اسطورۀ وحدت در استبداد شرقی — فلُّ سَفَه
چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 30 October 2024 | 
شماره: ۳۱۰
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: پنجشنبه، ۲۵ تير ۱۳۸۸ | ۴:۰۲ ق ظ
آخرين ويرايش: پنجشنبه، ۲۵ تير ۱۳۸۸ | ۴:۰۲ ق ظ
موضوع: سينما

  • اسطورۀ وحدت در استبداد شرقی

دیشب به تماشای چندبارۀ فیلم «پهلوان» (۲۰۰۲)، ساختۀ ژانگ ییمو، فیلمساز چینی، نشستم. از هر چیز چینی که ناخشنود باشم از «حکمت چینی» و «هنر چینی» و «بت چینی» ناخشنود نیستم، بلکه آنها را بسیار نیز دوست دارم. سینمای چین در این یکی دو دهه یکی از شگفت‌انگیزترین جهانهای فرهنگی را به نمایش گذاشته است. نمی‌دانم این چندمین بار بود که داشتم این فیلم را می‌دیدم. ولع و شیفتگی‌ام هربار بیشتر می‌شود. با این همه، در هربار دیدن، چیزی در این فیلم هست که آزارم می‌دهد. چیزی عمیقاً شرقی که هنوز انگار نمی‌خواهد سایه‌اش را از سر اندیشۀ شرقی کم کند.

«پهلوان» (۲۰۰۲) پرخرجترین فیلم چینی تاکنون بوده است. یک فیلمبردار و کارگردان توانا از تمامی تواناییهای فنی و فکری بهره برده است تا هرچه در خیال می‌گنجد به تصویر بکشد. بی‌گمان در این کار بسیار موفق بوده است، اما وقتی به پای اندیشۀ سیاسی می‌رسد هنوز در چنبرۀ اوهام دوهزاره پیشتر گرفتار است. نمی‌دانم این «تز» را تصویب‌کنندگان حکومتی پیش پای او و فیلمنامه‌نویسش گذاشته‌اند یا اندیشۀ واقعی خودشان بوده است. به هر تقدیر، این چیزی است که من نمی‌توانم بپذیرم و در تماشای هربارۀ فیلم رنجم می‌دهد و آن را تا سطح فیلمی تبلیغاتی و حکومتی برایم تنزل می‌دهد. اما چیست آن «تز» یا «اندیشه»؟

پهلوانی «بی‌نام» سودای انتقام از خاقان را در سر می‌پروراند، خاقانی که بر سرزمین او تاخته و خویشاوندانش را نابود کرده است. او برای گرفتن انتقام می‌باید قادر باشد خود را به ۱۰ قدمی خاقان برساند تا به دور از محافظانش قادر به کشتن او باشد. برای این کار او تدبیری می‌اندیشد: خدمتی به خاقان بکند تا لایق این شرفیابی باشد. او تصمیم می‌گیرد سه‌تن از سرسخت‌ترین و دلیرترین و ماهرترین شمشیرزنانی را که دشمن خاقان‌اند و خاقان ناتوان از دستگیری آنهاست در رزم شکست دهد و به بهانۀ گرفتن پاداش خود به نزد او شرفیاب شود و در نتیجه بتواند او را بکشد. «آسمان»، «شمشیر شکسته» و «برف پرنده» سه شمشیرزن توانایی‌اند که او می‌باید شکست دهد. فیلم از لحظه‌ای آغاز می‌شود که پهلوان «بی‌نام» به حضور خاقان شرفیاب شده و دارد از چگونگی شکست دادن این رقبا سخن می‌گوید. رقیب نخست او، «آسمان»، در نخستین مصاف، پیروزمندانه از پای در می‌آید. اما دو رقیب دیگر سرسخت ترند و از همین جاست که داستان پیچیده می‌شود. «شمشیر شکسته»، مردی خوشنویس و بافرهنگ، و همسرش «برف پرنده»، همراه با «ماه»، دختر دلاور و شمشیرزنی که شاگردی «شمشیر شکسته» را می‌کند، مثلثی را تشکیل می‌دهند که گاه عشق و گاه نفرت به تناوب بر روابط آنها حاکم می‌شود. پهلوان «بی نام» ابتدا سعی می‌کند با بیان داستانی غیرواقعی در خصوص روابط عشقی و حسادت‌آمیز میان «برف پرنده» و «آسمان» و نیز میان «شمشیر شکسته» و «ماه» داستان کشته شدن «شمشیر شکسته» و «برف پرنده» را برای خاقان بازگو کند. اما خاقان هشیارتر از این است که گمان کند جنگاورانی همچون آن‌دو دستخوش احساسات شوند. به هر تقدیر، پهلوان «بی‌نام» ناگزیر می‌شود داستان دیگری ساز کند. در این داستان است که پی‌ می‌بریم چگونه روزی «شمشیر شکسته» و «برف پرنده» توانسته‌اند از میان سه‌هزارتن از محافطان قصر عبور کنند و «شمشیر شکسته» به درون قصر برود و با خاقان تن به تن پیکار کند و شمشیر از کفش بیرون کند و بر گردنش خطی از خون رسم کند، اما او را نکشد. کاری که سرانجام همسرش را چندان از او کینه‌دار ساخت که در صدد قتلش برآمد. اما چرا «شمشیر شکسته» خاقان را نکشت؟ او عقیده داشت که خاقان «خودکامه» است، اما دارد کشور را به «وحدت» می‌رساند. او با این کارش در واقع «چین» («سرزمین ما») را به وجود آورد. او از شش قوم مختلف و متخاصم «سرزمین ما» را پدید می‌آورد. از همین رو، او می‌گوید رنج فرد در مقایسه با جمع مهم نیست. به همین دلیل، به پهلوان «بی‌نام» نیز توصیه می‌کند که خاقان را نکشد. اما به او بگوید که چه چیزی از او توقع دارد. خاقان از شنیدن آنچه «شمشیر شکسته» دربارۀ نیت او اندیشیده شگفت‌زده می‌شود و می‌گوید نیت او همین بوده است، اما هیچ یک از اطرافیان او نیز این را نمی‌توانسته‌اند حدس بزنند. پهلوان بی‌نام در آخرین حرکت خود، شمشیری را که خاقان به سویش انداخته، برمی دارد و به سوی او یورش می‌برد. اما شمشیر را از تن او عبور نمی‌دهد. او سپس از قصر بیرون می‌آید و در مقابل دروازۀ بزرگ قصر می‌ایستد تا تیرباران شود. «شمشیر شکسته» نیز در مبارزه‌ای با همسرش «برف پرنده» به او اجازه می‌دهد که شمشیرش را در قلبش فرو کند. برف پرنده سپس با همان شمشیر خودش را به همسرش می‌دوزد. عصر پهلوانان بدین گونه به پایان می‌رسد. «عشق» هم همواره پایان خوشی در این فیلمهای چینی ندارد. این فیلم «ییمو» هم مثل فیلم دیگرش «خانۀ خنجرهای پران» (۲۰۰۴) عشقی دردناک را به نمایش می‌گذارد.

تصور اینکه «وحدت» نیازمند فرمانروای مستبد و مقتدری است که هرگونه تمایز و تفاوت و فردیت را از میان بردارد تا زندگی جمعی به آسودگی سپری شود و امنیت و آسایش به دنبال آید بزرگترین توجیه برای حضور حکومت ستم بوده است. از همین رو، همواره گفته‌اند که بدترین حکومت نیز بهتر از بی‌حکومتی است. خواست امنیت و آسایش بزرگترین خواست توده‌ها تاکنون بر روی زمین بوده است. اما آیا این امنیت و آسایش فقط در پرتو قدرت مطلقه فرمانروایان ستمگر و قربانی شدن فرد در پای جمع ممکن است؟ این پرسشی است که تاریخ پاسخ خوبی بدان داده است. در امریکای امروز بیش از ۲۰۰ میلیون قبضه اسلحه در دست مردم است، چه چیز مانع از در گرفتن یک جنگ داخلی تمام عیار در این کشور است؟ این همه تنوع قومی و دینی و زبانی چگونه ممکن است به وحدت بینجامد؟ مگر در تمام جهان فقط کشورهای آسیایی‌اند که تنوع قومی و فرهنگی دارند؟ ژانگ ییمو و فیلمنامه‌نویسانش هنوز دلبستۀ اندیشۀ هابزی دربارۀ سیاست‌اند. آنان بر این گمان‌اند که برای «وحدت» فرد باید قربانی شود. عجیب است که اندیشۀ شرقی در مابعدالطبیعه طرفدار «وحدت در کثرت» اما در سیاست طرفدار «وحدت بدون کثرت» است! جهان شرقی هنوز راهی به اندیشۀ مدرن نیافته است. هنوز وحدت را با شمشیر برقرار می‌کند و هنوز بر این گمان است که فرد باید قربانی شود تا جمع به آسایش برسد. اگر چنین است شرق هرگز روی آسایش به خود نخواهد دید. «دیوار» چین هم روزی خواهد شکست و یأجوج و مأجوج سرازیر خواهند شد.



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=310
مشاهده [ ۴۱۵۱ ] :: دنبالک [ ۱ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۹ آبان ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9