وای بر کم‌فروشان — فلُّ سَفَه
پنجشنبه، ۱۰ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
شماره: ۲۵۹
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: پنجشنبه، ۷ آذر ۱۳۸۷ | ۱:۲۴ ق ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۷ آذر ۱۳۸۷ | ۱:۲۴ ق ظ
موضوع: زندگی

  • وای بر کم‌فروشان

امشب بعد از اینکه یکی دو ساعتی قدم زدم و هوایی خوردم، در هنگام گذر از کنار میوه‌فروشی محله، «حاجی ارزونی چیذر»، گفتم پرتقالی بخرم و این یکی دو روز آخر هفته را جشن بگیرم. به سوی پیشخوان کوچک کنار مغازه‌ی اصلی، دهنه‌ی اول، رفتم که پرتقالهای تامسون ارزان‌قیمتی را در طبق ریخته بود. خلوت بود و کسی نبود. گفتم دو کیلو پرتقال. جوانی که بیکار آنجا ایستاده بود آمد و کیسه‌ای را پر از پرتقال کرد و روی ترازو گذاشت. به اعداد و ارقام روی ترازو نگاه کردم. قیمت را زده بود: ۱۲۹۰. نگاهی دوباره به قیمت پرتقالها که روی چوبی با خط درشت نوشته بود انداختم. نوشته بود: ۱۰۸۰. به ترازودار که جوانکی خیکی بود، گفتم: «۱۲۹۰ حساب کردی؟» گفت: «آره». گفتم: «اونجا که نوشته ۱۰۸۰!» نگاهی به جوانک کناری انداخت و سریع قیمت را عوض کرد و حساب کرد. دو کیلو بیشتر نمی‌خواستم. چندتا پرتقال را به سرعت در آورد و بی‌آنکه بتوانم ببینم وزنش چقدر شد، پولش را گرفت. ترازو هنوز آرام نگرفته بود. قبضی هم به من نداد.

چندباری است که متوجه شده‌ام باید وقتی می‌روم خرید حواسم را حسابی جمع کنم. گاهی کالاها را زیادتر از آنکه هست حساب می‌کنند، در برخی جاهای شلوغ همیشه چند کالای اضافی هم به اسم آدم فاکتور می‌شود، یا قیمتها با برچسبها نمی‌خواند. در جاهایی مانند بالای شهر مردم عادت ندارند قیمت چیزی را بپرسند یا فاکتورها را نگاه کنند و خودشان جمع بزنند. هرچه گفتند می‌پردازند. پول خرد هم اصلا وجود ندارد. همه چیز به هزار یا پانصد ختم می‌شود. گاهی شاید اصلا سوء نیتی در کار نباشد. شاید صاحب مغازه اصلا در این میان مقصر نباشد. شاید صاحب‌ مغازه‌ی آینده است که دارد برای خودش پس‌انداز می‌کند. به هر حال، کسی را متهم نمی‌کنم. اما وقتی می‌روید خرید، اگر مثل من پولدار نیستید، حسابی حواس‌تان را جمع کنید، چون ممکن است همیشه چهار پنج هزارتومان بیش از خریدتان بپردازید.

حالا که رسیدیم به اینجا یادی هم از دکتر ذاکرزاده‌ی عزیز بکنم. چند سال پیش با جمعی از همکاران رفتیم درکه که ناهاری بخوریم. دکتر ذاکرزاده می‌خواست مهمان‌مان کند. بعد از اینکه ناهار خوردیم، نوبت به صورت حساب رسید و دکتر ذاکرزاده پرداخت. در هنگام خروج از او پرسیدیم که پولش چقدر شد، با توجه به اینکه پول زیادی از جیبش خارج شده بود. گفت: ۸۰ هزارتومان (آن موقع زیاد بود، حالا پولی نیست. کی می‌گه ما در حال پیشرفت نیستیم! این همه ترقی را چطور نمی‌بینید!). با توجه به آنچه خورده بودیم و تعدادمان و قیمتهایی که در صورت غذا دیده بودیم جور در نمی‌آمد. در خیابان بودیم و می‌خواستیم سوار ماشین بشویم. دکتر ذاکرزاده بی‌اعتنا بود و می‌گفت مهم نیست، برویم. بالاخره، یکی از همکاران صورت‌حساب را گرفت و رفت پیش صندوقدار. بعد از چند دقیقه خندان آمد. بیش از ۴۰ هزارتومان پس گرفته بود! چیزهایی که ما نخورده بودیم به پای‌مان نوشته بود.



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=259
مشاهده [ ۳۳۶۳ ] :: دنبالک [ ۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۱۰ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9