چندروز پیش از دوست کاناداییام پیوندی دریافت کردم به نوشتهای درخصوص کامران
وفا و محمود حسابی. دوستم در عنوان نامهاش از این نوشته بسیار با خشنودی یاد کرده
بود. نویسندهی این وبلاگ در خصوص
کامران وفا و محمود
حسابی نوشته بود:
دیروز کامران وفا، در مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات
سخنرانی داشت. از بحث در مورد کامران وفا و جایگاه رفیع او بگذریم. اما تنها چیزی
که می توانم بگویم این است که کامران وفا مسلط ترین فردی است که تا به امروز دیده
ام. دیدار دیروز جدای از انگیزه و جذابیتی که داشت، یک نکته تفکر برانگیزی داشت.
سالهاست تلاش می شود از مرحوم دکتر محمود حسابی، یک غول
علمی ساخته شود. من نمی گویم ایشان زحمت نکشیده اند. چرا زحمت کشیده اند، اما ایشان
یک فیزیکدان سطح بالا که هیچ، حتی یک فیزیکدان معمول در سطح فیزیکدانان امروز ایران
هم نبودند. ایشان بیشتر تلاش در ساخت زیربنای علمی کشور، مانند ایجاد نهاد ها و
ارگان های علمی، داشتند. اما یه یقین فردی که در علم فیزیک صاحب جایگاه باشند،
نبودند.
شاهد مثال هم،فقدان مقالات علمی از جانب ایشان است. به زحمت می توان مقاله یا نامی
از ایشان و یا نقشی از ایشان در فیزیک دید. همگان می دانند که امکان ندارد فردی که
تولیدی در علم ندارد، یک مهره تأثیرگذار در متن علم باشد. تنها چیزی که موجود است،
چند خاطره اغراق آمیز است از یک سخنرانی در موسسه عالی پرینستون. اینکه آیا چنین
جلسه ای اتفاق افتاده است یا نه، به قولی تنها در محدوده دانش خداوند امکان جستجو
دارد. اما چند سوال ذهن مرا به شدت به خود مشغول کرده است.
مدعیات این نوشته در خصوص محمود حسابی چیزی نبود که من از آن مطلع نباشم، نه
اینکه آنها را بهتازگی خوانده باشم، و گمان نمیکنم دوستم نیز چنین بوده باشد،
چراکه در همان روزهایی که «اسطورهی حسابی» عَلَم شد، در «مرکز نشر دانشگاهی»
فیزیکدان و استاد دانشگاه صنعتی شریف کم نداشتیم و همهشان میدانستند که چه بازی
مسخرهای راه افتاده است. اما پرسش اینجاست که چرا آن روز کسی در «نشر دانش» یا
جایی دیگر چیزی ننوشت؟ چرا رضا منصوری و بسیاری دیگر چیزی نگفتند؟ چرا همیشه
منتظریم که دیگرانی که ظاهراً در بازی نیستند بیایند و پتهی همهچیز را روی آب
بریزند؟ چرا اهل دانش خود دست به کار نمیشوند و در پی آواز حقیقت نمیدوند؟ آیا
«علم» را با حقیقت کاری نیست؟ سالها پیش، در سال ۱۳۴۷، کامران شیردل فیلم کوتاهی
ساخته بود به نام «حماسهی روستازادهی گرگانی». داستان واقعی مشابهی با آن در
کتابهای درسی ابتدایی آن زمان وجود داشت و وقتی باز مشابهی برای آن پیدا شد، کامران
شیردل سعی کرد در فیلم نیمه مستندی نشان دهد که پشت این «حماسهسازیها» چه
بهرهبرداریهای دیگری نهفته است. نتیجه، توقیف فیلم به مدت پنج سال بود. امروز نیز
هستند روشنفکران و نویسندگان باصلاحیتی که تن به «چهرهی ماندگار» و «استاد نمونه»
و «ممتاز» شدن نمیدهند و در کنج عزلت نان قناعت میخورند و آبروی فقر نمیبرند.
نامشان بلند باد.
|