ما و دولتی که می‌خواست همه چیز را از هیچ شروع کند — فلُّ سَفَه
چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
شماره: ۳۰۵
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: سه شنبه، ۲۶ خرداد ۱۳۸۸ | ۱:۱۰ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۲۶ خرداد ۱۳۸۸ | ۱:۱۰ ق ظ
موضوع: سياست

  • ما و دولتی که می‌خواست همه چیز را از هیچ شروع کند

از هنگامی که به نوجوانی قدم گذاشتم رفته رفته از تغییرهایی که در اطرافم در جریان بود بیشتر آگاه شدم. احساسم از وقوع چیزهایی خبر می‌داد که هنوز آماده پذیرفتن‌شان نبودم. زندگی دیگر مانند گذشته نبود و بسیار چیزها داشت تغییر می‌کرد. دوران خوش کودکی گذشته بود و من داشتم بزرگ می‌شدم و بسیاری آدمها یا چیزها همچون پدربزرگها یا مادربزرگها و دیگر بزرگترهای خانواده یا از این جهان رفته بودند یا داشتند می‌رفتند. وقتی ساواک، در سال ۵۴، دبیرستان‌مان (دبیرستان علوی مشهد) را تعطیل کرد احساس شومی از آینده به دلم نشست. دو سه سال بعد بود که توفان شروع شد.

وقتی امروز به تمامی آنچه در این سالها گذشته است می‌نگرم می‌بینم که «سیاست» چه تأثیر عمیقی در زندگی‌ام داشته است، هرچند این تأثیر چندان بر وفق مرادم نبوده است. آدم وقتی فلسفه خوانده باشد، وقتی آموزگار باشد، وقتی با کتاب سر و کار داشته باشد، وقتی بخواهد با صدای بلند فکر کند و سخن بگوید باید منتظر خیلی چیزها باشد، از جمله چیزهایی که چندان هم گوارا نیست. خب، وقوع انقلاب در سال ۵۷، و انقلاب فرهنگی در سال ۵۸، و تعویض رئیس جمهورها در سالهای ۶۸ و ۷۶ و ۸۴ را می‌توانم از جمله چیزهایی بدانم که بزرگترین تأثیرها را در زندگی‌ام داشته‌اند. اما این تغییرها هیچ‌گاه برای من چندان مطلوب نبوده است. می‌دانم که در طی این سالها زندگی بسیاری از مردم تغییر کرده است. بسیاری از هیچ به همه چیز رسیده‌اند. به چیزهایی که حتی در خواب هم تصورش را نمی‌کردند. اما من اینجا از صاحبان زمین‌های شهری و روستایی یا مغازه‌داران و فروشندگان مواد غذایی و گیرندگان وامهای بانکی و واردکنندگان و صادرکندگان یا استادان سر به زیر و مطیع قوانین دانشگاهی سخن نمی‌گویم. از کسانی سخن می‌گویم که هر تغییر سیاسی در این سرزمین یا برای دربند کردن و نابود کردن آنان بوده است یا برای رها کردن و مجال دادن به آنان: «روشنفکران». از روشنفکرانی سخن می‌گویم که در هر تغییر سیاسی بیشترین هزینه را می‌پردازند، چرا که آنان نخستین هدفهای هرگونه سرکوب‌اند. بعد نوبت مردم و زندگی عمومی می‌رسد. اول «چراغها را خاموش می‌کنند»، بعد خانه را غارت می‌کنند. خب، پس بگذارید بپرسم چرا «تغییر» در کشور ما این‌قدر مصیبت‌زا و «ثبات» این قدر مطلوب است.

سال ۷۴ یا ۷۵ روزی در خیابان می‌رفتم که دوستی از منتقدان مجله فیلم را دیدم. پس از خوش و بشی با خنده به من گفت: «سعید، ما چه ملت بدبختی هستیم که تازه فهمیده‌ایم بهشتی آدم خوبی بود!» مقصودش مهندس سید محمد بهشتی شیرازی بود که از بنیاد سینمایی فارابی رفته بود و بنیاد به دست ضرغامی افتاده بود. و وزارت فرهنگ و ارشادی که دیگر رئیسش خاتمی نبود، بلکه مهندس میرسلیم بود. سال ۷۵ همگی داشتیم خودمان را برای یک زیر و رو شدن دیگر آماده می‌کردیم. در سال ۷۴ کتابی در مرکز نشر زیر چاپ داشتم و دکتر (پورجوادی) می‌گفت کار این کتاب را زودتر تمام کن، چون ممکن است سال دیگر اینجا نباشیم. کار در مجله «ارغنون» نیز همین طور بود. و همه به فکر در آوردن شماره‌ آخر بودیم. دانشگاه نیز همین حال را داشت. بسیاری خودشان را آماده کرده بودند که با آمدن رئیس جمهور جدید بروند. با این همه، سال ۷۶ رسید و چیزی روی داد که هرگز انتظارش را نداشتیم. خاتمی آمد و مرکز نشر دانشگاهی با پورجوادی ماندنی شد و ارغنون نیز ماند. اما بهشتی دیگر به فارابی بازنگشت. در سال ۸۲ یا ۸۳، پورجوادی هم بعد از ۲۴ سال از مرکز نشر رفت. در سال ۸۴، کسی دیگر رئیس جمهور شد و رؤسای دانشگاهها عوض شدند. دکتر ندیمی بعد از ۲۰ سال از دانشگاه شهید بهشتی رفت و دکتر شیخ نیز بعد از ۱۶ سال از ریاست دانشکده ادبیات استعفا داد. از آن سال به بعد دانشکده ما سه رئیس به خود دیده است که همه از گروه جامعه‌شناسی بوده‌اند. در دانشگاه، رؤسای امور آموزشی و آموزش تحصیلات تکمیلی در چند نوبت عوض شده‌اند. در این ۴ سال دانشگاه دو رئیس به خود دیده است و معاونان بارها جا به جا شده‌اند. مرکز نشر دانشگاهی نیز در این سالها چندین رئیس به خود دیده است. بنیاد سینمایی فارابی نیز همین طور. اکنون نمی‌دانم رئیس مرکز نشر دانشگاهی کیست یا رئیس بنیاد فارابی چه کسی است. فقط می‌دانم رئیس دانشگاه خودمان چه کسی است. امروز دیگر کمتر کسی می‌داند در بنیاد فارابی یا مرکز نشر دانشگاهی چه خبر است.

خب، من نمی‌دانم در گوشه و کنار کشور چه خبر است، اما از آنچه در دانشگاه خودمان شاهد بوده‌ام، می‌توانم بگویم وضع افتضاح است. کسی بعد از ۱۶ سال از یک مقام دانشگاهی برکنار می‌شود، اما جانشین او کسی نیست که در همان اداره کار کرده باشد و با کارها آشنا باشد. از دانشکده‌ای دیگر یا جایی دیگر کسی را می‌آورند رئیس می‌کنند. او کارمندان بخشهای مختلف را عوض می‌کند. نتیجه، پرونده‌ای در دست چند فرد تازه‌کار سابقه‌اش از دست می‌رود. و شما نمی‌توانید پرونده خودتان را دنبال کنید. رئیسها پی در پی عوض می‌شوند و شما هربار می‌باید از نو شروع کنید. اما رئیسان جدید یک خصوصیت تازه نیز دارند، چون تازه‌کارند و هنوز تجربه‌ای ندارند، و معلوم نیست از کجا آمده‌اند، حرف زدن با مراجعه‌کننده را نیز یاد ندارند، همواره با زبان تهدید سخن می‌گویند و به او توصیه می‌کنند برود به هر کجا که می‌خواهد شکایت کند. رئیسان تازه حتی حاضر نیستند با نامه به شما جواب بدهند. آنان می‌خواهند شما همیشه پشت در اتاق آنان به انتظار نشسته باشید تا به شما پاسخی مرحمت کنند، بی‌آنکه مدرکی به دست شما داده باشند.

یقیناً سی سال پیش که کسانی همچون میرحسین موسوی یا بهشتی یا پورجوادی یا هرکس دیگری ریاستی در دستگاههای جمهوری اسلامی به دست آوردند جوانانی تازه‌کار بودند که نهادهایی را از هیچ ساختند و با ساختن آن نهادها خود نیز ساخته شدند و البته در این میان بسیاری زندگیها نیز به باد رفت. اما بعد از سی سال در سال ۸۴ ما دولتی را تجربه کردیم که می‌خواست همه چیز را از هیچ شروع کند. می‌خواست دوباره افرادی بی‌تجربه را به کار گمارد که هیچ سابقه‌ای در هیچ جا نداشتند. نتیجه، شروع یک انقلاب گلخانه‌ای بدون روح انقلاب بود. بنابراین، همان چیزهایی هم که زمانی ساخته شده بود نابود شد و اکنون منتظریم که این روند به پایان خود نزدیک شود.

* این را ۲۹ اردیبهشت ۸۸ نوشتم و در ضمیمه‌ی «اعتماد ملی»، کتاب سی سال، جلد ۲، ص ۸۸، ۱۷ خرداد ۸۸، منتشر شد.



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=305
مشاهده [ ۳۶۵۶ ] :: دنبالک [ ۶ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9