نجات‌دهنده در گور خفته است؟ — فلُّ سَفَه
چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
شماره: ۳۰۲
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: يكشنبه، ۲۴ خرداد ۱۳۸۸ | ۲:۰۱ ب ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۲۴ خرداد ۱۳۸۸ | ۲:۰۱ ب ظ
موضوع: زندگی

  • نجات‌دهنده در گور خفته است؟

سلام. به وبلاگتان سر زدم. دیدم شما هم حال و روز ندارید. نمی‌شود برایتان کامنت گذاشت؟ چه اتفاقی دارد می‌افتد واقعاً؟ در حالی که همه خطوط ارتباطی بسته است، دوشبه که از بهت و وحشت خواب نداریم، سایتهای اصلی بکلی تعطیله. فیس بوک فیلتر شده و همگی مجبوریم به شیوه انسانهای اولیه اخبار را با چت کردن یا ایما و اشاره پشت تلفن به گوش هم برسانیم، یکی از دوستانم بسختی کتک خورده و یکیشان گم شده و برای یکی دیگر چنان حادثه‌ تلخی اتفاق افتاده که از به یاد آوردنش حالم بد می‌شود، تلویزیون مثل یک بلای آسمانی هرچند لحظه یکبار سرمان نازل می‌شود و بیانیه‌های پوک اینها را درباره شیرین کامی ملت و خنثی شدن توطئه دشمنان تحویل می‌دهد، من از قضا در حال ترجمه این مقاله مفتش اعظم هستم! با خودم فکرکردم راستی راستی اگر همین لحظه پیامبری چیزی در همین پیاده‌روهای امیرآباد، به سبک سنگفرشهای شهر سویل اسپانیا! ظهور کند، وقتی کتک‌خورده و با صورتی متورم و تحقیرشده، او را پیش کاردینال اعظم ببرند، مفتش عزیزمان به او چه خواهد گفت؟:... خاموش باش و پاسخ مده. براستی اکنون چه می‌توانی بگویی؟ حق نداری کلمه‌ای به آنچه از قدیم گفته‌ای بیفزایی. مگر نه اینکه آن زمان گفتی آزادتان خواهم ساخت؟ اکنون این آزادمردان را دیده‌ای! ولی عاقبت به نام تو، ما، کار را به انجام رسانده‌ایم و با آزادی تو دست و پنجه نرم کرده‌ایم و اکنون دیگر دفترش بسته شده و کنار نهاده شده است. بگذار بگویمت که مردم امروزه بیش از پیش متقاعد شده‌اند که آزادی کامل دارند، با این همه آزادیشان را برای ما آورده‌اند و آن را فروتنانه مقابل‌مان نهاده‌اند. خوشبختانه به هنگام رفتنت کار را به ما وا گذاشتی. تو وعده داده‌ای، با کلامت مبنا گذاشته‌ای، به ما حق پیوستن و گسستن داده‌ای و البته حالا نمی‌توانی در اندیشه بازستاندش باشی. پس چرا آمده‌ای سد راهمان شوی...؟ می‌میرم که بدانم آن پیامبر کبود ومحترم چه پاسخی خواهد داد.

پیوست:

۱. مع الوصف بر خود فرض می‌دانم همینجا از کاراکتر عظیم مفتش اعظم نوشته ایوان کارامازوف به خاطر این مقایسه عذرخواهی کنم! دست کم او به عمق آنچه می‌کرد و می‌گفت آگاه بود!

 ۲. باید اساسا در قیر داغ ذوب کنند این سی سال پر افتخا ر را.

* نویسنده این نامه دختری دانشجوست.



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=302
مشاهده [ ۳۵۵۳ ] :: دنبالک [ ۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9