دیدم که داشت سوار ماشین سفارت می‌شد و نمی‌دانم چرا همین‌طوری حدس زدم که او باشد و یکی از همکاران نیز تأیید کرد) برای شرکت در نمایشگاه کتاب به ایران آمده بود. دکتر حامد فولادوند، از استادان و دوستداران ادبیات و فلسفه‌ی فرانسوی، به همین مناسبت برنامه‌ای فراهم کرده بود و از داود رشیدی، تحصیلکرده‌ی سوییس و فرانسه‌دان، و دکتر ذات‌علیان، ظاهرا استاد ادبیات فرانسه، و نیز آقای دانیل دو روله برای برگزاری نشستی درباره‌ی کتابی از ایشان دعوت کرده بود.

سعی کردم به موقع برسم. وقتی به ورودی خانه‌ی هنرمندان رسیدم ساعت حدود ۱۷:۴۵ بود و جناب فيلیپ ولتی، سفیر سوییس، داشت با همراهانش آرام آرام از پله بالا می‌رفت. در تالار بتهوون چندان جمعیتی حضور نداشت. ظاهراً چندان تبلیغی برای این مراسم نشده بود و اکثر مهمانان خصوصی دعوت شده بودند. بعد از خوش و بشی با حامد و یکی دو تن دیگر از دوستان رفتم کنار علی دهباشی در ردیفی کاملاً خالی نشستم. ابتدا شاید باید به او توضیح می‌دادم که چرا به این جلسه آمده‌ام، و حال آنکه به بسیاری از جلسه‌های دیگر که دعوتم کرده‌اند نرفته‌ام. دهباشی، به گفته‌ی خودش، در اینجا ۵۴ شب در بحث و گفت و گو و بزرگداشت از نویسندگان مختلف برگزار کرده بود، اما دیگر به او اجازه نداده بودند و او تاکنون ۶ شب دیگر را در «نقش جهان» فرهنگستان هنر (جنب پارک ساعی) برگزار کرده است. سه‌شنبه‌ی آینده (۲۴ اردیبهشت) هم شبی را در بزرگداشت فریدریش دورنمات برگزار خواهد که عزت‌الله فولادوند و حمید سمندریان از سخنرانان آن خواهند بود. باری، جلسه با نیم ساعتی تأخیر آغاز شد. و اما چه بود داستان سخنان نویسنده و گویندگان آن شب.

دکتر فولادوند کتابی از دانیل دو روله را برای ترجمه و بحث برگزیده بود که به نظر می‌آمد هم با اتفاقهای مه ۶۸، ماهی که در آن به سر می‌بریم، و هم با آنچه در جوانی خود او و اکثر ما گذشته بود، و هم با آنچه گاهی گفته می‌شود «افسوس این روزگار ماست»، بیشترین ربط را داشت: «آیا با جوانی خود کشمکشی داریم؟ تا چه اندازه به آنچه در جوانی برای آن جنگیدیم و زندگی به باد دادیم هنوز معتقدیم؟» اینها پرسشهایی است که شاید هر جوان آرمانخواه دیروز از خود بکند. دانیل نیز با شنیدن سخنی با همین مضمون از هانس شرودر به آنچه در جوانی خود کرده است می‌اندیشد و از همین رو تصمیم می‌گیرد ماجرایی واقعی از زندگی خود را که پیشتر نوشته است منتشر کند. اما باز این تنها انگیزه‌ی او برای انتشار این ماجرای واقعی به صورت رمان نیست. همدست او در آن ماجرا، دوست دختر دوران جوانی‌اش، در بستر مرگ از او می‌خواهد که داستان این ماجرا را بعد از مرگ او منتشر کند، چرا که بیشترین سهم را در شکل‌گیری این ماجرا او داشته است.

رمان «یکشنبه‌ای در کوهستان» (۲۰۰۶) داستان واقعی دانشجوی جوانی است که در پایان دهه‌ی ۶۰ خانه‌ی ویلایی اسپرینگر یکی از سرمایه‌داران مشهور سوییس را در منطقه‌ای کوهستانی به آتش می‌کشد. کارآگاهان پلیس هرگز پی نمی‌برند که چه کسی این کار را کرده است. غوغای جنگ سرد است و این عمل به بیگانگانی آمده از آن سوی مرزها نسبت داده می‌شود و بدین ترتیب پرونده به دست فراموشی سپرده می‌شود. اما سی سال بعد مردی محترم در جامعه، مهندس معمار و مشاور شرکتهای رایانه‌ای، دارای همسر و فرزند، و اکنون نویسنده‌ای شناخته شده مدعی این آتش‌افروزی است. با او چه می‌توان کرد؟ برخی جرایم در سوییس، بعد از ۱۰ سال، شامل مرور زمان می‌شود و دیگر نمی‌شود آنها را تعقیب کرد. با این وصف، برخی نمایندگان مجلس سوییس لایحه‌ای تنظیم می‌کنند تا گذرنامه‌ی سوییسی نویسنده از او گرفته شود، چرا که او «تروریست» است. ولی چنین لایحه‌ای به نتیجه نمی‌رسد.

داود رشیدی، در تفسیر این رمان، این گفته‌ی قدیمی را یادآور شد که همه‌ی ما در جوانی «ایده‌آلیست» هستیم و در پیری «محافظه‌کار». اما دو روله در پاسخ گفت که او هرگز از اعتقادات قدیم خود دست برنداشته و محافظه‌کار نشده است، فقط در آنچه کرده و شیوه‌های رسیدن به خواسته‌اش به بازنگری و قضاوت پرداخته است. او سرمایه‌داری سوییسی را به نادرست همکار نازیها و فاشیستها پنداشته بود و راه مبارزه‌اش با سرمایه‌داری را نیز به نادرست انتخاب کرده بود: آتش‌ زدن خانه‌های آنها. دکتر ذات‌علیان به شیوایی سخن گفت و از اقتضائات جوانی و ایدئولوژی‌ها سخن به میان آورد و اینها را هم بخشی از تراژدی زندگی بشری دانست، اما نگفت چرا ایدئولوژیها به وجود می‌آیند و چه نیازی به ایدئولوژیها هست (سخنان او را به‌درستی به یاد نمی‌آورم. شاید اشتباهی در گزارش دقیق آن بکنم). با این همه، جملگی گردانندگان مجلس بر این قول بودند که دوره‌ی این جور کارها گذشته است. اما دو روله خود معتقد بود که مخالف با «ترور» یا «فداکاری» در هر حالی نیست. او رمانی هم در سال ۲۰۰۷ منتشر کرده است که به «کامیکازه‌»های ژاپنی می‌پردازد. او اصرار می‌ورزید که ژاپنی‌های «امپریالیست» و «فاشیست» با وجود ایدتولوژی نادرست‌شان در اعمال شجاعانه‌شان قابل تحسین بودند. پایان مجلس که رسید می‌خواستم پرسشی بکنم. اما یکی دو سخن بی‌ربط که برخی از حاضران گفتند و طول پاسخ نویسنده آنچنان وقت و رمق را از مجلس گرفت که دیگر جایی برای پرسش باقی نماند.

۱. داستان دو روله برای من «ابتکاری» نبود. نمی‌دانم خودش می‌دانست که داستان واقعی او تا چه اندازه به داستان فیلم «قله‌ی زابریسکی» (۱۹۷۰) میکل‌انجلو آنتونیونی شباهت داشت. یک نکته‌ی جالب در داستان دو روله اصرار دوست دختر او بر انجام دادن این کار بود. اینجا هم مثل «همیشه پای زنی در میان بود». او مدعی بود بدون اصرار دوست دخترش و تمایلش به ابراز قهرمانی برای او هرگز دست به چنین کاری نمی‌زد. بازهم وسوسه‌ی شیطانی زن؟ — در مجلس زنان بسیاری حاضر بودند، اما گویا هیچ‌کس به دیدی فمنیستی به این موضوع نگاه نکرد؟ مطمئنم همه‌شان مرد را تحسین می‌کردند که چقدر عاشق بوده و چه کار خوبی کرده است که برای عشقش حاضر به هر کاری بوده است؟ به هر حال، «رابطه‌ی خشونت و سکس/عشق و نقش آن در شورشها یا انقلابهای اجتماعی» هم دیگر از آن مضامین پیش پا افتاده شده است. حدود ۴۰ سال پیش، وقتی آنتونیونی در «قله‌ی زابریسکی» (۱۹۷۰) به آن پرداخت فیلم «هو» شد و حتی یک پنجم سرمایه‌اش را هم برنگرداند، اما سی سال بعد وقتی برتولوچی در «خیالبافها» (۲۰۰۳) به آن پرداخت موضوع «نو» شد و دل همه را ربود. آری، هرچیزی وقتی دارد برای گفتن.

۲.  به نظر می‌آمد که دانیل دو روله درکی فلسفی از خشونت نداشت. هموطنان نامدارش، فریدریش دورنمات و ماکس فریش، از این حیث فرهیخته‌تر بودند. دورنمات در «ازدواج آقای میسی‌سی‌پی» (به گمانم) و فریش در «آندورا» و «آتش‌افروزان» درک بالایی از فلسفه‌های اگزیستانسیالیستی دارند. نیهیلیسم (هیچ‌انگاری/نیست‌انگاری) و آنارشیسم (حاکم‌ستیزی) را به خوبی می‌شناسند و به نمایش می‌گذارند. واقعاً چرا زمانی نویسندگانی بودند که قهرمانان‌شان این همه خواستار به آتش کشیدن جهان بودند؟ و چرا این آتش بیش از همه ما را سوخت؟ چرا آنچه برای آنها به فرهنگ و سپس اصلاح اجتماعی تبدیل شد، برای ما به هیچ و آه و افسوس جوانی از دست رفته تبدیل شد؟

پی‌نوشت: یادم رفت بگویم که آقای دکتر سلطانیه هم بخشی از این رمان را ترجمه کرده بود و برای حاضران خواند.  



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=230
مشاهده [ ۳۹۹۰ ] :: دنبالک [ ۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9